روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
روند تحولات عراق برخلاف آنچه بعضی درصدد القاء آن هستند، از «ثبات سیاسی» حکایت میکند و این همه در حالی است که مدت زمان زیادی از استقرار اولین دولت قانونی منتخب در سال 1384 نمیگذرد. 15 سال دوره زیادی نیست و در این فاصله شش دولت به طور طبیعی بر سر کار آمده و رفتهاند؛ در عین اینکه همه آنان به نوعی در اداره امور امروز کشور خود مشارکت داشته و با نخستوزیر همکاری میکنند.
حکایت آقایان علاوی، جعفری، مالکی، عبادی و عبدالمهدی جز این نیست. هماینک علاوی، مالکی و عبادی با عبدالمهدی همکاری دارند و هر کدام در پارلمان فراکسیونی دارند و در بیرون صاحب حزب هستند و بدینوسیله در کابینه هم مشارکت دارند.
عراق در طول این دوره 15 ساله، آنقدر توانمندی پیدا کرده که از دو اشغال سنگین رهایی یافته است. یعنی «دموکراسی عراق» در عین آنکه دوره آغازین خود را سپری میکرده، توانسته با اشغالگران آمریکایی و اشغالگران داعشی «مواجهه مؤثر» داشته باشد. آمریکاییها که به اذعان مکرر مقامات آن، آمده بودند تا برای همیشه اداره عراق را در دست داشته باشند و هنری کیسینجر وزیر خارجه دهه 1970 آمریکا از 100 سال حضور در عراق سخن میگفت، ناگزیر به امضای ورقه خروج شدند و نظامیانشان در فاصله 2009 تا 2011 عراق را ترک کردند.
اشغالگران داعشی نیز که در سال 1394 بیشاز 60 درصد خاک عراق را به تصرف درآوردند، حدود دو سال و نیم بیشتر دوام نیاوردند و محو شدند. آمریکا رفت، داعش رفت، اما «عراق نوین» ماند و امور مردم خود را نیز اداره کرد. واقعاً این اگر نشانه ثبات و توانمندی نیست، نشانه چیست؟
بعضی با اشاره به سیطره فراگیر حزب بعث و دوره طولانی حکومت این حزب و با اشاره به سلطه مطلق و 25 ساله صدام حسین بر عراق و بعضی از اختلافاتی که امروز در عراق وجود دارد، گمان یا وانمود کردهاند که عراق دوره صدام حسین از عراق دوره کنونی قدرتمندتر بوده است.
عدهای هم این ادعا را به دلیل تکرار، باور کردهاند و این در حالی است که قدرتی که نظام جدید برای عراق فراهم کرده، دهها برابر قدرتی است که نظام دیکتاتوری بعث پدید آورده بود. بزرگترین سند برای این مدعا هم این است که «عراق صدام حسین» در مقابل حمله محدود آمریکا و مشکلات متوسطی که در فاصله سالهای 1370 تا 1382 متوجه آن بود، تاب نیاورد و به ذلیلانهترین شکل تسلیم آمریکا گردید.
در فاصله این 12 سال حتی قدرت تنها حزب، یعنی حزب حاکم بعث فرو پاشید و در این سالها آمریکاییها توانستند با نفوذ خود، بخشهای حساس ارتش عراق را نیز خنثی، خلع سلاح و از صحنه خارج نمایند؛ به گونهای که در طول 20 روز عملیات مارس 2003 (اسفند ۱۳۸۲) ارتش آمریکا علیه عراق، نیروی هوایی صدام حسین که مهمترین عنصر این ارتش در جریان جنگ 8 ساله علیه ایران بود، هیچ اقدامی در دفاع از عراق و حتی پایتخت انجام نداد! ارتش عراق قبل از آغاز عملیات نظامی آمریکا در 29 اسفند 1382 تمام شده بود و در واقع جی گارنر فرمانده عملیات ارتش آمریکا، با یک رژه، پایان عمر رژیم صدام حسین را اعلام کرد.
