اما عصبانیت و آشفتگی علینژاد در افشای این دستور امریکاییها حاکی از تحقیرآمیز بودن و معنی آن برای کسی است که در کیش شخصیت او دیده شدن و نمایش دادن یک ویژگی محوری و حیاتی به حساب میآید.
در واقع معنای این خواسته موساد که علینژاد آن را به نقل از کاخ سفید اعلام کرده، به تعبیر واقعی یعنی «برو گمشو» و همین هم موجب عصبانیت وی شده است. زندگی مخفی هیچ جذابیت و فایدهای برای علینژاد ندارد و احتمالاً به افسردگی و دق کردن او منتهی خواهد شد. او سال گذشته و زمانی که به پاس گرم کردن تنور آتش اغتشاشات با رئیسجمهور فرانسه عکس یادگاری میگرفت و از حضور در کاخ الیزه بهوجد آمده بود، وقیحانه با پدرش هم به عقدهگشایی رو آورد و با یادآوری اینکه او پشتش را خالی کرده ادعا کرد، حالا مردان بزرگی (مکرون) پشت او ایستادهاند.
تشویق سیاستمداران غربی و حمایتهای نمایشی آنان، علینژاد را تا بدان حد ذوق زده کرده بود که احساس میکرد با وجود این پدرخواندههای دلسوز و گنده باید از پدر واقعیاش انتقام بگیرد و علیه او عقدهگشایی کند، همانگونه که علیه کشورش دست به کینهورزی زده و برای جبران حقارتهایش کنار دشمنان آن ایستاده است. اما به ناگهان پیام جدید یا نهیب اربابان به او موجب عصبانیت و پرخاشگری این عنصر مفلوک و عقدهای و گلهمندی و افشاگریاش شد. حال آنکه این دستور اربابان او رویهای معمول در کشورهای غربی است که منطق سرمایهداری و سود بر همه دستگاههای آنان ازجمله سرویسهای جاسوسیشان حاکم است. عصبانیت علینژاد ناشی از عدم فهم این منطق و همچنین تصور غلط نسبت به موقعیت ساختگی و ابزاریاش است که فکر میکند جایگاه مهمان و عروس در امریکا یا دخترخواندگی در غرب، مثل ایران است. موقعیتی که در ایران با حرمت همراه است، در غرب، چنین جایگاهی ندارد و بهخصوص زمانی که با اهداف سیاسی و امنیتی گره خورده باشد و ساختگی پدید آمده باشد، فقط در همان محدوده و منافع مرتبط با آن برد خواهد داشت. از نگاه اربابان غربی که علینژاد تصور میکند پدرخواندههای گندهای هستند که در هر شرایط پشت او ایستادهاند، اینک هزینه نگهداری این عنصر خدمتگزار با میزان خدمت او همخوانی نداشته و باید تنظیم شود.
عواملی که نگهداری علینژاد را در این موقعیت به دور از سود و فایده لازم تبدیل کرده، عبارتاند از:
۱- فاصله بین ادعاهای او و واقعیتهایی که حتی برای اربابان هم شکل مسخره و خندهآور و بلکه تهوعآوری گرفته است. سال گذشته علینژاد در کنار بنیادی، پهلوی، اسماعیلیون، کریمی و... مدعی ائتلافی برای براندازی نظام بودند و ادعاهای آنان موجب ورود دولتمردان غربی به حمایت از اغتشاشات و مداخلههای فضاحتباری شد که ناشی از محاسبات و برآوردهای غلط پیوند خورده با آن ادعاهای توهمی این چهرههای ضدانقلابی بود.
۲- بیشفعال بودن و عدم پایبندی به حدودی که هزینههای نگهداری را برای اربابان و کارفرمایان افزایش میدهد. عقدههای شخصیتی امثال علینژاد موجب شده که برای نمایش دادن و دیده شدن به هر معرکهای ورود کند و برای پاسخ به جاهطلبیهای برآمده از این عقدهها، به هر رفتار پرخطری دست بزند و این هزینههای نگهداری از او را افزایش میدهد.
۳- بینتیجه بودن خط براندازی با تکیه بر نیروهای برانداز و ناچار شدن غرب به رویکرد مذاکره و سازش با جمهوری اسلامی ایران یا پذیرش قدرت ایران اسلامی که ادامه نگهداری از این عناصر، هزینهای بیفایده است و باید هرچه زودتر از شر آن خلاص شد.
