مسعود اکبری
در روزهای گذشته همایش سراسری اعضای مجمع عمومی جبهه اصلاحات برگزار شد. رئیس دولت اصلاحات نیز پیامی به این همایش ارسال کرد. در بخشی از این پیام آمده است:«خواستار موفقیت بیشتر جبهه در قانع کردن همگان به خصوص نظام حکمرانی نسبت به اهمیت اصلاحات در نگاهداری ایران عزیز و نگاهبانی از آن و تحقق شعارهای انقلاب که احیاناً مورد فراموشی و حتی تحریف قرار گرفته است و آرمانهای ملت شریف هستم.»
در بخش دیگری از این پیام آمده است:«حفظ ایران و توسعه همهجانبه و پایدار کشور و امنیت آن، جز با حضور و رضایت ملت و همه سلیقهها و گرایشها و نیرومند کردن پایه اقتصادی کشور و روابط سازنده با جهان و تأمین عدالت اقتصادی، منزلتی، جنسیتی و قومیتی و به ویژه جلب رضایت و امیدواری اکثریتی که به لحاظ معیشت در تنگنا به سر میبرند میسّر نخواهد بود.»
همزمان با برگزاری این همایش، سعید شریعتی عضو شورای مرکزی حزب اتحاد ملت و از محکومین فتنه آمریکایی- اسرائیلی 88 در مصاحبه با روزنامه هممیهن مدعی شده است که «اگر راه دولت خاتمی ادامه پیدا میکرد سند چشمانداز محقق میشد.»؛ خانم آذر منصوری، رئیس غیرقانونی جبهه اصلاحات نیز در این همایش مدعی شده است که «دوم خرداد برای ما هم امید بود و هم حرکت؛ دوم خرداد به نقطه عطفی در تاریخ ایران بدل شده است.»
این اظهارات، چندین سؤال را به ذهن متبادر میکند و آن اینکه: «آیا کارنامه جریان مدعی اصلاحات حاکی از نگاهداری و نگاهبانی از آرمانهای انقلاب بوده است؟!»؛«آیا رئیس دولت اصلاحات و جریان مدعی اصلاحات میتوانند مدعی نگاهداری و نگاهبانی از آرمانهای انقلاب باشند؟! سابقه آنان این ادعا را تأیید میکند؟!» «آیا اگر دولت اول و دوم اصلاحات(دولتهای هشتم و نهم) ادامه پیدا میکرد، سند چشمانداز محقق میشد؟!»
آیا کارنامه اقتصادی و همچنین کارنامه سیاست خارجی دولت مدعی اصلاحات، یک الگو است؟! یا یک عبرت؟! براساس مستندات متعدد، دولتهای اول و دوم روحانی(دولتهای یازدهم و دوازدهم) در حقیقت تکرار دولت اصلاحات بود؛ به همین دلیل کارشناسان و صاحبنظران از دولت مدعی تدبیر و امید با عنوان «دولتهای سوم و چهارم خاتمی» یاد میکنند. آیا باید به کارنامه دولت مدعی اعتدال، به عنوان یک الگو نگریسته شود؟! یا یک عبرت؟! در ادامه تلاش میکنیم تا به اختصار به این سؤالات پاسخ دهیم؛ بخوانید!
1- «بهزاد نبوی» از فعالین مدعی اصلاحات، پیش از آغاز دولت هشتم (دولت دوم خاتمی) گفته بود:«ما قبل از دوم خرداد اعلام کردیم که خاتمی مرد اقتصاد نیست.» «محمد سلامتی» از دیگر فعالین مدعی اصلاحات نیز با اشاره به کارنامه اقتصادی دولت خاتمی گفته بود: «تیم اقتصادی دولت خاتمی، تیم متجانسی نبود که بتواند مسائل را به طور هماهنگ پیگیری کند...کسانی که در دولت سابق (دولت سازندگی) تفکر سیاست تعدیل اقتصادی را تعقیب میکردند، با بنبست مواجه شدند و در دولت خاتمی هم قطعاً ناموفق عمل کردند و برای اقتصاد کشور ایجاد مشکل کردند.»
2- «محمدعلی نجفی» رئیس سازمان برنامه و بودجه دولت مدعی اصلاحات نیز پیش از این درباره عدم اشراف خاتمی به مسائل اقتصادی گفته بود:«آقای خاتمی بعضی اوقات حتی در مورد این برنامهها (برنامه سوم) که در سطح دولت توافق بر روی آن شده بود و با سختی و صرف وقت زیاد تنظیم شده بود، دچار تردید میشد. کسی در مورد یک یا چند ماده برنامه با ایشان صحبت میکرد و در دل ایشان تردید و نگرانی پیدا میشد که آیا این تصمیمی که گرفته شده درست است یا خیر. حتی در برخی از موارد بسیار مهم و بحثبرانگیز برنامه که مورد موافقت دولت قرار گرفته بود، دچار شک و تردید شدند و خیلی بدشان نمیآمد که مجلس آن را تصویب نکند. در واقع ایشان هیچ گاه اطمینان صددرصد نسبت به برخی مواردی که در دولت تصویب شده بود، نداشتند.»