اما عراق امروز بهرغم مشکلاتی که دارد - و عمده آنها هم برای کشوری که تازه از شر یک رژیم مستبد و از سیطره یک قدرت اشغالگر رهایی یافته، طبیعی است- امروز چندین برابر زمان صدام حسین قدرت دارد، به گونهای که با قاطعیت میتوان گفت اگر امروز فرمانده ارتش آمریکا بخواهد تجربه سال 1990 یا سال 2003 را در عراق تکرار کند، هرگز نمیتواند. به طور قطع امروز یگان هوایی عراق سکوت نمیکند و به گونهای نیست که بتوان کلیت آن را خرید.
کما اینکه یگانهای زمینی عراق نیز امروز در مقابل هجوم خارجی مقاومت میکنند، بخصوص که امروز به طور واقعی یک ارتش مردمی کارآزموده و مؤمن -حشدالشعبی- هم در کنار و پیشاپیش خود دارد. اما در مورد «عراق نوین» و قدرت آن و افزودهای که عراق به سبب اتصال به جبهه مقاومت، پیدا کرده است، میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
1- قدرت مردم؛ در دوره صدام حسین، مردم و حکومت در برابر هم قرار داشتند و این تقابل به گونهای بود که فقط در دوره 25 ساله صدامحسین، از هر خانواده عراقی به طور متوسط دو نفر شهید شده بودند که در بعضی از موارد -از جمله درباره خانواده آیتاللهالعظمی سیدمحسن حکیم- تا 18 نفر هم رسیده بود! فاصله رابطه حکومت و مردم در دوره حاکمیت حزب بعث عراق به گونهای بود که مردم عراق از اواسط دوره صدام حسین، هر چیزی را به ادامه حکومت بعث ترجیح میدادند.
البته در این میان، صدام سعی میکرد ادای «جمال عبدالناصر» رئیسجمهور پانعرب و فقید مصر را هم در بیاورد و لذا از «جیشالشعبی» هم دم میزد و حال آنکه در ساختار نظامی عراق هیچ بروز و ظهور واقعی نداشت و آنان که جیشالشعبی -نیروهای مردمی- خوانده میشدند، بخشی از کادر ارتش عراق بودند!
در این دوره مردم خود سازنده دولت، تغییردهنده آن، نوکننده آن، خطدهنده به آن، تصمیمگیرنده درباره آن هستند و از آن در مقابل تهاجم خارجی حمایت میکنند، کما اینکه صدها هزار نفر از آنان پس از پیدایش «داعش»، به ارتش پیوستند و در خطوط مقدم، راه را بر حرکت یگانهای نظامی عراق باز میکردند. این نیروهای به شدت متدین، دشمن خود را آمریکا و اسرائیل میدانند چرا که این دو به واقع اولین دشمنان اسلام هستند.
2- مرجعیت دینی؛ در طول تاریخ عراق، مرجعیت شیعه در بحرانهای سنگین همواره پناه مردم بودند. با این وجود، مرجعیت شیعه در طول دوران 1920 تا 2003 مورد غضب حکومتهای ملکفیصل تا صدامحسین قرار داشتند. در این دوره مراجع بزرگی نظیر آیتاللهالعظمی سیدمحمدباقر صدر به شهادت رسیدند و مراجع بزرگ دیگر نظیر آیتالله العظمی حکیم، شاهرودی و خویی در معرض انواع فشارها قرار داشتند.
کما اینکه آیتاللهالعظمی سیستانی در فاصله سالهای 1370 تا 1382 تحت فشار شدید حکومت بعث قرار داشت. بنابراین قدرت طبیعی مرجعیت نه تنها به حاشیه رفته و دولت عراق از این پشتوانه خالی شده بود بلکه این بخش مهم قدرت عراق در مقابل دولت هم قرار داشت.
مرجعیت عراق در تشکیل عراق نوین، سهم بسیار عمدهای داشت و با وجود آنکه انتخاب رئیس دولت را به مردم واگذار کرده است، در مسایل حساس امنیتی و سیاسی به کمک دولت میآید. کما اینکه در طول سالهای گذشته این «کمک مؤثر» وجود داشته است. فتوای مرجعیت در زمان پیدایی داعش، یکی از نمونههای کمک مرجعیت به دولت و نظام عراق در شرایط حساس بود.
