*********
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
1- از سیزده آبان 1343 تا سیزده آبان 1397، پنجاه و چهار سال فاصله است. مأموران رژیم شاه در این روز، امام خمینی را بهخاطر اعتراض به کاپیتولاسیون دستگیر و به دستور آمریکا به ترکیه تبعید کردند. اما دومینوی شکستهای آمریکا از همان روز به حرکت درآمده است. آمریکا یک دهه بعد از کودتای 28 مرداد 32 خود را فعال مایشاء میانگاشت و به همین دلیل درصدد برآمد برای مصونیت تمام عیار اتباع خود در ایران، کاپیتولاسیون را تحمیل کند. رژیم شاه با اطلاع از اینکه آیتالله خمینی بنا دارد علیه واگذاری کاپیتولاسیون سخنرانی کند، پیغام قابل تاملی به امام دادند که سند ارتجاع و انحطاط رژیم است: «آمریکا از نظر قدرت در موقعیتی است که هرگونه حمله به آن، به مراتب خطرناکتر از حمله به شخص اول مملکت است. آیتالله خمینی اگر این روزها بنا دارند نطقی ایراد کنند باید خیلی مواظب باشند که به دولت آمریکا برخوردی نداشته باشد که خیلی خطرناک است و با عکسالعمل تند و شدید آنان مواجه خواهد شد. دیگر هرچه بگویند، حتی حمله به شاه، چندان مهم نیست»!
2- حضرت امام در سخنرانی تاریخی که به تبعید ایشان در روز 13 آبان 1343 به ترکیه انجامید، به پیغام رژیم بیاعتنایی کردند و فرمودند «قانونی را به مجلس بردند که در آن تمام مستشاران نظامی آمریکا با خانوادههایشان، با کارمندهای فنیشان با کارمندان اداریشان، با خدمهشان از هر جنایتی که در ایران بکنند، مصون هستند. ملت ایران را از سگهای آمریکا پستتر کردند. چنانچه کسی سگ آمریکایی را زیر بگیرد، از او مؤاخذه میکنند؛ اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، مؤاخذه میکنند. چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، بزرگترین مقام را زیر بگیرد، هیچکس حق تعرض ندارد. آقا من اعلام خطر میکنم،ای ارتش ایران من اعلام خطر میکنم، ای سیاسیون ایران من اعلام خطر میکنم».
3- پانزده سال بعد، در حالی که هنوز 9 ماه از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود، روز 13 آبان، رویداد مهم دیگری را در خود نهفته داشت؛ تسخیر سفارت آمریکا که شدیدتر از 25 ساله قبل از انقلاب، کانون مداخله و خرابکاری علیه ملت ایران شده بود. پناه دادن و عدم استرداد شاه، حمایت از گروهکها برای براندازی و عملیات نافرجام طبس و همچنین سابقه انجام کودتا پس از نهضت ملی شدن نفت، همگی این اتفاق نظر را به وجود آورده بود که هر چند دیکتاتور دست نشانده ساقط شده، اما کانون اصلی تداوم استبداد، همچنان مشغول شرارت علیه انقلاب است. هنگامی که لانه جاسوسی به تسخیر دانشجویان پیرو خط امام در آمد، حضرت امام اقدام آنها را انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول ارزیابی کردند. انتشار تدریجی دهها جلد اسناد مداخله و خیانت و جنایت، بههنگام بودن این اقدام را تایید کرد. تسخیر لانه جاسوسی واکنش حداقلی یک ملت به 38 سال ظلم و تحمیل و شرارت آمریکا بود. هر چند جاسوسان با اغماض آزاد شدند اما آمریکا به تعهدات قرارداد الجزایر عمل نکرد.
4- سیزده آبان، «نشانگر»ی دقیق در «نمودار» تقابل آمریکا با ایران است. در این 54 سال هر چه پرونده ناکامیهای آمریکا قطورتر شده، ملت ایران قدرتمندتر شده و عمق راهبردی و حوزههای پیروزی خود را در چهارگوشه منطقه وسعت بخشیده است. عراق و سوریه و لبنان و فلسطین و یمن هر کدام، نقطه عطفی در این نمودار بزرگ است. به یک معنا آغاز شکست سطوت و هیبت ابرقدرتی آمریکا، تسخیر لانه جاسوسی بود. اگر تعریف «قدرت» را امکان پیشبرد اراده با وجود موانع بدانیم، باید پرسید جمهوری اسلامی 40 سال قبل کجا بود و الان کجاست، و آمریکا کجا بود و الان کجا ایستاده است؟
5- آمریکا در پایان جنگ جهانی دوم (1945 میلادی) یکی از دو ابرقدرت پیروز بود که کوشید غرب آسیا را قبضه کند. ایالات متحده 45 سال بعد، با فروپاشی شوروی و بلوک شرق، احساس کرد ابرقدرت علیالاطلاق دنیاست. بنابراین در کمتر از یک دهه بنا را بر تاجگذاری برای اعلام پادشاهی دنیا گذاشت و به افغانستان و سپس عراق حمله کرد تا نقشه «خاورمیانه جدید» را روی زمین پیاده کند. اما این نقشه با وجود موفقیتهای اولیه پیش نرفت، بلکه تحولات، 180 درجه خلاف مقاصد آمریکا نقش بست و کاخ سفید را چنان از ابهت انداخت که نوکرانی مثل وزیرخارجه مقبور عربستان (سعود الفیصل) آمریکا را بهخاطر شکست فاجعهبار و «تقدیم عراق به ایران در سینی طلایی» شماتت کردند. آمریکا در این جنگ 7هزار میلیارد دلار خسارت دید. این خسارت، به بدهکاری 21 هزار میلیارد دلاری دولت آمریکا ختم شده است.
