از زمانی که ساموئل هانتینگتون مقاله جنجالی خود را درباره «برخورد تمدنها» منتشر کرده، ۲۷ سال میگذرد. بیش از یک دهه، درباره نظریه او بحثها و انتقادات زیادی مطرح شد. اما هرازگاهی که در خاورمیانه جنگی با درونمایه اسلامیـغربی درمیگیرد، نظریه جنگ تمدنهای هانتینگتون جانی تازه میگیرد. اخیرا هم که اسرائیل با گروههای اسلامی در فلسطین درحال جنگ است؛ این سؤال مطرح میشود که آیا نظریه هانتینگتون درباره جنگ دو تمدن بزرگ اسلام و غرب درحال محققشدن است؟
مدتها پیش از هانتینگتون، این برنارد لوئیس بود که مفهوم برخورد بین تمدنها را در سال ۱۹۵۷ ابداع کرد و استدلال کرد که اسلام و غرب ارزشهای آشتیناپذیری دارند که فقط از طریق درگیری حل میشوند. در آن زمان، تئوری او چندان مورد توجه قرار نگرفت، زیرا تمرکز سیاستمداران به سمت جنگ سرد و مقابله با وجود یک تهدید متفاوت، یعنی توسعهطلبی اتحاد جماهیر شوروی معطوف شده بود.
در طول جنگ سرد، دیدگاه غالب بازیگران این بود که جهان از نظر ایدئولوژیکی بین سرمایهداری و سوسیالیسم تقسیم شده است و همه درگیریهای اصلی دیگر از آن ناشی میشوند؛ بنابراین، درگیریهای بین غرب و خاورمیانه در آن ساختار ایدئولوژیک گنجانده شد. بااینحال با پایان جنگ سرد، یک دشمن جدید و متحد در چارچوب ایدئولوژی «غرب در مقابل بقیه»، ضروری بود. درست در همین برهه از زمان بود که هانتینگتون نظریه خود را ارائه داد و «تمدن اسلامی» را برای این نقش معرفی کرد که مورد قبول سیاستگذاران و افکار عمومی قرار گرفت. هانتینگتون در نظریه برخورد تمدنها ادعا میکند که سیاست جهانی درحال ورود به مرحله جدیدی است که منبع غالب درگیریهای بینالمللی، فرهنگی خواهد بود. تمدنها -بالاترین گروههای فرهنگی مردم- بر اساس مذهب، تاریخ، زبان و سنت از یکدیگر متمایز میشوند. از یوگسلاوی تا خاورمیانه و تا آسیای مرکزی، خطوط گسل تمدنها، خطوط نبرد آینده هستند.
اگرچه در اوایل به نظریه هانتینگتون انتقادات فراوانی وارد شد و خودش اقرار کرد که نظریهاش مبتنی بر علوم اجتماعی واقعی نیست اما واقعیت این است که نظریه جنگ تمدنها ترسیمکننده سیاست خارجی ایالات متحده در قبال خاورمیانه بوده است و همچنین بر تصویر رسانهها، افکار عمومی و گفتمان سیاسی در سراسر جهان تأثیر گذاشته است. حملات ۱۱ سپتامبر، باعث شد نظریه برخورد تمدنها دوباره به کانون تحلیلها برگردد؛ چون هانتینگتون پیشتر ادعا کرده بود که کشمکش میان «غرب» و «اسلام» تاریخی، تغییرناپذیر و ذاتگرایانه است. پس از ۱۱ سپتامبر به نظر میرسید اگر ثابت نشده باشد، نظریه هانتینگتون حداقل بهطور شایانتوجهی پیشبینیکننده بوده است. دولت ایالات متحده با اعلام «جنگ علیه تروریسم» و حمله به افغانستان و عراق به این حملات پاسخ داد، هرچند نه جورج بوش و نه باراک اوباما، علنا این درگیریها را یک درگیری تمدنی معرفی نکردند اما برخی از سیاستمداران و رسانهها بهوضوح تحت تأثیر دیدگاه هانتینگتون قرار گرفتند؛ مخصوصا درباره خصومت و درگیری بین غرب و خاورمیانه. با ظهور داعش و تشکیل دولت اسلامی در عراق بهعنوان نماینده ایدئولوژی افراطی اسلامگرا، اصلیترین رقیب برای تمدن غربی مشخص شد؛ چراکه داعشیها در تبلیغات، خود را در مخالفت آشتیناپذیر با غرب تعریف میکردند. در آن سوی، ایالات متحده بهعنوان قدرتمندترین حکومت و نماینده تمدن غرب معرفی شد. از آنجا که پوپولیستهای راستگرا در این کشور نفوذ داشتند، سیاست و گفتمان خود را براساس اسلامستیزی استوار کردند؛ بنابراین بار دیگر پارادایم برخورد تمدنها بهعنوان یک نظریه تأثیرگذار و پیشبینیکننده ظاهر شد.
