در مسیری پرچالش از دیپلماسی هستهای با ایران، ایالات متحده بار دیگر نشانههایی از تغییر جهت ناگهانی در مواضع خود را به نمایش گذاشته است. تنها در عرض یک روز، ویتکاف، فرستاده ارشد کاخ سفید در مذاکرات، از موضعی مبتنی بر پذیرش غنیسازی محدود – با اعلام اینکه ایران نیازی به غنیسازی بیش از ۳.۶۷ درصد ندارد – به موضعی تندروانه چرخید و خواستار «برچیده شدن کامل برنامه غنیسازی و تسلیحاتی ایران» شد. این تغییر ناگهانی، گویای شکاف عمیق میان واقعگرایان و چهرههای افراطی در ساختار سیاستگذاری آمریکاست؛ شکافی که نهتنها روند مذاکرات را تضعیف میکند، بلکه ریسک فروپاشی کامل مسیر دیپلماتیک را نیز افزایش میدهد.
بازگشت به نقطه اول، از بوش تا ترامپ ۲
• سیاستی که همواره شکست خورده است، غنی سازی خط قرمز ایران
در حالی که دورهای پیشین مذاکرات به محدودسازی – هرچند نه توقف کامل – غنیسازی هستهای ایران انجامیده بود و مباحث فنی موازی را نیز به همراه داشت، دور اخیر با نوعی عقبنشینی مواجه شده است. علت اصلی این پسرفت، پافشاری ایالات متحده بر خواستهای غیرواقعبینانه مبنی بر کنار گذاشتن کامل غنیسازی داخلی توسط ایران است. خاموش کردن بیش از ۲۰٬۶۰۰ سانتریفیوژ ایران برای رسیدن به هدف اعلامشده دونالد ترامپ – یعنی جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هستهای – ضرورتی ندارد. با این حال، این خواسته همچنان دغدغه جدی جریانهای تندرویی مانند جورج بوش، دیک چنی، نیکی هیلی، مایک پمپئو و جان بولتون باقی مانده است. بسیاری از این افراد بهخوبی میدانستند که اصرار بر تسلیم کامل ایران، سریعترین مسیر برای نابودی دیپلماسی و زمینهسازی برای درگیری نظامی است.
• دلایل متعددی وجود دارد که چرا ترامپ نباید در دام فانتزی «غنیسازی صفر» بیفتد.
نخست آنکه، این هدف نه تنها از ابتدا دستنیافتنی بود، بلکه نتیجهای معکوس در پی داشته است: ایران فرصت بیشتری برای گسترش برنامه هستهای خود یافته و در عین حال، اجرای محدودیتهای قابل راستیآزمایی را به تأخیر انداخته است. در سال ۲۰۰۳، ایران پیشنهادی جامع به آمریکا ارائه داد که در آن آمادگی خود را برای محدودسازی برنامه غنیسازی در چارچوبی کلی برای حلوفصل اختلافات اعلام کرده بود. در آن زمان، تهران تنها ۱۶۴ سانتریفیوژ در اختیار داشت، هیچ ذخیرهای از اورانیوم با غنای پایین نداشت و سطح غنیسازی آن فراتر از ۳.۶۷ درصد نبود – سطحی که برای مصارف غیرنظامی کفایت میکند.
با این حال، دولت بوش نهتنها این پیشنهاد را نادیده گرفت، بلکه حتی سفیر سوئیس در تهران را نیز به دلیل انتقال این پیام تنبیه کرد. برای دولت بوش، هیچ چیز کمتر از غنیسازی صفر و تغییر رژیم در ایران قابل قبول نبود. نتیجه این سیاست، گسترش تدریجی برنامه هستهای ایران بود. تا سال ۲۰۰۶، بیش از ۳٬۰۰۰ سانتریفیوژ فعال شده بود. هرچند ایالات متحده سرانجام با مذاکراتی به رهبری اروپا موافقت کرد، اما شرطی غیرسازنده را مطرح کرد: ایران باید پیش از آغاز مذاکرات، غنیسازی را بهطور کامل متوقف کند. همانگونه که انتظار میرفت، این شرط باعث توقف دیپلماسی و پیشروی بدون مانع برنامه هستهای ایران شد.
