روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
1- «آژانس اطلاعات دفاعی آمریکا» (DIA) وابسته به پنتاگون، اخیرا گزارشی 130 صفحهای درباره توانمندیهای نظامی- منطقهای ایران منتشر کرد که طبعا غیر از گزارشهای سرّی آن است. این اولین بار است که DIA، پس از انتشار گزارشهایی درباره روسیه و چین، گزارش ویژهای را با تمرکز بر توانمندیهای ایران منتشر میکند. اما چرا ایران این قدر اهمیت پیدا کرده است؟ سه ماه قبل در حالی که گزارش DIA تهیه میشد، نشریه تخصصی فارین پالیسی با رئول مارک گرشت افسر سابق سیا درباره ابعاد این پرسش که «رهبر ایران چگونه ترامپ را شکست داد؟»، گفت وگو کرد. گرکت در پاسخ، با وجود عقدهگشایی میگوید «من میتوانم بر مبنای مستندات آماری بگویم که رهبر ایران قطعا برتر از ترامپ و در نقطه مخالف او قرار دارد». او از 30 سال «رهبری هوشمندانه» آیتالله خامنهای یاد میکند و میگوید «بدون شک، او قهرمانی جدی و موفقترین رهبر خاورمیانه از جنگ جهانی دوم به این طرف است. او فوقالعاده باهوش است و از مهارتهای ممتاز و استعدادهای عالی برخوردار است».
2- دشمن در نبردی تمدنی، اقتدار فزاینده و بیسابقه جمهوری اسلامی در طول تاریخ چند قرن اخیر ایران را کاملاً جدی گرفته و از هیچ ضربتی دریغ نمیورزد. اما متأسفانه برخی مدیران و رسانههای ما یا این اقتدار را نمیفهمند، یا متأثر از نفوذ ناتوی اطلاعاتی و فرهنگی، خلاف لوازم اقتدار عمل میکنند. شبیخون اخیر دشمن، سندی بر این مدعاست. اما آیا واقعاً مسئله اصلی، بنزین بود یا چالش مهمتری در میان است که بیتدبیری بنزینی، جزئی از آن است؟ میتوان در پژوهشی مفصل ثابت کرد جبهه صهیونیسم مسیحی چگونه همزمان با تحمل شکستهای سنگین در «جنگ جهانی چهارم و سوم» - جنگ مستقیم و نیابتی در منطقه- بر راهبرد «تضعیف و تحلیل اقتدار ایران از درون» متمرکز شد. از نگاه آنها، هدف اصلی روند برجام (برجامیزاسیون)، نه فقط مهار برنامه هستهای، بلکه ریلگذاری نفوذ و به تحلیل بردن قدرت ملی ایران در ابعاد مختلف بود.
3- جان ساورز رئیس سرویس جاسوسی انگلیس چند سال قبل، از پروژهای گفت که همچنان توسط مثلث CIA، موساد و MI6 در حال پیگیری است. به تصریح آقای ظریف، انگلیس در دوساله پس از برجام و بر خلاف تعهدش، اجازه نداد ایران حتی یک حساب بانکی در لندن باز کند. با این حال، جان ساورز - که عضو تیم مذاکرات انگلیس در مذاکرات آقای روحانی با تروئیکای اروپایی در سال 82 بود- مهر 94 به شبکه CNN گفت «توافق هستهای ظرف 15 سال آینده، ایران را به کشوری نُرمال تبدیل خواهد کرد. ما شاهد کشوری هستیم که در مرحله انتقال از مبانی انقلابی به کشوری نُرمالتر قرار دارد اما در داخل ایران در این مسیر، چالش وجود دارد. ما نیاز داریم صبر استراتژیک داشته باشیم تا به آن فرصت دهیم در 10- 15 سال آینده توسعه یابد و ایران را به کشوری نُرمال تبدیل کند». از این منظر، برجام باید از ایران، انقلابزدایی و در واقع اقتدارزدایی کند؛ خواب پنبهدانه و رویای بازگشت ایران به عصر پهلوی و قجری که در تیول انگلیس بود. این رویکرد، عوامل و لوازمی را نیاز داشت. مایک پمپئو وزیر خارجه آمریکا، چند ماه قبل در جمع عناصر ضدانقلاب گفت «ما به دنبال اقدام نظامی برای تغییر حکومت ایران نیستیم. مأموریت ما ایجاد فرصت حمایت انتقالی است. بهترین نفع ما این است که رهبران ایران، غیرانقلابی باشند».
4- وزیر محترم اطلاعات ۲۴ تیر ۹۶ در جلسه اداری کرمانشاه گفت «امروز همزمان با ناتوی فرهنگی و نظامی، با ناتوی اطلاعاتی مواجهیم. در شرایطی که دشمنان مشغول توطئه علیه توفیقات ایران اسلامی در منطقه هستند و غرب آسیا در حال بازمهندسی است، اهمیت حفظ و ارتقای امنیت کشور بسیار بیشتر از گذشته است و نباید دچار تأخر اطلاعاتی و امنیتی شویم». سخن بسیار متینی است. اما یک جستوجو در اینترنت بکنید. جز همان یکبار، چه زمان دیگری درباره «ناتوی اطلاعاتی» اطلاعرسانی شد تا نخبگان و مدیران ما در جریان خطر جاری قرار بگیرند؟ این را مقایسه کنید با گزارشهایی که آژانسهای اطلاعاتی آمریکا و انگلیس و اسرائیل درباره ایران منتشر میکنند. آیا برخی مدیران ما از ناتوی اطلاعاتی و فرهنگی غافل نشدند و عوامل شبکهسازی شده دشمن، به امنیت ملی ما شبیخون نزدند؟ ما در همین چند ماه اخیر، تحرکات ناتوی اطلاعاتی را در قالب تلاش برای ایجاد آشوب «مجازیبنیان» در عراق و لبنان شاهد بودیم و مشابهش را زمستان 96 و آبان 98 تجربه کردیم. میز اطلاعاتی و عملیاتی مشترک، سالهاست علیه ایران فعال شده و از برخی مدیران و نمایندگان فراری شبهاصلاحطلب بیگاری میکشد.