3- احزاب و جریانهای مردمی عراق؛ در زمان صدامحسین سیاست تکحزبی که محمدرضاشاه نیز این اواخر اعمال میکرد، دنبال شد و «بعث» به تنها حزب قانونی و مجاز تبدیل گردید و لذا همه گروهها و طیفهای عراقی برای فعالیت سیاسی ناگزیر به خروج از این کشور و فعالیت در کشورهایی نظیر ایران، سوریه، انگلیس و... بودند. این در حالی است که در کشوری با مختصات عراق که صدامحسین آن را از نظر فرهنگی عقب نگه داشته بود، وقتی سخن از حزب به میان میآید، در واقع سخن از جامعه نخبگی و فرهیخته هم هست.
یعنی در دوره 80 ساله حکومتهای فیصل تا صدام، نخبگان و فرهیختگان عراقی در مقابل دولت و حکومت قرار داشته و اگرچه نمیتوانستند کار عمدهای علیه حکومتهای وقت انجام دهند، اما از ظرفیت آنان به عنوان «افزوده قدرت ملی» نیز در اداره کشور اجتناب میشد. امروز بخش بزرگ نخبگان عراقی و احزاب مختلف شیعی، سنی و کردی که دولتهای عراق را در فاصله این 15 سال به وجود آوردهاند، خود بخشهای اصلی دولت به حساب میآیند و لذا هر حزب سیاسی و هر طیف سیاسی فعال در عراق به طور سیستماتیک به جبهه مدافع عراق تبدیل شده است.
و در شرایط حساس رقابتهای درونی را به نفع «عراق عزیز و قدرتمند» کنار میگذارند کما اینکه هماینک هر کدام از آنان بخشی از نیروهای شکلدهنده به حشدالشعبی به حساب آمده و هر کدام در قالب یک فراکسیون نیز از موجودیت و توانمندی بیشتر حشدالشعبی در پارلمان دفاع میکنند.
4- همسایگان؛ در فاصله سالهای 1320 تا 1382، دولتهای عراق با همسایگان خود به خصوص با ایران چالشهای اساسی داشتند. این چالشها به جنگهایی هم منتهی گردید که درگیری نظامی عراق با ایران در سال 1353 بر سر اروند و جنگ هشت ساله آن علیه ایران و نیز جنگ علیه کویت در سال 1369 نمونههایی از آن است. در طول این دوران، رابطه عراق با ترکیه، سوریه، ایران و کویت نوعاً بحرانی بود و این اواخر، رژیم صدامحسین در میان همسایگان خود تنها با اردن که کشور مهمی به حساب نمیآید، رابطه گرم داشت.
براین اساس در واقع رژیم عراق و بغداد در محاصره دولتهای مخالف خود قرار گرفته بودند. به عبارت دیگر دولتهای همسایه از سقوط دولت در بغداد حمایت میکردند و یا حداقل از سقوط آن خشنود بودند. خود این مسئله یکی از دلایل اصلی جسارت پیدا کردن آمریکا در حمله به عراق طی سالهای 1369 و 1382 بود. امروز این وضعیت دگرگون شده است رابطه عراق با کشوری که پهناورترین مرز را با آن دارد یعنی ایران، در مرز «رابطه استراتژیک» است.
رابطه آن با سوریه و ترکیه در شرایط مطلوب قرار دارد و رابطه آن با اردن، عربستان و کویت در وضع عادی است. بنابراین امروز نه تنها تهدیدی از ناحیه همسایگان متوجه عراق نیست، بلکه با نگاه به رابطه این کشور با ایران، میتوان گفت در یک حصن مطمئن منطقهای هم قرار دارد.
پس عراق شرایط مطمئنی دارد. رفت و آمد طبیعی دولتهای بغداد، نشان قدرت عراق است نه ضعف آن و بگومگوی سیاسی بر سر تشکیل دولت هم یک روند فعال به حساب میآید و نه علامت از همگسیختگی شیرازه آن.
