روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
محمد ایمانی در کیهان نوشت:
برخی مدیران متاسفانه در چند سال اخیر، همپای مقاومت جانانه و پیروزی و پیشرفتهای جمهوری اسلامی حرکت نکردهاند. دولت در حالی که باید برای پیروزیهای دیپلماتیک در منطقه خیز بردارد، درگیر ستاد نابسامان خود است. دولت ترازِ جمهوری اسلامی نمیتواند با برجام تمام شود یا دستخوش تسویه حساب دو حزب ائتلافی در درون خود گردد. نقشه دشمن در اوج اقتدار ایران، دامن زدن به تصویر بیثباتی است و عجیب اینکه محافلی در درون دولت به این تصویر دامن میزنند.
1- آنچه از جبهه دشمن میبینیم، سرشار بشارت است. حاکم شدن سفیهانی مانند بن سلمان در ریاض و بروز تدریجی عواقب سکانداری آنها، بشارتی بزرگ دارد؛ اینکه ستون سیاستهای آمریکا در منطقه، در معرض انتحار و انهدام درونی است. مکمل این بشارت، ترامپ است. قبلا وقتی مقامات آمریکا و عربستان، یکدیگر را برای تصمیمات راهبردی ملاقات میکردند. اما حالا کار آن قدر مبتذل شده که پمپئو برای خلاصی سعودیها از شر افتضاح قتل خاشقجی به ریاض میرود. وزارت خارجه و استخبارات سعودی ادعا میکردند در معادلات مهم منطقه از افغانستان وعراق تا سوریه و لبنان و یمن و قطر تعیینکنندهاند. حالا اما از کثرت شکست و سردرگمی، گرفتار پروندههایی مثل خاشقجی و گروگانگیری نخستوزیر لبنان شدهاند. تا چند سال قبل، عربستان و ترکیه هم آهنگ با نقشه صهیونیسم مسیحی میخواستند عراق و سوریه را از جبهه مقاومت جدا کنند. اما وقتی داعش به عنوان پیمانکار نقشه تجزیه، زیر پای رزمندگان مدافع حرم له شد، آنها با یکدیگر گلاویز شدند. در ماجرای کودتا در آنکارا، رژیم سعودی جزو متهمان بود و پرونده خاشقجی، دستمایه انتقام اردوغان از عربستان شده است.
2- شاهکار گروگان گرفتن سعد حریری در ریاض و شوراندن همه لبنان علیه خود، کم از ماجرای خاشقجی نداشت و زوال تدبیر را در ریاض نشان داد. رفتار توهین آمیز عربستان با حریری و تحقیرعربستان توسط ترکیه در حالی است که آنها درپوشش «دوستان مردم سوریه»(!)، جبهه حمایت از گروههای تروریستی را تشکیل داده بودند. آیا این روند، عبرت آموز نیست؟ جبهه مقاومت با ایستادگی در شرایط سخت توانست جبهه آمریکا را که توانسته بود جنگ را تا کنار مرز ما بکشاند، گرفتار آشفتگی و درگیری کند. آنها به سربالایی مقاومت خوردند که بر صورت هم پنجه کشیدند. پاییز 96 در حالی که 25 میلیون زائر شیعه و سنی و مسیحی و...، با راهپیمایی اربعین، جنازه داعش که نه، هیمنه آلسعود و آمریکا و اسرائیل را زیر پا میگذاشتند، تدبیر عربستان به گروگانگیری و ضرب و شتم سعد حریری ختم شد. آیا این روند، اتفاق کوچکی است؟
3- گزارش خبرنگار BBC از لبنان خواندنی است که آبان 96 نوشت «راننده لبنانی از ولیعهد عربستان با عبارت یا عیبالشوم (ای لکه ننگ) و طفل مجنون یاد میکرد. این احساس بسیاری از لبنانیها نسبت به عربستان است، فارغ از اینکه هوادار کدام جریان سیاسی یا مذهبی باشند. برای همه قطعی شده که نخستوزیرشان دست سعودیها اسیر است. در عین حال، بر این باورند که این سناریو، شکست خورده است. آگاهان امور منطقه تقریبا همصدا هستند که نقشه بن سلمان شکست خورده؛ قرار بود هواداران سعد حریری مثل 13 سال پیش به خیابانها بریزند و علیه دخالت ایران و سلطه حزبالله بشورند! اما نهتنها چنین موجی راه نیفتاد، بلکه جریان مستقبل که حریری در رأس آن است و اکثریت اهل سنت را نمایندگی میکند، با جریانهای سیاسی مخالف عربستان همصدا شد. این جریان با اینکه همواره پایگاه سعودیها بود، اکنون در بدنه و بخش عمدهای از رهبریاش ، نشانههای دلسردی از عربستان را نشان میدهد... نتیجه فراخواندن حریری به ریاض و اعلام استعفای او، دلزدگی دوستان عربستان در لبنان بوده و تقویت جایگاه حزبالله، تا آنجا که هم آنان که در مراسم اربعین شرکت جستند، به سیدحسن نصرالله لبیک گفتند و هم جوانانی که در عشرتکده با آواز خواننده رقصیدند که میخواند؛ اذا ما بترده السعودیه بالقوه، بیجیبه السید (اگر عربستان به زودی حریری را برنگرداند، سید او را برمیگرداند)».