5- یکی از ترمینالهای وابسته به ناتوی اطلاعاتی، کانال آمدنیوز بود که از ارتباطات آلوده داخلی تغذیه میکرد. این کانال در انتخابات 96، ضمن تخریب نامزدهای انتخاباتی، تظاهر به حمایت از برخی دولتمردان میکرد اما وقتی به تدارک اغتشاش دی 96 رسید، هویت خود را آشکار کرد. نیما زم مدیر کانال، پس از انتخابات 96 در گفتوگو با یکی از عناصر ضدانقلاب، تحلیل مافوقهای خود را اینگونه بازگو کرد؛ «ما تحلیل داشتیم. آن حمایت در انتخابات، برای افزایش ناکارآمدی و رساندن کشور به نقطه جوش بود». یک سؤال مهم: شش سال معطل کردن کشور با وعدههای آمریکا و اروپا، پیامدی جز تضعیف اقتصاد ملی و ناراضیتراشی (تدارک نقطه جوش!) میتوانست داشته باشد؟ و اگر این روند، موجب رکود و تورم و بیکاری و شکاف طبقاتی، و کاهش ارزش پول ملی و سختتر شدن فضای کسب و کار شده، آیا شکبرانگیز نیست که برخی برجامزدگان، برای حرکت در باتلاق جدید دشمن در قالب FATF جنجال میکنند؟!
6- چرا دشمن در شبیخون اخیر (به بهانه بنزین) آماده اقدام بود، اما دولتمرد ما این طرف ادعا میکرد صبح جمعه از سهمیهبندی شدن بنزین خبردار شده؟ چرا برخی نهادهای مسئول غافلگیر شدند، در حالی که دشمن مترصد بود؟ عبدالله ناصری (مشاور خاتمی و عضو شورای سیاستگذاری اصلاحطلبان) در کنار اصغرزاده، دومین نفری است که ادعا کرد «دولت روحانی، رحم اجارهای اصلاحطلبان است». اما او اخیرا ضمن فرافکنی گفته است «این اولین بار نیست که روحانی نه به کارشناسی بیرون از دولت توجه میکند، نه به کارشناسی درون دولت. ما در همان آبانماه - حتی قبل از اعلام گرانی بنزین- خبرهایی داشتیم که دولت و آقای روحانی تصمیم گرفتهاند، اما وزارت اطلاعات مخالف این اقدام بوده. دستگاههای امنیتی حتما با این نظر مخالف بودهاند... این ناهماهنگی و بیتوجهی به حوزه کارشناسی، نه برای اولین بار است و نه آخرین بار خواهد بود. مشکل اصلی روحانی این بوده که اساساً به حوزههای کارشناسی خیلی توجهی نداشت. هر طور که نگاه کنیم تصمیم افزایش قیمت بنزین نقطه آغازش با وزارت نفت و دولت است و آقای روحانی مسئول است».
7- اما قبل از ناصری، «محمدجواد- ر» (عضو حزب اتحاد ملت و سردبیر نشریه حزب) به «جماران» گفت «وزیر اطلاعات در جلسه هیئت دولت هشدار داده که اگر بنزین را گران کنید، جامعه به هم میریزد و روحانی خندیده است. اینکه میگویند گران کردن بنزین تصمیم غیرکارشناسی و اطلاعرسانی آن هم غلط بوده؛ اتفاقاً از نظر روحانی، هم کارشناسی بوده و هم نحوه اطلاعرسانی- در واقع «اطلاعنرسانی»- درست بوده تا جامعه بیشتر عصبانی شود. روحانی قمار کرد تا ببیند نتیجهاش چه میشود»(!) کدام یک از این دو اصلاحطلب درست میگوید؛ چالشآفرینی در اثر بیتدبیری یا بیتدبیری برای چالشآفرینی؟ آیا روحانی از سوی همانها که دولت او را اجارهای و کاتالیزور گذار مینامیدند، قربانی شد تا سپس، در نشریه حزب اتحاد ملت (بدیل حزب منحله مشارکت) و از زبان «عباس- ع» تحت فشار استعفا قرارش دهند؟ «عباس- ع» سال 82 هم به تبعیت از فرمول کودتاهای رنگی، خواستار استعفای خاتمی و خروج از حاکمیت شد. این همان فرمولی است که بقایای حزب بعث و شیعیان انگلیسی در عراق و فالانژیستها و مزدورانی مانند جعجع و جنبلاط در لبنان به اجرا گذاشته و با آشوبافکنی، رئیس دولت را به استعفا واداشتند. در عراق، عادل عبدالمهدی خار چشم آمریکا و انگلیس بود؛ اما در لبنان، سعد حریری، متحد آنها محسوب میشد. هدف بعدی دشمن در این نقشه، زدن فرآیند انتخابات و از کارکرد سالم انداختن آن بهعنوان پشتوانه مردمی جمهوری اسلامی است.