6- آیا این زنجیره شکستها اتفاقی است؟ اگر انقلاب اسلامی نبود، چنان شکستهایی رقم میخورد؟ در حالی که حتی روسها در اثر انقلابهای رنگی در اقمار خود و حتی در مسکو، منفعل بودند، آیا میتوان جز ایران را عامل تعیینکننده در مغلوبه شدن «جنگ جهانی چهارم» (استراتژی صهیونیسم مسیحی) قلمداد کرد؟ چه کسی نگذاشت عراق و سوریه و لبنان و فلسطین از حلقوم آمریکا و اسرائیل پایین برود؟ چگونه است که آمریکاییها مجبور میشوند کنسولگری خود را در بصره تعطیل کنند و دزدکی به بغداد سفر کنند اما - به رغم میل آلسعود و آل یهود و آمریکاییها- 20 میلیون دلداده امام حسین علیهالسلام، مانور خیرهکننده اقتدار و امنیت را از نجف تا کربلا برگزار میکنند؟ شاخص برای سنجش جابهجایی معادلات قدرت، از این روشنتر؟
7- شکاف عمیق میان روند تحولات و انتظارات آمریکا، رو به تزاید آمده است. آمریکا بر اساس روحیه فرعونی، به کمتر از سلطه و غارت وکاپیتولاسیون راضی نیست -چنانکه رژیم عربستان را گاو شیرده مینامد- اما از سوی دیگر، هر روز ناتوانتر از قبل، رقابت جدیدی را میبازد. آخرین بار این ناکامی را در جنگ سوریه و شکست در تعیین پارلمان و دولت جدید عراق دیدیم. با این نگرش روندی، سادگی (یا اغواگری) بود اگر کسانی تلقی یا تلقین کردند که آمریکا با مذاکره و دادن برخی امتیازها از خر شیطان پایین میآید. او با استقلال و موجودیت ملت ایران مشکل دارد، همچنان که صِرف مستقل و مقتدر بودن ما، هیبت زورگویانه آمریکا را به هم میزند. صاحبان برخی نگرشهای ارتجاعی چند سال قبل، مقارن مذاکره گفتند تابلوهای معروف به «صداقت آمریکایی» را جمع کنید تا مذاکره پا بگیرد اما خباثت آمریکا پس از توافق در همان دولت اوباما عود کرد، چنانکه آقای روحانی اخیرا گفت «آمریکا از همان ابتدا به اجرای تعهداتش در برجام وفادار نماند. متعاقباً دولت فعلی آمریکا به بهانههای واهی با نقض تعهدات خود، از این توافق خارج شد».
8- بالندگی انقلاب اسلامی به بستن منافذ نفوذ است و گرنه در نگاه راهبردی، تهدید نخ نمای تحریم، در چهار دهه گذشته، به فرصت پیشرفت تبدیل شده است. به یاد دارید جان هانا مقام آمریکایی 28 مهر88 در گفتوگو با لس آنجلس تایمز گفته بود «مطمئناً پیامی که از گردهمایی اخیر فعالان اپوزیسیون -که بین آنها افراد نزدیک به سران جنبش سبز حضور داشتند- شنیدم، این بود که تحریم باید هرچه شدیدتر اعمال شود؛ تحریم ضعیف یا تدریجی، فقط به رژیم امکان میدهد که خود را با وضعیت جدید تطبیق دهد. آنها گفتند برای اینکه تحریم مؤثر باشد، باید به صورت شوک وارد شود که فلج کند و نه به صورت واکسن..». از این نظر، دولت ترامپ در حالی که میکوشید نقشه سوخته «تحریمهای فلجکننده» را احیا کند، با رفتار 8 ماه گذشته عملا ظرفیت وارد کردن شوک را تخلیه و تا حدود زیادی ما را واکسینه کرد.
9- آمریکاییها به ویژه در 8 ماه گذشته به زعم باطل خود کوشیدند از تحریم به عنوان ابزار شوک و فلج کردن ایران استفاده کنند. اما در حالی که میخواستند 13 آبان را اوج فشار روانی-تحریمی خود قرار دهند، اکنون عمده بار این فشار تخلیه شده و ملت و دولت ما، نگرانی تقریبا صفری نسبت به هدفگذاری آمریکا دارند. البته دولت و سایر دستگاهها مسئولیت دارند برای به صفر رساندن آثار تحریم (بلکه تبدیل تهدید به فرصت) بکوشند، چنانکه در دوران دفاع مقدس و پس از آن، تحریم را تبدیل به فرصتهای بزرگ سازندگی و رهایی از برخی وابستگیهای اقتصادی کردیم. در عین حال عملا نقشه اصلی دشمن شکست خورده است.
10- بدعهدی و تحریم، ملت ما را متحدتر میکند؛ و این برخلاف راهبرد تقرقه است. هدف پروژه برجام از نگاه آمریکا و اروپا، فقط مهار برنامه هستهای ایران نبود بلکه از نگاه متوهم آنها، این فرآیند، آغازی برای ضعف ناشی از تفرقه و تغییر در رفتارهای راهبردی ایران بدل از تغییر ساختار بود. برخی تحلیل گران میگویند رویکرد طلبکارانهتر، دریدهتر و تهاجمیتر ترامپ، خلاف پروژه کلی غرب بود و برخی دیگر برآنند که به شهادت اعتراف نزدیکان ترامپ، تیم او آگاهانه استراتژی ارعاب را برای نشاندن حریف پای میز مذاکره و گرفتن امتیاز به اجرا گذاشت. نیکی هیلی اخیرا فاش کرد «در راستای سیاست مرد دیوانه، همواره ترامپ را تند مزاج، ترسناک و غیر قابل پیشبینی به تصویر میکشیدم. همین چین را واداشت تحریم علیه کره شمالی را در شورای امنیت بپذیرد». اما هر چه باشد، این رویکرد، رشتههای فریب را پنبه میکند.
11- دو طیف سهل اندیش و ماموریت دار، زمانی نه چندان دور برای رونق بخشیدن به مذاکره و توافق با شیطان بزرگ، خباثت صهیونیستها را برجسته میکردند و میان آنها با آمریکا فاصله میگذاشتند. مدتی هم کوشیدند حساب اروپا را از آمریکا و اسرائیل جدا کنند. اما دست اروپا به ویژه با شرارتهای چند ماه اخیر (حمایت از گروهکهای تروریستی و جوسازی علیه دیپلماتهای دولت جمهوری اسلامی) رو شده است. آنها مجبورند در مقابل اعلام رسمی «بازگشت همه تحریمهای معلق شده در برجام»از سوی آمریکا، موضع عملی قاطع بگیرند اما به جای صاف کردن بدهیهای برجامی معوقه، اتهام افکنی و طلبکاری میکنند. بازگشت تحریمهای تعلیق شده در برجام، خبر جدیدی نیست اما آزمون روشنی را متوجه اروپا میکند.