4- در وضعیت توفیقات راهبردی جبهه خودی و استیصال جبهه غرب، و در حالی که فوکویاما تئوری پرداز «پایان تاریخ» درباره بن بست ناشی از بیعدالتی و شکاف طبقاتی لیبرالیسم هشدار میدهد، مایه تاسف است لیبرالهای وطنی بخواهند مانند وزیر بیکفایت راه، مشق لیبرالیسم و اقتصاد آزاد کنند. آنها همواره تاخیر فاز دارند؛ هنگامی که مارکسیسم در حال فروپاشی بود، اغلب سوپر چپ بودند و حالا که لیبرالیسم در حال زمین خوردن است، ادای راست درمیآورند! دولت از یک سو دچار نابسامانی ستادی (به هم ریختگی چهار وزارتخانه اقتصادی) است و از سوی دیگر گویا نمیخواهد از سیطره «روح استیلا طلب برجام» خارج شود. بیعلت نیست آزاد ارمکی جامعهشناس حامی دولت میگوید «دولت روحانی با هاشمی و احمدینژاد فرق میکند. دولت، بعد از برجام تمام شد. وقتی برجام به هم ریخت، دولت روحانی نیز به اتمام رسید؛ چون تمام هویت خود را به برجام گره زده بود. کشور مشکل اقتصادی دارد اما دولت، وزیر اقتصاد ندارد». شبیه همین انتقاد را کارشناسان اقتصادی حامی دولت مطرح میکنند.
5- نمایندگان مجلس که از رای اعتماد به وزرا تا تصویب لایحه CFT با دولت همراهی کردهاند، از چهار پاسخ رئیسجمهور به پنج سؤال اقتصادی قانع نشدند. اما باز هم، اراده درستی شکل نگرفته و دولت همچنان در تعلیق بهسر میبرد. وزیر راه و شهرسازی با استعفای طلبکارانه، و وزیر صنعت و تجارت با معرفی شدن برای تصدی وزارت رفاه و کار، از استیضاح و مواخذه در ساحت افکار عمومی شانه خالی کردند. اما مشکل، باقی است. وقتی آقای روحانی وزیرِ در معرض استیضاح را برای تصدی وزارت رفاه و کار معرفی میکند؛ یعنی از عملکرد او راضی است؛ ولو اینکه مردم و نمایندگان و فعالان اقتصادی رضایت نداشته باشند. آیا مهم نیست وزارت صنعت، با تولید و تجارت و مصاف نابرابر صنایع داخلی با سیل واردات و همچنین قیمت خودرو و سایر تولیدات انحصاری دولت چه کرده است؟ اگر وزیر صنعت، رئیس ستاد انتخاباتی دولت در انتخابات 96 بوده، وزیر راه نیز همین سمت را برای اصلاحطلبان در انتخابات 88 داشته است.
6- آقای آشنا مشاور رئیسجمهور حرف درستی زده که «کاش در کشور یک بخش تخصصی برای حسابداری فرصتهای از دست رفته ایجاد شود». وزیر راه و شهرسازی به شهادت کارشناسان حامی و منتقد دولت، باید برکنار میشد، اما آن قدر با او مماشات شد تا طلبکارانه استعفا کرد. او پنج سال فرصت رونق اقتصادی و رفع یکی از اصلیترین مشکلات بیش از نیمی از مردم را نابود کرد. بخش مسکن، یکی از حوزههای راهبردی است که ارتباط چندانی با تحریم ندارد و به همین دلیل میتوانست اسباب رونق تولید باشد. مزیت دیگر اینکه صدها شاخه صنعتی و تولیدی، مستقیم و غیرمستقیم با تولید مسکن ارتباط دارند و ظرفیت ایجاد صدها هزار شغل در این بخش وجود دارد. میشد نقدینگی 1600 هزار میلیارد تومانی را که یکی از دلایل اصلی آشفتگی بازار است، به سمت تولید مسکن هدایت کرد تا هم مشکل چند ده میلیون متقاضی مسکن مرتفع گردد و هم اقتصاد ملی دچار تورم شدید نشود. در اینجا ما نه از تحریم، بلکه از بیکفایتی خسارت دیدیم.