8- صادق خرازی (معاون وزیر خارجه در دولت اصلاحات و سفیر بعدی در پاریس) اخیرا گفت گاهی به شوخی میگویم مسئولین ما صبح به صبح که بیدار میشوند برنامهریزی و بخشنامه صادر میکنند که انقلاب را از بین ببرند و این مردماند که آن را حفظ میکنند. رهبری نمیگذارد دولت سقوط کند. آقای خاتمی به من گفت خدا رهبری را حفظ کند که در این شرایط سخت، دولت را حمایت کرد. اگر حمایت رهبری نبود، معلوم نبود سرنوشت دولت چه میشد». مشابه همین ارزیابی را مسعود بهنود (همکار نشریات زنجیرهای و بیبیسی) سال 82 در گفتوگو با قاصدک آنلاین (نشریه دانشجویی در تورنتو) عنوان کرد:
«اصلاً نوع گفتمان در زمان شاه جور دیگری بود. طوری که حتی در جمع چند نفره هم، کسی کمتر از اعلیحضرت نمیگفت، نوشتن که هیچ. از نخست وزیر و وزرا هم حتی نمیشد انتقاد کرد. هویدا هر سال که شاه به سن موریس برای اسکی میرفت، سردبیرها را میخواست و میگفت شاه دو ماهی میخواهند استراحت کنند و خسته شدهاند. اگر جوادیه آب و یا بم نان ندارد، همیشه نداشتهاند. در این دو ماه هیچ خبر منفی ننویسید... هویدا میگفت اشکالی ندارد مردم حتی 40 هزار تا از روزنامه شما را نخرند، پولش را میدهیم. بعد از انقلاب حتی در بدترین دوران مطبوعات، موقعی که ماها مخفی شده بودیم، سانسور اینطوری نشد، یعنی به این ترتیب که نماینده ساواک بیاید بغل دست من، تیتر بخواند... تازگیها ابراهیم نبوی یک نامه تندی نوشته به شادی صدر که؛ در آن روز [دوره اصلاحات] همه تسمه پاره کرده بودیم... از حق نگذریم آقای خامنهای ایستاده، تا حالا نگذاشته خاتمی را بخورند. وگرنه میخورندش، اگر آقای خامنهای نباشد... آقای خاتمی در دنیا به هیچکس به اندازه آقای خامنهای بدهی ندارد. او نجاتش داده است».
9- خبرگزاری رویترز که بازوی عملیاتی MI6 محسوب میشود، در مطلبی سراسر دروغ مدعی شده در اغتشاش اخیر در ایران 1500 نفر کشته شدهاند. به شهادت تاریخ، برای صهیونیسم مسیحی تفاوتی نمیکند که برای موفقیت یک کودتا و آشوب در ایران یا کشوری دیگر، 150 نفر کشته شوند یا 1500 و یا 15 هزار نفر. حتی اگر 150 هزار نفر هم قربانی شوند، آنها دردشان نمیآید. مگر در عراق و افغانستان و سوریه و فلسطین و یمن و بحرین، بیواسطه یا باواسطه، چند میلیون انسان را نکشتند یا آواره نکردند؟ منطق آنان، بیثبات کردن منطقه با کمک پولهای کثیف سعودی و جمعآوری اراذل و اوباش منطقه شامل قاتلان خاشقجی، حزب بعث عراق، گروهک تروریستی منافقین (قاتلان 17 هزار شهروند ایرانی)، داعش و فالانژیستهاست. سرانگشتان این پروژه خونین را باید به دقت شناسایی و قبل از ارتکاب هر خیانت جدیدی، بیملاحظه قطع کرد.
شهر تهران با وجود فرصتهای مختلفی که برای توسعه و شکوفایی ایران ایجاد کرده است، همواره چالشها و عوامل مختلفی آن را تهدید میکند. براساس گزارشات مختلف «آلودگی هوا» یکی از جدیترین تهدیدهای زندگی در تهران محسوب میشود. این تهدید روبهرشد در فصل سرما در کانون توجه قرار میگیرد، ولی با سرعت از کانون توجه خارج میشود. با این حال سالهاست سؤال بنیادی در خصوص کنترل آلودگیهای هوا، کاهش تدریجی و رفع انواع آلودگیها کماکان باقی است. سؤال جدی این است واقعاً چگونه میتوان مسأله آلودگی هوا در کلانشهر تهران و سایر کلانشهرها را مدیریت کرد، مسئول حل این نارسایی کیست، آینده حل مسأله چگونه خواهد بود؟
برای پاسخ به این سؤالات جدی که به روشهای گوناگون توسط گروههای مختلف پرسش میشود، راه حلی جز رجوع به« قانون هوای پاک» و آییننامههای مربوط به آن وجود ندارد. این قانون در تاریخ 23/5/1396 توسط رئیس جمهوری برای اجرا به تمامی دستگاههای اجرایی ابلاغ شده است و محتوای 34 مادهای آن و همچنین آیین نامههای ذیل قانون، تکالیف و پاسخ به سؤالات فوق را به طور روشن بیان کرده است.
بر اساس قانون و آییننامه فوق به طور روشن قریب 16 دستگاه در مدیریت «آلودگی هوا» تکلیف و وظایف گسترده دارند. ولی در یک طبقهبندی کلی میتوان این تکالیف را به شرح ذیل تقسیمبندی کرد:
نهادها و سازمانهایی که نقشی اساسی در جلوگیری و پیشگیری از آلودگی هوا دارند:
در این بخش سازمان ملی استاندارد، وزارت صنعت، معدن و تجارت، وزارت نفت، وزارت امور اقتصادی و دارایی، سازمان حفاظت محیط زیست، وزارت نیرو، وزارت جهاد کشاورزی، سازمان انرژی اتمی ایران و وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات بیشترین نقش را دارند.