زمانی که باراک اوباما در سال ۲۰۰۹ به قدرت رسید، ایران ۸٬۰۰۰ سانتریفیوژ فعال و ۱٬۵۰۰ کیلوگرم اورانیوم با غنای پایین در اختیار داشت – مقدار کافی برای تولید یک سلاح هستهای در صورت غنیسازی بیشتر. تلاشهای اولیه اوباما نیز ناکام ماند، اما در سال ۲۰۱۲، مذاکرات محرمانهای در عمان به پیشرفتهایی منجر شد؛ زیرا برای نخستین بار، ایالات متحده اصل غنیسازی محدود در ایران را پذیرفت، مشروط بر اعمال نظارتهای سختگیرانه و بازرسیهای سرزده. این تحول راه را برای توافق و برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) هموار کرد. در زمان اجرای این توافق، ایران برنامه خود را به بیش از ۱۹٬۰۰۰ سانتریفیوژ توسعه داده و بیش از ۱۰٬۰۰۰ کیلوگرم اورانیوم غنیشده با خلوص پایین ذخیره کرده بود.
از این رو باید گفت در طول دو دهه گذشته، اصرار بر خواستهای غیرواقعی، چون «غنیسازی صفر» نهتنها ثمری نداشته، بلکه نتیجهای عکس بههمراه داشته است؛ چرا که باعث تأخیر در دستیابی به محدودیتهای عملی و قابل اجرا و در نتیجه، پیشرفت بیشتر برنامه هستهای ایران شده است. این نیز دلیلی دیگر است برای آنکه دولت ترامپ باید از گرفتار شدن در دام غیرواقعبینانهی غنیسازی صفر بپرهیزد.
در مجموع باید گفت درخواست آمریکا در نزدیک ب بیش از دو دهه مبنی عدم غنی سازی در ایران همواره با شکست مواجه شده از این رو میتوان دلایل زیر را به عنوان بخشی از نیات آمریکا و غرب در مواجهه با برنامه هستهای ایران آورد.
چرا آمریکا واقعاً به دنبال «غنیسازی صفر» در ایران است؟
اصرار ایالات متحده بر توقف کامل برنامه غنیسازی اورانیوم در ایران – تحت عنوان «غنیسازی صفر» – نه صرفاً به دلایل امنیتی، ترس از بمب یا فشار اسرائیل، بلکه ریشه در ساختار ژئوپلیتیکی سلطه جهانی، انحصار فناوری، و ناتوانی نظام بینالملل در تحمل یک ایران مستقل و فناورانه دارد. این سیاست بخشی از راهبرد کلان برای مهار قدرتهای غیرهمسو و بازتولید نظم هژمونیک غربی است.
۱. ترس آمریکا و اسرائیل از ایرانِ مستقل، نه صرفاً هستهای
نگرانی واشنگتن و تلآویو از ایران، صرفاً به ساخت بمب هستهای محدود نمیشود؛ بلکه چیزی فراتر در میان است: ظهور یک قدرت مستقل فناورانه که بتواند چرخه کامل سوخت هستهای را بومیسازی کرده و در باشگاه قدرتهای راهبردی جهان جای گیرد. این امر به معنای فروپاشی انحصار استراتژیک غرب و مختل شدن موازنه سنتی در خاورمیانه است. برای اسرائیل، این موضوع ابعاد وجودی دارد؛ چراکه ایرانِ فناورانه، بهمراتب خطرناکتر از ایرانِ مسلح به سلاح متعارف است.
۲. نقش موساد: مهار از درون و حذف زیرساختها
موساد، سرویس اطلاعاتی اسرائیل، در خط مقدم راهبرد مهار ایران قرار دارد. از ترور دانشمندان هستهای تا حملات سایبری به تأسیسات نطنز، تا خرابکاریهای صنعتی، این عملیاتها نشان میدهند که اسرائیل صرفاً دنبال توقف برنامه نیست، بلکه بهدنبال نابودی کامل زیرساخت بومی غنیسازی در ایران است. این اقدامات مکمل دیپلماسی فشار آمریکاست و هدف نهایی آن، تحمیل ناتوانی فناورانه بر ایران است.