وقتی دستگاههای امنیتی جمهوری اسلامی قادر هستند برخی چهرههای گمنام را که در تجمعات ضدنظام در کشورهای غربی به خوشرقصی پرداخته و بهعنوان لیدر ظاهر شدند، به کشور منتقل و محاکمه نماید، پدرخواندهها، نگران آینده عناصری مثل علینژاد میشوند که برای معاوضه برخی جاسوسان شبیه او اینروزها ناچار به آزادسازی ۶ میلیارد دلار زبانبسته هستند. علینژاد باید قبل از رفتن به امریکا و تن دادن به ازدواج با کسی که جای پدرش را دارد و پیش از آنکه گرفتار ذوقزدگی دست دادن با مکرون و عکس یادگاری او در کاخ الیزه شود و علیه پدر زحمتکش و واقعیاش عقدهگشایی کند، به مطالعه تاریخ غرب و منطق سرمایهداری میپرداخت تا امروز از دستور پدرخواندهها و بیتفاوتی شوهر سازمانی و سفارشی خویش، گلهمند نباشد. پدرخواندهها وقتی موضع او را نسبت به پدرواقعیاش میبینند، حتماً به وفاداری او نسبت به خود هم شک میکنند. بهویژه حتی علینژاد در کنار امثال رضا پهلوی، حتی در عرصه ادعا هم مراعات ظاهر را نکرده و تنها به کاسبی و سرکیسه کردن میپردازند، اربابان کاسب را نگران میکنند که تا کی باید برای این کاسبان حرفهای و شاگردان ممتازتر از استاد هزینه کنند.
تشدید آوارگی منافقین، سرگردانی گروهکهای ضدانقلاب و تجزیهطلب، انزوا و اختفای شبهسلبریتیهای فراری، نمونههای عبرتآموز اعتماد براندازان به پدرخواندهها و کارفرمایانی است که منطق سود سرمایهداری راهنمای عمل آنان است و سرنوشت مشابه علینژاد دارند. این کارفرمایان گرچه سعی دارند در استفاده ابزاری از این عناصر حفظ ظاهر را بکنند، اما در واقع ارزشی بیش از دستمالکاغذی برایشان قائل نبوده و قاعده نانوشتهای به آنان میگوید به کسانی که به کشور و ملت خود خیانت کرده اند نباید اتکا و هزینه بیهوده و نابهجا پرداخت کرد.
جعفر بلوری
کسانی که جنگ اوکراین و تحولات مرتبط با آن را در اروپا و آمریکا دنبال میکنند، حتما با نگرانیهای این روزهای غرب
- که به طور مرتب در رسانههایشان بازنشر میشود- آشنا هستند. هم، جنس این نگرانیها و هم میزان آن خیلی متفاوت و زیادتر از زمانی است که، جنگ تازه آغاز شده بود. علت این امر نیز چیزی نیست جز «طولانی و فرسایشی شدن جنگ» که شاید در روزهای نخستین شروع جنگ کمتر کسی انتظار آن را داشت. وقتی جنگی به این بزرگی طولانی میشود، طبعا تبعات منفی زیادی در همه حوزههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به دنبال میآورد و وقتی تبعات منفیِ مسئلهای، خیلی «زیاد» و «سنگین» شد، و هزینههای آن بر فایدهاش چربید، بالتبع، مخالفان آن نیز زیاد خواهد شد. امروز شاهد افزایش مخالفتها با ادامه جنگ اوکراین در غرب هستیم و این میتواند به پایان جنگ کمک کند. در این یادداشت به دنبال یافتن پاسخ این سؤالیم که «جنگ اوکراین چقدر دیگر میتواند ادامه پیدا کند؟» پاسخ این سؤال ارتباط مستقیمی با میزان «هزینه و فایده» ادامه جنگ دارد. بخوانید:
بیایید تبعات منفی و هزینههای این جنگ را از خود اوکراین شروع کنیم. امروز بیش 19 ماه است که از حمله روسیه به اوکراین و بیش از
100 روز است که از «ضد حمله بهاره اوکراین» علیه روسیه میگذرد. طبق آمارهای رسمی(آمارهای غیر رسمی بسیار بیشتر است) ارتش اوکراین از بهار امسال تا کنون یعنی فقط در «ضد حمله»ای که به روسیه داشته چیزی بالغ بر 71 هزار کشته و پیش از این «ضدحمله» نیز چیزی بین 350 تا 400 هزار کشته داده است و این همه کشته طی کمتر از دو سال، عدد بزرگی است. بیایید کمی روی این آمارها ریزتر بشویم.