در ضمن اگر عراق رو به ضعف بود، آمریکا از لزوم تجدید قرارداد و مناسبات با دولت بغداد و گسترش رابطه با آن سخن به میان نمیآورد. این روند به ما ایرانیها که از نظر دولت عراق مطمئنترین دوست به حساب میآئیم، میگوید «ثبات در عراق ادامه خواهد داشت و باید برای ورود به دوره «روابط همهجانبه راهبردی» گامهای محکمتری برداشت».
همه نگرانیم، حق هم داریم. چون نمیدانیم آینده چهخواهد شد؟ مشکل اینجاست که این نگرانی فقط معطوف به ما در ایران نمیشود. همه جهان دچار بهت و حیرت هستند و آینده نامعلومی را پیش روی خود میبینند. چرا که با پدیدهای مواجه شدهاند که چندان شناخت دقیقی از آن ندارند، فرصت کافی هم برای شناخت و مقابله با آن ندارند.
در چند قرن اخیر، شاید کمتر موردی بوده است که انسان تا این حد ناامید نسبت به آینده و سرنوشت خود در برابر یک پدیده دیده شده است. با این حال نباید ناامید بود. چرا؟ چون میتوان امیدوار بود که درصد مرگ و میر این بیماری بسیار کمتر از 2 درصدی باشد که از ابتدا گفته میشد.
برخی شواهد آن را زیر یک درصد دانسته است. برای رسیدن به عدد قطعی قدری زمان نیاز داریم که میزان آزمایشهای کرونا و دقت آنها بالا رود و در اجتماعات بزرگتر انجام شود تا معلوم گردد چه تعداد از مردم به این ویروس مبتلا شدهاند و علائمی نداشتهاند. ولی شواهد در مجموع حکایت از پایینتر بودن مرگ و میر از برآوردهای اولیه است.
اگر این برآوردها درست باشد، آنگاه میتوانیم نتیجه بگیریم که سرعت انتقال ویروس و مبتلا شدن دیگران، کاهش خواهد یافت. بهدلیل رعایت تمهیدات بهداشتی و رفتاری از سوی مردم. در حقیقت اگر میزان مرگ و میر ویروس همان رقم قبلی هم باشد، بهعلت تعطیلی مراکز تجمع مثل مدارس، دانشگاهها، ورزشگاهها و... بخش مهمی از زنجیره انتقال ویروس قطع خواهد شد. همچنین بهعلت رعایت پروتکلهای بهداشتی و استفاده از ماسک، دستکش و مایعات ضد عفونیکننده انتقال ویروس با کندی چشمگیری مواجه خواهد شد.
از سوی دیگر میتوان از طریق اعمال برخی از ضوابط در فضای عمومی مثل فاصلهگذاریهای بدنی این فرآیند را کندتر نیز کرد. ولی شاید بیش از هرچیز رعایت مردم در روابط شخصی، میهمانیها، نشستهای غیر رسمی و رفت و آمدهای غیر ضرور است که به کمک میآید تا جلوی انتشار سریع این ویروس گرفته شود و اجازه ندهد که دوباره به نقطه بحرانی برسیم.
با این حال اگر دولت و نظام درمانی بتوانند این فرآیند قطع زنجیره انتقال را کامل کنند، میتوان امیدوار بود که در اواخر بهار به وضعیتی برسیم که به مرور و با احتیاطات لازم، دیگر بخشهای تعطیل را دوباره وارد حیات اجتماعی کنیم. چگونه؟
اولین اقدام تدوین پروتکلهای دقیق و با ضمانت اجرای کافی برای کلیه رفتارهای عمومی در جامعه است. از ادارات و بنگاهها و فروشگاهها گرفته تا حملونقل و احتمالاً برنامههای عمومی فرهنگی و مذهبی. مهمتر از تدوین این پروتکلها اجرای کامل و دقیق آن است. تخلف از ضوابط باید با مجازات و جریمه متناسب و بازدارنده همراه باشد. به خواهش و تمنا نمیباید بسنده کرد. بنابراین نیازمند نهاد و ساختار نظارتی دقیق است.