3- مردم در پایان دولت دوم اصلاحات، نمره قبولی به این دولت ندادند.
بر همین اساس در سال ۸۴ با وجود آنکه خاتمی به صورت علنی و با تبلیغات فراوان از «مصطفی معین» در انتخابات ریاست جمهوری حمایت کرد، اما وی با آرای بسیار پایین، در انتخابات شکست خورد.
4- دولت مدعی اصلاحات در سیاست خارجی نیز بسیار ضعیف عمل کرد. این دولت به واسطه برخی قول و قرارهای پنهان، به آمریکا در مقابله با طالبان کمک کرد اما به جای تشکر و دستخوش، اتهام عضویت در محور شرارت را دریافت کرد. در همان روزگار- سالهای ۸۲ تا ۸۴- توافق سعدآباد و پاریس و بروکسل میان ایران و ۳ کشور اروپایی امضا شد که با وجود انجام همه تعهدات از سوی ایران، تعهدات طرف اروپایی کاملاً زیرپا نهاده شد و تقریباً هیچ دستاوردی عاید ایران نشد. دولت مدعی اصلاحات با اعتماد به آمریکا و اروپا، صنعت هستهای ایران را به حالت تعلیق درآورد ولیکن این قبیل اقدامات هیچگاه به لغو تحریمها منتهی نشد.
5- دولت مدعی اعتدال- دولتهای یازدهم و دوازدهم-(و به عبارتی دولتهای سوم و چهارم خاتمی) نیز کارنامه بسیار ضعیفی بر جای گذاشت. بر همین اساس طولانیترین رشد اقتصادی منفی سه دهه اخیر در این دولت رقم خورد.
دولت سوم و چهارم خاتمی با واگذاری رانتهای هنگفت، حراج ۶۰ تن طلا (سکه) و ۱۸ میلیارد دلار ارز دولتی را رقم زد. در این دولت نقدینگی حدود ۹ برابر افزایش یافت و این مسئله به نابودی تولید و اشتغال منجر شد. دولت مدعی اعتدال از بیش از ۲۰۰ هزار میلیارد تومان معوقات مالیاتی، اغماض و چشم پوشی کرد. در این دولت بیش از ۵ هزار واحد صنعتی تعطیل شد و یا به حالت نیمه تعطیل درآمد.
قیمت مسکن در دولت روحانی حدود ۷۰۰ درصد افزایش یافت. براساس آمار، قیمت اقلام خوراکی در دوره ۸ ساله دولت روحانی حدود ۷ برابر افزایش یافت. قیمت دلار در دولت روحانی ۷۸۰ درصد گران شد و خودرو نیز حدود ۷۰۰ درصد گران شد. در مرداد ماه ۱۴۰۰ که دولت تغییر کرده بود ولی وزرا هنوز رای اعتماد نگرفته بودند. وزرای دولت روحانی به شهید رئیسی گفته بودند که حتی توان پرداخت حقوق مردادماه را هم نداریم. در همین دولت به دلیل سوءمدیریت و قصور و تقصیرها شاهد آمار700 قربانی روزانه کرونا بودیم.
6- بخش قابل توجهی از جریان مدعی اصلاحات (افراطیون این طیف) در بزنگاههایی همچون فتنه 78، فتنه 88، اغتشاشات تفالههای داعش در پوشش دراویش در زمستان 96، غائله آبان 98 و اغتشاشات 1401(فتنه زن، زندگی آزادی با چاشنی تجزیهطلبی و هتک حرمت زنان ایرانی) رفوزه شدند.
کار به جایی رسید که سران رژیم صهیونیستی صراحتا از افراطیون مدعی اصلاحات با عنوان نکبتبار «بزرگترین سرمایههای اسرائیل در ایران» نام بردند. در غائله فتنه 88 توصيه افراطیون مدعی اصلاحات (اصحاب فتنه) به آمريکاييها اين بود که تحريمها علیه مردم ایران بايد يکباره و سخت و فلجکننده باشد، چون تحريم تدريجي نقش واکسن را خواهد داشت.
خاتمی در آن مقطع با وجود اعتراف به دروغبودن ادعای تقلب در چند محفل خصوصی، آن قدر جرأت و حریت نداشت که همین واقعیت را به مردم بگوید. چرا که در آن صورت وسعت خیانت وی و دیگر دستاندرکاران فتنه 88 آشکارتر میشد.
7- رفتارشناسی افراطیون مدعی اصلاحات حکایت از آن دارد که این طیف نه جنبه شکست در انتخابات را دارد و نه ظرفیت پیروزی در انتخابات. در حقیقت این طیف در مقوله «مردم سالاری دینی» نیز بارها رفوزه شده است. به عنوان نمونه در سال ۱۳۸۸ این جریان سیاسی، شکست در انتخابات را نپذیرفته و «دروغ تقلب» را مطرح کرده و جشن مشارکت ۸۵ درصدی مردم در انتخابات را به آشوب و التهاب بدل کرد. فعالین این طیف بعدها اعتراف کردند که «تقلب، اسم رمز آشوب بود.»