7-وزیری که ادعا میکند نمیتوانسته با دولت کار کند، چرا پنج سال کشور را معطل خود کرد؟ و چرا پنج سال از سوی رئیسجمهور تحمل شد؛ برای کدام تخم دو زرده در مدیریت؟ یکی از چندین خسارت او آن است که طبق قانون، از سال 94 مکلف به راهاندازی سامانه برای شفافسازی معاملات مسکن و اخذ مالیات از خانههای احتکار شده بود اما طفره رفت. تعداد واحدهای احتکار شده ظرف شش سال، از یک میلیون و نهصد هزار به دو میلیون و پانصد هزار واحد رسید. چنین مدیری فراتر از برکناری، باید محاکمه شود اما او در حالی که فقط در یک سال موجب افزایش 72 درصدی قیمت مسکن شده، با بهانهتراشی استعفا میدهد!
8- معیشت مردم و آینده و پیشرفت کشور چرا باید گروگان دعوا و تسویه حساب میان دو حزب دولتی کارگزاران «(طیف کرباسچی- جهانگیری- زنگنه) و «اعتدال و توسعه (تیم نوبخت، واعظی، ترکان و بانک) باشد؟ مگر کل ظرفیت نخبگان یک ملت 80 میلیونی در این دو حزب چند صدنفره خلاصه میشود؟ مسئولیت رئیسجمهور، استفاده از ظرفیت انبوه نخبگان فکری و اجرایی (اعم از موافق و منتقد) است که معطل برخی تلقیهای حزبی و سیاسی مانده و عملا حربه ناکارآمد تحریم دشمن را موثر میکند. دولت نیازمند تحول در رویکرد، تیم و تدبیرهاست. آقای روحانی نباید خود را از ظرفیتهای عظیم فکری و عملیاتی موجود در کشور محروم کند و معطل یک حلقه بسته مدیریتی بماند که هرچه در چنته داشتند، عرضه کردهاند. الزام نیست که مثلا در وزارت راه و شهرسازی و ظرفیت ضدتحریمی آن، وزیر دولت قبل از خود (با کارنامه ساخت دو میلیون واحد مسکونی و صاحب خانه شدن ده میلیون نفر) را به همکاری دعوت کنند اما منطق حکم میکند وزیر فعلی بهتر یا لااقل همتراز وزیر قبل از خود باشد. وزارتخانههایی مانند وزارت راه و شهرسازی، مدیریتی غیرسیاسی و فنی و تخصصی هستند. رئیسجمهور میتواند از ظرفیتهایی مانند قرارگاه سازندگی خاتمالانبیا(ص) که خلاقیت و توانمندی خود را در احداث پالایشگاه، اتوبان، سد و تاسیسات صنعتی و عمرانی عظیم نشان داده، استفاده کند. باید از سپاه و بسیج و دیگر مراکز حضور نخبگان پرانگیزه و کارآمد بهعنوان توانمندی برآمده از متن ملت، برای شکستن حصار تحریم و خودتحریمی استفاده کرد. به یاد بیاوریم چگونه تحریمهای سنگین در حوزههایی مثل بنزین از همین طریق مضمحل شد.
9- حتما باید از دولت به عنوان خط مقدم ایستادگی مقابل فشار دشمن حمایت کرد و قوای دیگر باید بر این امر اهتمام داشته باشند؛ اما نه درباره خطاها و اشتباهات.آقای جهانگیری میگوید «در جلسه شورای هماهنگی اقتصادی سران سه قوه تصریح شد تصویب FATF در مجلس از نیازهای ضروری کشور است». آیا این شورا، روابط عمومی وزارت خارجه است؟ قرار است در آن شورا تدابیر اقتصادی درونزا اتخاذ شود یا بیتوجه به عبرتهای اجرای یکطرفه برجام و دو سال همکاری زیانبار با FATF ، دوباره درس عبرت شویم؟ نقشه غرب، چنانکه در آخرین بیانیه FATF هم دیده میشود، هُل دادن ایران به وادی انتظار، معطلی و روزمرگی، و جا ماندن از پویش پیشرفت است. آنها میخواهند ما را در وضعیت «تعلیق و استثنا» نگه دارند؛ همان که در برجام برخلاف معاهده NPT انجام دادند. اعتراف نیکی هیلی سفیر آمریکا در سازمان ملل گویاست؛ «در راستای سیاست مرد دیوانه، همواره ترامپ را تند مزاج، ترسناک و غیرقابل پیشبینی به تصویر میکشیدم تا رقبا خواست ما را بپذیرند». آمریکا یقین دارد تحریم در ایران اثر نمیکند. آنها به انواع شگردهای خودتحریمی از داخل امید بستهاند.