بهعبارت روشنتر یکی از مبانی اصلی قانون هوای پاک جلوگیری از تولید آلودگی هوا در کشور بخصوص در شهرهاست؛ قانونگذار برای این مأموریت سازمانهای فوقالذکر را با تکالیف مختلف مکلف به جلوگیری از تولید آلودگی هوا به هر نحو «بو، کیفیت هوا و...» کرده است. اساساً بدون انجام تکالیف این سازمانها و وزارتخانهها هرگونه تلاش منجر به نتیجه نخواهد بود. بنابراین نهادهای اساسی در جلوگیری از آلودگی هوا همین 9 سازمان و نهاد فوق الذکر هستند.
در سطح دوم بخشی ازکنترل آلودگی هوا با سازمانها و نهادهایی از قبیل شهرداریها، شورای شهر، صداوسیما، نیروی انتظامی، وزارت بهداشت و درمان، ستاد معاینه فنی و امثالهم قرار دارند. این سازمانها نقش همکاری و مشارکتکننده دارند.
واقعیت این است که شهرداریها بهعنوان پیشانی مدیریت شهری در موضوع آلودگی هوا نهاد ثانویه و در سطح دوم قرار دارند. شهرداریها میتوانند با اقداماتی از قبیل گسترش فضای سبز و توسعه حمل و نقل عمومی و تغییر در کاربریها در مدیریت آلودگی هوا نقشآفرینی کنند.
هرچند شهرداریها در بلند مدت از طریق مدیریت نظام جابهجایی شهر و از سرگیری سیاستهای «جابهجایی کمتر دسترسی بیشتر» میتوانند در کاهش آلودگی هوا نقش آفرینی کنند ولی واقعیت این است بدون فعالیتهای اصلی نهادهای سطح اول شهرداریها نمیتوانند در مدیریت آلودگی هوا موفق شوند.
آینده مسأله و حل آن منوط به اجرای دقیق قانون و پاسخگویی همه نهادهای منبع مندرج در قانون است. شاید لازم باشد مجلس شورای اسلامی در راستای وظایف نظارتی خود بر اجرای قانون از نهادها و دستگاههای مربوطه پرسشگری کند یا آنکه دستگاه قضا بهعنوان مدعی العموم موضوع عدم اجرای موارد قانون را از همه نهادهای سطح اول واکاوی نماید.
خبر انتخاب حسان دیاب به عنوان نخست وزیر لبنان کوتاه بود اما نشان از یک تغییر بزرگ در لبنان داشت. دیاب که به چهره ای علمی و آکادمیک با روابط منطقه ای بالا شناخته می شود، دانش آموخته بهترین دانشگاه های انگلیس و اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه آمریکایی بیروت است. در دوران نجیب میقاتی وزیر آموزش عالی بود و معتقد بود باید از تجربیات ایران در زمینه آموزشی استفاده کرد. دیاب با ۶۹ رای پارلمان لبنان در برابر نواب سلام به پیروزی رسید. این در حالی است که فراکسیون المستقبل با ۴۳ کرسی در انتخاب نخست وزیر شرکت نکرد.
کارشناسان معتقدند شرکت نکردن سعد حریری و حزب متبوع او در پارلمان،به دلیل ناراحتیاش از معرفی پیشنهاد جایگزین برای حریری است. در واقع سعد حریری دنبال راضی کردن جناح های سیاسی لبنان برای حضور مجدد در راس کابینه لبنان بود اما مخالفت رئیس جمهور لبنان و نیز مردم با حریری موجب شد پارلمان لبنان دیاب را مامور تشکیل کابینه کند.حتی خبرهایی منتشر شد که «هیل» معاون وزیر امور خارجه آمریکا در سفر خود به لبنان قرار بود با پیگیری توافقات سیاسی درباره مسائل مرزی با رژیم صهیونیستی و منابع گازی، از حریری برای ماندن در کابینه حمایت کند تا برگزاری جلسه فوری پارلمان و ماندن او در کابینه، برای همیشه پایان یابد. واقعیت این است که انتخاب دیاب چند نکته ویژه داشت:
۱- دیاب یک چهره علمی و غیر وابسته به احزاب مطرح سیاسی در لبنان است. این عدم وابستگی و نو بودن چهرهاش در سپهر سیاسی لبنان موجب شد افکار عمومی در قبال دکتر دیاب واکنش منفی نداشته باشند. نخست وزیر لبنان اعلام کرد قرار است با 20 وزیر کارش را آغاز کند و بدین معنا وزیر حزبی و سهمیهای قرار نیست در کابینه حضور داشته باشد و بر همین اساس شاهد کابینه عملگرا خواهیم بود. با این حال، تقریباً همه احزاب وابسته به 14 مارس، در روزهای اخیر این گزاره را به صراحت اعلام کردهاند که: «در دولت جدید شرکت نخواهند کرد، اما مانع تشکیل آن نیز نمیشوند». این اظهار نظر و حضور میدانی حامیان حریری در خیابانها، باعث شده برخی محافل سیاسی و رسانهای در لبنان، دولت دیاب را «دولت حزبا...» بنامند.شرکت نکردن در دولت نیز به سبب فشارهای بسیار زیاد به حریری است اما این که حریری بر سر حرفش می ماند یا نه، یک مسئله دیگر است. بعید است حریری و فراکسیون المستقبل خود را این چنین از سیاست در لبنان دور کنند.
