جمعه ؛ 30 شهريور 1403
29 خرداد 1398 - 10:57
بررسی ترور‌های دهه مظلوم ۶۰ - قسمت دهم

از جانش برای هدایت فریب خوردگان گذشت

محمد کچویی که با نام «پدر توابین» مشهور است، زاده روستای حاجی‌آباد قم بود. خانواده محروم او وقتی علاقه محمد را به تحصیل دیدند او را راهی تهران کردند تا در نزد یکی از اقوام خود درس بخواند.
نویسنده :
شهناز سلطانی
کد خبر : 3221

پایگاه رهنما :

محمد کچویی که با نام «پدر توابین» مشهور است، زاده روستای حاجی‌آباد قم بود. خانواده محروم او وقتی علاقه محمد را به تحصیل دیدند او را راهی تهران کردند تا در نزد یکی از اقوام خود درس بخواند. البته او باید در کنار درس، کار هم می‌کرد تا کمک‌خرج خانواده باشد. در کار با شهید محمد بخارایی مبارز هیئت مؤتلفه اسلامی آشنا شد و همین آشنایی باعث شد، وی پا در راه مبارزات سیاسی بگذارد و مدت‌ها در محضر استادانی مثل آیت‌الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی)، شهید بهشتی و شهید مطهری شاگردی کند. قدم گذاشتن او در راه مبارزه با رژیم شاهنشاهی بار‌ها او را روانه زندان ساواک نمود و شکنجه‌های زیادی را به او تحمیل کرد. او چند بار در سال‌های ۵۰ و ۵۱ و ۵۳ دستگیر شد و تحت بی‌رحمانه‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت؛ اما با سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب در همان زندانی که دربند بود، زندانبان شد و مسئولیت بازسازی زندان اوین هم به وی واگذار شد. هنگامی‌که شهید لاجوردی مسئولیت دادستانی تهران را بر عهده گرفت به پیشنهاد وی، کچویی نخستین رئیس زندان اوین بعد از انقلاب شد.
 
در زندان، تعداد دستگیرشدگان اعضای گروهک منافقین قابل‌توجه بود. کچویی زمان زیادی را صرف متقاعد کردن آن‌ها و بازگشت از راهی که در پیش‌گرفته‌اند، می‌کرد و در این زمینه موفق هم بود. یکی از این اعضا فردی به نام «کاظم افجه‌ای» بود که صحبت‌های طولانی کچویی یا وی در ظاهر امر نشان می‌داد، متقاعد شده است. توبه ظاهری او باعث شده بود در زندان مورد اعتماد قرار بگیرد. خبر انفجار در حزب جمهوری اسلامی که منتشر شد و خبر به گوش منافقان زندانی هم رسید، آن‌ها شادی سر دادند و جشن و پای‌کوبی کردند. هدف آن‌ها از این به‌هم‌ریختگی، آزادی اعضای شاخص و مهم منافقین زندانی بود. در آن زمان آیت‌الله محمدی گیلانی حاکم شرع و رئیس دادگاه‌های انقلاب اسلامی بود و شهید لاجوردی هم مسئولیت دادستانی تهران را بر عهده داشت، این دو برای بازگرداندن آرامش به زندان و کنترل اعضای منافقین، آن‌ها را به محوطه باز زندان اوین هدایت کردند؛ اما کاظم افجه‌ای با نقشه قبلی و با شناختی که از محوطه و ساختمان زندان داشت، خیز برداشت و اسلحه یکی از نگهبانان زندان را در محوطه از او گرفت و در یک حرکت برنامه‌ریزی‌شده به سمت آیت‌الله محمدی گیلانی و لاجوردی حمله‌ور شد، اما کچویی دست او را خواند و سریع‌تر واکنش نشان داد و تیر‌های اسلحه افجه‌ای به کچویی اصابت کرد. محسن کچویی فرزند شهید کچویی در بیان خاطرات پدر می‌گوید: «جسم مجروحش را به بیمارستان آیت‌الله طالقانی سعادت‌آباد بردند و تلاش کردند تا او را نجات دهند، ولی کار از کار گذشته بود. او مورد اصابت دو گلوله قرارگرفته بود، یکی کتف و دیگری جمجمه‌اش و گویا روحش در همان لحظه اصابت گلوله‌ها پر کشیده ...»
 
به‌این‌ترتیب کچویی به شهادت رسید و لاجوردی و آیت‌الله محمدی گیلانی جان سالم به در بردند. درباره سرنوشت افجه‌های هم باید گفت: او با شناخت قبلی از راه‌های ساختمان زندان به پشت‌بام فرار کرد و خود را از بالای آن پرتاب کرد و کشته شد. اما افجه‌ای از سوی چه کسی مأمور این ترور‌ها بود. عزت شاهی که از مبارزان انقلابی است و تا آخر عمر شهید کچویی با وی دوستی داشت و زمانی به گفته خودش در مضیقه مالی بود، در مغازه صحافی کچویی در امامزاده یحیی مدت‌ها کار می‌کرد، در خاطراتش می‌نویسد: «سعادتی از کادر‌های بالای منافقین و در رده رجوی و خیابانی بود و در سال ۱۳۶۰ به اتهام جاسوسی برای شوروی دستگیر و زندانی شد. شهید لاجوردی پرونده افجه‌ای را که پیگیری می‌کند و به این نتیجه می‌رسد سعادتی این خط را به افجه‌ای داده است. فردی به اسم مهدی آسمان‌تاب که رابط سعادتی و افجه‌ای بود، قضیه ارتباط سعادتی با او را لو داد. گفته می‌شد ترور مسئولین دادگاه انقلاب طرح و نقشه سعادتی بود که مأموریتش را به افجه‌ای داده بود.» شهید کچویی که خود در لیست ترور گروهک فرقان بود وقتی رئیس زندان شد با مشی پدرانه‌ای که داشت، بسیاری از فریب‌خوردگان را از راه منحرف دور کرد. در خاطرات یکی از هم‌رزمانش نوشته‌شده: «شهید کچویی اعتقاد داشت که زندانی را صرفاً با اخلاق حسنه می‌توان تربیت و از اعمال خطا منع نمود. یک‌بار چند دختر را به اتهام شرکت در عملیات‌های گروهکی با اتومبیل به اوین آوردند، اما آن‌ها از ماشین پیاده نمی‌شدند هر چه اصرار کردیم فایده‌ای نداشت. تا اینکه محمد آمد و غذای آن‌ها را به داخل اتومبیل آورد. آن‌ها سه شبانه‌روز در ماشین نشستند و سرانجام بعدازاین مدت وقتی دیدند به‌هیچ‌وجه نمی‌توانند سرپرست زندان را وادار به عصبانیت و توسل به‌زور کنند، ازآنجا بیرون آمده و راهی زندان شدند.»
 
همسر شهید کچویی هم در بیان خاطرات همسرش از سادگی او می‌گوید: «محمد طعم فقر و محرومیت را چشیده بود و همواره سعی داشت الگوی سادگی و بی‌آلایشی را در زندگی خود پیاده کند. او دنیا را با تمام زیبایی‌های ظاهری‌اش رها کرده و مصداق کامل آیه «الذین یرثون الفردوس هم فی‌ها خالدون» بود. روزی به من گفت: «۲ قطعه فرش دارم که بسیار مرا ناراحت می‌کنند. اگر موافقی آن‌ها را بفروشیم و به ازدواج دو جوان کمک کنیم.» هنگامی‌که فرش‌ها را فروخت خوشحال و آسوده شد.»

ارسال نظرات