امیر مسروری در خراسان نوشت:
زلمای خلیل زاد با بازگشت به افغانستان موج جدیدی از سیاست های آمریکا را دنبال می کند. چهره خلیل زاد به عنوان یک جمهوری خواه همیشه مورد توجه این حزب بوده است و یاران بوش او را به عنوان متولی اصلی حمله آمریکا به افغانستان و هدایت آن تلقی می کنند. اطرافیانش او را یک پای تمام پرونده های افغانستان در آمریکا پس از 1979 می دانند و معتقد هستند، زلمای خلیل زاد مورد توجه تمام مسئولان آمریکایی در طول تاریخ افغانستان بوده و هرجا اسمی از کابل به میان می آید، شاه زل یکی از طرف های مشورت است. نقش او در شکل گیری القاعده، طالبان، مجاهدان علیه شوروی، جنگ علیه شوروی، انتقال عناصر القاعده به عراق در نشست کردستان قبل از سقوط صدام، دولت سازی پس از اشغال در افغانستان، به روی کار آوردن کرزای و حالا پرونده آینده افغانستان، کاملا محسوس است. در تحلیل ها نشان می دهد زلمای خلیل زاد یکی از عناصر اصلی سازمان دهی طالبان افغانستان در ابتدای تشکیل این گروه بود. حتی در نقش تسلیح القاعده افغانستان فعال بوده و این شخصیت در طول سال های اخیر رابطه خود را با سران این گروه ها، حفظ کرده است.
حرکت افغانستان به تشکیل پارلمان در سال 2018 و تشکیل دولت در سال 2019، حرکتی مهم و حساس برای تمامی بازیگران خارجی این کشور است. ترامپ در مناظرات انتخاباتی خود بارها از بی فایده بودن حضور در افغانستان می گفت و کلینتون را متهم به هزینه های بی فایده می کرد؛ اما در کمتر از یک سال از روی کار آمدنش، دستور بازگشت نیروهای نظامی و افزایش نظامیان آمریکایی را صادر کرد و از زلمای خلیل زاد خواست تا سفارت این کشور را در افغانستان برعهده بگیرد. خواب آمریکا برای افغانستان را باید در چند پرده بازخوانی کرد:
الف) هدف آمریکا از جنگ افغانستان صرفا براندازی حکومت طالبان یا برخورد با سرکرده گروه القاعده نبود. حضور آمریکا در افغانستان یک برگ برنده برای این کشور در منطقه ویژه ژئوپلیتیک غرب آسیا و آسیای مرکزی است. از یک سو افغانستان باتلاق همیشگی روس هاست و از سوی دیگر ایغورها بازیگران خوبی هستند تا با کنترل آن، پکن مجبور به پذیرش تعهدات سنگینی شود. از سویی مرز گسترده زمینی با ایران، فرصت مناسبی است که تهدیدات آمریکا علیه کشورمان سریع تر انجام شود. پایگاه های آمریکایی در افغانستان نیز نشان می دهد، تنوع و گستردگی آن بیش از آن که تدافعی و برای تامین امنیت افغانستان باشد، برای یک تهاجم به دیگر کشورها طراحی شده است. حال ترامپ دریافته برای فشار به ایران نیاز است از خاک و مرز افغانستان استفاده کند. پرونده انتقال داعش به افغانستان برای بازیگری علیه ایران دیگر هدف آمریکا در کوتاه مدت است که با آمدن زلمای خلیل زاد تکمیل شد.
ب) مدیریت طالبان و جلوگیری از تسلط این گروه بر کابل، دیگر طرح برنامه ریزی شده آمریکاست. به نظر آمریکا طالبان از کنترل آن ها خارج شده و نمی توان با آن بر سر موضوعات حساس و حیاتی مذاکره کرد. رفتن زلمای خلیل زاد به عنوان پدر گروه های افغانستانی در واقع تغییر سیاست های آمریکا در قبال طالبان نیست بلکه به دنبال کاهش سرعت این گروه برای تسلط بر کابل و از دست دادن افغانستان است. آمریکایی ها می دانند از دست دادن کابل و بسیاری از شهرهای دیگر، یک آبروریزی بین المللی است و از طرفی طرح های مهم آمریکا را در غرب آسیا مختل می کند. طالبان رقیب جدی داعش در افغانستان و از گروه هایی است که در مقابله با داعش، فتوای جهادی صادر کرده است. در صورتی که آمریکا بخواهد از بازیگری داعش در افغانستان برای ناامن سازی منطقه استفاده کند، مجبور است طالبان را کانالیزه کند تا آن ها مانع از طرح های واشنگتن نشوند. گزارش های منتشر شده از محل استقرار داعش و نزدیکی آن به پایگاه های آمریکایی بدون «لجمن» نشان از هماهنگی کامل این دو مجموعه با یکدیگر دارد.
ج) آمریکایی ها تمایلی ندارند افغانستان در اختیار مجاهدانی قرار بگیرد که ارتباطی هم با ایران داشته اند. مسئله ای که با اشتباه آمریکایی ها در عراق هزینه ای به مراتب سنگین تر تحمیل کرد. آمریکا تصورش را نمی کرد بازگشت مجاهدان عراق به بغداد می تواند این کشور را به یک شریک راهبردی برای ایران تبدیل و کمربند محور مقاومت را تکمیل کند. ترس آمریکایی ها بازگشت مجاهدان افغانستانی به قدرت و تکرار اشتباه عراق است. زلمای خلیل زاد به کابل بازگشت تا همچون سال های اولیه حضور آمریکا، پرونده تشکیل دولت مرکزی افغانستان را در زمینه سیاست های آمریکا طراحی کند، اما این بار بدون حضور یک نیروی مجاهد افغانستانی. در واقع آمریکا نمی خواهد ظرف مدت کوتاهی افغانستان را هم مثل عراق از دست بدهد.