اقدام دوم که ضروریتر است افزایش آزمایشها است. در میان 20 کشوری که بیشترین تلفات را در کرونا داشتهاند، فقط برزیل و هند هستند که نسبت تست به جمعیت آنها از ایران کمتر است که این دو کشور نیز وضع به کلی متفاوتی دارند. میزان تستها حداقل باید 2 تا 3 برابر تعداد فعلی شود. اکنون حدود 320 هزار تست انجام شده که باید در فاصله کوتاهی حداقل به یک میلیون برسد تا تصویر دقیقی از نقشه شیوع این بیماری در کشور به دست آید.
سومین اقدام نیز اجرای دقیق و کامل قرنطینه افراد مبتلا یا مرتبطین با آنها است و نیز کمک به افراد سالمند برای اجرای هرچه بهتر دوری از جامعه و ارتباط با دیگران است.
اگر این مجموعه از سیاستها انجام شود، امید میرود که از این پس با اوجگیری غیرقابل مهار دوباره مواجه نشویم و با همین وضعیت ادامه دهیم تا اینکه ایمنی جمعی نسبی حاصل شود یا داروی آن ساخته شود و نیز امیدوار بود که واکسن آن نیز دیر یا زود ساخته شود و از شر کرونا خلاص شویم.
با افزایش بحران ناشی از «همه گیری» ویروس کرونا در سطح جهانی، یک «تصویر دوم» و متفاوت همزمان برای «جوامع مردمی»، «حکومت ها» و «نهادهای اجتماعی و اقتصادی» در حال شکل گیری است.
نخست، در حالی که به هم پیوستگی ناشی از بحران، احساس همدردی و نزدیکی بین جوامع مردمی در سطح جهان را بیشتر کرده، همزمان منجر به دوری مردم از حکومت ها و نهادهای اجتماعی و اقتصادی شده که عمیقا از کاهش رشد و فعالیت های اقتصادی نگرانند.
از این لحاظ، نوعی شکاف بین مردم و حکومت ها در حال شکل گیری است. این شکاف حتی بین حکومت ها در یک مجموعه همگرا همانند اتحادیه اروپا بیشتر نمایان شده است. اکنون ایتالیا و اسپانیا از حضور در این مجموعه به دلیل کمک نکردن به موقع همنوعان اروپایی شان احساس شرم می کنند.
دوم، خروج سه عنصر فوق از سازه های فکری سنتی و ایده آل زندگی روزمره دنیای کنونی است. وحشت از آینده و پیش بینی ناپذیر بودن یک ویروس ناشناخته یک «لحظه تاریخی» برای خروج از نگرانی های متعارف و روزمره جوامع بشری، حکومت ها و شرکت های اقتصادی درباره مفاهیمی همچون شیوع جنگ، منازعه، تروریسم و افراط گرایی، رشد اقتصادی، زندگی دیجیتال و فضای مجازی و غیره و حرکت به سمت مفهوم «امنیت سلامت» به عنوان معضل نخست بشری است.
در این حالت حکومت ها مجبورند با برقراری تعادل بین ظرفیت ها و امکانات موجود و مدیریت سریع بحران بیشتر از گذشته به امور جوامع داخلی خود بپردازند. مردم هم سازه های ذهنی جدیدی را تجربه می کنند که تاکنون برایشان اهمیت چندانی نداشت. به واقع، تقویت «حس خودکفایی» و «استفاده صحیح از منابع موجود» در صدر اولویت مردم قرار گرفته است. تصویر دوم در دوران پساکرونا به مسئله بقا در شرایط سخت بیشتر توجه می کند.
درخصوص ایران، مسئولیت اول و بین المللی ما این است که بتوانیم با یک مدیریت و حکمرانی مطلوب، بحران کرونا را پشت سر بگذاریم تا به یک الگو برای دیگران تبدیل شویم. مهار همه گیری ویروس کرونا به درجه «همه گیری همکاری» و «اعتماد متقابل» بین مردم و دولت بستگی دارد.