۲- بازیگران خارجی از جمله آمریکا خواهان آن بودند که دولت در لبنان تشکیل نشود یا حداقل در صورت تشکیل کاملا وابسته حزبی و سیاسی باشد و مشکلات مختلفی از جمله درگیری سیاسی در سطح بالا به وجود آورد. هر درگیری می توانست با سیاست صبر استراتژیک توسط حزب ا... مواجه شود مگر آن که دوباره طرح خلع سلاح مقاومت و مسئله مرزی با رژیم صهیونیستی و سازش با آن مطرح شود! خط قرمزی که به طور حتم مقاومت به آن واکنش نشان می داد و می توانست بحران سیاسی در لبنان را به یک بحران امنیتی تبدیل کند. عقب انداختن پارلمان شاید به نفع حریری بود اما مقاومت و گروه های ۸ مارس را به این جمع بندی رساند که برای برون رفت از بحران هیچ راهی به جز انتخاب سریع نخست وزیر نیست. حمایت مقاومت از دیاب موجب شد نخست وزیر انتخاب و طرح های هیل برای سفر به لبنان قبل از اجرایی شدن، منجر به شکست شود. پیش دستی مقاومت موجب شد گزینه آمریکایی ها یعنی نواف سلام رسما کنار زده و با رای ۱۳ در برابر ۶۹، با «نه» پارلمان مواجه شود. حتی اگر ۴۳ رای المستقبل هم به این فهرست اضافه میشد، باز این دیاب بود که پیروز می شد و دولت تکنوکرات فرا حزبی تشکیل می شود.
۳- دولت لبنان تشکیل شد، نخست وزیر مشخص و بر خلاف انتظار آمریکایی ها دولت پیشبرد امور در زمان مشخص تعیین تکلیف شد. بدین معنا بازسازی بحران هایی چون «شهر پر زباله» و « استقرار مجدد داعش « امید می رود که ناکام بماند. در مجموع نیز به نظر میرسد نخستوزیر منتخب برای تشکیل کابینه، راه دشواری پیشرو دارد. فرایندی که ممکن است ماهها به نتیجه نهایی نرسد. نحوه چینش چهرههای سیاسی و تکنوکرات در کابینه، سنگ اندازی های احتمالی المستقبل ، مداخلات خارجی و اعتراضات مردمی از عوامل تعیینکننده در تشکیل کابینه خواهند بود. از اینرو رویدادهای امروز را میتوان پیروزی موقتی حزبا... تلقی کرد و برای قضاوت نهایی باید به انتظار تحولات آینده نشست.تحولاتی که البته جناح مخالف مقاومت امیدوار است در میدان عمل و پاسخ دولت جدید به مطالبات مردم به نفع حزب ا... رقم نخورد و بتواند بهره برداری سیاسی مد نظر خود را از آن داشته باشد.
انتخابات باید نمود خواست ملت باشد و آنهایی که به نهادهای انتخابی مثل مجلس راه مییابند نیز باید خواستههای مردم را پیگیری کنند. نخستین خواست اکثریت مردم این است که اجازه داده شود افراد باسواد، متخصص، متعهد و متدین بدون دخالت دادن سیاستبازیهای خاص و باندبازی، کاندیدا شوند و در بررسی وضعیت اینها خدای ناکرده چنین چیزهایی دخالت داده نشود. در انتخابات مجلس باید افرادی که مستقل و باسواد هستند و جرات حرف زدن دارند شرکت کنند نه کسانی که برای اهداف دیگر پا به این عرصه گذاشتهاند، چرا که اگر اینگونه نباشد شاهد مجلس قدرتمندی نخواهیم بود. وقتی که افراد درجه یک به بهانههای مختلف رد صلاحیت بشوند بقیه افراد دیگر حساب کار خود را برای آینده خواهند کرد و نخواهند توانست ماموریت و مسئولیت اصلی نمایندگی را که فکر مستقل و رای و سخن بجا و به صلاح مردم است انجام دهند.
اینجاست که آن مجلس به مشکل میخورد و دیگر نمیتوان از آن انتظاری داشت. لذا بهنظر میرسد که اولین مشکل کشورمان در عرصه انتخابات نیزهمین مورد باشد. اگر مسئولان در شورای نگهبان و هیأتهای نظارت توجه و دلسوزی نسبت به نظام و انقلاب داشته باشند و این مشکلات را حل کنند و هر اتفاقی تاکنون درخصوص رد صلاحیتها افتاده پایان یابد نه تنها انتخابات مجلس میتواند به خوبی برگزار شود؛ بلکه نمایندگان قدرتمندی وارد خانه ملت خواهند شد تا بتوانند گرهی از مشکلات جامعه باز کنند. مشکلات، برنامههای اقتصادی و مدیریت کشور بالای 80درصد میتواند با دست مجلس باز شود. اگر چنین مجلسی شکل گرفت و نمایندگانی مستقل و با فکر به تصمیمگیری پرداختند باید نیازهای لازم و ضروری کشور اولویتبندی شوند، مقدمتا مورد بررسی قرار گیرند و بودجه مناسبی برای آنها در نظر گرفته شود.