کاندیداشدن دونالد ترامپ برای ریاستجمهوری آمریکا نقطه عطف مهمی برای تحقق دیدگاه هانتینگتون است. چراکه ترامپ کارزار انتخاباتی خود را براساس مخالفت با شرق بنیان نهاد. او برنامههای خود را برای پیادهسازی پایگاه دادهای برای ردیابی مسلمانان اعلام کرد و خواستار نظارت بر جوامع مسلمان و بستهشدن مساجد شد. در سال ۲۰۱۶، ترامپ پا را فراتر گذاشت و با تعریف «مشکل مسلمانان» به دلیل «نفرت شدید» از آنها مدعی شد که پناهندگان سوری کودکان آمریکایی را رادیکالیزه کرده و آنها را برای داعش جذب میکنند و اعلام کرد که «اسلام از ما متنفر است». از اینرو، انتخاب ترامپ بهعنوان رئیسجمهور آمریکا باعث فراگیرشدن اسلامهراسی، بیگانههراسی و نگاه شرقشناسانه به اسلام شد. از سوی دیگر، جهادگران دولت اسلامی پیروزی ترامپ را بهعنوان ابزاری تبلیغاتی برای اهداف خود جشن گرفتند؛ چراکه لفاظیها و سیاستهای اسلامهراسی ترامپ، مانند ممنوعیت مسلمانان، در معرفی غرب بهعنوان تمدن دشمن توسط داعش نقش مهمی بازی کرد. بههرحال برداشتهای شرقشناسانه و غربگرایانه از جهان، با حمایت نظریه هانتینگتون منجر به مشروعیتبخشیدن به رادیکالیسم در هر دو زمینه شد. اکنون که جنگ اسرائیل با گروه اسلامگرای حماس درحال وقوع است، بار دیگر گسل تمدنی شکافته شده است و شرق و غرب در مقابل هم صفآرایی کردهاند. از یکسو کشورهای اسلامی در حمایت از فلسطینیها و در دیگر سو کشور آمریکا و کشورهای اروپایی قرار دارند. درگیریها و وقایع اخیر در جنگ اسرائیل با گروه حماس بهخوبی نشان میدهد که درگیریها بر سر سرزمین هم میتواند به درگیری و برخورد تمدنها تفسیر شود؛ طوری که نتانیاهو اعلام کرد این جنگ، جنگ تمدن و توحش است. بنابراین رهبران سیاسی عمدتا برای پیشبرد اهداف سیاسی، رادیکالکردن مخاطبان خود و به علاوه تشویق خشونت علیه دشمن، از دیدگاه هانتینگتون درباره برخورد تمدنها استفاده میکنند. این نشان میدهند که چگونه از ایده برخورد تمدنی برای منحرفکردن توجه از موضوعات واقعی، مانند علل واقعی تروریسم، بهمنظور دستیابی به یک نتیجه سیاسی خاص استفاده میشود. هانتینگتون بیش از آنکه یک نظریهپرداز باشد یک سیاستمدار و مشاور دولت آمریکا بوده است؛ بنابراین با درنظرگرفتن موقعیت او متوجه این نکته خواهیم شد که او از جایگاه برنامهریزان پنتاگون دارد بحث میکند و نظریه او بیشتر یک نسخه سیاسی است؛ نسخهای که برای ژنرالها نوشته شده است و بیشتر جهت اقدام و عملکردن است، نه درک جهان امروز. بنابراین، هدف هانتینگتون پرکردن خلأیی بود که از پایان جنگ سرد به جا مانده بود. ایالات متحده فاقد یک الگوی راهنما بود که با آن بتواند هژمونی خود را حفظ کند و منافع خود را در سراسر جهان پیش ببرد. باتوجه به این هدف است که هانتینگتون تأکید میکند که تفسیر او از امور جهان مبتنی بر علوم اجتماعی نیست بلکه صرفا یک چارچوب یا یک پارادایم است. درنهایت میتوان گفت اگرچه شواهد و قرائن نشان از نفوذ تز هانتینگتون بر سیاستهای جهان معاصر دارد ولی این بهمعنای قدرت پیشگویی و تحقق نظریه او نیست. بلکه دیدگاه او، بیشتر بحثها و کنشهای سیاسی جهان معاصر را ساختار داده است. درواقع، باورهای شرقشناسانه در غرب و باورهای غربگرایانه در شرق بهواسطه نفوذ گفتمان برخورد تمدنهای هانتینگتون در سیاست بوده است. پس این سیاست رهبران است که جنگ تمدنها را ایجاد میکند، نه ذات تمدنها. در جنگ اسرائیل و حماس هم بهخوبی مشاهده میشود که رهبران سیاسی تمایل دارند این جنگ را جنگ دو تمدن معرفی کنند و رسانهها هم در شکلدادن به این سیاست نقش مهمی ایفا میکنند. جعفر احمدی
ارسال نظرات