به نقل از مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
۱- توقیف نفتکس ایرانی در منطقه جبلالطارق توسط انگلیسیها در حقیقت در ادامه همان سناریوی برجستهسازی حملات ماه گذشته در دریای عمان در جهت فضاسازی برای بهرهبرداریهای سیاسی- حیثیتی و البته جاسوسی است. در این سناریو با ادعایی درباره عبور نفتکش انگلیسی از تنگه هرمز، خواستهاند به زعم خود اقتدار نیروهای مسلح جمهوری اسلامی در خلیجفارس را که بارها نیروهای دریایی آمریکا و انگلیس را به اسارت گرفتهاند و پهپادهای خود را بر فراز ناوها و کشتیهای آمریکایی و اروپایی به پرواز درآورده، آنها را رصد کردند و همچنین اهمیت سرنگونی پیشرفتهترین و مدرنترین پهپاد جاسوسی آمریکا را تحتالشعاع قرار دهند و فضای لازم را در جهت توجیه لزوم حمایت از طرح پنتاگون برای تشکیل ائتلاف بینالمللی حفاظت از تردد کشتیهای نفتی فراهم کنند.
۲- آمریکا با فضاسازی درباره ائتلاف بینالمللی دریایی: اولا تلاش دارد همچنان سناریوی دوگانه و دروغین جنگ و صلح را زنده نگه دارد که در واقع در چارچوب تحریک افکارعمومی علیه ایران و در ادامه جنگ روانی– رسانهای و ایرانهراسی قابل تحلیل است و به نظر میرسد طرحی برای دوشیدن بیشتر گاوههای شیرده منطقه باشد.
ثانیا میخواهند به افکارعمومی داخل آمریکا و اروپا القا کنند که در مقابل اقدامات مقتدرانه و بازدارنده جمهوری اسلامی فعالانه عمل میکنند و در افکارعمومی دنیا ضعفهای خود را بپوشانند و اعتبار بر باد رفته خود را بازسازی کنند و شکستهای پیدرپی خود در منطقه و در مقابل محور و جریان مقاومت را تحتالشعاع قرار دهند.
ثالثا نشان میدهد آمریکاییها و اروپاییها و صهیونیستها که تاکنون نتوانستهاند با خلق و حمایتهای از تروریستها و به قول ترامپ با هزینه کردن هفت میلیارد دلار در منطقه، در سوریه و عراق و یمن و لبنان و بهخصوص در فلسطین با طرح به اصطلاح معامله قرن به اهداف خود برسند، تلاش دارند تا شاید با مانور دریایی بتوانند کشورها و ملتهای منطقه را بترسانند و برای خود اعتباری کسب کنند.
۳- این سناریو نشان میدهد که آمریکاییها و اروپاییها به شدت از تهدید بستن تنگه هرمز ترسیدهاند و عملی شدن این تهدید از سوی ایران را جدی و امکانپذیر ارزیابی کردهاند. بر این اساس رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا دم خروس آمریکا از طرح ائتلاف بینالمللی دریایی را آشکار کرد و هدف واقعی این کشور را لو داد. در حالی که آمریکا ادعای محافظت از نفتکشها را دارد، ژنرال دانفورد اذعان کرد «هدف آمریکا بهطور خاص ایفای نقش فرماندهی برای جمعآوری اطلاعات جاسوسی و شناسایی است»! آنچه که تردیدی باقی نمیگذارد که این سناریو فقط یک سناریوی سیاسی – حیثیتی – جاسوسی است، این است که در طرح آمریکا مشخص نشده که اولا کشتیهای آمریکا در واقع چه نقشی در محافظت از نفتکشها دارند؟ ثانیا آمریکا قرار است با کدام کشورها همکاری کند؟ ثالثا این ائتلاف دریایی، حفاظت از نفتکشهای کدام کشورها را برعهده خواهد گرفت.
رابعا چند کشور حاضرند وارد این ائتلاف شوند؛ هرچند کشورهای مختلف از تبعات و پیامدهای رودررو شدن با جمهوری اسلامی به خوبی آگاهند و تلاش دارند خود را کنار و در حاشیه نگه دارند و از ورود به متن طرحهای آمریکا پرهیز کنند. خامسا اکنون در پنتاگون که تاکنون چند وزیر عوض کرده و اکنون با سرپرست اداره میشود و دچار آشفتگی است، از یک سو بحث و اختلاف است که نیروهای آمریکا در منطقه چه کارهایی میتوانند و چه کارهایی نمیتوانند انجام دهند تا آمریکا را وارد یک جنگ ویرانگر ناخواسته نکنند و از سوی دیگر در پنتاگون و نهادهای اطلاعاتی – نظامی آمریکا اتفاقنظر وجود دارد که ائتلاف به اصطلاح بینالمللی دریایی بسیار پیچیده و پرهزینه و خطرناک است! و همانگونه که از ائتلاف سعودی - آمریکایی و تشکیل ناتویی عربی نامی بیش باقی نمانده، این ائتلاف نیز جز همان، سرنوشتی نخواهد داشت.