این طیف سیاسی متاسفانه ظرفیت پیروزی در انتخابات را نیز ندارد. نشان به آن نشان که هم در سال ۹۲ و هم در سال ۹۶ پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری، مدعی شدند که «اختیارات کافی نداریم و نمیتوانیم کاری انجام دهیم». ادعای «فقدان اختیارات کافی» و گره زدن همه امور به برجام موجب شد که در طول هشت سال، بسیاری از فرصتها از دست رفت.
«دروغ تقلب» و «دروغ اختیارات محدود» دو روی یک سکه است، سکه بیصداقتی در مواجهه با مردم و حاکمیت.
8- «مایکل روبین» کارشناس مؤسسه «آمریکن اینترپرایز» -اسفند 1403- در مقالهای نوشت:«مقامات آمریکایی روی اصلاحطلبان[به عبارت دقیقتر، روی افراطیون مدعی اصلاحات و نه همه فعالین این طیف] در ایران حساب میکنند.»
نشان به آن نشان که افراطیون مدعی اصلاحات در فتنههایی همچون فتنه ۸۸ و ۹۸ و ۱۴۰۱ عیناً در نقش پادوهای دشمن عمل کردند. به عنوان یک نمونه از صدها مورد، شبکه ماهوارهای ضدایرانی اینترنشنال وابسته به موساد توسط فردی به نام «علیاصغر رمضانپور» اداره میشود و دست بر قضا این مزدورِ نقاب انداخته موساد، دو دهه قبل به عنوان معاون وزیر ارشاد در دولت خاتمی فعالیت میکرد و قبل از آن مدیر روزنامه زنجیرهای آفتاب امروز بود.
یک نمونه دیگر، «مرجان شیخالاسلامی آل آقا» از فعالین رسانهای جریان مدعی اصلاحات و از متهمین اصلی پرونده ۶/۶ میلیارد یورویی پتروشیمی و متهم به مشارکت اخلال در نظام اقتصادی کشور و تحصیل مال نامشروع به مبلغ هفت میلیون دلار است که سال ۹۶ از کشور متواری شد.
9- جریان مدعی اصلاحات، در حوزه بسیار مهم و حساس «مبارزه با مفاسد اقتصادی» نیز به هیچ عنوان کارنامه قابل قبولی ندارد. مبارزه با مفاسد اقتصادی پیشکش، این طیف بارها و بارها مرتکب فساد اقتصادی شده و علاوهبر این همواره از مفسدان دانه درشت اقتصادی حمایت کرده است. فسادهایی از جمله واگذاری مسئلهدار «کارخانه رشت الکتریک» و «هفت تپه» و همچنین فساد «صندوق ذخیره فرهنگیان» و «کرسنت» و «توتال» و «استات اویل» و «حقوقهای نجومی»و...همگی در دوران مدیریت مدعیان اصلاحات رخ داده است.
10- مرور کارنامه جریان مدعی اصلاحات، چه در عرصه سیاست داخلی و چه در حوزه اقتصاد و روابط خارجی، گویای ناکارآمدی، فرصتسوزی و گاه خیانت به منافع ملی است. از سردرگمیهای اقتصادی و ضعف مدیریت و رهاکردن معیشت مردم تا سادهلوحی در سیاست خارجی و اعتماد بیحاصل به غرب.
افراطیون مدعی اصلاحات نهتنها نتوانستند آرمانهای انقلاب را محقق کنند، بلکه در بزنگاههایی مانند فتنه ۸۸ و اغتشاشات ۱۴۰۱، با رفتارهای ساختارشکنانه و هماهنگ با پروژههای دشمن، از امتحان وفاداری به ملت و نظام مردود بیرون آمدند. در نتیجه، ادعای این جریان درباره نگاهبانی از ایران و آرمانهای انقلاب، نهتنها فاقد پشتوانه عملی و کارنامه موفق است، بلکه بیش از هر چیز به یک ادعای تبلیغاتی و بیپایه و البته مضحک شبیه است.