12- وزیران خارجه و دارایی آلمان، انگلیس و فرانسه در بیانیهای به همراه خانم موگرینی گفتهاند «ما عمیقا از بازگشت تحریمهای ایالات متحده به دلیل خروج آن از توافق متاسفیم». آنها حتی عهدشکنی آمریکا را محکوم هم نکردند و قطعنامه اعتراضی درباره نقض قطعنامه 2231 به شورای امنیت نبردند. طبق همین بیانیه، درباره کانال مالی ویژه مبادلات (مبادله نفت با کالا بدون پرداخت پول) نیز دغدغه مهم شان، تامین با ثبات نفت و گاز مورد نیاز و پایین نگاه داشتن قیمت است. به یاد داشته باشیم چند سال قبل به هنگام اختلاف روسیه و اوکراین درباره نرخ گاز صادراتی به اروپا و توقف صادرات، اروپاییها گفتند این اقدام وسط زمستان کشنده اروپا، آغاز جنگ جهانی سوم است! تامل برانگیز اینکه اروپا برای تامین همین احتیاج راهبردی خود، دو شرط «راهاندازی دفتر در تهران» (برای مقاصد ضدامنیتی) و «تصویب ملحقات FATF» را هم مطرح میکند. ما از تحریم هیچ دغدغهای نداریم بلکه آن را فرصتی برای تحرک بیشتر و گسیختن رشتههای وابستگی اقتصادی میدانیم. اما باید مراقب «فریب»، «نفوذ دشمن در لباس شریک» و «خنجر از پشت» بود و در نقشه دشمن برای خود تحریمی وارد نشد.
امیر مسروری در خراسان نوشت:
بسیاری سمیع الحق، روحانی سرشناس دیوبندی پاکستان را چهره مرموز و رهبر معنوی طالبان در طول تشکیل خود تا به امروز می دانند. شخصی که با فتواهایش، جهادی هایِ طالبان را کنترل می کرد و به آن ها خط و رسم مبارزه را نشان می داد. سمیع الحق را بسیاری با چهره طالبان می شناسند اما او بیش از آن که یک روحانی و رهبر معنوی طالبان باشد، دشمن سرسخت وهابیت و تکفیر مذاهب اسلامی بود.
جدای از آن چه درباره حرکت وی در جهت منافع و برنامه های «ISI» سازمان اطلاعات نظامی پاکستان در افغانستان و نقشش در شعله ور ماندن درگیری ها در این کشور بیان می شود اما او هیچ گاه فتوایی علیه شیعه صادر نکرد و با کشتن شیعیان به شدت مخالفت می کرد. شاید این جملات را اگر یک «هزاره ای» بخواند، قطعا مخالفت خواهد کرد اما واقعیت این است که سمیع الحق از دیوبندی های حیاتی است و به شدت با تکفیر شیعه مخالفت می کند. در کشتار شیعیان در افغانستان بارها از سمیع الحق نقل شده که این کشتار توسط سپاه صحابه و سرویس یکی از کشورهای منطقه انجام شد تا با ایجاد شکاف میان گروه های مختلف، به گونه ای ایران را وارد پرونده افغانستان کند و پای ایران را به یک باتلاق بکشاند. در حالی که اندیشه های سمیع الحق مخالفت جدی با کشتار شیعیان و تکفیر آن ها داشت. حتی گمانه زنی هایی که منتشر شده نشان می دهد قتل سمیع الحق به خاطر مخالفت جدی او با تفکر داعش و وهابیت در افغانستان بود و بزرگ ترین سد «شکل گیری داعش» در افغانستان با ترور حذف شد.با مرگ و ترور سمیع الحق آینده افغانستان با چند سناریو مواجه است.
الف) حذف رقیب سرسخت داعش: سمیع الحق رقیب سرسخت داعش و تفکر وهابیت بود. او با هر نوع شکل گیری، قدرت گیری و رشد وهابیت در افغانستان مخالف بود و درگیری های اخیر میان گروه های طالبان با داعش در پهنه افغانستان به فتوا و هدایت او انجام می شد. حذف او فرصت مناسبی است تا گروه های بنیادگرا و تکفیری در افغانستان فرصت رشد پیدا کنند و در صورت تامین تجهیزات نظامی و لجستیکی و انتقال فرماندهان و رهبرانش از سوریه و عراق به افغانستان، شاهد یک داعش قدرتمند در شرق کشورمان باشیم. به عبارت دیگر حذف سمیع الحق آغاز رشد و شکل دهی به داعش و تولد دیگر این گروه تروریستی در منطقه ای استراتژیک و حیاتی است. منطقه ای که می تواند بر ایران، چین، روسیه، هند و پاکستان تاثیر بگذارد و با درگیر سازی آن ها، بحران سوریه را در این منطقه باز تولید کند.
ب) تنزل طالبان و کاهش نفوذ آن: طالبان همیشه بر مبارزه با آمریکا تاکید داشت و شاخه های مختلف این گروه حاضر نبودند بر سر افغانستان با آمریکایی ها مذاکره کنند. با بازگشت زلمای خلیل زاد به افغانستان، طرح صلح همه جانبه طالبان با دولت آمریکا مطرح شد. حتی این شایعه به توافقی در پس پرده کشیده و مطرح شد که چند وزارتخانه حیاتی آینده دولت افغانستان سهم طالبان است. باید اذعان داشت، ترور سمیع الحق به نوعی تضعیف طالبان در آینده افغانستان بود تا طالبان رهبری معنوی و اندیشه ای برای هدایت و انسجام بخشی داخلی نداشته باشد. به طوری که در اولین شکاف بر سر چگونگی تقسیم وزارتخانه یا قدرت در آینده افغانستان با اختلاف درونی مواجه شده و در نهایت سطح درگیری ها به ایجاد شاخه های مختلف طالبان منجر شود و نفوذ گسترده طالبان به نفوذ محلی و شهرستانی تنزل پیدا کند. به عبارت دیگر طالبان از یک بازیگر موثر به یک بازیگر درگیر تغییر کارکرد دهد و نقشش به طور چشمگیری کاهش پیدا کند.