۴- اما چند نکته مهم: اولا محافظت از کشتیها در عمل به مراتب دشوارتر است از آنچه که تصور میشود و کشتیهای کافی برای همراهی تکتک دهها نفتکشی که روزانه از تنگه هرمز و در خلیجفارس تردد میکنند، وجود ندارد. آمریکا به دلیل اینکه خلیجفارس و تنگه هرمز تحت حفاظت است و همه نفتکشها در تیررس نیروهای سپاه قرار دارند، نمیتواند چنین طرحی را اجرا کند و حفاظت کشتیها در خارج از این محدوده کاری بیهوده و نمادین و تبلیغاتی خواهد بود. ثانیا مینهایی که بر اثر صدا، فشار و یا جاذبه مغناطیسی منفجر میشوند، همانگونه که برای نفتکشها خطرساز هستند برای کشتیهای محافظتکننده نیز خطرسازتر خواهند بود.
ثالثا یقیناً هرچه تعداد کشتیهای آمریکایی و اروپایی در منطقه بیشتر شود قدرت بازدارندگی جمهوری اسلامی بیشتر خواهد شد و هر کدام از این کشتیها هدف در دسترسی برای موشکهای کوتاهبرد و میانبرد ایرانی خواهد بود و دیگر نیاز به استفاده از موشکهای دوربرد و سری و فوقسری جمهوری اسلامی نخواهد بود! رابعا فضاسازی درباره ورود کشتیهای آمریکایی به خلیجفارس مسبوق به سابقه است. ناو یواساس استینس با شلیک موشکهای میانبرد در مانور نیروهای سپاه مجبور به ترک منطقه شد و ناو آبراهام لینکلنِ مجهز به هواپیماها و ناوچههای جنگی خود با پیام قاطع فرزندان سپاهی که «اگر وارد آبهای خلیجفارس شود، تضمینی برای خروج سالم آن وجود ندارد»
در خارج از خلیجفارس و در فاصله 500 کیلومتری متوقف شد، و بعداز سرنگونی پهپاد آمریکایی، ترامپ با دریافت این پیام که «در صورت هرگونه حماقتی، موشکهای ایران آماده هدف قرار دادن تمام منافع و اهداف آمریکا در سراسر جهان و بهویژه در منطقه هستند»، دستور توقف هرگونه اقدامی علیه ایران را صادر کرد. اینها مشتی نمونه خروار و نمونههایی از دهها موردی است که اقتدار و بازدارندگی جمهوری اسلامی، آمریکاییها را در تصمیمات خود پشیمان و متوقف کرده است. حال سؤال این است که آمریکا چگونه میخواهد از کشتیهای نفتی دیگر کشورها محافظت کند؟!
۵- آمریکاییها و انگلیسیها و صهیونیستها باید از سرنگونی پهپاد جاسوسی آمریکایی درس عبرت بگیرند و بدانند با رقص دیپلماتیک نمیتوانند اقدامات نمایشی نظامی خود را واقعی جلوه دهند. لذا اولا برنامهریزی چنین سناریویی در حقیقت از ترس هرگونه اقدام متقابل ایران و با هدف فضاسازی برای جلوگیری از اقدامات احتمالی جمهوری اسلامی صورت گرفته، در حالی که نیروهای مسلح ایران نشان دادهاند در حمایت از امنیت و منافع ملی کشور و در راهبرد دفاعی و تهاجمی خود در صورت نیاز به هر اقدامی، درنگ نخواهند کرد و قاطعانه عمل خواهند کرد.
لذا جمهوری اسلامی بدون هیچگونه وحشتی از ناوهای آمریکا و انگلیس اگر بخواهد کشتیهای انگلیسی را متوقف کند، خیلی سریع و بدون پردهپوشی مثل سرنگونی پهپاد آمریکایی، این کار را خواهد کرد. البته به نظر میرسد انگلیس با خروج از اتحادیه اروپا میخواهد بهعنوان سگ دنبالهروی آمریکا با این اقدامات مقدمات خروج خود از برجام را فراهم کند، چراکه بعد از خروج از اتحادیه اروپا بقای خود را در هماهنگی با سیاستهای آمریکا علیه ایران میبیند.
6- اما همانگونه که بعد از ۳۳ سال آمریکا پاسخ سرنگونی ایرباس ایرانی با سرنگونی پهپاد جاسوسی فوق پیشرفته خود را به مراتب شدیدتر دریافت کرد و انتقام ۳۰۰ مسافر بیگناه از دولت آمریکا گرفته شد، به نظر میرسد با ماجراجوییهای دریایی جدید باید منتظر پاسخی به مراتب شدیدتر و مقتدرانهتر از «عملیات اراده جدی» ریگان در حمله به ناوچههای ایرانی در سال ۶۶ و گرفتن انتقام پیکر سوراخ و گلولهباران شده شهید نادر مهدوی و دیگر همرزمانش که تحت شکنجههای قرون وسطایی بر عرشه ناو آمریکایی به شهادت رسیدند، باشد، هرچند آمریکاییها به خوبی به یاد دارند در همان دهه شصت نیز در جنگ نفتکشها علیرغم اینکه قدرت و توان نظامی جمهوری اسلامی مثل امروز نبود و علیرغم اسکورت نفتکشها توسط آمریکا، دهها نفتکش و بالگرد و ناو پیشرفته آمریکایی و غربی از جمله ناو آمریکایی «ساموئل بیرابرتز» و نفتکش بریتانیایی «جنتلبریز» هدف مینها و موشکهای کرم ابریشم و یا قایقهای تندرو ایران قرار گرفتند و توسط نیروهای سپاه منهدم شدند.