موفقیت ایران در مهار کرونا، احترام بین المللی به کشورمان را افزایش میدهد و بر قدرت و اعتبار ایران در چگونگی حفظ خود در شرایط بحرانی می افزاید. کشوری که بتواند با وجود همه تحریم ها که به درستی از آن ها به تروریسم اقتصادی، حقوق بشری و بهداشتی آمریکا تعبیر شده، از این بحران بگذرد، مطمئنا با تصویر دوم و قوی تری، با وجود تمامی تبلیغات منفی جاری علیه آن، در عرصه منطقهای و بین المللی ظهور خواهد کرد و دیگران را به سمت خود خواهد کشاند.
بحران کرونا بهسبب ویژگیهای مختص هویتی میتواند آثار و پیامدهای متفاوتی را در مسیر دگرگونیهای تاریخی ایجاد کند. اکنون کرونا یک دگرگونساز بهحساب میآید که تمام جوانب بشری را تحتتاثیر قرار داده و بشر را با پیامدهای گوناگون آن آشنا ساخته است.
این مقوله که در اذهانعمومی مسالهای با موضوعیت اینکه پس از کرونا چه اتفاقاتی رقم خواهد خورد و آیا جهان میتواند بهروزهای قبل از کرونا بازگردد، عظمت این بحران را نشان میدهد. براساس این تفکر، جهان پذیرفته است که اثرات کرونا بهقدری وسیع و همهگیر است که جهان بازگشت بهدوران پیش از کرونا را قطعی نمیداند و شاید حتی آن را غیرممکن میداند. کرونا بهعنوان یک دگرگونساز جهان را در مسیری جدید قرار خواهد داد و همگان منتظر تماشای این عصر جدید خواهند بود.
لذا باید بهدگرگونیهای پس از کرونا پرداخت؛ زیرا وقوع آنها تاحدی قطعی شده است. کرونا در مجموعهای از زنجیرههای تغیرات قرار میگیرد که از یکسو اثرات طبیعی این بیماری وجود دارد و از سوی دیگر بهعنوان یک بحران تبعاتی خواهد داشت. بحرانی که بهدنبال پرکردن حفرههای زندگی بشری و بازگرداندن آن بهتعادل است. کرونا در عرصه سیاست، اقتصاد و زیستبوم تمامی قدرت را بهخود مشغول کرده است و دگرگونیهای جهان را مدیریت میکند.
کرونا سبب میشود تا تغییرات در حوزه اجتماعی نیز سرعت بیشتری گرفته و بشر بههویتهای تکسرنشین دانشبنیان روی خواهد آورد. حوزه اندیشه در مورد انسان نیز دچار تحول خواهد شد و خواستههای جدید آدمی در بستری جدید از مدرنیته شکل خواهد گرفت و بشر بر این تاکید خواهد کرد که همهچیز در این دنیا به این سبب خلق شده است تا انسان حیاتی بهتر داشته باشد.
این تغییرات را نمیتوان نادیده گرفت و انسان در آینده همه مقولهها را بهخدمت میگیرد تا زندگی بهتری داشته باشد. از این جهت است که هویتهای تکسرنشین دانشبنیادی بهوجود خواهد آمد که بیش از آن که به ملیتها بیندیشد به رفاه و آسایش آدمی خواهد اندیشید.
جهتگیریهای زندگی بشر نیز مورد تغییروتحول قرار میگیرد بهگونهای که میتوانیم بگوییم نظام زندگی شهری و سلامت بشر صرفا مورد توجه قرار میگیرد و همه چیز بر پایه آن استوار میشود. ترویج خانههای هوشمند و بهرهگیری از هوش مصنوعی و گسترش فروش اینترنتی بهنحوی که تضمینکننده سلامت فردی باشد، رواج پیدا میکند.
در حوزه باورها نیز شاهد تغییراتی خواهیم بود بهشکلی که در سراسر جهان مبلغانی که نتواستهاند بهواسطه مکاتب خود، بشر را از بحران عبور دهند بهچالش کشیده خواهند شد و انسان امروزی پیرامون آنها سوالات فراوانی مطرح خواهد کرد.