از تحولات معنادار غرب آسیا چندی پیش دیدار رسمی رئیسجمهور امریکا با ابومحمد الجولانی، سرکرده تکفیریهای حاکم بر دمشق و بعد هشدار وزیر خارجه امریکا درباره قریبالوقوع بودن آغاز جنگ داخلی در سوریه و توجیه رابطه با الجولانی برای مهار موج بیثباتی در سوریه است. این دو رخداد صرفاً نمادین نبوده و گویای راهبردی پیچیده از سوی امریکا در مهندسی آشوب و نظمسازی در آن، ساماندهی نیروهای نیابتی و شکلدهی به معادلات سیاسی مدنظر کاخ سفید در منطقه غرب آسیاست. امریکا از یکسو عنصر جنایتکار برکشیده شده توسط سازمانهای جاسوسی منطقهای و فرامنطقهای را سفیدشویی کرده و بدان اعتبار میبخشد و از سوی دیگر بقای او را مشروط به همکاری صددرصدی در چارچوب نظم مد نظر محور غربی- عبری برای غرب آسیا میکند. در واقع امریکا کوشیده است با طرح ادعای «احتمال آغاز جنگ داخلی جدید در سوریه» بحران را به ابزاری برای باجگیری بیشتر از حاکمان جنایتپیشه دمشق و تضمین منافع امنیتی خود و رژیم صهیونیستی تبدیل کند.
در چارچوب گزارههای فوق است که الجولانی و جریان تحت امرش که پیشتر در خدمت سرویسهای منطقهای بودند، اکنون به صورت آشکار در خدمت پروژه غربی- عبری- عربی برای تجزیه ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی سوریه و مقابله با محور مقاومت درآمدهاند. از پاکسازی قومیتی در مرزهای لبنان و جولان اشغالی گرفته تا حذف گروههای فلسطینی از سوریه و فشار علیه علویان و اقلیتها، از سرکوب اعتراضات ضد صهیونیستی در جنوب سوریه تا لشکرکشی و آغاز درگیری با عشایر و نیروهای حزبالله لبنان و در نهایت ورود به فاز عادیسازی با رژیم صهیونیستی با تمکین در برابر خواست صهیونیستها برای گسترش اشغالگری، برقراری هماهنگیهای امنیتی و سیاسی با رژیم صهیونیستی و همکاری با رژیم برای ترور نخبگان سوری و اعضای مقاومت در سوریه، همگی در راستای جلب رضایت طرفهای غربی و صهیونیستی برای امکان بقای الجولانی و تکفیریها در سوریه، انجام میشود. در واقع الجولانی امنیت و بقای خود را در جلب رضایت امریکا و رژیم صهیونیستی میجوید؛ معاملهای که نهایت آن نه امنیت برای الجولانی، بلکه تسریع در فروپاشی حکومت پوشالین اوست. الجولانی و در سطحی بالاتر سرویسهای منطقهای مدیریت کننده او، به شکل عجیبی دارای حافظه تاریخی کور نسبت به وقایع دو دهه اخیر منطقه بوده و فراموش کردهاند که چگونه محور غربی- عبری بازیگران نیابتی و مزدور را همواره قربانی مطامع خود مینماید. از سوی دیگر آنها این توهم را دارند که همچنان میتوانند جهان اسلام را فریب داده و در حالی که در میانه کشتار مردم مظلوم غزه توسط صهیونیستها عملاً با صهیونیستها همپیمان شدهاند، همچنان خود را بهعنوان الگوی اسلامگرایی معرفی نمایند، اما در واقعیت روند دیگری در جریان است.
در تقابل با هندسه فوق، تجربه یمن و پایداری مردم آن در برابر تجاوز و محاصره، نمونهای از هندسه الهی امنیت و عزت است. درحالیکه تکفیریهای حاکم بر سوریه و حاضر در غزه (تکفیریهای در بیعت داعش که این روزها تحت حمایت نظامی و اطلاعاتی رژیم صهیونیستی در غزه و در میانه بمبارانها و کشتارها، مشغول غارتگری بوده و آلام مردم نجیب و شریف غزه را تشدید مینمایند) بهعنوان نیروهای نیابتی غرب و رژیم صهیونیستی، امنیت و بقا را در معامله با رژیم صهیونیستی جستوجو میکنند، جنبش انصارالله یمن و مردم مقاوم آن کشور، امنیت خود را در پیمان با پروردگار و در عمل به فرامین الهی و دفاع از مظلوم و تاختن به ظالم برای دور ماندن از عذاب الهی و رسیدن به قرب الهی، یافتهاند. مقاومت اسلامی یمن بهجای وابستگی به طاغوت، بندگی حضرت الله را پذیرفته و همین انتخاب راهبردی، عزتی روزافزون برای ایشان رقم زده است. مقایسه رفتار انصارالله با الجولانی و امثال او، تصویری روشن از دو گفتمان امنیتی را به نمایش میگذارد: گفتمان امنیتساز درونزا، متکی بر اراده ملی و ارزشهای الهی و گفتمان امنیتساز جعلی، وابسته به امیال قدرتهای استکباری.