لذا آمریکاییها به خوبی میدانند ایران دیگر ایران دهه شصت نیست و قدرت دفاعی و نظامیاش اکنون به اولین قدرت منطقه و پنجمین قدرت نظامی جهان تبدیل شده است و فرماندهی جنگ در ید باکفایت شخصی است که معتقد است نه تنها در دنیای آینده بلکه در دنیای پرآشوب کنونی نیز امنیت در سایه مقاومت است.
۷- اما ایران سیاست و راهبرد خود را دنبال میکند و برگهای برنده زیادی در دست دارد و میتواند هم تحریمها را پشت سر بگذارد و هم از امنیت و منافع ملی کشور با اقتدار دفاع کند. شعار جمهوری اسلامی همان شعار زمان جنگ نفتکشهاست مبنی بر اینکه «اگر خلیج فارس برای ما امن نباشد، برای هیچکس امن نخواهد بود» و «اگر قرار است اقتصاد ایران سقوط کند به زعم بعضیها، اقتصاد جهان نیز با بستن تنگه هرمز سقوط خواهد کرد» و قطعا آمریکا و اروپاییها چنین ریسکی را نمیکنند و میدانند هرگونه ناامنی در منطقه اولا کل منطقه را به آتش میکشد ثانیا سقوط اقتصاد جهانی را تسریع و تسهیل خواهد کرد و در حقیقت حیات و بقای خود آنها را در معرض خطر قرار خواهد داد!
«شدن» عنوان کتابی است به قلم میشل رابینسون اوباما، همسر باراک اوباما رئیس جمهوری سابق امریکا که در نوامبر سال 2018 توسط انتشارات کراون منتشر شده است. کتاب بواقع بیان تجربه شخصی عمیق نویسنده آن است؛ تجربهای که به قول نویسنده از بزرگ شدن «با پدری علیل در خانهای محقر... در محلهای فقیر... با عشق و موسیقی در شهری با تنوع نژادی» شروع میشود و به آخرین روز ریاست جمهوری باراک اوباما و خروج از کاخ سفید ختم میشود.
کتابی با این مشخصات در روز اول انتشار، جمع نسخههای کاغذی و الکترونیک و صوتی فروشرفته از آن 725 هزار نسخه، فروش هفته اول 1.4 میلیون نسخه و در نخستین ماه انتشار رکورد 3 میلیون نسخه فروش را داشته است. بدیهی است که قریب 9 ماه بعد از انتشار باید میلیونها نسخه دیگر از آن هم در امریکا و سایر نقاط جهان فروش رفته باشد. یک میلیون نسخه از کتاب نیز به مؤسسهای غیرانتفاعی (First Book) اهدا میشود که به کودکان، کتاب ارائه میکند.
کتاب از ابتدا قرار بوده به 24 زبان منتشر شود و با دو ترجمه به فارسی نیز منتشر شده است که یکی از ترجمههای آن ظرف چند ماه به چاپ سیودوم رسیده است. همین مقدار معرفی کتاب برای طرح چند پرسش کفایت میکند.امریکا کشوری با 372 میلیون نفر جمعیت است و در مقایسه با جمعیت 80 میلیون نفری ایران، 4.65 برابر جمعیت بیشتری دارد.
درست است که زندگینامه همسر سیاهپوست اولین رئیس جمهوری سیاهپوست امریکا، با قلمی توانمند، فارغالتحصیل جامعهشناسی و حقوق از یکی از معتبرترین دانشگاههای امریکا که خودش معتقد است «اگر تنها یک چیز در زندگی آموخته باشم، قدرت استفاده از کلام است» جذابیتهای خاص خودش را دارد، اما «شدن» ابداً کتابی زرد و عوامانه نیست که بتوان اقبال به آن را محصول چنین خصیصهای دانست.
کتابی جدی درباره تجربه زیست انسانی است که روایتی جذاب از سیاهپوست بودن، مبارزه کردن با دشواریها و نهایتاً صعود بر قله منزلت اجتماعی را روایت میکند. این پرسش را میتوان مطرح کرد که آیا جامعه ایران امروز این ظرفیت را دارد که با توجه به جمعیتی که تقریباً یکپنجم جمعیت امریکاست، پذیرای انتشار کتابی باشد که به اندازه یکپنجم کتاب میشل اوباما فروش برود؟ بگذارید سؤال را بیشتر باز کنم. خلق شخصیتها محصولی اجتماعی و در ترکیب با توان شخصی آنهاست. فرآیندهای چندگانه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است که به افراد اجازه میدهد به چهرههایی دوستداشتنی یا جالب توجه تبدیل شوند.