«ویتالی برژنی»، سرپرست مرکز جذب نیرو و پشتیبانی مدنی در منطقه «پولتاوا» و از افسران حال حاضر ارتش اوکراین است.
او چندی پیش گفت که از هر ۱۰ نفری که از پاییز پارسال برای خدمت در ارتش اوکراین ثبتنام کرده بودند، یک یا 2 نفرشان باقی ماندهاند و الباقی یا کشته یا زخمی شدهاند! گزارشهای مستند زیادی نیز در رسانههای غربی درباره «پُر شدن گورستانها» و بعضا حتی
دفن اجساد در گورهای جمعی منتشر شده است که اخبار آن
با یک جست و جوی ساده در اینترنت قابل دسترسی است.
این تلفات سنگین را حالا بگذارید کنار خسارات سنگین جنگ و زیرساختهایی که در اوکراین به کلی نابود شده و میلیونها نفری که از این کشورگریختهاند. «داگلاس مکگریگور» از مشاوران سابق پنتاگون چندی پیش اعلام کرد جمعیت اوکراین از 43 میلیون نفر رسیده به 19 یا 20 میلیون نفر! به عبارتی، با آغاز جنگ جمعیت اوکراین به شدت کاهشی شده است. مردم -داوطلبانه یا اجباری-
یا جذب جبهههای جنگ شده و کشته و معلول شدهاند یا از این کشور میگریزند. اوکراین امروز در دو حوزه «نیروی انسانی» و «تجهیزات جنگی» به شدت ضعف دارد و بدون حمایتهای ناتو شاید یک ساعت هم نتواند دوام بیاورد. حالا شاید بتوان بهتر فهمید چرا دولت اوکراین خروج مردان 18 تا 60 ساله را از این کشور ممنوع، و خدمت سربازی برای بخشی از زنان این کشور را اجباری، استفاده از بیماران روانی، مبتلا به هپاتیت و...در میادین جنگ را آغاز کرده است!
(رجوع شود به گزارش اواسط شهریورماه ایبیسی نیوز) طبیعی است، مردم اوکراین جزو اولین مردمانی باشند که، مخالف ادامه این جنگ و خواستار پایان آن باشند.
اما اروپاییها هم به نظر میرسد، دیگر این جنگ را نمیخواهند. چه مردم اروپا چه دولتمردان آنها. آنها دلایل معقولی نیز برای مخالفت با ادامه این جنگ دارند. در همین 19 ماهی که از شروع جنگ میگذرد، چندین دولت فقط در انگلیس سرنگون شده است. سرنگونی دولتهای بوریس جانسون و لیز تراس بیارتباط با جنگ اوکراین نبود. بسیاری از کشورهای اروپاییِ درگیر جنگ اوکراین، و حتی آمریکا انتخابات گوناگونی پیش رو دارند و نامزدهای انتخاباتی در این کشور میدانند، دفاع از ادامه این جنگ پُر خسارت به نفعشان نخواهد بود چرا که، اگر اولین قربانیان جنگ اوکراین را، مردم اوکراین بدانیم، دومین قربانیان بزرگ این جنگ مردم همین کشورها هستند. بنابر این افزایش مخالفتهای مردمی در کنار تغییر نظامهای سیاسی در این کشورها میتواند، بر سیاستهای آنها در مواجهه با جنگ اوکراین تاثیر بگذارد. به قول نویسنده «فارن افرز»، «ادامه تعهد غرب به اوکراین مسئله تضمینشدهای نیست. حوزههای انتخابیه در اروپا و آمریکا درخصوص حمایت دراز مدت از اوکراین تردید دارند. تاکنون چنین صداهای مُرَددی در اقلیت بوده اما به تدریج در حال گسترش است. در ایالات متحده، جنگ در اوکراین به آخرین نقطه اشتعال در مبارزه بر سر اینکه آمریکاییها چقدر باید به حمایت از شرکا و متحدان خارجی اهمیت دهند و برای آن هزینه کنند، تبدیل شده است. در اروپا، همهگیری کرونا، تورم بالا و پس از آن وقوع جنگ، فشار اقتصادی به آنها وارد کرده است. خوشبینی در مورد موفقیت اوکراین در حال محو شدن است و به نگرانی در مورد یک جنگ بزرگ و بیپایان در خاک اروپا تبدیل شده است.»