اگر در میانه کشتار مردم غزه، الجولانی و دولتهای منطقهای هدایتکننده او تلاش مینمایند با استفاده از رسانه و تریبونها، نفاق خود را همچنان پنهان نگاه داشته و مزدوری برای غربیها و صهیونیستها را توجیه نمایند، هایپرسونیکهای یمنی در کنار غریوهای هفتگی میلیونها یمنی در میدان سبعین صنعا، تمایز اسلام ناب محمدی (ص) را با اسلام منافقان امت اسلامی واضح نموده و نفاق الجولانی و هادیان او را آشکار میسازد. بر پایه آموزههای اسلامی و در چارچوب نگاه توحیدی، نه الجولانی و نه ادارهکنندگان او، از همپیمانی با ظلم، بندگی طاغوت، مزدوری و خیانت، نهتنها سهمی از امنیت حقیقی نخواهند برد بلکه نابودی خود را نیز تسریع خواهند نمود. همچنین روند تحولات سوریه و منطقه نیز قرینههایی بر این سرنوشت محتوم برای الجولانی و حامیان او است. تداوم درگیریهای مسلحانه حول هویتهای قومی و مذهبی در مناطق مختلف سوریه، استمرار کشتار و پاکسازی قومیتی مردم سوریه توسط تکفیریهای تحت فرماندهی الجولانی، اشغالگری صهیونیستها، خشم مردم سوریه نسبت به وادادگی حاکمان تکفیری دمشق نسبت به صهیونیستها، گسترش عمق و شدت بحران اقتصادی و غذایی سوریه، وجود جریانهای تکفیری غیر سوری در دستگاه الجولانی و مسئله تداوم بقا و حضور آنها، باقی ماندن مسئله کردهای سوریه، راهبرد غربی- عبری برای تجزیه سوریه (علیرغم حمایت تاکتیکی از الجولانی)، شکلگیری هستههای مقاومت مردمی علیه دستگاه الجولانی، رقابت در مسئله کنترل منابع انرژی سوریه، گسترش رقابت کشورهای منطقه و فرامنطقهای در سوریه و... همگی شاهدی بر پایانی زودرس برای سلطه تکفیریها و خیانتپیشگان متحد طاغوت در سوریه است.
دیشب شب عجیبی بود. در برگشت از محل کار، رفتم برای خانه نان بگیرم. دو سه تا نانوایی تعطیل بودند. چهارمی هم صفی طولانی داشت و تقریباً ۲۰ نفر توی صف ایستاده بودند. گفتم بروم سوپرمارکت خرید کنم شاید صف نانوایی خلوتتر شود. از سوپرمارکت محل خرید کردم و گفتم مبلغ خرید را از یارانه کسر کن. دوست فروشندهام گفت: شرمنده! دو ماه است که دولت ۲۰۰ میلیون تومان پول ما را نداده است و بیشتر از این نمیتوانیم به دولت نسیه بدهیم! همین الان هم آن ۲۰۰ میلیون، کلی ارزشش را از دست داده است. همین یکی دو روز پیش، فقط یک قلم شیر پاستوریزه نزدیک ۴۰درصد گران شده است.
گفتم ۴۰درصد یکجا و ناگهانی؟! ماشین حساب را برداشت، حساب و کتابی کرد و گفت: دقیقاً ۳۷درصد! و اضافه کرد: ما ۲۰۰ میلیون تومان از دولت بابت فروش اجناس یارانهای طلبکاریم اما برخی همکاران ما یک میلیارد و دو میلیارد تومان هم طلبکار هستند. ماندهایم چه کار کنیم و چطور پولمان را از دولت بگیریم! با این وضع دیگر نمیتوانیم به مردم جنس یارانهای بدهیم.
راستش را بخواهید آقای سوپرمارکتی از من خواهش کرد این یادداشت را بنویسم و گفت تو را به خدا اگر میتوانی یک مطلبی بنویس و صدای ما را به گوش دولتیها برسان!
از سوپرمارکت بیرون آمدم در حالی که ناراحتیام بیشتر شده بود. نانوایی هنوز شلوغ بود و من هم عادت ندارم تا کارد به استخوان نرسیده توی صفهای طولانی بایستم. گفتم تا نانوایی خلوتتر شود بروم برای شام گوجه و بادمجانی بخرم. شاید فکر کنید دارم داستانسرایی میکنم! اما واقعاً اینطور نیست. عین حقیقت است! وارد میوهفروشی شدم و قیمت گوجه و بادمجان را پرسیدم. میوهفروش محله گفت گوجه کیلویی ۶۰هزار تومان و بادمجان ۷۰هزار تومان! گفتم گوجه و بادمجان دیگر چرا؟ گفت گویا برخی از رانندههای کامیون اعتصاب کردهاند و ترهبار از جنوب نمیرسد و قیمتها کشیده بالا! گوشی را از جیبم درآوردم و علت اعتصاب رانندگان کامیون را جست وجو کردم؛ سهنرخی شدن سوخت، افزایش سرسامآور حق بیمه تأمین اجتماعی، افزایش قیمت قطعات یدکی و...
از میوهفروش پرسیدم نانوایی کناری چرا اینقدر شلوغ است؟ نانواییها چرا تعطیل کردهاند؟ گفت شنیدهام یارانه نانواییها واریز نشده و نتوانستهاند کارشان را انجام بدهند. ضمن این که نانواییهایی که آرد دولتی میگیرند میگویند با این قیمت، فروش نان برای ما صرف نمیکند و باید قیمت نان افزایش یابد تا بتوانیم دستمزد کارگرانمان را پرداخت کنیم.