آیا جامعه ایرانی تاکنون توانسته سیاستمداری خلق کند که در آن جایگاهی قرار گیرد که اثر قلمیاش برای میلیونها ایرانی جذابیت خریداری شدن داشته باشد؟ اگر صرفاً جمعیت را مبنای مقایسه قرار دهیم و بر مبنای آن درباره ظرفیت اجتماعی مواجهه مردم و سیاسیون قضاوت کنیم، باید پرسید آیا سیاستمداری یا در حاشیه سیاستی (نظیر همسر یک رئیسجمهور) در جامعه ایرانی وجود دارد که کتابی بنویسد که در ماه اول انتشارش قریب به 700 هزار نسخه از آن فروش برود؟ آیا جامعه و سیاست ظرفیت خلق چنین شخصیتی دارد؟ این سؤال وقتی جدیتر میشود که بپرسیم آیا سیاستمداری که زندگی سیاسی را در شرایطی عادی طی کرده باشد – ورود کاملاً طبیعی و قانونی به قدرت و خروج از آن - در جامعه امروز ایران وجود دارد که کتاب زندگینامهاش بتواند ظرف چند ماه به چاپ سیودوم برسد؟
بخشی از جذابیت کتاب «شدن» از دو- سه خصیصه زبانی و گفتمانی برمیخیزد. میشل اوباما، فرزند خانوادهای سیاهپوست، نسبتاً فقیر، ساکن در محلهای فقیرنشین و دارای تجربهای غنی از زیست فقیرانه تا رسیدن به برترین دانشگاه امریکا و پس از آن زندگی مجلل در کاخ سفید و مواجهه با موقعیتهایی است که صرفاً برای شخصی در این جایگاه فراهم میشود.
اینها جذاب هستند و نوشتار کتاب که حتی در ترجمه فارسی نیز قوت خود را نشان میدهد، بر جذابیتها میافزاید، اما چند چیز را نباید فراموش کرد. اثر دانشگاه امریکایی برتر را میتوان در این کتاب مشاهده کرد. توانش زبانی میشل اوباما - فارغالتحصیل جامعهشناسی و حقوق از پرینستون و هاروارد – قابلیت نوشتاری فوقالعادهای بروز داده که حتماً برای نویسندهای در سطح او و در صنعت نشر امریکا، ویراستاران خوبی را هم در کنار داشته است.
سؤال این است که آیا دانشگاههای ما نیز قادرند نویسندگانی در این سطح که قادر باشند این گونه تجربه زیسته خود را به نوشتار بدل کنند تربیت کنند؟ نوشتارهای سیاستمداران ما اغلب بر قوت و غنای زبان فارسی میافزاید یا گاه و در بیشتر موارد اسباب طنز و تمسخر میشود؟
موضوع را در سطح دیگری هم میتوان این گونه طرح کرد که آیا قید و بندهای گفتمانی به سیاستمدار ایرانی اجازه میدهد تا تجربه زیسته، احساس و حتی درونیترین عواطف و خاطرات خود را پیش روی خواننده قرار دهد؟ خواننده امریکایی – بالاخص اگر زن و سیاهپوست باشد – عمیقاً با میشل اوباما در «شدن» همدلی خواهد کرد. تصور میکنم با وجود همه انتقاداتی که ممکن است از منظر صنعتفرهنگ و نگاه چپگرایانه به صنعت نشر درخصوص چنین کتابی شود و آن را نوعی آرزوسازی و خوب جلوه دادن رؤیاهای امریکایی برای سیاهپوستان تحت سلطه جلوه دهد، کتاب «شدن» قادر است با اکثریتی از جامعه امریکایی به گونهای ارتباط بگیرد که وجوه زمخت و دوستنداشتنی سیاست را کنار بزند و بین جمعیتی مهم و اثرگذار از یک ملت و چهرهای شناختهشده در عرصه سیاسی، ارتباطی عاطفی برقرار کند. این ارتباط منشأ همبستگی است. این همان جنس ارتباطی است که سیاست ایران امروز آن را از ریشه خشکانده است. هر چهره سیاسی یا نزدیک به هسته مرکزی سیاست چنان کریهالمنظر و لجنمال میشود که تودهها شوقی برای دیدن او را هم از دست میدهند چه رسد به اینکه تجربه زیستهاش را با قیمت نزدیک به 80 هزار تومان خریداری کنند.
بگذارید وجه عینی آنچه را که گفتم در این عبارت پایانی کتاب «شدن» جستوجو کنم. «من یک شخص عادی هستم که سفری فوقالعاده داشتهام.... برای هر دری که برایم گشوده شد، سعی کردهام دری را به سوی دیگران بگشایم؛ و این است حرف آخری که میخواهم بگویم: بیایید یکدیگر را بپذیریم. شاید بعد کمتر بترسیم، کمتر قضاوت کنیم، تعصبات و کلیشههایی که ما را بیدلیل از یکدیگر جدا میکنند را بهدور افکنیم.
شاید بعد بهتر بتوانیم یکدیگر را همان گونه که هستیم بپذیریم.... این نشانه قدرت شماست اگر اجازه دهید شناخته شوید و شنیده شوید و داستان منحصر به فرد خود را داشته باشید و از صدای واقعی خود استفاده کنید؛ و نشانه بزرگمنشی شماست اگر بخواهید دیگران را بشناسید و صدای آنها را بشنوید؛ و این گونه من، من شدم.»