ج) مخالف جدی تکفیر شیعه: شیعیان در افغانستان از جمعیت قابل ملاحظه ای برخوردار هستند. هرچند در اقلیت مذهبی قرار دارند اما به دلیل جایگاه سیاسی و تاریخی شان و همجواری با ایران، نقش مهمی در سرنوشت افغانستان برعهده دارند. سمیع الحق همیشه رویکرد متعادلی به شیعیان داشت و هیچ گاه فتوایی ضد شیعه برای تکفیر آن نداشت. به عبارت دیگر سمیع الحق ترمز گروه هایی همچون طالبان علیه شیعیان بود و با حذف او، تکفیر شیعه و بحران برای اقلیت های مذهبی در افغانستان بالا می گیرد. به طور حتم نبود رهبری در مرکزیت این گروه می تواند طالبان را به گروه های مختلف تقسیم کند که هر یک جذب اندیشه های متفاوتی شوند. یکی از خطرات موجود، حرکت طالبان به سمت گروه هایی است که شیعه را تکفیر و از شیعه به عنوان کافر حربی یاد می کنند.
ترور سمیع الحق، سناریوی محتمل از سوی گروه هایی است که با فعال شدن وهابیت در افغانستان نقش پر رنگ تری ایفا می کنند. به طور حتم عربستان و شخص بن سلمان از این ترور نفع خواهند برد و یکی از طرف های درگیر در ترور سمیع الحق هستند. حذف سمیع الحق ضمن آن که طالبان را با چالشی جدید روبه رو می کند به طور حتم، آینده افغانستان را نیز تحت تاثیر خود قرار خواهد داد. با آمدن سفیر جدید آمریکا، سرعت حوادث در افغانستان رو به افزایش است. اگر داعش بخواهد افغانستان را به عنوان پایگاه بعدی خود در نظر بگیرد، مرگ سمیع الحق، فرصت مناسبی است تا این پایگاه هرچه زودتر تشکیل شود. باید منتظر ماند و دید فرزندان سمیع الحق می توانند جای پدر را پر کنند و سد مقابله با داعش را استوار نگه دارند یا گزینه رهبری بعدی طالبان شخصی است که اندیشه های سمیع الحق را کنار خواهد زد.
صادق فرامرزی در وطن امروز نوشت:
دومینوی انتخاب شهردار جدید برای تهران با رسیدن به گزینه پرحرف و حدیث «عباس آخوندی»، وزیر مستعفی و ناکام راهوشهرسازی دولت یازدهم و دوازدهم به مرحلهای حساس و صدالبته خطرناکتر از گذشته رسیده است. در شرایطی که تهران بیش از هر زمان دیگری به ثبات و آرامش مدیریتی برای عبور از دوران مدیریت چندماهه شهرداران نیازمند است، مواضع و مصاحبههای تعدادی از اعضای شورای شهر تهران مؤید آن است که در میان اسامی مطرحشده، نام عصبانیترین وزیر دولت روحانی دارای بیشترین حد از مقبولیت و اجماع است. در این میان محمد سالاری، عضو شورای شهر تهران پیرامون وضعیت شهردار آینده اعلام کرد: «هر یک از اعضای شورای شهر میتوانستند 5 نفر را به عنوان گزینه شهرداری معرفی کنند که در این میان تعداد اعضایی که آقای آخوندی را انتخاب کردند، بیشتر بوده است». زهرا صدراعظم نوری، دیگر عضو این شورا نیز با بیان اینکه «به نظر من آخوندی میتواند یک گزینه مناسب برای شهرداری تهران باشد»، فرضیه قطعی بودن گزینه عباس آخوندی برای شهرداری تهران را تبدیل به یقین کرد.
عباس آخوندی گزینهای مناسب برای شهرداری تهران نیست. این گزاره را میتوان با نیمنگاهی کوتاه بر روند مدیریتی او در 5 سال گذشته استنتاج کرد. نگاه مدیریتی آخوندی که جلوهای تمامعیار از نگاه مدیریتی قوه مجریه نیز محسوب میشود، نگاهی معطوف به آزادسازی بی حد و حصر همه امور به نفع «بازار» و دل بستن به سفته غیرنقدی است که روزی از جانب دست نامرئی بازار وصول میگردد. آخوندی اساسا نهادهای اجرایی را به جای آنکه وسیلهای در جهت حل مشکلات عمومی بپندارد به عنوان جاده صافکنی برای هموار شدن راه یک الیگارشی اقتصادی میداند؛ ولخرجی ناکام وی در عرصه ناوگان هوایی و بیاعتناییاش نسبت به مطالبه عمومی مسکن به عنوان نمونهای روشن از این مساله قابل مشاهده است. آخوندی علاوه بر ویژگیهای شخصیتی از قبیل پرخاشگری، طلبکاری دائمی، هجو کردن منتقدان و... در عرصه مدیریتی نمادی تمامعیار از یک مدیریت اشرافی با پسزمینه فکری نئولیبرالیسم کاریکاتوری است که در صورت به دست گرفتن مدیریت شهری پایتخت قطعا رویهای غیر از رویه مدیریتی 3 دهه اخیر خود نخواهد داشت.
تهران تحت مدیریت آخوندی به جای آنکه دائم با افتتاح پروژههای جدید در جهت خدمترسانی مواجه شود باید منتظر واگذاریهای پیاپی بخشهای عمومی از قبیل بزرگراهها، پارکها و... به یک بخش خصوصی نزدیک به جریان سیاسی شهردار تهران باشد، تهرانی که مدل توسعه آنها بر مبنای گرانسازی شهر در جهت تبدیلشدن به مزیتی مکانی برای ثروتمندان را ببیند، هیچگاه خدمترسانی و افزایش رفاه عمومی را به عنوان عاملی به نفع همه شهروندان نمیبیند؛ مجموعا تهرانی که شیوه مدیریتی مشابه با وزارت راهوشهرسازی را تجربه کند، نمیتواند تهرانی برای همه ساکنان خود باشد، چرا که با استناد به نامه استعفای وزیر سابق این وزارتخانه راه توسعه از مسیری جز مکتب فکری وی عبور نخواهد کرد.