مقداری گوجه و بادمجانِ لاکچری خریدم و به صف یکیهای نانوایی برگشتم تا نان تمام نشده دستکم یک دانه نان به خانه ببرم. با خودم این بیت باباطاهر عریان را زمزمه کردم که:
سه غم آمد به جونم هر سه یکبار!
و این مصرع بداهتاً خودش را توی ذهنم انداخت که:
غم نان و سوپرمارکت، ترهبار!
خوشبختانه این جا معطل نشدم و قافیه خیلی زود خودش را رساند و شعر درست شد!
توی صف نانوایی با خودم فکر کردم دولت دارد چه میکند؟ از اوضاع بقال و نانوا و میوهفروش و راننده و از اوضاع مردم خبر دارد یا نه؟
جواد شاملو
صبور بودی. از همان روز که خون پاک هابیل بیگناه روی خاک جریان یافت. آنقدر صبور بودی که کلاغی بیاید و قابیل را راه و رسم تدفین بیاموزد تا جسد هابیل زیر آفتاب نماند. صبور بودی، از همان روز که نوحههای نوح در شکوه از قومش تا نهصد سال به درازا کشید. صبور بودی، از همان روز که یوسف صدیق را، پیامبر خوش سیرت و خوش صورت را به قعر چاه انداختند، سپس او را در بازار بردگان به نمایش گذاشتند تا اشراف مصر او را به دیده خریدار بنگرند و سپس پیامبرت را به ثمن بخس، به یک قران و دوهزار فروختند. سپس عاشق تو، معشوق زن عزیز شد، به پیامبرت تهمت زدند و او را به زندان انداختند تا همبند قاتلان و جانیان شود و در تمام این سالها چشم پیامبر دیگرت ذره ذره سفید میشد. صبور بودی، از همان زمان که یونس را توبیخ کرده، سرِ عدم صبرش، او را در تاریکی محبوس کردی، چون او صبر تو را نداشت. صبور بودی، آنجا که قوم موسی، بعد از دیدن حیرتانگیزترین معجزات، مجسمه گوسالهای را سجده کردند و در غیبت موسی، سامری را به هارون ترجیح دادند.
صبور بودی، حتی وقتی صبر ایوب تمام شد، حتی آنجا که سر یحیی جلوی پای زن بدکار غلتید. فردای آن روز نه تنها خورشید دوباره سر بر آورد، که جماعت سر کار و بارشان رفتند. تو حتی آن روز هم صبور بودی. صبورتر از همیشه. منظورم، آن روز سرخ است.
آن عصر اسرارآمیز. اینبار، پیکر شهید کربلا روی خاکها ماند. صبر تو در کربلا بیشتر بود از صبرت روز قتل هابیل و یحیی، حتی بیشتر بود از صبرت در روز شهادت جوادالائمه. آن روز پیکر جوان امام رضا را زیر آفتاب نپسندیدی.
راز صبر خدا در عاشورا و قضیه سیدالشهداء چه بود؟ چرا خدا همان جا که انتقام شدیدتری انتظار میرفت، صبر بیشتری نشان داد؟ مگر شهادت حضرت اباعبدالله سلام الله علیه، اعظم مصائب ارض و سما نبود؟ این گمان نمیرود که هر جا صبر بیشتری در کار است، انتقام اساسیتر هم در انتظار ظالمان است؟
این سؤالها از آنجا نشأت میگیرد که در این روزگار، راز صبر خدا در برابر جنایات غیرقابل هضم صهیونیسم را نمیفهمیم. گیریم که جهان جرأت ندارد در دفاع از مشتی کودک، جلوی جباران جیکی بزند. صبر خدا کجاست؟ این دختربچه که حیرتزده در میان آتش راه فراری میجوید، چرا باعث نمیشود تازیانه الهی ضجه خونخواران را در بیاورد؟
در پاسخ به این سؤال است که درونمان خطاب به آسمان میگوید صبر در قاموس تو مطلب جدیدی نیست. اتفاقا هر جا صبر بیشتر، انتقام شدیدتر. اگر صبح کربلا به شام رسید و سرادق گردون نگون نشد، از آن بود که انتقام خون حسین جز با قیام مهدی محقق نمیشود؛ پاسخ قتل حسین علیهالسلام، قتل ظلم است نه قتل ظالم.
پاسخ جنایات امروز رژیم اشغالگر در غزه نیز شکست یا حتی نابودی نتانیاهو نیست، این بار تازیانه خدا بر پشت مجرم فرو نمیآید، بلکه از جنس شمشیر است و گردن مفهومی به نام صهیونیسم را قطع خواهد کرد.