درست است که این عبارات از قلم یک فرد تراوش میکند اما نظم گفتمان است که به او اجازه میدهد تا چنین بنویسد و با استقبال روبهرو شود. حال از خودمان بپرسیم کدام سیاستمدار ایرانی است که امروز بتواند چنین بنویسد، مجاز باشد یا به خودش اجازه دهد و محتمل بدانیم که با استقبال روبهرو شده و باور میشود؟
سؤال دیگری هم هست. چرا خواننده ایرانی حاضر است از «شدن» میشل اوباما استقبال کند اما حداقل در پیش چشممان سیاستمداری نیست که کتابش را خواننده ایرانی با همان اشتیاقی بخرد و بخواند که کتاب «شدن» را ظرف چند ماه با وجود قیمت نسبتاً گران آن خریده است؟
«شدن» به همان اندازه که محصول نیروهای اجتماعی و سازماندهی سیاست در جامعه امریکایی است، از منظری مقایسهای، خصایصی از جامعه ایرانی را نیز آشکار میکند. این یادداشت فرصتی برای برشمردن همه ویژگیهایی نیست که از منظر مقایسهای اهمیت دارند، اما میتوان محققان و سیاستمداران را به طرح پرسشها و حتی پژوهش درباره سیاست، زبان و مردم در ایران بر محور بررسی «شدن» دعوت کرد.
مشکل ما همیشه این است که سوداگران خودرو، سکه، ارز، مسکن و ... همواره چند قدم از مسئولان ما جلوتر هستند. مادامی که مسئولان کنترل این بازارها که با توجه به حوزه کاری، اختیارات و وظایف تعریف شده شان، متشکل از چندین نهاد و دستگاه و ... هستند، از بحرانی مطلع شوند، تصمیم بگیرند به مسئله ورود کنند، دور یک میز بنشینند و جلسه بگذارند تا با توجه به حق جلسه های اندک، نوشتن صورت جلسه و تصویب مصوبات و تبصره های جدید بصرفد، کار از کار گذشته است و دلال ها بازار را در دست گرفته اند و تا دلشان خواسته بر حباب خود ساخته شان، دمیده اند!
اما درباره مقابله با سوداگری خودرو، دیدیم که اعمال برخی محدودیت ها از جمله درج قیمت در یک اپلیکیشن موبایلی تا حدودی توانست این اسب چموش را آرام کند، البته پس از آن که گلوی رسانه ها پاره شد از بس رسیدگی به این موضوع را گوشزد کردند. با این حال اگر چه کمی حباب خودرو کم باد شده اما همچنان این چهار چرخ های آهنی با قیمت واقعی خود فاصله بسیار دارند.
در شرایطی که خودرو ساز نمی تواند یا نمی خواهد محصول خود را با قیمت مصوب و به دست مصرف کننده واقعی برساند و شرایط پیش فروش اینترنتی محصولات به قدری ناممکن است که فقط عده ای محدود از پس ثبت نام بر می آیند، و از سوی دیگر سازمان های نظارتی از جمله تعزیرات و بازرسی صمت نیز به وظیفه خودشان به درستی عمل نمی کنند یا قانون دست و پایشان را بسته است، تنها اهرمی که می توان به آن دل خوش بود، اخذ مالیات قابل توجه از فروش خودرو ست.
مبلغی که خریدار (بخوانید دلال) در سال گذشته برای خرید هر نوع از خودروهای صفر کیلومتر داخلی پرداخت کرده، کاملا مشخص است. حالا و درست وقتی همه خوابند، این افراد بدون کوچک ترین زحمت و تجارتی، قصد دارند خودروهای خریداری شده شان را با سودی حداقل 50 درصد آن چه هزینه کرده اند، بفروشند. این جاست که سازمان امور مالیاتی باید با اخذ مالیات قابل توجه از این فروش کذایی، ترمزی باشد بر سوداگری خودرو.
کاری که جسته گریخته در حوزه مسکن در حال انجام است و سازمان امور مالیاتی به هنگام انتقال سند با اخذ مبایعه نامه درصدد است، بخشی از سود بادآورده دلال ها و بخر و بفروش ها را اخذ کند.
اگر چه ممکن است، نقدهایی هم به این طرح وارد باشد، به خصوص این که به طور قطع بخشی از این افزایش قیمت سود و حباب نیست بلکه ناشی از تورم است. یعنی اگر چه فرد خودرو یا مسکنی را خریداری کرده است و اکنون آن را با قیمت بالاتر به فروش می رساند اما بخشی از این افزایش قیمت ناشی از تورم موجود در بازار است. اما اگر زمان بندی مناسبی برای اخذ مالیات در این طرح در نظر گرفته شود می تواند در دراز مدت با سوداگری مقابله و واسطه ها را از بازار حذف کند.
به دیگر بیان، مالیات حاصل از فروش خودرویی که مصرف کننده آن را خریداری و مصرف کرده است و اکنون بعد از گذشت چند ماه یا چند سال می خواهد خودرو را بفروشد باید با مالیات حاصل از فروش خودرویی که واسطه آن را خریده ولی رنگش را هم ندیده است و می خواهد به اصطلاح در نمایندگی با سودی برابر 50 درصد قیمت خریداری شده، به فروش برساند، کاملا متفاوت باشد.
محاسباتی ساده و به دور از پیچیدگی که سال های سال است در کشورهای توسعه یافته انجام می شود. اگر می خواهیم اقتصاد را درمان کنیم، همیشه باید یک قدم جلوتر از واسطه ها گام برداریم و با اخذ تصمیماتی ولو مقطعی اما قاطع و کاربردی اجازه جولان در بازار را به فرصت طلبان ندهیم.