علاوه بر تغییر نظامهای سیاسی در غرب و تبعات سنگین اقتصادی و سنگینی تورم حاصل از این جنگ روی مردم اروپا و آمریکا، باید به تغییر فصل هم توجه کرد. پاییز و زمستان به تنهایی این توان و ظرفیت را دارد که طرفین جنگ -به ویژه طرف غرب را- به پایان جنگ ترغیب کند. گزارش پارسال «اکونومیست» در زمستانی که گذشت را به خاطر بیاورید که نوشت، فقط 68 هزار نفر از مردم اروپا از سرما مُردند. بله درست شنیدید 68 هزار نفر در اروپای مُدرن و صنعتی به دلیل بحران انرژی حاصل از جنگ با روسیه از سرما جان باختند. چند روز دیگر فصل پاییز شروع میشود و بحران انرژی دوباره به سر خط خبرها باز میگردد. سال گذشته بحران انرژی و افزایش سرسامآور قیمت حاملهای انرژی در اروپا، تاثیر بزرگی روی معیشت و زندگی مردم این قاره گذاشت.
اکنون که در حال مطالعه این یادداشت هستید، کادر پزشکی و درمانی انگلیس به دلیل شرایط بد معیشتی، تورم و حقوق و دستمزد پایین در اعتصاب به سر میبرند و بنا به گفته «لیز تراس» نخستوزیر سابق انگلیس، بیش از 70 درصد مردم این کشور نیز معتقدند فقیرتر شدهاند.(اندیشکده انگلیسی موسسهای برای دولت) همین
«امر اقتصادی» برای ناراضی کردن مردم اروپا از ادامه جنگ کافی است.
به طور کلی برای پایان یک جنگ [اینجا جنگ اوکراین]، باید یکی از این اتفاقها رخ دهد: یا یکی از طرفین جنگ شکست را پذیرفته و عقبنشینی کند، یا طرفین با دادن امتیازهایی به هم، کوتاه آمده و صلح کنند. از آنجایی که روسیه ارتش قدرتمند و تجهیزات بسیار مدرنی دارد و از آن سو، اوکراین نیز از حمایتهای بیحد و حصر ناتو بهره میبرد، احتمال این که یکی از طرفین، پرچم سفید را بالا ببرد، زیاد نیست. اما اگر این تنظیمات به هم بخورد میتوان به پایان جنگ خوشبین بود. طبق تحلیل «فارن افرز»، این تنظیمات در حال به هم خوردن است و کافی است، برخی از کشورهای اروپایی تحت فشار مردم و اقتصاد، اوکراین را رها کنند. در این صورت شاید آمریکا -که شرکتهای تسلیحاتی و انرژیاش سود بالایی از این جنگ به جیب زدهاند- تلاش کند، جای خالی اروپا را با حمایتهای مالی و تسلیحاتی بیشتر پُر کند اما، این روند نمیتواد زیاد طول بکشد. چرا که اولا، آمریکا توان پر کردن جای خالی چندین کشور اروپایی را بنا به دلایل متعدد ندارد، ثانیا اگر هم داشته باشد، مردم این کشور، پاسخ آن را در انتخابات پیش رو خواهند داد. مَخلص کلام این که، این جنگ نمیتواند به همین شکلی که هست زیاد ادامه پیدا کند چون لااقل بسیاری از مردم اروپا تحمل یک زمستان سخت دیگر را ندارند و باید به شکلی پایان یابد. یکی از این شکلها، تحت فشار قرار دادن دولت زلنسکی برای چشم پوشی از سرزمینهایی است که از دست داده و همینطور عقبنشینی غرب از عضویت اوکراین در ناتو است. طی ماههای گذشته رهبران کشورهای متعددی در غرب این درخواست را مطرح کردهاند. نباید فراموش کرد، یکی از مهمترین دلایل ادامه این جنگ، حمایت گسترده مالی، اطلاعاتی، تسلیحاتی، مستشاریِ و سیاسیِ دهها کشور غربی و شرقی از اوکراین است و اگر این حمایتها بنا به دلایلی که برشمردیم، کم شود-که حتما میشود- تنظیمات به نفع روسیه تغییر خواهد کرد و ناتو این را نمیخواهد! ما هم امیدواریم این جنگ هرچه زودتر تمام شود.