بازگشت شاه زل، بیش از آن که یک بازی سیاسی باشد، برگشت ترامپ به سیاست های بوش در موضوع افغانستان است و به نظر می رسد تفاوت این سیاست ها با دوران بوش، چالش های ترامپ با اسلام آباد و حمله مستقیم سیاسی به پاکستان است. در واقع زلمای خلیل زاد برگشت تا این شکاف را پر کند و سیاست های ترامپ در افغانستان همانند بوش اجرایی شود. اما تفاوت این سیاست ها، بازسازی دوباره دولت افغانستان از پایین بدون حضور یک نیروی مجاهد افغانستانی است.
امید رامز در وطن امروز نوشت:
روز شنبه نامه استعفای عباس آخوندی، وزیر راه و شهرسازی در رسانهها منتشر و بلافاصله نیز با خبر پذیرش این استعفا توسط رئیس جمهور، همراه شد، بنابراین بد نیست به همین بهانه عملکرد 5 ساله آخوندی مورد ارزیابی قرار گیرد. کارنامه عباس آخوندی در 2 حوزه نظری و عملی قابل بررسی است و وضعیت حال حاضر بازار مسکن که ساماندهی آن به عنوان ابتداییترین «حقوق شهروندی» در دولتی که گفتمان حاکم بر آن احقاق همین حقوق است، جزو اصلیترین ماموریتهای این وزارتخانه محسوب میشود، نشان میدهد وزیر میلیاردی در این حوزه کارنامه قابل قبولی در دوره 5 ساله وزارتش نداشته است.
نامه استعفای آقای آخوندی حاوی نکته مهمی است و آن اینکه آخوندی با تاکید مجدد بر گزارههای حقوق مالکیت، بازار آزاد و حاکمیت قانون، مجددا ارادت خود را به ساحت قدسی(!) نولیبرالیسم نشان میدهد اما همزمانی تصادفی انتشار این نامه (در تاریخ 10 شهریور نگاشته شده)، با مصاحبه نشریه بریتانیایی «نیواستیتمن» با فرانسیس فوکویاما، تئوریسین نظریه «پایان تاریخ» که در دهه 90 و پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، لیبرالیسم را نقطه پایانی تکامل ایدئولوژیک بشر و جهانی شدن اندیشه لیبرال- دموکراسی را به عنوان آخرین نوع حکومت بشری تلقی میکرد و همچنین انتقادات علمی شدید دکتر فرشاد مومنی به نظریات «اقتصاد بازار» دولت که در موسسه مطالعات دین و اقتصاد مطرح شد، بیاعتباری نگاه ایدئولوژیک آخوندی به اقتصاد بازار را بیش از پیش نشان داد.
فوکویاما در مصاحبه اخیر خود در پاسخ به این سوال که احیای مجدد چپ سوسیالیست در انگلستان و آمریکا را چگونه ارزیابی میکند، گفت: «دوره متمادی استقلال بازار که در زمان ریگان و تاچر آغاز شد، از جوانب مختلف آمار فاجعهباری داشته است... به نظر میرسد برخی چیزهایی که مارکس گفته، درست از آب درآمده است». اگر چه ارجاع به سخنان اخیر فوکویاما به منزله تایید مارکسیسم و سوسیالیسم نیست اما بخوبی شکست نگاه اقتصادی مبتنی بر لیبرالیسم را که آخوندی خود را پایبند به آن میداند و دلیل استعفای خود را در یک فرافکنی هوشمندانه(!) عدم پایبندی دولت به گزارههای آن میداند، به اثبات میرساند. انتقاد آخوندی از دولت در حالی مطرح میشود که اولا هفته گذشته مسعود نیلی، مشاور اقتصادی دولت در پاسخ 20 صفحهای به انتقادات دکتر عباس شاکری به پایبندی دولت روحانی به اقتصاد بازار اذعان داشته و از آن دفاع کرده بود. بررسی شرایط اقتصادی کشور فیالمثل در حوزه آموزشوپرورش و دانشگاه نیز این نظر را تصدیق میکند.
ثانیا دکتر شاکری و دکتر فرشاد مومنی نیز انتقادات علمی شدیدی به اصرار تیم اقتصادی دولت به نظریات اقتصاد بازار، مطرح کرده بودند؛ از جمله عدم توجه به بسترسازی نهادی لازم برای ایجاد اقتصاد مبتنی بر بازار، عدم یک زمینه عادلانه برای تحقق بازار خنثی و بیطرف، تضاد مبانی اقتصاد بازار با عدالت اجتماعی، به رسمیت شناختن حقوق مالکیت بدون توجه به تامین حقوق ابتدایی جامعه برای داشتن حداقلهای یک زندگی شرافتمندانه و بدون انباشت سرمایه لازم. اینها از انتقادهایی بوده که به نظام اقتصادی مبتنی بر بازار که نیلی و آخوندی تمامقد از آن دفاع میکنند، مطرح شده است.