روز گذشته رهبر معظم انقلاب در دیدار ائمه جمعه سراسر کشور در دو بخش، سخنان مهمی را بیان فرمودند که اگر تنها به بخش اول این سخنان که در واقع نقشه راه جدید امامان جمعه و شورای سیاستگذاری ائمه جمعه است، توجه داشته باشیم، در همان نگاه اول بیش از ۲۰ محور را میتوان احصا کرد که باید مبنای عمل این شبکه گسترده و تأثیرگذار کشور در گام دوم انقلاب باشد.
در میان این محورها، «زمینهسازی استقرار گفتمانهای عالی و بصیرت بخش» از جمله مطالباتی است که روز گذشته رهبر فرزانه انقلاب اسلامی بدان تأکید داشتند. بنابراین با توجه به تعداد زیاد محورهای این سخنرانی، در این یادداشت کوتاه تلاش میشود تنها به محور جایگاه نمازهای جمعه در ترویج گفتمان انقلاب اسلامی پرداخته شود. انقلاب اسلامی به عنوان تحول عظیمی تعریف میشود که سبب احیای دین و معنویت در فضای اجتماعی ایران و حتی اعتلای آن در فضای فراملی و جهانی شد.
اسلامی بودن انقلاب ایران بدین معناست که آرمانها و اهداف جامعه ایرانی در پرتو انقلاب اسلامی، ریشه در مکتب اسلام دارد و تحلیل شعارهای طرح شده در انقلاب اسلامی (مانند حکومت اسلامی، نفی سلطهپذیری و ...) گواهی بر این مدعاست. از سویی دیگر، گفتمان انقلاب اسلامی، از عناصر متعدد و همخوانی همچون عدالتخواهی، خدمت به مردم، محرومیتزدایی، ساده زیستی و پاکدستی تشکیل شده است که تریبونهای نماز جمعه به مثابه نوعی نهاد مدنی و عمومی، بایستی از طریق بازخوانی این مؤلفهها و همچنین ارزیابی مستمر وضعیت جامعه در نسبت با مؤلفههای نامبرده، به پاسداشت و پویایی گفتمان انقلاب اسلامی مدد رسانند.
۱-بی شک یکی از اصلیترین مؤلفههای گفتمان انقلاب اسلامی عدالتطلبی و عدالتخواهی است چرا که برپایی عدالت در جامعه، از آرمانهای مبنایی انقلاب اسلامی میباشد. متأسفانه در شرایط کنونی به دلایلی متعدد، احساس تبعیض و بی عدالتی در فضای جامعه رشد قابل توجهی کرده و حتی بی عدالتی و تبعیض، بدل به بحرانی اجتماعی شده است.
اساسیترین الزام برای پیشرفت شاخصههای عدالت در جامعه و نزدیک شدن به آرمان انقلاب اسلامی در این زمینه، مطالبه گری مستمر در جامعه توسط نهادهای مدنی و تریبونهای اجتماعی همسو با نظام، همانند تریبون نماز جمعه است. با این ملاحظه که طرح مطالبات عدالت خواهانه، باید متناسب با ظرفیت جامعه برای رفع آن مطالبه باشد تا خدای نکرده موجبات سرخوردگی و ناامیدی در طبقات مختلف کشور، بهویژه طبقه وفاداران به نظام و انقلاب نگردد.
این امر اگر با درایت و هوشمندی توسط تریبونهای نماز جمعه دنبال شود در فرآیندی میان مدت، میتواند سبب تثبیت جایگاه و نقش پیشقراول و جهت دهنده جامعه توسط تریبونهای نماز جمعه در مطالبه عدالت شده و لایههای مختلف اجتماعی عدالت خواه را در مسیر درست و مؤثر عدالتخواهی در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی هدایت کرده و از رفتارهای احساسی که بعضا این روزها مصادیقی از آن را در جامعه شاهد هستیم، پرهیز خواهد شد.
۲-یکی دیگر از مؤلفههای مهم که بایستی در تریبونهای نماز جمعه جهت ترویج گفتمان انقلاب، مورد توجه و عنایت قرار گیرد، مبارزه مستمر با غده سرطانی فساد است. متأسفانه رشد و گسترش فساد و اشرافی گری به ویژه در سالهای اخیر، بیشترین آسیب را به سرمایه اجتماعی کشور وارد کرده است. به ویژه آنکه در شرایط کنونی، این موارد، با بزرگنمایی و بعضا دروغپردازی به شدت توسط شبکههای اجتماعی بازتاب پیدا کرده است.
بسیار حیاتی است تا نماز جمعه به مانند یک تریبون نظارتی و اعتماد بخش جامعه، به صورت صریح و جدی، به نهی فساد و اشرافی گری و مبارزه مؤثر و مستمر با این پدیده سرطانی بدل شود. از سویی، با بیان عملکردهای مثبت نظام با پدیده فساد و ایجاد امید در جامعه، باید از رفتارهای امیدآفرینی که دستگاههای نظام اعم از دستگاههای اجرایی، قضایی و تقنینی انجام میدهند، حمایت کرد. این اقدام، هم میتواند سبب بازسازی اعتماد و اعتقاد عمومی به نظام و گفتمان انقلاب اسلامی شود و هم با تولید فشار اجتماعی، مبارزه با فساد و اشرافی گیری توسط نهادهای نظارتی را تسریع نماید.