این تغییرات در حوزه اندیشه و باور سبب میشود تا در حوزه سیاست نیز شاهد تغییرات گستردهای شویم و اعمال سیاسی پس از این معنادار میشود و قدرت حاکم برتفکر بشری بهعنوان جهان انضمامی بهواقعیت سیاست پیوند میخورد و سیاستمداران مدعی را با چالش روبهرو میسازد که آیا میتوانند در مقابل بحرانهایی نظیر کرونا از ابزارهایی که مردم در اختیار آنها قرار دادهاند بهبهترین شکل استفاده کنند؟ بههمین دلیل باید سیاستمداران بار دیگر شایستگیهای خود را بهملتها ثابت کنند.
ما که جانورشناس نیستیم تا بدانیم چرا این روزها وحوش به نزدیکی و داخل شهرها سرک میکشند- از نزدیک شدن دلفینها به سواحل استانبول گرفته تا ورود گرازها و بزها و خرسها به شهرهای جهان -، اما همین قدر میدانیم که سقوط بورس یا کمبود ماسک یا مرگ عدهای از انسانها نمیتواند برای آنها جذاب باشد! از تغییرات شگرف داخل شهرها تنها چیزی را که میتوانم تصور کنم در کشیدن جانور به محیط زیست انسان مؤثر است، سکوت این روزهای شهرها در سراسر جهان است!
بدنامی صدای نکره به حیوانات مانده است، اما یک جنگل با صد میلیون حیوان صدایش کمتر از یک خیابان با صد نفر آدم است! همین چند وقت پیش که جنگلهای استرالیا میسوخت، گفته شد یک میلیارد حیوان هم در آتش سوختند، اما نه تنها هنگام سوختن، کسی صدای آنها را نشنید، بلکه قبل از آن هم با سکوت مثالزدنی جنگلها کسی باور نمیکرد یک میلیارد حیوان بهجز حشرات در این محیط میچرند.
حیوانات زبان بسته قبلاً به خاطر هیاهوی دائمی شهرها کیلومترها از آن فاصله میگرفتند، اما در این دو ماه از خود میپرسیدند چه خبر شده که این محیطهای شهری مثل محیطهای جانوری در سکوتی وهم انگیز و رؤیایی فرورفتهاند! پس آرام آرام احساس کردند شهرها هم به خوبی جنگلها شده و بار سفر بستند، بیچارهها نمیدانستند که این سکوت در روزی شکسته میشود که خبر هلاکت میلیونها خروس یک روزه هم در شهر هیاهویی به پا میکند.
نکشید آقا! کشتن حیوان قاعده دارد، حرمت دارد، حساب دارد، عقاب دارد. کاری نکنید که حیوانات زمزمه کنند: اولئک کالانعام بلهم اضل!
دیدن تصاویر زنده به گور کردن جوجههای یکروزه از بُعد انسانی و اخلاقی بسیار دردآور بود. پرداختن به اینکه چرا قانون در مقابل این دست از اقدامات، بازدارندگی لازم را ندارد یا خلاهایی در آن باید اصلاح شود موضوع بحث دیگری است.
اما این اتفاق بار اول نیست که در فضای تولید و اقتصاد کشور رخ می دهد چنانکه در دورهای معدومسازی سیبزمینی برای تنظیم بازار نیز رخ داد که همان زمان هم کارشناسان در خصوص نبودِ الگوی کشت مناسب هشدار داده بودند. اما مسئله اساسی این است که گفته میشود این اقدام در راستای سیاستهای لیبرالی یا اقتصاد آزادی است که پیش از این در آمریکا با ریختن مازاد گندم در دریا و سلطه بر بازارهای جهانی صورت گرفته است.
اساس چنین بحثی اما آنجایی رد میشود که از قضا محدودیت دولت برای صادرات مرغ و جوجه سبب این رخداد تلخ شده است. به عبارت دیگر، اقتصاد کشور به دلیل همان اعوجاج رویکرد تئوریک در سطح تصمیمسازی که نه از قوانین و تئوریهای اقتصاد آزاد پیروی میکند و تصدیگری کامل و کارآمد دولتی و یا نهادگرایی را در دستور کار قرار نداده است؛ دچار این گونه مشکلات میشود.