وطن امروز/

رضا رحمتی
در هفتههای اخیر دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده دستور افزایش غنیسازی اورانیوم در داخل آمریکا برای تقویت توان تولید انرژی را صادر کرد اما همزمان ایران را به صراحت از هرگونه غنیسازی (Even At Minimal Levels) بازداشته و تهدید به تبعاتی کرده است. این دوگانه متناقض بار دیگر پرسشی قدیمی اما حیاتی را احیا کرده است: آیا ایران با توجه به شرایط زیستمحیطی، جمعیتی، اقتصادی و ژئوپلیتیک نیمقرن آینده، واقعاً به انرژی هستهای نیاز دارد؟ در پاسخ به این پرسش، باید فراتر از دوقطبیهای رایج در گفتمان سیاسی ایران (موافقان یا مخالفان برنامه هستهای) حرکت کرد و به تحلیل راهبردی نیاز کشور به انرژی هستهای در بستر روندهای جهانی و ملی پرداخت.
۱- چشمانداز انرژی جهانی و موقعیت ایران
در سطح جهانی، روند مصرف انرژی بویژه در کشورهای در حال توسعه بشدت در حال افزایش است. در حالی که سوختهای فسیلی همچنان سهم عمدهای از انرژی مصرفی جهان را تشکیل میدهند، اجماع جهانی بر گذار به منابع انرژی پاکتر و پایدارتر شکل گرفته است. انرژی هستهای، به رغم مخاطرات فنی و ایمنی، همچنان یکی از منابع اصلی تولید برق بدون ایجاد آسیبهای زیستمحیطی شبیه گسترش تکثیر مستقیم دیاکسید کربن محسوب میشود. درباره ایران، تخمین زده میشود تا سال ۲۰۷۵ جمعیت ایران از مرز ۱۰۰ میلیون نفر عبور خواهد کرد و با الگوی مصرفی رو به رشد، نیازمند تنوعبخشی به سبد انرژی خود است. انرژیهای تجدیدپذیر مانند خورشیدی و بادی، اگرچه ظرفیت قابلتوجهی دارند اما فعلاً پاسخگوی تولید برق نیستند و نیاز به زیرساختهای مکمل دارند. در شرایط کنونی نیز به دلیل تغییرات اقلیمی، کشور با بحران عمدهای در تولید برق مواجه است. عمده نیروگاههای تولید برق کشور، آبپایه است و بارش اندک باران و برف سبب شده است الگوی تکیه به آب برای تولید برق تاملبرانگیز شود. در چنین شرایطی، انرژی هستهای میتواند به عنوان یکی از گزینههای مهم برای تولید برق پایدار، در کنار انرژیهای تجدیدپذیر و کاهش وابستگی به منابع فسیلی، ایفای نقش کند. این موضوع تا حدی از اهمیت برخوردار است که بسیاری از کشورهای جهان بار پایه تولید برق خود را بر انرژی هستهای گذاشتهاند و حتی کشورهایی که سالیان سال، رآکتورهای هستهای خود را تعطیل کرده بودند، به دنبال بازگشایی آنها هستند.
۲- فرسایش منابع فسیلی و بحران اقلیمی
طبق آمار رسمی، ایران دارای یکی از بزرگترین ذخایر گاز طبیعی و نفت جهان است اما تجربه جهانی نشان داده است اتکای بیش از حد به سوختهای فسیلی نهتنها آسیبپذیری اقتصادی کشورها را افزایش میدهد، بلکه به تخریب محیط زیست، آلودگی گسترده هوا و تسریع تغییرات اقلیمی نیز منجر میشود. ایران، امروز با بحرانهای شدید زیستمحیطی همچون خشکسالی، کاهش منابع آب، فرونشست زمین و آلودگی کلانشهرها دستوپنجه نرم میکند. علاوه بر این به دلیل عدم سرمایهگذاری مطلوب در زیرساختهای انرژی شبیه صنعت نفت و گاز، ایران از تمام ظرفیت خود برای استفاده از ذخایر طبیعی نیز نمیتواند استفاده کند. در این بستر، جایگزینی تدریجی نیروگاههای فسیلی با انرژیهای کمکربن، از جمله هستهای، نه یک انتخاب سیاسی، بلکه ضرورتی زیستمحیطی است. در غیر این صورت، ایران در دهههای آینده با بحرانهای شدید زیستی و مهاجرتهای اقلیمی مواجه خواهد شد.
۳- امنیت انرژی و استقلال راهبردی
یکی از ابعاد کمتر دیدهشده نیاز به انرژی هستهای، مساله «امنیت انرژی» است. وابستگی صرف به نفت و گاز بویژه در مواقع بحرانی، تحریمهای خارجی یا جنگ، میتواند امنیت انرژی ملی را تهدید کند. تجربه دهههای اخیر نشان داده ایران همواره در معرض فشارهای ژئوپلیتیک و محدودسازی فناوریهای حیاتی از سوی قدرتهای غربی بوده است. در چنین شرایطی، دستیابی به چرخه کامل سوخت هستهای (از استخراج اورانیوم تا تولید برق) نوعی تضمین استقلال و امنیت انرژی در بلندمدت محسوب میشود. تجربه تاریخی نیز نشاندهنده همین کامل بودن چرخه سوخت و انکار ضرورت راهبردی این چرخه، به معنای نادیده گرفتن تجربههای تاریخی است.