براندازی ایده براندازی
جواد شاملو
برای جریانها و جنبشهای سیاسی هیچچیز بدتر از لطمه حیثیتی نیست. هر جریان سیاسی با یک ایده پا به عرصه فعالیت میگذارد و مادامی که آن ایده مقبولیت و حیثیت داشته باشد، آن جریان هم زنده است. رهبران بزرگ جریانهای سیاسی همواره تلاش خود را به کار میبندند تا از این ایده حفاظت کنند، فرقی هم نمیکند این ایده حق باشد و یا باطل. اعتماد و ایمان مردم به ایدهها به عنوان داروهایی که برای جامعه تجویز شدهاند نباید خدشهدار شود. حتی امام خمینی هم مهمترین نگرانی خود در مورد انقلاب اسلامی را در قالب همین نگرانی برای ایده و مکتب انقلاب عنوان میکنند.
ایشان تذکر میدهند که اگر نظام بد و ناکارآمد عمل کند، آبروی اسلام میرود و مکتب بدنام خواهد شد. این اتفاقی است که برای حوادث سالهای پیش که در محترمانهترین حالت میتوان آن را شورش خواند رخ داد. ایده محوری حوادث پاییز سال گذشته، براندازی و احتمال فراوان آن بود. جبهه معاند تمام همت خود را به کار بست تا یک محیط ذهنی شبیهسازی شده در اذهان عمومی ایجاد کند و این باور را جا بیندازد که کار نظام تمام است و انقلاب، در واپسین روزهای منتهی به پیروزی است. باور و اعتماد قشر فریبخورده به ایده براندازی به منتها درجه خود رسید. تا جایی که برخی یقین کردند عید نشده، جمهوری اسلامی زمین میخورد. این در حالی بود که درخت تناور نظام، هنوز یک لگد هم نخورده بود و اندک لرزشی نیز احساس نکرده بود. اما فضای شبیهسازی به برخی افراد باوراند که ۱۴۰۱، سالی است مثل ۵۷ و آنها اکنون در کوران یک انقلاب قرار دارند. آنچه به شبیهسازی این فضا کمک میکرد اینترنت و فضای مجازی بود. اتفاقی که در نهایت رخ داد اما برای باورمندان به ایده براندازی تلخ بود. اگر یک کارآموز خلبانی باور کند اتاقک شبیهسازی شده کابین خلبان، واقعا برای یک هواپیماست و او واقعا پرواز کرده، اما ناگهان درهای کابین مصنوعی باز شود و او به جای باند فرودگاه، یک اتاقک کوچک دیگر ببیند، چه میشود؟ نتیجه نزدیک نشان دادن افق براندازی به قشر معاند این بود که از اساس ایده براندازی حیثیت خود را از دست داد.
مسئله فقط این نیست که شاکله اپوزیسیون خارجنشین از هم پاشیده، مسئله این است تصور انقلاب در راستای براندازی، امروز دیگر یک تصور واقعبینانه به شمار نمیآید. ائتلاف ضدایرانی جهان غرب در پاییز سال گذشته، یک قمار بزرگ بود. قماری که برای دولتهای متخاصم شاید آوردههای مختصری داشت، اما برای جریانهای معاند جمهوری اسلامی چیزی جز باخت نبود. تلاش دشمن برای اینکه از اتفاقاتی محدود و کمظرفیت بیشترین بهره ممکن را بگیرد باعث شد سراب بودن براندازی و ریشه داشتن درخت انقلاب اسلامی بیش از گذشته آشکار شود. امروز مخالفان نظام هم برای اینکه از خود متانت و عقلانیتی به نمایش گذاشته باشند، حتما خاطرنشان میکنند که براندازی نه ممکن است و نه حتی مطلوب.
بسیاری از آنها خواسته یا ناخواسته به این مهم نیز اشاره میکنند که امروز غرب در ایران هیچگونه مرجعیت سیاسی ندارد و نهایت توانش فضاسازی و موجسواری است، نه رهبری اتفاقات داخل. اکنون هر معاندی که از اندک هوش و عقلی بهرهمند باشد، متوجه شده که با بهتان به جمهوری اسلامی ایران در زمینههای فرهنگی و اجتماعی نمیتواند کاری از پیش ببرد. آنچه نظام باید نسبت به آن حساس و مراقب باشد، مسائلی همچون عدالت و معیشت است که در این زمینه مهمترین منادی و منتقد، شخص رهبر انقلاب است.
ارسال نظرات