دفن و کشتن جوجههای یکروزه نه محصول نگاه لیبرالی به اقتصاد، که محصولِ نبود نگاه در اقتصاد است. به بیان دیگر، اگر دولت به عنوان یک سیاستگذار قدرتمند با ابزارهایی مانند تعرفههای واردات و صادرات بر بازار کنترل دارد، باید بتواند در صورت مازاد تولید، با انواع حمایتها از جمله پرداخت یارانه به تولیدکننده جلوی زیان آن را بگیرد و محصول را به قیمت تضمینی از آنها خریداری کند.
اما اگر پایبند اقتصاد آزاد است، نباید از ابزارهای بازدارنده و کنترلی از جمله وضع تعرفههای سنگین و یا بوروکراسی اداری دستوپاگیر استفاده کند. این روشن نبودن تکلیف رویکرد اقتصاد طی چند دهه اخیر همواره به ضرر اقتصاد تمام شده است. چنانکه سایر مشکلات اقتصادی از جمله موضوع ارز 4200 تومانی و مشکلات ناشی از آن نیز محصول همین بینگاهی در اقتصاد است. ناگفته پیداست نداشتن سیاست تئوریک محکم در اقتصاد ناشی از نوعی سیاستزدگی در اقتصاد است که البته کرونا و سکون ناشی از آن میتواند فرصتی برای تغییر در این نوع نگرش باشد.
بیتردید اقتصاد کشور نیاز به بازنگری در سیاستهای کلی دارد. سیاستهایی که فارغ از شعارزدگی و رویکردهای عوامگرایانه، در یک فضای شفاف واقعی - نه دکور آن- بتواند صاحب یک ایده مشخص علمی باشد. ایدهای که همه ارکان نظام حاکمیتی و جامعه بر سر آن به توافق برسند و از آن حمایت کنند.
شکی نیست که این رویکرد باید از دل یک نظم آکادمیک بیرون آید و نه صرفاً با تکیه بر مفاهیم زیبا اما غیرکاربردی دستورالعمل صادر کرد. در خبرها آمده بود که با جوجهکُشان برخورد قانونی صورت میگیرد. قطعا برخورد با هر تخلفی لازم است، اما این سادهترین راهکاری است که همواره به ذهن سیاستگذاران میرسد. چنانکه برای از بین بردن فساد نیز تنها به برخوردهای سلبی و قضایی بسنده شده، بیآنکه تبعات تغییر نگرش و حل ریشهای آن را بپذیریم.
کرونا در آمریکا به دستاوردهای ترامپ شبیخون زده است. از هر چیز مهمتر به رونق اقتصادی برآمده از سیاست ملیگرایانه ترامپ حمله کرده است. و در این میان ، پز اصلی ترامپ که پایین آوردن بیکاری بوده، را به چالش کشیده است. ترامپ در دوماه اخیر دو ضربه جدی خورده است؛ کرونا و اوباما. کرونا محاسبات اقتصادی ترامپ را به هم ریخته.
در حالی که تعداد بیکاران در آمریکا به شدت پایین آمده بود، اکنون ترامپ نه تنها این شغلها را از دست رفته میبیند که بر حجم بیکارها هم افزوده شده است. کرونا، ترامپ را به مسلخ برده و داشتههای او را به باد داده.
در چنین شرایطی کمک ۱۲۰۰دلاری ترامپ هم نتوانسته شرایط را چنان سامان دهد. در این شرایط کرونا فعلاً قاتل ترامپ شده و ترامپ چارهای جز اینکه کرونا را نوعی جنگ و خود را رییسجمهوری جنگ بنامد تا بتواند صندلی خود را حفظ کند ندارد.
اوباما؛ قاتل دوم ترامپ است. در حالی که ترامپ گمان میکرد، اختلاف میان سندرز و بایدن به قدری عمیق است که هیچیک تبدیل به بخشی از کمپین دیگری نمیشود ، اما اوباما وارد میدان شد و حمایت سندرز از بایدن را علنی کرد.
چنین است که کرونا و اوباما تبدیل به دو رقیب اصلی ترامپ شدهاند. اینکه چگونه او بتواند بر دو رقیب قدرتمند طبیعی و انسانی غلبه کند، بزرگترین سؤال کمپیناش خواهد بود.
ارسال نظرات