۳-در منطق دینی و در گفتمان انقلاب اسلامی، فلسفه اصلی قبول مسئولیت، خدمت به مردم است. در واقع کسب قدرت و مسئولیت، برای خدمت به مردم، ممدوح و مورد تأکید است. در منظومه گفتمانی انقلاب اسلامی، هر هدفی غیراز خدمت به دین و مردم، به شدت مطرود و منفور است و رویه بسیاری از مسئولان پس از انقلاب نیز مبتنی بر این اصل اساسی قرار داشته است. رسالت تریبونهای نماز جمعه آن است تا از سویی به صورت مدام به یادآوری و بازخوانی فلسفه قدرت و مسئولیت در گفتمان انقلاب، برای جامعه و نخبگان اقدام کنند و از سویی دیگر، به نقد و مقابله با منشها و رویههای غلط شکل گرفته در بخشهای از حاکمیت بپردازند.
۴- در گفتمان انقلاب اسلامی، مسئولان و نهادهای قدرت موظف به پاسخگویی حداکثری به جامعه در قبال وظایف و عملکرد خود میباشند، چرا که مردم ولی نعمتان آنان هستند. از طرفی دیگر، منطق انقلاب اسلامی و منش رهبران آن، محرم دانستن مردم، مشارکت دادن آنان در تصمیمات و اقدامات گوناگون و احترام به رأی و نظر مردم میباشد.
اما واقعیت آن است که برخی از مسئولان در پاسخگویی به مردم بی توجه بوده و سستی میکنند. از این رو، تریبونهای نماز جمعه رسالت دارند تا ضمن بازخوانی مستمر نقش مردم در حکومت اسلامی، مسئولان را با زبان خیرخواهانه تشویق به پاسخگویی کرده تا نگاه امیدآفرین را در دلهای مردم زنده کرده و بستر را برای مشارکت مردم در کمک به حل مشکلات کشور فراهم نمایند و در نهایت در یک دوره میان مدت شاهد تبلور گفتمان انقلاب اسلامی در همه عرصههای انقلاب باشیم.
در مقاطع مختلف تاریخ چند دهه گذشته، بارها از کشورهای موفق به عنوان الگوی توسعه ایران نام برده شده است. چندی پیش نیز حسن روحانی، ژاپن را به عنوان یک کشور الگو معرفی کرد و گفت: «بعد از جنگ جهانی دوم ژاپنیها گفتند دیگر روزی هشت ساعت نباید کار کنیم. جنگ شده، ویرانی شده، باید کشورمان را آباد کنیم. هشت ساعت کار میکنیم پول میگیریم، 4 ساعت، 5 ساعت هم مجانی کار میکنیم».
البته که مقایسه ژاپن و ایران که اقتصادی مبتنی بر درآمد نفتی دارد از اساس و بنا به دلایل متعدد چندان منطقی به نظر نمیرسد، اما با همین پیشفرض غلط هم باید گفت در کشوری که اعتماد عمومی به دولت و سایر نهادهای تصمیمساز چندان مطلوب نیست و هر از چندی اخبار حقوق نجومی فلان مدیر یا فساد مالی فلان مسئول شنیده میشود، نمیتوان از مردم درخواست کرد برای کشور کار مجانی انجام دهند. واضح است که دولت حسن روحانی طی دو سال گذشته تحت شدیدترین فشارها قرار داشته و شاید این مسئله در نوع خود کمسابقه بوده که حتی برخی از جریانهای قدرتمند سیاسی نیز از زمینخوردنش به وضوح خشنود میشوند.
اما ای کاش در این شرایط سخت، با اظهارنظرهای نسنجیده، با اعصاب مردمِ ناامید بازی نشود. نیاز به توضیح واضحات نیست در اقتصادی که ساختار اداری و نظام بودجهریزی آن دچار ضعفهای اساسی و بغرنج است، نمیتوان انتظار داشت تا مانند ژاپن همبستگی ملی برای رسیدن به آبادانی وجود داشته باشد. مردم انتظار دارند در هر سطحی اول از همه مسئولانشان برای کار مضاعف بدون مزد پیشقدم شوند، تا بعد مردم پشت سر آنها مسیر توسعه را بدون چشمداشت طی کنند.
زمانی که فلان نهاد فرهنگی سالانه بودجه کلان میگیرد و خروجیاش تقریباً هیچ است و یا اقتصاد کشور زیر سلطه دلالهای قدرتمندی است که خودِ مسئولان دولتی منفعلانه تنها فریاد وااسفا سر میدهند، چگونه میتوان انتظار داشت مردم برای توسعه کشور مجانی کار کنند؟ آقای رئیسجمهور نیک میداند که حضور مردم در پای صندوقهای رای به امید اصلاحاتی بود که باید مقتدرانه در اقتصاد، فرهنگ و سیاست کشور اعمال میشد. زمانی که این امید رنگ ببازد درخواست فداکاری کمی فانتزی خواهد شد.