با تمام این ملاحظات، علت اصلی اجماع بر آخوندی از جانب اعضای شورای شهر چیست؟ شورایی که در فاصله زمانی یک سال و 2 ماه مدیریت شهری تهران را به 4 نفر سپرده است با چه نگاهی میخواهد برای پنجمین بار دست به چنین قمار شکست خوردهای بزند؟ آیا مطرح کردن آخوندی بر سر زبانها برای به مرگ گرفتن و به تب راضی کردن مردمی است که از مدیریت فعلی و به عبارت بهتر بی مدیریتی تهران خسته شدهاند؟ آیا میتوان انتخاب آخوندی را به منزله انتقام سیاسی شورای پنجم بابت عدم همراهی با دور زدن قانون و مستثنا شدن افشانی دانست؟
حقیقت امر آن است که جواب عمده این سوالات در نسبت با یکدیگر مشخص میشود، به عبارت دیگر تا نگاهی جامع به مجموعه تصمیمات شورای پنجم نداشته باشیم نمیتوانیم ماهیت این تصمیمگیری را شناسایی کنیم.
شورای اصلاحطلب پنجم از بدو تشکیل خود مسیری مبتنی بر اصالت «خبرسازی» به جای «پاسخگویی» را در پیش گرفته است؛ عرصه خدمترسانی و پروژههای شهری در یکسال گذشته با اقدامات پرسروصدا و کماهمیتی همچون تغییر نام خیابانها، توئیتهای سیاسی اعضا و... به شکلی عجیب به حاشیه مباحث شهری رانده شده است. بیجا نیست که حتی انتخاب گزینههای از پیش شکست خوردهای همانند «محمدعلی نجفی» را نیز بر همین مبنا مورد تحلیل و ارزیابی قرار دهیم. بر این مبنا در شرایط فعلی انتخاب شهرداری برخلاف رویه شکست خورده شهرداران پیشین نهتنها حرکت در مسیری خلاف مسیر فعلی است، بلکه اعترافی به اشتباه بودن راه طی شده یکسال اخیر است که برای حیثیت سیاسی شورا پسندیده نیست.
مطلق بودن ترکیب شورای پنجم از جناح سیاسی اصلاحطلب و نبود رابطهای میان انتخاب آنها با نظارت استصوابی شورای نگهبان باعث شده عمدهترین پاسخ این جریان به ناکارآمدی مدیریتیاش در افکارعمومی رنگ ببازد. به عبارت دیگر شور یا بینمک بودن آش شهرداری تهران بیواسطه به آشپز آن بازخواهد گشت و همین مساله باعث آن میشود تا حجم عمدهای از تلاش شورای پنجم برای انتخاب شهردارهایش معطوف به درگیر کردن باقی نهادها با شخص شهردار برای پیدا کردن جانشینی به جای شورای نگهبان برای فرار از پاسخگویی باشد. تلاشهای عمده برای سیاسی جلوه دادن استعفای نجفی و حتی در نهایت رای منفی و سپس مثبت دادن به استعفای وی و تفسیر آن به قدردانی(!) از زحمات شهردار مستعفی همه گواهی بر صدق این فرضیه محسوب میشود. بر این مبنا پیش کشیدن گزینهای که حاشیهآفرینی سیاسیاش بر روند اجرایی مدیریت وی میچربد، میتواند ظرفیت درگیرسازی شهرداری تهران با سایر نهادها و سپس ارتباط دادن ضعف مدیریتی به دخالت باقی نهادها را برای فرار از پاسخگویی فراهم کند.
سرنوشت گره خورده مدیریت شهری تهران با مصالح سیاسی اعضای شورای پنجم در عین آنکه یادآور فرجام تلخ شورای اول شهر تهران است، نمونهای کامل از یک «لجاجت سیاسی» برای ماهیگیری از رودخانه گلآلودی است که در خیابان بهشت جاری شده است. به زبان ساده انتخاب گزینهای همانند آخوندی برای شهرداری تهران جلوهای تمامعیار از شکست عامدانه برای غیرقابل دسترس دانستن پیروزی است.
در سرمقاله روزنامه ایران آمده است:
ابتدا تأکید کنیم که مطلقاً درصدد آن نیستیم که بگوییم تحریمها هیچ خسارتی نداشته است و نخواهد داشت و حتی درصدد آن هم نیستیم که مثل رئیس جمهوری قبلی از تحریم استقبال کنیم و بگوییم «تحریم نمنه»؟ تحریم را با همه عوارضش میفهمیم. فقط باید بکوشیم که این وضع را تغییر دهیم. ولی در این میان چند نکته مهم است. در درجه اول تحریمها همان طور که برای اقتصاد ما یک تهدید هستند، یک فرصت مناسب نیز هستند. اصولاً در دل هر تهدیدی یک فرصت نهفته است. استفاده از این فرصت متأثر از کارآمدی و هوشمندی و استقامت ماست و الا اگر بخواهیم فقط آه و ناله کنیم، هیچ کاری پیش نخواهد رفت. تحریم یک فرصت است.
برای اینکه تا به قول معروف گیوهها را بالا بکشیم و به اصلاحات جدی ساختاری و سیاستگذاریهای علمی در حوزه اقتصاد اقدام کنیم. اگر قرار باشد که مثل گذشته مشغول اتلاف منابع خودمان باشیم، به طور قطع این تهدید گستردهتر خواهد شد، ولی اگر از این فرصت استفاده کنیم و با یک اجماع سیاسی اقدام به اصلاحات ساختاری کنیم، قطعاً بهرهمندی ما از موقعیت تحریم بیش از آن است که به مخیّله ترامپ خطور کند.
ما باید بتوانیم و میتوانیم که خود را با این شرایط سخت وفق دهیم. البته ایمان داریم که در صورت استقامت این شرایط ادامه نخواهد یافت. ترامپ نیز میداند که این شرایط دائمی نخواهد بود. زیرا برخلاف اقدامات اوباما که با پشتیبانی سایر کشورها و قطعنامههای سازمان ملل همراه بود، تصمیمات ترامپ نه تنها فاقد حمایت جهانی است، بلکه نزدیکترین متحدان آن یعنی اتحادیه اروپا مخالف ترامپ بوده و درصدد خنثی کردن اقدامات او هستند. بنابراین، این بهترین فرصت برای به چالش کشیدن اقدامات و سیاستهای امریکا است. چالشی که به طور آشکار یا پنهان از طرف جامعه جهانی حمایت خواهد شد.