آن زمان میتوان گفت که مجلس در راس امور است؛ همان طور که امام(ره) هم فرمودند. در راس امور بودن مجلس نیز یعنی اگر مجلس مستقلا در همه مشکلات وارد شود و مانعی در راه خود نبیند میتواند مشکلات را حل کند. البته با توجه به تداخل وظایف برخی نهادها چندی است که مجلس محدود شده و از جایگاه اصلی خود در امر قانونگذاری و نظارت خارج شده است. مثلا در بحث لوایح FATF با وجود تصویب مجلس بازهم هیأت نظارت مجمع تشخیص به لحاظ قانونگذاری اشکالاتی را به مصوبات مجلس وارد کرد که به نوعی تداخل در امر قانونگذاری مجلس بود. حکمت اقدام حضرت امام(ره) در مورد مجمع تشخیص نیز به خاطر برداشتن موانع و گرههای پیش روی مجلس بود. چرا که در مجالس اول و دوم مجلس و شورای نگهبان در برخی از مسائل با یکدیگر به اختلاف میخوردند امام(ره) پیشنهاد کردند که مجمع تشخیص مصلحتی متشکل از برخی نمایندگان مجلس برخی اعضای شورای نگهبان و برخی مسئولان رده بالای کشوری تشکیل شود تا در برخی مسائل که محل اختلاف مجلس و شورای نگهبان بود مجمع تشخیص از سر مصلحت کشور و نظام نظر نهایی را بدهد. این مجمع از همان ابتدا گرهگشا بوده، اما چندی است که همین مجمع نیز نه تنها گرهگشا نیست بلکه گرههای دیگری نیز اضافه شده مثل مساله FATF که نظر قطعی نسبت به آن داده نمیشود.
ماجرای استراماچونی یک نشانه است، نشانه اینکه چرا ما نمیتوانیم پشت نام بلند و مقتدر ایران بایستیم و هنگامی که یک فرد خارجی را به استخدام میگیریم، واقعاً او را به «استخدام» بگیریم و نه اینکه به خدمت او در آییم.
حقوق متقابل کارفرما با مستخدم در همه جای دنیا تعریف و تبیین شده است. در غرب، این مسئله دقیقتر و معمولاً اقتدار کارفرما بر «به کار گرفته شده» نمایانتر از هر نظام سیاسی و اقتصادی دیگر است.
در کشور خود ما نیز در همین مصداق یعنی مربیان ورزشی، وقتی پای مربیان ایرانی در میان باشد، همه چیز به نفع باشگاه است و به بهانهای، مربیان را از حیّز انتفاع میاندازند و بعد معلوم میشود مربی تمام حقوق خود را هنوز از باشگاه طلبکار است. مربی ایرانی به واقع «خدمتکار» باشگاه است و باید هم همین باشد، همانطور که در روابط همه اصناف بین کارفرما و کارگر نیز چنین وضعی حاکم است، اما این اوضاع وقتی پای مربی خارجی در میان باشد، معمولاً وارونه و ترکیبی از تحقیر و ذلتپذیری نمایان میشود.
استراماچونی هیچ گاه یک مربی درجه اول در جهان نبود. او در زمانی به تهران دعوت شد که در کشورش بدون باشگاه مانده بود. معمول همه جای دنیا این است که در این شرایط دست بالا با باشگاهی باشد که مربی بیکار را به استخدام میگیرد. او قطعاً قبل از سفر به تهران از مشاورانش درباره وضع ایران در واریز پول به حساب خارجیها چیزهای زیادی شنیده بوده است، اما در یک برهه زمانی خاص کشور را ترک کرد و اگر بیشتر نه، تقریباً به اندازه تمامی مسائل تورم و گرانی و آشوب و آلودگی هوا و سیل، خبر رفتنش و ناز کردنش و تحقیر کردنش روی آنتن تلویزیون ملی ایران رفت و سایتهای خبری و غیرخبری به آن دعواها پرداختند، همچنان که همین حالا ما نیز چارهای از پرداختنبه آن نداریم!
بلافاصله پس از خروج و خروش اسکندروار یک مربی درجه چندم رومی از ایران، سربازان دولتی ایران از «عراقچی برجام» گرفته تا شخص وزیر ورزش تا دیگران تا سفیر ایران در رم به تکاپو افتادند تا فرش قرمز را دوباره مقابل قدوم استراماچونی پهن کنند، چنان منفعل و از خود بیخود که گویی استراماچونی خود، افیونی است که باید تسکین دردهای آقایان باشد!
جامعه ایران پس از چندی از واکنشهای این مربی ایتالیایی به حیرت افتاد که او چگونه به این دقیقی میداند شیوه مواجهه با مدیریت خودباخته ایرانی چیست تا آنکه یکی از پیشکسوتان باشگاه استقلال دیروز افشا کرد که این مربی خارجی از یک عنصر داخلی خط میگیرد!
اگر خوشبینانه از کنار برخی تحلیلها با رنگ و بوی سیاسی درباره مسائل پشتپرده این واقعه بگذریم و آنها را نپذیریم، باید گفت این حق هوادار فوتبال کشور که نماد غیرت ورزشی و تعصب مثبت به ملیت و هویت ایرانی است، نبود که اینچنین در استراماچونیزم مدیران منفعل ورزشی ما گرفتار و سرگردان و بلاتکلیف بماند و ماجرای یک مربی فرنگستانی را نقطه مقابل عزت و هویت ایرانی ببیند.
مدتها است که عباراتی نظیر سیاستزدگی، جامعه سیاسی، سیاسیکاری، سیاستبازی و... در محافل مختلف به کار میروند. دیرزمانی است که بسیاری از پدیدههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در محافل مختلف خواص یا عوام با تحلیلهای ـ گاه بیمایه ـ سیاسی تعبیر میشوند. تا پیش از این، رویکردهایی از این دست در بستر تحلیلی علم سیاست، به محاق رفته بود و تمامی آنها نتیجه نوعی کمسوادی و بیدانشی خوانده میشد.
امروز اما به نظر میرسد این مفهوم دچار یک دگرگونی بنیادین شده است. به گونهای که نسبت پیشین با چرخشی کامل، شکل و توازن تحلیلی گذشته را بر هم زده و جای هرکدام از این امور و نسبتشان با یکدیگر به کلی تغییر کرده است.