۴- عدالت بیننسلی و آیندهپژوهی انرژی
سیاستگذاری انرژی در هر کشور باید با نگاه بیننسلی همراه باشد. نسلهای آینده حق دارند از منابع پایدار، محیط زیست سالم و زیرساختهای فناورانه بهرهمند باشند. انکار و تأخیر در سرمایهگذاری بر زیرساختهای پیچیده و زمانبر مانند نیروگاههای هستهای به معنای تحمیل هزینههای هنگفت بر آیندگان است. کشورهایی که امروز در انرژی هستهای پیشتازند، این موقعیت را با نگاه آیندهنگرانه و در سایه سرمایهگذاریهای دهههای گذشته به دست آوردهاند. ایران نیز اگر بخواهد در سالهای ۲۰۵۰ به بعد از جایگاه معقولی در بازار انرژی جهانی برخوردار باشد، باید از اکنون برای توسعه فناوری هستهای برنامهریزی کند.
۵- دوگانگی در استانداردهای بینالمللی
رویکرد دوگانه آمریکا در قبال انرژی هستهای (توسعه آن در داخل و منع آن برای دیگر کشورها مانند ایران) نشاندهنده نوعی بیثباتی در نظم بینالملل و استانداردهای دوگانه در زمینه حقوق انرژی است. ترامپ و متحدانش با توجیه «پیشگیری از تسلیحاتی شدن»، در واقع مانع توسعه فناوری صلحآمیز در کشورهای مستقل میشوند، حال آنکه خود به دنبال بهرهبرداری راهبردی از همین فناوری هستند. این رویکرد نهتنها مغایر اصول آژانس بینالمللی انرژی اتمی و معاهده NPT است، بلکه میتواند مشروعیت بینالمللی سیاستهای محدودکننده را زیر سوال ببرد. ایران، مادامی که در چارچوب مقررات بینالمللی حرکت میکند، حق دارد از فناوری صلحآمیز هستهای بهرهمند شود، چنانکه کشورهای دیگر نیز چنین کردهاند. ایران در نیمقرن آینده به طور فزایندهای با فشارهای جمعیتی، زیستمحیطی، اقتصادی و ژئوپلیتیک روبهرو خواهد بود. در چنین شرایطی، کنار گذاشتن انرژی هستهای نهتنها خلاف منطق توسعه پایدار، بلکه نوعی مخاطرهپذیری در برابر تحولات آینده است. آنچه اهمیت دارد، نه صرف داشتن یا نداشتن فناوری هستهای، بلکه نحوه بهرهگیری هوشمندانه، صلحآمیز و آیندهنگرانه از آن است. رفتار دوگانه قدرتهایی مانند آمریکا نباید مسیر تصمیمگیری استراتژیک ایران را تعیین کند، بلکه باید با اتکا به منافع ملی بلندمدت، عقلانیت فنی و درک عمیق از تحولات جهانی، سیاست انرژی هستهای کشور بازتعریف و بازآرایی شود. در نیمقرن اخیر، ایالات متحده بارها نشان داده در قبال فناوری هستهای رویکردی دوگانه دارد. آمریکا با داشتن بیش از ۹۰ رآکتور فعال هستهای که حدود ۱۸ درصد برق این کشور را تأمین میکند (طبق دادههای U.S. Energy Information Administration) نهتنها به توسعه بیشتر این فناوری ادامه میدهد، بلکه طبق دستور دونالد ترامپ در دوره ریاستجمهوریاش، سیاست خود را بر تقویت چرخه سوخت داخلی و حتی صادرات اورانیوم متمرکز کرده است. این در حالی است که همین دولت و متحدانش، ایران را از غنیسازی حتی در سطح 3.67 درصد (مطابق برجام) نیز برحذر میدارند و هرگونه فعالیت صلحآمیز هستهای در ایران را تهدیدی امنیتی قلمداد میکنند. در چنین وضعیتی، تکیه صرف بر رفتار قدرتهای خارجی در سیاستگذاری انرژی، به معنای واگذاری استقلال استراتژیک است. ایران با داشتن منابع اورانیوم تخمینی بالغ بر ۱۵۰۰ تن قابل استخراج و نیاز فزاینده به ۲۰۰ هزار مگاوات ظرفیت برق در افق ۱۴۲۰ (بر پایه اسناد بالادستی)، باید سیاست هستهای خود را بر اساس منافع ملی، ظرفیت علمی داخلی و روندهای جهانی در گذار انرژی بازتعریف کند، نه بر مبنای فشارهای سیاسی خارجی.
ارسال نظرات