تحولات اخیر در جمهوری آذربایجان، بیانگر یک دگرگونی ساختاری در نقش منطقهای باکو است. این کشور عملاً به بخشی از آرایش امنیتی جدید علیه جمهوری اسلامی ایران بدل شده است. ورود رسمی ابومحمد الجولانی به باکو، نقطه عطفی در این فرایند بود؛ نقطهای که از آن به بعد، مرز میان همکاری سیاسی و همراستایی عملیاتی با دشمنان ایران عملاً از بین رفته است.
اسناد و شواهد متعدد از سالهای اخیر، نشاندهنده همکاری روبهگسترش میان جمهوری آذربایجان و رژیم اسرائیل بودهاند؛ از انتقال فناوریهای پهپادی و سایبری، تا ساخت پایگاههای شنود و استقرار تجهیزات نظامی در سیتالچای و زنگیلان. شلیک پهپادهایی با منشأ آذربایجانی اسرائیلی به خاک ایران، دیگر محل تردید نیست. در همان حال، بیش از ۶۰ درصد از نیاز انرژی اسرائیل از طریق خط لوله باکو جیحان تأمین میشود؛ و این یعنی، باکو در عمل به ستون انرژیبخش امنیت اسرائیل بدل شده است.
ورود الجولانی به باکو حامل پیام روشنی است: جمهوری آذربایجان در حال تبدیل شدن به نقطه پیوند رژیم صهیونیستی، گروههای تکفیری و برخی دولتهای خلیج فارس است.
با توجه به گزارش منابع میدانی و منطقهای، انتقال تدریجی نیروهای تکفیری از شمال سوریه و افغانستان به مرزهای شمالغربی ایران آغاز شده است. اسناد منتشرشده در رسانههای رسمی و امنیتی، از استقرار قریب به ۲۰ هزار نیروی آموزشدیده در مناطق خاص قفقاز جنوبی خبر میدهند. این انتقال، نه یک اقدام موردی، بلکه بخشی از یک بازطراحی امنیتی فرامنطقهای است: حذف تهدیدهای معارض در سوریه، و چرخش آنها بهسوی مرزهای ایران.
در این میان، انعقاد تفاهمنامه همکاری میان شرکت نفت دولتی آذربایجان (سوکار) با نهادهای وابسته به «دولت موقت جولانی»، آنهم با نقشآفرینی غیررسمی امارات و اسرائیل، مؤید این سناریو است. آذربایجان به حلقه اتصال قفقاز، شام و تلآویو بدل شده است.
در کنار تهدیدات امنیتی، تهدیدی بلندمدتتر نیز در حال رشد است: تحریف هویت تاریخی ایران در نظام آموزشی باکو. مفاهیمی چون «آذربایجان جنوبی»، «اشغال تبریز توسط ایران» و نمایش همدان، زنجان و اردبیل بهعنوان «قلمرو تاریخی باکو» در کتابهای درسی رسمی آذربایجان، بیانگر پروژهای ساختاری در نهادینهسازی ادعای ارضی علیه ایران است.
در زمانی که بیش از ۸۰ درصد جمعیت جمهوری آذربایجان شیعه هستند، اما مناسک مذهبی در این کشور سرکوب میشود و حتی نصب پرچمهای حسینی مجازات دارد، این رویکرد ایدئولوژیک نشان میدهد که باکو نه صرفاً بازیگر سیاسی، بلکه بخشی از پروژهای فراتر از مرزها و مذهب است.
دیپلماسی ایران، سنتاً بر اصل همسایگی، پرهیز از تنش، و تقویت وحدت منطقهای استوار بوده است. اما وضعیت کنونی، مستلزم بازنگری هوشمندانه اما قاطعانه در این سیاست است. در برابر آرایش امنیتی تازهای که ایران را از شمالغرب هدف گرفته، تهران نمیتواند صرفاً ناظر باقی بماند.
آنچه امروز در قفقاز جنوبی جریان دارد، فقط منازعهای مرزی یا رقابتی انرژیمحور نیست؛ بلکه بخشی از طرح بازمهندسی موازنه قوا در پیرامون ژئوپلیتیکی ایران است. باکو در این صحنه، نقش خود را انتخاب کرده؛ اکنون نوبت تهران است که پاسخ متناسب با واقعیتها را ارائه دهد. دیپلماسی ایران باید این بار نه با لبخند، که با اقتدار، در قفقاز سخن بگوید.
ارسال نظرات