روند تحولات و فرآیند تصمیمگیریها در سپهر سیاست ایران به سمتی سوق داده شده که امروزه بسیاری از «امور روزمره» به «امر سیاسی» تبدیل شدهاند. مسائلی نظیر معیشت، برخورداری، آزادیهای اجتماعی، موقعیتهای طبقهای، برنامهها و تولیدهای فرهنگی، مسابقات ورزشی و حتی نوع و «سبک زندگی» که به تنهایی میتوانند هیچ نسبتی با معادلهها و مکانیزمهای سیاستورزی نداشته باشند، تبدیل به امور سیاسی شدهاند.
اگر فرض شود که سیاست در یک تعریف کلی «علم تدبیر امور اجتماع» است، قرار نیست ماهیت این امور به شکلی منتزع و منفک از یکدیگر به امری سیاسی بدل شوند. بهطوریکه عنصر محوری و اساسی هویتبخش امر سیاسی، کنکاش و جستوجو در چرایی و چگونگی هر یک از این امور نیست؛ بلکه امر سیاسی باید سعی در سامان بخشیدن به نهادها، ساختارها و سازمانهای هر یک از این امور داشته باشد. مادام که امر سیاسی بتواند این نقش را ایفا کند و «امور روزمره» از تعادل و توازن لازم برخوردار باشند، این مفاهیم هیچگونه تداخلی با یکدیگر پیدا نمیکنند.
مشکل اما جایی بروز میکند که «امر سیاسی» نتواند یا نخواهد به این نقش اساسی بپردازد. در این موقعیت است که مفاهیم پیشگفته در حوزههای گوناگون اجتماعی، اقتصادی یا فرهنگی به ناچار ماهیت اصلی «امر سیاسی» را اخذ میکنند. با بروز این وضعیت، هر «روزمره»ای تبدیل به «امر سیاسی» میشود. در نتیجه «یک تکه نان»، «اعتراض مسالمتآمیز»، «کولبری» و... همهوهمه از منظر دنیای سیاست مورد بررسی و واکاوی قرار میگیرد.
در این بزنگاه که مفاهیم نظری علم سیاست، عینیتی تام در عرصههای غیرنظری یا در پیوست با علوم دیگر اجتماعی پیدا میکنند، موقعیتی خطرخیز فراروی کنشگران عرصه سیاسی پدید میآید. موقعیتی که میتواند آنها را به طور کامل از صحنه سیاست کشور خارج کند. این اتفاق را بیش از هرچیز میتوان به تغییر زمین بازی از «علم سیاست» به دیگر علوم تعبیر کرد. در این موقعیت، نه ایدههای خلاقانه سیاسی کارساز است و نه راه چاره را میتوان از لابهلای کتابهای علوم سیاسی بیرون کشید. اینجا هنگامه عمل، اجرا و در یک کلمه پراگماتیسم است. سیاسیون و ارباب و اصحاب قدرت باید با جامعه به «تجربههای مشترک زیسته» برسند. باید با یکدیگر «درک متقابل»، «مواجهه همدلانه» و «رویکرد همراهانه» داشته باشند.
تصویر سیاستورزی در ایران امروز، چنین موقعیتی را بازتاب میدهد. اگر سیاستپیشگان میخواهند که بازیگران آینده قدرت یا قدرت آینده در ایران باشند، مسیری جز درک عمیق از جامعه و کنش عملگرایانه ندارند.
از همان ۱۶ آذری که مهلت ثبتنام نامزدهای انتخابات مجلس یازدهم به پایان رسید و مشخص شدمحمدباقر قالیباف، تنها چهره ملی نامزد نمایندگی مجلس است، معلوم بود دشمنان عنود و حتی دوستان حسود، آن سوژهای که منتظرش بودند را به دست آوردهاند تا با حمله به چهره و کارنامه او، عملکرد غیرقابلپذیرش خود را توجیه کنند. در ۶ و نیم سالی که از دولت بیتدبیری و ناامیدی میگذرد، همواره یکی از شخصیتهایی که در محاسبات جنگ روانی دولت، «دگر» تعریف میشد، قالیباف بود و حتی پس از پایان دوران مسئولیتش در شهرداری تهران، چیزی از حجم تخریب علیه او کاسته نشد. آخرین شاهد مثال هم، حرف عجیب حسین مرعشی، سخنگوی حزب کارگزاران سازندگی در مصاحبه با روزنامه شرق است که بهاحتمال عدم تائید صلاحیت قالیباف در انتخابات مجلس و ضرورت پاسخگویی او به ابهامات پرداخته است. دراینباره، گفتنیهایی هست:
یک. گوبلز، وزیر تبلیغات هیتلر، طراح شگردی در عملیات روانی به نام «تاکتیک دروغ بزرگ» بود. گوبلز اعتقاد داشت دروغ باید آنقدر بزرگ باشد که شنونده با خود تصور کند هیچکس اینقدر وقیح و گستاخ نیست که دروغی به این بزرگی گفته و چنین واقعیت شفافی را تحریف کرده باشد، بنابراین در صحت اصل حرف، تردید نمیکند، از همین رو، وقتی ارتش نازی، بهسختی شکست میخورد، در تبلیغاتش حقایق را وارونه میکرد.