بنابه قول آقای رئیس جمهور، در اجلاس سازمان ملل ترامپ در دیدارهای خصوصی خود به رهبران اروپایی گفته است که چند ماه فرصت دهید حساب حکومت ایران رسیده خواهد شد. این بدترین توهین برای یک جامعه است که یک نیروی خارجی قصد تغییر حکومت آن را کند. مردم ایران 65 سال پیش درگیر یک دخالت خارجی ویرانگر در امور داخلی خودشان شدند که اتفاقاً همین ایالات متحده سردمدار آن اقدام زشت بود و مردم ایران تاکنون هزینه این دخالت را میپردازند، بنابراین اجازه نخواهند داد که بیگانگان در این مورد دوباره اقدامی کنند. هر تغییری که باید صورت گیرد صرفاً از طریق متغیرهای داخلی و مردم ایران صورت میگیرد. بنابراین باید به ترامپ و جهان این پیام روشن را مخابره کرد که ممکن است ما در داخل خود مشکلات زیادی داشته باشیم و حتی اختلافات عمیقی هم در جامعه ایران وجود داشته باشد ولی در برابر دخالت خارجی چه از طریق مستقیم و چه از طریق تحریم ایستادگی خواهیم کرد.
با توجه به قولی که ترامپ به اروپاییها داده است، عدم موفقیت او تا چند ماه دیگر قطعی است و به منزله شکست کامل او تلقی خواهد شد و در این مرحله راه برای حل و فصل مسائل از موضع قدرت فراهم خواهد شد. بنابراین آغاز تحریمهای جدید ترامپ، پایانی است بر توهم خوشخیالانه او در مورد تسلیم شدن ایران. حالا که وارد اولین روز تحریمها میشویم، صدای شکستن استخوانهای سیاست ترامپ در به صفر رساندن صادرات نفت ایران به گوش میرسد.
او و دیگر اعضای کابینهاش که بارها و بارها اعلام کردند که صادرات نفت ایران باید به صفر برسد، حتی اگر برای یک روز هم شده باید به صفر برسد، اکنون به جای آن مشغول مستثنی کردن کشورها از تحریم نفتی هستند. این راه را میتوان ادامه داد. توهم به زانو درآوردن ایران را باید به پایان برد. ولی ایران میتواند پس از گذشت از این مرحله از موضع مسئولانه و برابر پای میز هر نوع مذاکرهای بنشیند، همچنان که در زمان باراک اوباما چنین کرد. این دیگر یک رؤیا نیست، یک واقعیت است.
محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
امام خمینی (ره) بنیانگذار نهضتهای رهاییبخش در قرن ماست. هم او که یک تنه در جهانی که استیلای مارکسیسم و لیبرالیسم بر پهنه گیتی چتر خود را گسترده بود، ایستاد و با فریادهای قرآنی، نبوی و علوی، انسانها را از سلطه مادیت نجات داد و به جهان روح و معنویت دعوت کرد. او مسیر تاریخ را که با ظهور مدرنیسم در غرب به بیراهه رفته بود دوباره در مسیر انبیاء و اولیای الهی و الوهیت هدایت کرد.
او با به دوش کشیدن پرچم ضد استبدادی و ضد استعماری، مردم ایران را دعوت کرد تا علیه مظالم آمریکا در جهان و رژیم صهیونیستی در منطقه و دربار پهلوی بشورند. او را به جرم آزادیخواهی و دفاع از شرف و عزت و استقلال کشور در روز 13 آبان به تبعید فرستادند. امام (ره) 14 سال دیگر از تبعید به میان ملت بازگشت در حالی که تمام ملت برای استقبال از او تمام قامت ایستادند و نظام جمهوری اسلامی را تاسیس کردند. با تاسیس جمهوری اسلامی زلزله عظیمی در منطقه و جهان رخ داد و کاخهای ستم در شرق و غرب عالم به لرزه درآمد.
امام (ره) با قیام الهی خود نه تنها شاه را در ایران به زیر کشید بلکه سلاطین جور در منطقه را هم در اثر بیداری اسلامی به قعر جهنم فرستاد و در رأس آنها رژیم سفاک صدام در بغداد بود.
او در اوج جنگ نابرابری که محصول اتحاد شرق و غرب عالم بود، فرمود: «راه قدس از کربلا میگذرد» و امروز کربلا مرکز و مأمن یک ارتش 20 میلیون نفری است که در انتظار فرمان برای نابودی رژیم صهیونیستی در منطقه است.
آن هنگام که امام (ره) مبارزه علیه رژیم اشغالگر قدس را آغاز کرد، این رژیم در اوج قدرت بود و ارتشهای عربی هم مرز با سرزمینهای اشغالی را زمینگیر کرده بود. اما با پیروزی انقلاب و به درک رفتن انور سادات، مبارزان فلسطینی در مسیر رهایی قدس حرکت کردند و رژیم صهیونیستی در جنگ با رزمندگان لبنانی و فلسطینی اکنون در سرزمینهای اشغالی زمینگیر شده است. وعدههای آمریکا برای صلح اعراب و اسرائیل به باد رفت و امروز دیگر از کمپ دیوید، مذاکرات مادرید، اسلو و مریلند و طرح خاورمیانه جدید چیزی باقی نمانده است.
امروز رژیم صهیونیستی در محاصره است و دسترسی رزمندگان اسلام از ملیتهای گوناگون به یُمن جمهوری اسلامی، به آن تسهیل شده است. رژیم اشغالگر قدس اگر دست از پا خطا کند در فاصله کوتاهی جز تلّی از خاکستر از آن باقی نخواهد ماند. صهیونیستها میدانند چه در حمله پیش دستانه و چه در حمله غیر پیش دستانه، حرفی در زمین، هوا و دریا برای جنگیدن ندارند. آنها در جنگهای 8 روزه ، 33 روزه و 55 روزه تست نظامی شدهاند. آنها با شکستهای پیدرپی اکنون در اندیشه چند طرح مهم هستند؛
1- بازسازی طرحهای گذشته با طرحی رسوا به نام "معامله قرن"!
معامله قرن یک پوسته اقتصادی دارد و یک پوسته نظامی! پوسته اقتصادی آن حکایت از یک بازار مشترک بین مصر، اردن، فلسطین و شورای همکاری خلیج فارس دارد که آمریکاییها با رقمهای درشت و نجومی اغواگرانه، اعراب یاد شده را به این بازار مکاره فرا خواندهاند. پوسته نظامی آن هم یک ناتوی عربی است که بتواند با اسرائیل همگرایی داشته باشد و در برابر رشد روز افزون قدرت ایران در برابر رژیم صهیونیستی، نقش ایفاء کند.