در حوزه کارکردی نیز انتقادات جدی به عملکرد آخوندی وارد است. نگاهی به آمار رشد اقتصادی بخش مسکن به عنوان یکی از بازارهای پرتلاطم ماههای اخیر از سال 93 تا 96 نشان میدهد رشد طرف عرضه مسکن در این سالها بسیار نامطلوب بوده و آخوندی که مسکنمهر را (به عنوان سرپناه میلیونها نفر از اقشار متوسط و ضعیف) «مزخرف» میدانست و سراب مسکن اجتماعی را برای مردم تصویر میکرد، نتوانست انتظارات را برآورده کند. رشد اقتصادی مسکن در سالهای 93 تا 96 به ترتیب 5/1- درصد، 13- درصد، 9/14- درصد و 2/1- درصد بوده است. این در حالی است که اولا بنا بر نتایج سرشماری نفوس و مسکن در 4 ساله منتهی به سال 95، بیش از 2 میلیون ازدواج در کشور ثبت شده که نیاز به مسکن را افزایش داده است و ثانیا نوع، تعداد و مبلغ تسهیلات مسکن، طرف تقاضا را در این سالها به میزان قابل ملاحظهای افزایش داده است. ضمن اینکه عدم ایجاد یک ساختار مالیاتی که مانع از سفتهبازی و خرید بیش از نیاز در بازار مسکن شود، مسکن را بیش از پیش به یک کالای سرمایهای و لوکس تبدیل کرد.
آخوندی سال 93 در مخالفت با 2 مورد از طرح 9 بندی مرکز پژوهشهای مجلس، وضع قوانین مالیاتی جدید، مالیات بر خانههای خالی و مالیات بر عایدی سرمایه را غیرمفید و خطرناک خوانده بود و جالب اینجاست که خود او 4 سال بعد و در سال 97، همین طرحها را برای کنترل بازار مسکن پیشنهاد کرد؛ بخوانید نوشدارویی پس از مرگ سهراب! این عوامل در کنار هم، به علاوه مشکلات موجود در نقدینگی و همچنین راکد و کمسود بودن فعالیتهای اقتصادی مولد و ساختار نظام بانکی، سبب شد بخش مسکن در سالهای گذشته و بویژه ظرف 6 ماه گذشته رشد 300 درصدی را تجربه کند که به نوبه خود، با در نظر گرفتن شاخص «افزایش نرخ نسبت به بازه زمانی»، یک رکورد محسوب میشود. حوادث ریلی، هوایی و جادهای نیز در دوره وزارت آخوندی افزایش قابل توجهی داشت که هر یک از آنها بهتنهایی میتوانست عامل استعفای یک مدیر حرفهای و دلسوز باشد. اما در حالی که در حادثه دلخراش قطار سمنان که استفاده از تجهیزات تقلبی با هزینه چندصد میلیاردی موجب مرگ چندده نفر از هموطنان شد، همه منتظر استعفا یا حداقل عذرخواهی آخوندی بودند ولی وزیر همیشه طلبکار، با عبارت مشهور «نگران نباشید، مسافران بیمه هستند» بدون هرگونه مسؤولیتپذیری، غائله را فیصله داد. به همه اینها اضافه کنید مشکلات موجود در بافتهای فرسوده شهری را که حدود 20 میلیون نفر از مردم کشور را در خود جای داده است. آخوندی در ابتدای دولت وعده پرداخت سالانه 200 هزار فقره تسهیلات را مطابق برنامه ششم برای بهسازی و مرمت بافتهای فرسوده داده بود که به هیچعنوان محقق نشد.
اگر چه باید از استعفای آخوندی استقبال کرد اما به نظر میرسد این استعفا ناشی از استیضاح چهارمش بوده و اقتصاد بازار نیز بهانهای بیش نبوده است.
عباس عبدی در ایران نوشت:
اگر یک کودک دستش را به بخاری بزند و بسوزد برای او دلسوزی کرده و خودمان را سرزنش میکنیم که چرا مانع از این رفتارش نشدیم. مشکل او فقدان دانش و تجربه است. ولی اگر همین کودک برای دومین بار چنین کند، تا حدی او را مقصر میدانیم و سرزنش میکنیم که چرا چنین کردی؟ تو که دستت سوخت نباید تکرار میکردی. این رفتار ما در برابر یک کودک است. در برابر بزرگسال حتی همان نوبت اول را هم تخفیف نمیدهیم و انتظار داریم که برای یک بار همچنین خطایی را مرتکب نشود. در نوبت دوم، بیش از آنکه ناراحت شویم، به تمسخر کردن او مشغول میشویم، در نوبتهای بعدی به نحوی دچار انزجار میشویم و او را بیمار مازوخیست خواهیم شناخت. بویژه اگر فاصلههای این رفتار کوتاه باشد. این مقدمه را داشته باشید تا بروم سر اصل مطلب.