به نظر میرسد تیم حسن روحانی، همچنان در ارتباط با بدنه اجتماعی دچار مشکل است و این نقیصه با توئیتهای چند وقت اخیر مشاور او یعنی حسامالدین آشنا نیز به اوج خود رسیده است. چنانکه وی در خصوص همین سخنان نوشته بود: «فرمایشات دکتر روحانی چراغی است در تاریکی. ولی افسوس.
همانطور که تئوری ژاپن اسلامیِ امیرکبیر ایران را به باد تمسخر گرفتند، این هم به همان روز دچار خواهد شد.» او همین چندی پیش نیز به مهمترین حامی حسن روحانی در انتخابات و عبارت تکرار کنایه زده بود و این همان نادیدهگرفتن علوم ارتباطات در دولت فعلی است که اظهارنظرهای ناسنجیده و به دنبال آن حاشیههای ناامیدکنندهای را به همراه خواهد داشت. شاید بهتر باشد در شرایط فعلی حداقل نمک به زخم مردم نپاشیم.
برداشته شدن گام دوم برجامی جمهوری اسلامی ایران ،مولد مباحث تازه ای در حوزه سیاست خارجی کشورمان بوده است. واقعیت امر این است که اقدام هوشمندانه اخیر جمهوری اسلامی ایران، پیام قاطعانه ای را به طرف مقابل، آن هم حدود یکسال پس از خروج ترامپ از برجام مخابره کرده است.
این تصمیم هوشمندانه و قاطعانه در حالی اعلام شد که طی یک سال اخیر، تروئیکای اروپایی نه تنها اقدامی در راستای احیای برجام و منافع ملت ایران صورت نداد، بلکه با بازی مستقیم خود در زمین دولت ترامپ، زمینه را برای مهار همزمان قدرت "هسته ای "،"موشکی" و " منطقه ای " کشورمان فراهم ساختند. مسئله مهمی که باید در این خصوص مدنظر قرار گیرد، هم پوشانی راهبردی مشترک ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا در مواجهه با جمهوری اسلامی ایران است.
پازل راهبردی مشترک ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا ( خصوصا تروئیکای اروپایی) علیه ایران ،مدتهاست در حوزه دیپلماسی آشکارو پنهان آنها تعریف و تشریح شده و چینش آن نیز وارد مراحل اجرایی شده است. بر همین اساس،گام برداشته شده از سوی جمهوری اسلامی ایران در خصوص توقف بخشی از تعهدات خود در برجام، نه تنها در تعارض با متن و سند برجام قرار ندارد، بلکه منتج به انهدام قطعات بزرگ پازل مشترک "آمریکایی- اروپایی" علیه کشورمان خواهد شد.
در چنین شرایطی سه کشور اروپایی (آلمان، انگلیس و فرانسه ) سعی دارند با تکیه بر ساختار حداقلی ، قطره چکانی و مبهم اینستکس و استفاده از بازوان رسانه ای و تبلیغاتی خود در غرب، جمهوری اسلامی ایران را در خصوص توقف تصمیم اخیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان تحت فشار قرار دهند .
سال 2017 میلادی، نقطه آشکارساز پیوستگی راهبردی ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا علیه ایران محسوب می شود. در آن زمان،ترزا می نخست وزیر انگلیس و امانوئل ماکرون رئیس جمهور فرانسه نقش محوری و پررنگی در تعریف این نقشه مشترک ایفا کردند.
"برجام دفرمه شده"،"حفظ تعهدات هسته ای ایران "،" خروج آمریکا از برجام"،"مهار قدرت موشکی ایران"، " متزلزل کردن قدرت منطقه ای ایران "اجزا و قطعات کلان این پازل را تشکیل می دهند. تاکتیک های مقطعی و اخم و لبخندهای مقامات اروپایی و تاخیر هدفمند سه کشور آلمان، انگلیس و فرانسه در راه اندازی ساز و کار مالی ویژه ( اینستکس) نیز اجزای کوچک این پازل را تشکیل می دهند.
بنابراین، ما با منظومه پیچیده ای رو به رو هستیم که بر اساس یک "نگرش سیستمی" ساخته شده و در ذیل آن نیز میان ایالات متحده آمریکا و تروئیکای اروپایی، نوعی تقسیم وظیفه پنهان ( و در مواردی آشکار) صورت گرفته است. بدیهی است که انهدام پازل راهبردی مشترک ضد ایرانی آمریکا و اروپا علیه ایران، مرهون اتخاذ رویکرد قاطعانه و هوشمندانه ما در مواجهه با این منظومه خواهد بود.
اقدام اخیر جمهوری اسلامی ایران در کاهش تعهدات برجامی خود، مقدمه ای برای اتخاذ استراتژی هوشمندانه "تغییر زمین بازی" در مواجهه با بدعهدی آمریکا و انفعال اروپاست. "تغییر زمین بازی " از سوی ایران،مترادف با انهدام پازل راهبردی مشترک آتلانتیکی ها علیه کشورمان خواهد بود.
بی دلیل نیست که مقامات فرانسوی و دیگر مقامات اروپایی، سعی دارند با طرح موضوعاتی مانند "فریز در برابر فریز"، مانع از تحقق استراتژی "تغییر زمین بازی" از سوی کشورمان شوند. در اینجا، متوجه ارزش راهبردی "اصرار ایران بر کاهش تعهدات برجامی" خود خواهیم شد.
ارسال نظرات