معامله قرن در حقیقت یک پروژه است برای اینکه وقتی رژیم اشغالگر قدس به قعر جهنم سقوط میکند، قارونهای منطقه را هم همراه خود به جهنم ببرد. کشورهای بازیگر معامله قرن از هم اکنون حرارت جهنمی را که آمریکاییها آنها را بدان سو هدایت میکنند حس میکنند، لذا تردیدهایی برای پیوستن به این معامله دارند و خود را در محاصره افکار عمومی و لعن و نفرین ملتهای جهان عرب میبیند.
2- آمریکا با خروج از برجام به ناتوی عربی علامت داد که شرکت در مذاکره 1+5 فقط یک فریب برای محدود کردن قدرت هستهای ایران داشته است. آنها با برجامهای 2 و 3 در صدد خلع سلاح موشکی و محدود کردن ایران در مرزهای خود هستند تا ضربه نهایی را برای براندازی وارد کنند. آنها به اعراب گفتهاند ما قدرت مقابله نظامی با ایران را نداریم. لذا با غنیسازی طرح تحریمهای اقتصادی ایران و تحکیم زیرساختهای تحریم و تحریمهای هوشمند در پی براندازی در ایران هستند. این حرفها برای اعرابی که هر شب بزرگترین سرگرمی آنها حرمسراهای آنان است، دلگرم کننده است اما وقتی که آنها با مشتهای گره کرده ملتهای خود در پشت کاخهای خود روبهرو شوند از خواب بیدار خواهند شد.
13 آبان در تاریخ ایران یک روز به یادماندنی است. 13 آبان یادآور تلخی تبعید امام (ره)، کشتار دانشآموزان به جرم پشتیبانی از انقلاب اسلامی و نیز تسخیر لانه جاسوسی آمریکاست. در این روز نفرت ایرانیان از مظالم آمریکا و رژیم صهیونیستی به اوج میرسد. امسال نیز که آمریکاییها شمشیر را از رو بستهاند و چهره کریه ترامپ رئیسجمهور آمریکا و تهدیدهای او علیه ملت هر روز بیشتر میشود، طبیعی است راهپیمایی 13 آبان ابعاد گستردهای به خود بگیرد و ایرانیان برای دفاع از شرف، استقلال و آزادی خود به خیابانها بیایند و فریاد مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر انگلیس سر دهند. ایرانیان مطمئن هستند این فریادهای مرگ آفرین همان طور که رژیم شوروی را که به عنوان یکی از دو قدرت جهانی بود، به جهنم، و صدام و شرکای او را به دوزخ فرستاد، به زودی آمریکا و اسرائیل و شرکای عربی آن را هم نابود کرده و به زباله دان تاریخ خواهد ریخت.
محمود صدری در دنیای اقتصاد نوشت:
هجوم یکباره دانشهای جدید به ایران که از حدود ۱۵۰ سال پیش تدریجا آغاز شد و در سه دهه اخیر شتاب گرفت، آثار مثبت بسیاری به جا گذاشت که جلوه اقتصادی آن، بهبود وضع زندگی و افزایش رفاه بود. اهل نظر درباره هر چیز که اختلاف داشته باشند بر سر این موضوع متفقالقولند که زندگی فرزندان ایران پیوسته از پدران و مادران آنها بهتر شده است.
غیر از موارد استثنایی و افول برخی خاندانها و صنوف، برخورداریهای اقتصادی هر نسلی از نسل قبلی بیشتر شده است. حتی در مقاطعی هم که شاخصهای اقتصادی کاهنده بودهاند، رقم مطلق تولید و مصرف کل و سرانه جامعه فزاینده بوده است. نگاهی گذرا به بودجههای سنواتی و افزایش اقلام سبد مصرف خانوارها، حجت استواری است بر این مدعا.
با این حال، رضایتمندی اجتماعی و «احساس رفاه» مسیری باژگونه پیموده و کمتر کسی را میتوان یافت که با مدعای صدر این نوشته موافقت کند. این عدم موافقت، شاید عالمانه نباشد، اما حتما منصفانه است. زیرا احساس رفاه که پدیدهای اجتماعی است، از شاخصهایی مانند تولید ناخالص داخلی و نرخ رشد اقتصادی تعیینکنندهتر است. واقعیتی که جامعه آن را نپذیرد، با هر پشتوانه نظری و عملی، محکوم به شکست است.
مبنای داوری اجتماعی ایرانیان چیست و چرا منصفانه است؟ ایرانیان مانند ملتهای دیگر، جهان را از مناظر تغییر و ترقی مینگرند و داوریشان بر مبنای مقایسه با همگنانشان در مناطق دیگر جهان است. چشم میگردانند و با مشاهده سیر تحول اقتصادی و اجتماعی در کشورهایی که روزی همپایه ایران و بلکه عقبتر از آن بودند و حالا در زمره کشورهای توسعهیافته جهانند، انگشت حیرت میگزند که چه شده است که ما از قافله پیشرفت و ترقی جا ماندهایم. این مشاهده و حیرت که کاملا هم بجا و دقیق است، آنان را به آن سو میکشاند که لابد ملتهای دیگر کاری کردهاند که ما نکردهایم. مردم درباره آن کاری که ملتهای دیگر کردهاند، توضیحات گوناگونی ارائه میکنند که آمیختهای از حقیقت و مجاز است؛ اما اقتصاددانان، پاسخهایی روشن دارند که مستظهر به علم و تجربه است. دو توضیح اقتصادی رایج درباره وضع امروز ایران در مقایسه با وضعی که مردم انتظارش را دارند اینهاست:
۱- توسعه اقتصادی دستهای از کشورهایی که در چند دهه اخیر از ایران جلو افتادهاند، با روشهای آمرانه و مداخله همهجانبه دولتها آغاز شد. تایوان و کره جنوبی و سنگاپور و شیلی و ترکیه در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با همین روش به رشد اقتصادی چشمگیر دست یافتند و گامهای بلندی به سوی صنعتی شدن برداشتند. اما بهبود وضع اقتصادی به «احساس رفاه» و رضایت اجتماعی نینجامید و این کشورها در عین برخورداریهای اقتصادی دچار نارضایتی سیاسی و کودتا و تظاهرات شدند. به همین علت از دهه ۱۹۹۰ فرآیندهای آزادسازی و خصوصیسازی آغاز شد و این کشورها به سوی تعادل رفتند و امروزه همه آنها به اقتصادهای باثبات و رشدیابنده دست یافتهاند مگر ترکیه که چندی است گرفتار مشکلات اقتصادی شده است. این یعنی همان چیزی که اقتصاددانان نهادگرا نامش را گذاشتهاند نهادسازی و آماده کردن بسترها برای آزادسازی و خصوصیسازی. سخن نهادگرایان درباره راه طی شده این کشورها و نتایج حاصله سخن درستی است؛ زیرا وضع امروز این کشورها از گذشتهشان بهتر است و در عینحال احساس رفاه و رضایتمندی هم افزایش یافته و تعارضهای سیاسی و اجتماعی کاهش یافته است. اما همه ماجرا این نیست و باقی داستان را گروه دیگر اقتصاددانان یعنی طرفداران اقتصاد بازار روایت میکنند.