اولین روزنامه در ایران حدود 180 سال پیش و در زمان محمدشاه قاجار از سوی یکی از اولین افراد تحصیلکرده تأسیس شد. طبیعی بود که آن روزنامه جز در قالب حکومت نتواند بنویسد و اصولاً چندان گسترده هم نبود. ولی چند سال بعد و در زمان ناصرالدین شاه بهتر دیدند که روزنامه بهطور مستقیم دست دولت باشد و تبدیل شد به بولتن اعلیحضرت ناصرالدین شاه. شاید نزدیک به 80 سال طول کشید تا سروصدای افراد برای داشتن روزنامه مستقل درآمد، ولی کار تا یک قرن بعد هم همچنان کش و قوس داشت و دارد. ورود رادیو نیز کمابیش دچار همین مشکل بود، ضمن اینکه رادیو به لحاظ زیرساختی هم وابسته به حکومت بود و حتی استفاده از دستگاه گیرندهاش نیازمند کسب مجوز. ولی در هر حال مدتها طول کشید تا معلوم گردید با رادیوهای موج کوتاه میتوان رادیوهای مستقل از حکومت را هم گرفت و استفاده کرد. تلویزیون هم اگرچه زمانی آمد که یک نفر از بخش خصوصی آغازگر آن بود، ولی خیلی زود معلوم شد که تلویزیون خصوصی باید برچیده شود و همه در ید باکفایت حکومت قرار گیرد. با این حال چند دهه طول کشید تا این انحصار نیز به تاریخ پیوست.
از آن پس سرعت تحولات زیاد و ضمناً سرعت شکست سیاستهای مقابلهجویانه نیز بیشتر شد. با فکس هم همین تجربه را داشتیم. هنگامی که ویدئو آمد باز همچنین رفتاری را شاهد بودیم، ولی شکست در سیاست اعمال محدودیت و انحصار این رویههای محدود کننده، کمتر از چند سال طول کشید. ماهواره تجربه بعدی بود، که عملاً قانون منع استفاده از آن بسرعت به تاریخ سپرده و منسوخ شد. اینترنت تجربه بعدی بود. خیلی سریعتر مجبور به همراهی با آن شدند. اول فقط اینترنت با سرعت 128 را به افراد عادی میدادند، الآن با سرعت نامحدود را دو دستی تقدیم میکنند و کار بهجایی رسیده که نگران قطع شدن آن در اثر تحریمها هستیم!!
آخرین تجربه شبکههای اجتماعی است که مثل همه تجربههای قبلی ابتدا به آن تن داده شد، ولی خیلی زود پشیمان شدند و دستور ممنوعیت و فیلترینگ صادر شد. هیچ کس هم نتوانست بپرسد که آیا این دستور قانونی است یا خیر؟ ولی نتیجه چه شد؟ شکست در عرض چند ماه اگر نگوییم چند روز. الآن برخلاف گذشته قادر به سنجش دقیق همه این ادعاها هستیم. میزان مصرف اینترنت در استفاده از تلگرام، تعداد اعضای آن، تعداد کانالها و پستهایی که مردم میبینند و... حتی برحسب نقاط مختلف کشور در دسترس است. همچنین تعداد کاربران شبکههای اجتماعی جایگزین نیز به دقت در دسترس است و هیچکس نمیتواند آن را انکار کند. مطالعات نشان داده است که پیامرسانهای داخلی که هدف آنان جانشینی تلگرام بود طی چند ماه گذشته و فقط پس از یک رشد موقتی که هیچگاه به رقمهای بالا نیز نرسید، بشدت کاهش یافتهاند و در بیشتر موارد به یکچهارم قبل رسیدهاند و عموماً هم زیر یک درصد هستند!!
نتیجه چه شده است؟ اتلاف منابع زیاد برای این شبکههایی که دیر یا زود تعطیل میشوند. چون بر بستری واقعی شکل نگرفتهاند، منابع مالی اندک جامعه را برای آنها تلف میکنیم. میان مردم ایجاد بدبینی کردیم که سیاستگذاران را ضد خود و منافع خودشان میبینند. اینکه مردم به این نتیجه برسند که تعدادی اندک در اتاقهای در بسته برخلاف نظرات و خواست میلیونها نفر تصمیم میگیرند و شکست هم میخورند و نتیجهای جز ایجاد شکاف میان مردم و حکومت ندارد و مصداق آش نخورده و دهان سوخته خواهد بود.
از همه بدتر اینکه نوعی خودتحریمی بیدلیلی را بر خودشان و طرفدارانشان تحمیل کردند. آنان که این همه علیه تصویب FATF مینویسند و آن را مصداق خودتحریمی میدانند، بهتر است ابتدا به خودتحریمی خودشان بپردازند که عملاً همه کانالهای رسمی و حکومتی را از تلگرام بیرون بردند، در حالی که عموم افراد آن بهصورت فردی یا غیررسمی در تلگرام فعال هستند و چون همه مردم در اینجا هستند، در عمل آنان خود را از نظر مردم دور کردهاند و تحریم نمودهاند.