این ماجرای برخی جریانهای سیاسی کشور ماست، در تمام این سالها، نهتنها قالیباف را تخریب کردهاند، بلکه بیشرمانه، پررنگترین نقاط کارنامه او را در رسانههایشان، منفی و نقطهضعف جلوه دادهاند. در سال ۹۶ که شهرداری آبادترین تهران ممکن به دستشان افتاد، گفتند ما «شهر سوخته» تحویل گرفتهایم، بهجای آنکه پیگیر طلب شهرداری تهران از بودجه دولت باشند، هرروز رقمی چند ۱۰ هزارمیلیاردی را بهعنوان بدهی شهرداری اعلام کردند، عددی که حتی، در مصاحبه افراد مختلف متغیر بود و هرروز زیادتر میشد، هر صبح و شام، قالیباف را با اتهام اهدای املاک نجومی نواختند، اما خود حسینی مکارم که در لیست دریافتکنندگان همین اموال بود، بر صندلی معاونت شهردار نشاندند و حتی مدتی، قبای سرپرست شهرداری به تنش دوختند، در ماجرای تلخ پلاسکو، قالیباف را به استعفا دعوت کردند، حالآنکه برای دهها ساختمان ناایمن و مشابه پلاسکو در چند سال اخیر، قدمی برنداشتهاند و سایر سازمانها را متولی دانستهاند، بزرگترین دستاوردشان در این چند سال، افتتاح چند پروژه کوچک و کاشت ۷۵۰ اصله درخت در خیابان ولیعصر تهران بوده اما ابرپروژههایی از قبیل بوستان یاس، بوستان ولایت، باغ کتاب، باغ پرندگان، نمایشگاه شهر آفتاب، تکمیل رینگ بزرگراهی تهران، پل طبیعت، افزایش چندین برابری سرانه فضای سبز، سرانه ورزشی، فرهنگی و هنری، پردیسهای سینما و تئاتر، احداث نزدیک به ۳۰۰ کیلومتر خط مترو و ساخت تونلها و بزرگراههای چندطبقه در دوران قالیباف را نادیده میانگارند.
همین حالا، شورای شهری که به قول برخی سیاسیون، در حال بازی اسم و فامیل است و هرازگاهی، تنها نام چند کوچه و خیابان را عوض میکند و برای جلب نظر هنرمندان، نام برخی معابر را به نام آنها تغییر داده، یکبار هم موردتمجید بزرگی از اهل هنر قرار نگرفته، اما در دوران شهرداری پیشین، کمتر هنرمند نامآوری هست که رضایت و حمایت خود را از اقدامات مدیریت شهری در حوزه ترویج و پشتیبانی از فرهنگ و هنر در تهران، اعلام نکرده باشد.
دو. به جد معتقدم که شورای محترم نگهبان، با رد صلاحیت برخی از چهرههای جریانهای اصلاحطلب و کارگزاران، بزرگترین خدمت را به این دو جریان کرده است. استدلال هم ساده است، شورای نگهبان با حذف برخی از نامزدهای این دو جریان در انتخابات ریاست جمهوری و مجلس، این مستمسک و بهانه را به دست آنها داده که ما همواره قربانی نظارت استصوابی بودهایم و چه طرحها و راهحلها و خلاصه، چه حرف جدیدی در اداره امور کشور داریم اما عدهای نمیگذارند. خوشبختانه، انتخابات شورای شهر که شورای نگهبان در آن نقشی ندارد و نظارت چندانی بر آن نیست، روشنترین مثال نقض فرضیه پیشگفته است. جریانهای اصلاحطلب و کارگزار، با گزینههای حداکثری خود وارد انتخابات شورای پنجم شدند و ازقضا، همین آقای حسین مرعشی و غلامحسین کرباسچی، از مؤثرترین افراد در بستن لیست اصلاحات بودهاند، اما خروجی آن و انتخاب هر ۲۱ فرد این جریانها چه بوده؟ چندین شهردار و سرپرست شهرداری که یکی همین حالا به علت قتل همسر جوانش پشت میلههای زندان است و دیگری به خاطر قانون منع بهکارگیری بازنشستگان کنار گذاشته شد. خروجی عدم نظارت شورای نگهبان و انتخاب چهرههای حداکثری اصلاحات و کارگزاران، شورای شهری بوده که حتی هیچیک از حامیانش، حاضر نیست مسئولیت آن را بپذیرد و در ناکارآمدی و جنگ قدرت بین اعضا، به شورای اول که منحل شد و ازقضا آنهم اصلاحطلب بود، تنه میزند.
شاید تا چند سال قبل میشد برخی دوستان را دعوت کرد که جانب اخلاق و مروت و انصاف را رعایت کنند، اما با این دروغهای بزرگ و وارونه نماییهای عجیب، من شخصا به اصلاح این جماعت امیدی ندارم. جناب مرعشی! شما حامی دولتی هستید که رئیساش با خنده میگوید من همان صبح جمعه همزمان با مردم فهمیدم بنزین گران شده، شما حامی دولت و مجلسی بودهاید که مرزهای ناکارآمدی و تنبلی را فرسنگها جابهجا کرده، هر کس یادش نباشد، اهالی رسانه که به خاطر دارند شما در انتخابات ۹۶، رئیس ستاد آن نامزدی بودهاید که قرار بود با حضور در مناظرهها و سپس انصراف به نفع حسن روحانی، کاری کند که کمتر دست رئیسجمهور در مناظرهها بلرزد و کماطلاعی او از امور کشور، به چشم آید. باید به آقایان گفت اگر شمارا باانصاف و اخلاق، کاری نیست، حداقل به خاطر اعتبار دنیایتان هم که شده، اینچنین مردم را ساده و بی حافظه تصور نکنید و به شعور مخاطب احترام بگذارید.
ارسال نظرات