۲- ایران و کشورهای همپایه آن، نوسازی اقتصادی خود را در دهه ۱۹۷۰ آغاز کردند. هنوز یک دهه از آغاز فرآیند نوسازی نگذشته بود که در ایران انقلاب به وقوع پیوست و پس از آن چند واقعه تاثیرگذار بر اقتصاد شکل گرفت که آهنگ نوسازی را کُند کرد. نخست اینکه ارتباط اقتصاد ایران با بنگاههای غربی سست شد و روند انتقال دانش و تکنولوژی به ایران متوقف یا کُند شد. دوم اینکه ایالات متحده با وضع تحریمهای اولیه با هدف به بنبست کشیدن انقلاب و بسط تدریجی تحریمها، جذب سرمایه خارجی را برای ایران دشوار و گاه غیرممکن کرد. سوم اینکه تهاجم عراق به ایران در طول هشت سال جنگ و سالهای پس از آن، بخش عمدهای از منابع را از گردونه نوسازی اقتصادی خارج کرد. چهارم اینکه کشاکشهای سیاسی میان جناحها، کشور را به میدان آزمون و خطای روشهای متفاوت و بعضا معارض اقتصادی تبدیل کرد. نتیجه این تحولات این شد که در گیرودار گرفتارهای نظری و عملی اقتصاد ایران، کشورهای همپایه ایران راه خود را با تکیه بر دانش و سرمایه بینالمللی رفتند و ایران، فرصتهایی را از دست داد. حالا ایران در وضع مشابه آن کشورها در دهه ۱۹۷۰ نیست که همان مسیر همتایان سابق را طی کند.
ایران نه آن دولتهای اقتدارگرای نوساز را دارد، نه امیدی به جذب سرمایه خارجی دارد، نه بازارهای جهانی به رویش گشوده است و سرانجام نه آن ظرفیتهای خالی اقتصادهای دهه ۱۹۷۰ در ایران وجود دارد که بتوان رشد اقتصادی شتابان ایجاد کرد. برای اقتصاد ایران در شرایط کنونی چارهای نمانده است مگر اتکا به منابع داخلی و افزایش بهرهوری. دست برقضا همین دو نیاز اقتصاد امروز ایران زیر فشار نهادهای ناکارآمد دولتی قرار دارد و هرگونه تلاش برای «توانمندسازی نهادی» فقط به بسط ید نیروهای مداخلهگر و افزایش اتلاف منابع و کاهش بهرهوری خواهد انجامید. پس چاره امروز اقتصاد ایران، آزادسازی است. این آزادسازی، قاعدتا باید از فردای پایان جنگ آغاز میشد که در کنار اقتصاد سراپا دولتی و ناکارآمد، بنگاههای بخش خصوصی پا بگیرند و بار بخشی از ناکارآمدیهای بخش دولتی را بر دوش کشند و موجب افزایش بهرهوری شوند. مقاومت ۳۰ ساله در برابر آزادسازی، بخش دولتی را مدام فربهتر و ناکارآمدتر کرده است و امروزه هرگونه توصیه و تجویز به «نهادسازی» نتیجهای ندارد مگر استمرار وضع موجود با هزینه بیشتر.
رجوع به تاریخ و تجربه کشورهایی که کار خود را با «نهاد پرقدرت دولت» آغاز کردند و سرانجام از آن روش فاصله گرفتند و مقایسه وضع ایران امروز با دیروز آنها نشان میدهد که اولا نهادسازی آنها در غیاب دستهای مداخلهگر معطوف به رانت آغاز شد و هنر آنها در همین بود که پیش از دراز شدن دستان تطاولگر نهادها، راه را بر آنها بستند و اقتصاد را به سوی آزادسازی و خصوصیسازی کشاندند. و ثانیا ایران امروز آزمایشگاهی نیست که بشود ابتدا شرایط پیشانهادی را در آن ایجاد کرد و آنگاه نهادهای نوساخته را سامان داد. ایران امروز غوطهور در نهادهای پیشساخته است و دست برقضا همین نهادها لنگر اقتصاد شدهاند و همه توش و توانش را گرفتهاند. به همین علت راه ایران، دیگر نمیتواند راه همتایان دیروز و پیشافتادگان امروز باشد. تاریخ را نمیتوان از نو نوشت. راه امروز ایران، لاجرم گردن نهادن به حکم علم اقتصاد است که راز ناکارآمدی و پایین بودن بهرهوری را پیش چشم همگان گذاشته است و راه پیشنهادیاش چیزی نیست مگر درآمدن از قاب تابوی دولت و دیدن جادوی بازار یا همانا بازگذاشتن ذهنهای ایدهپرداز و دستان کار: یعنی بنگاههای بخش خصوصی.
آن دولت نیرومندی که نهادگرایان گمان میکنند خواهد توانست پیشران اقتصاد ایران شود، در واقع نتیجه و تالی اقتصاد نیرومند است نه مقدمه آن. دولت ایران به قدر نیازهای اقتصاد امروز کشور، توانمند هست و اگر بخواهد میتواند بند از دست و پای اقتصاد باز کند. قدرتی هم که دولت در فردای توسعه اقتصادی به آن نیاز دارد، اقتداری مشابه دیکتاتوریهای آسیایی در دهه ۱۹۷۰ نیست، بلکه نهادی است با قدرت بلامنازع در زمینه قاعدهسازی و داوری فعالیتهای بخش خصوصی که اقتصاد توانای کشور خودبهخود به دولت عطا خواهد کرد و ایجادش به فرمان نیاز نخواهد داشت.
ارسال نظرات