در حالی که همه خبرگزاریهای رسمی حکومتی پیش از این در تلگرام حضور داشتند و استفاده میشدند. برای نمونه همین الآن که ایسنا در تلگرام فعال نیست 85118 نفر عضو دارد، یا تسنیم 165459 نفر عضو دارد. در حالی که آن زمان که در تلگرام فعال بودند خیلی بیش از این عضو داشتند.پستهای آنها را دهها هزار نفر میدیدند. ولی همینها در پیامرسانهای سروش، بله، ایتا، ویسپی، آیگپ، گپ که اسمشان را هم باید از روی متن نوشت چون در حافظه نیست، مجموعاً کسر کوچکی از این اعضا را ندارند. اگر این خودتحریمی نیست، پس چیست؟ من معتقدم که مشکل ایران کمبود دانش نیست، مسأله کمبود بینش و شدت وابستگی به قدرت و منافع گذرا است. این گزارهای است که از این پس با ارائه شواهدی در برخی یادداشتهایم به آن اشاره خواهم کرد.
محمد کاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
ترامپ اعلام کرده است؛ «آمریکا از معاهده سلاحهای هستهای میانبرد با روسیه خارج خواهد شد.» این اعلام تازه ترین نقض عهد یا بدعهدی آمریکا پس از نقض عهد برجام و نقض برخی معاهدات با اروپا، آمریکای لاتین و چین است.
آمریکا کلاً در مسیر بدعهدی و نقض عهد معاهدات جهانی حرکت میکند. دنیای جدیدی که پس از این بدعهدیها پدید خواهد آمد چه مختصاتی دارد؟ در حوزه اقتصادی و سیاسی کار در معرکه تحریمها رقم میخورد، در حوزه نظامی وضع چگونه خواهد بود؟
ولادیمیر پوتین اخیراً در یک نشست امنیتی درسوچی به بخشی از این سوالات پاسخ داده است. او دورنمایی از یک جنگ هستهای را به تصویر میکشد و از موضع روسیه در اینباره رونمایی میکند.
پوتین میگوید: «روسیه در حمله اتمی به دشمنانش پیشدستی نمیکند، اما در صورت تجاوز ظرف چند ثانیه دشمنان را نابود خواهد کرد. ما به آنها فرصت توبه میدهیم و خود شهید میشویم و به بهشت میرویم.»
او گفته است: «ما ایده حمله پیش دستانه نداریم، ایده ما پاسخ به یک حمله پیشدستانه است.»
پوتین با رونمایی از یک دیدگاه ایدئولوژیک از این نبرد خبر میدهد و می گوید: «ما به عنوان شهید به بهشت میرویم و متجاوزان به سادگی کشته خواهند شد و زمانی برای توبه کردن نخواهند داشت.»
خروج آمریکا از معاهده هستهای با روسیه نشان میدهد آمریکاییها مایلند مردم جهان را از وقوع احتمال یک جنگ هستهای خبردار کنند. این رویکرد تصویری دیگر از دیوانگی ترامپ و نوع بلاهت او در نگاه به روابط بینالمللی و مناقشات شرق و غرب است.
آمریکاییها در افغانستان، عراق ، سوریه و به طور کلی در غرب آسیا کم آوردهاند اما روسها نیز نشان دادهاند که در تأمین منافع امنیتی خود در غرب آسیا کوتاه نمیآیند. روسها در شکستن کمر تروریستها در منطقه تردید ندارند، چون آن را تهدیدی برای امنیت ملی خود میدانند. با این فهم راهبردی، حضور خود را در کنار مقاومت تاکنون حفظ کردهاند.
اینکه آمریکاییها هشدار روسها را جدی خواهند گرفت یا نه، فعلاٌ سوالی بی پاسخ است، اما یک نکته کلیدی هم در اینجا وجود دارد و آن، اینکه ادامه دیوانه بازیهای ترامپ در نقض پیمانهای جهانی و بینالمللی اگر حد یقف نداشته باشد، ممکن است مسکو را وادار کند در این تصمیم که حمله پیشدستانه هستهای نداشته باشد،تجدید نظر کند. پوتین در همین نشست گفته است؛ «از تحریمهای آمریکا خسته شدهایم.» ممکن است این خستگی باعث شود او یا جانشینانش را وادار کند به طور خودکار دست روی ماشه هستهای بگذارند. امروز این منطق به تئوری دفاعی روسها راه یافته که اگر بکشند پیروز هستند، اگر هم کشته شوند شهید محسوب شده و به بهشت میروند.فقط با این منطق میتوان ترامپ را از دست زدن به کارهای دیوانه وار دور کرد.
ارسال نظرات