۳. «غنیسازی صفر»؛ تداوم راهبرد تاریخی انحصار تکنولوژی
از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون، آمریکا تلاش کرده فناوریهای کلیدی – از هستهای گرفته تا بیوتکنولوژی و امروزه هوش مصنوعی – را در انحصار خود و متحدانش نگه دارد. کشورهای مستقل یا غیرهمسو، بهویژه در جهان جنوب، باید از این پیشرفتها محروم بمانند. بنابراین، غنیسازی صفر نه برای جلوگیری از جنگ، بلکه برای جلوگیری از شکسته شدن نظم فناورانهای است که قدرت سیاسی غرب بر آن استوار است.
۴. ایران؛ استثنای نافرمان در نظم تابعمحور جهانی
ایران از زمان انقلاب ۱۳۵۷، برخلاف بسیاری از کشورهای توسعهنیافته، تلاش کرده مدرنیزاسیون خود را بهشکل مستقل و بدون وابستگی به غرب پیگیری کند. این استقلال ساختاری، برای نظم بینالمللی غربمحور، غیرقابلتحمل است. حتی غنیسازی در سطح پایین، بهعنوان نماد این نافرمانی راهبردی، با واکنشهای خشن بینالمللی مواجه میشود.
۵. قدرت بازدارندگی ایران در «ظرفیت»، نه در «سلاح» است
ایران با وجود توانمندی فنی، بهدلایل فقهی، سیاسی و استراتژیک، تصمیمی برای ساخت بمب ندارد. اما همین «ظرفیت بالقوه» برای تولید سلاح، بدون عبور از خط قرمز نظامی، برای آمریکا و اسرائیل تهدیدآمیز است. ژاپن، آلمان و کرهجنوبی هم این ظرفیت را دارند؛ اما، چون تابعاند، حساسیتی برنمیانگیزند. ایران، چون مستقل است، باید محروم شود.
۶. غنیسازی صفر؛ تلاشی برای خلع سلاح چانهزنی ایران
برنامه هستهای بومی، مهمترین اهرم ایران در مذاکرات بینالمللی است. با حذف آن، ایران در هر مذاکرهای – از توافق هستهای گرفته تا مسائل منطقهای و موشکی – دست خالی خواهد داشت. آمریکا میخواهد با غنیسازی صفر، ایران را به کشوری قابل مهار، ضعیف در چانهزنی و بدون توان اثرگذاری مستقل در معادلات بینالمللی تبدیل کند.
۷. ترس از الگو شدن ایران برای جهان جنوب
یک ایرانِ مقاوم که با وجود تحریم، ترور، فشار سیاسی و رسانهای توانسته به فناوری راهبردی دست یابد، الگویی الهامبخش برای دیگر کشورهای مستقل در آفریقا، آمریکای لاتین و آسیا خواهد بود. این مسأله برای آمریکا تهدیدی تمدنی است، چراکه مشروعیت نظم سلطهمحور را به چالش میکشد و مسیر خودکفایی فناورانه را به جهان جنوب نشان میدهد.
۸. پیوند پرونده هستهای با راهبرد مهار منطقهای ایران
فناوری هستهای فقط بُعد علمی ندارد؛ بلکه قدرت مانور ژئوپلیتیک ایران در منطقه را نیز تقویت میکند. آمریکا و اسرائیل میدانند که یک ایران فناورانه، میتواند در پروندههایی غرب آسیا و حتی آسیای میانه نقشآفرینی مؤثرتر داشته باشد. بنابراین، غنیسازی صفر، در خدمت مهار منطقهای ایران هم قرار دارد.
۹. سیاست دوگانه غرب؛ چرا عربستان میتواند، اما ایران نه؟
غرب به عربستان سعودی – کشوری فاقد شفافیت و آزادی سیاسی – اجازه دستیابی به چرخه هستهای را میدهد، اما ایران را از همان فناوری منع میکند. این تناقض، نشان میدهد که مشکل اصلی، فناوری نیست، بلکه استقلال است. کشوری که متحد و وابسته باشد، میتواند به فناوری حساس دست یابد. اما کشوری که بخواهد مستقل باشد، باید سرکوب شود.
۱۰. جنگ ادراکی؛ نقش رسانهها در اهریمنسازی از غنیسازی
رسانههای غربی با پیوند زدن دائمی واژههایی مانند «غنیسازی»، «تهدید» و «بمب»، تلاش میکنند افکار عمومی را علیه برنامه صلحآمیز هستهای ایران بسیج کنند. این جنگ روانی، بخشی از مهندسی ادراکی غرب برای مشروع جلوه دادن تحریم، ترور و حتی اقدام نظامی است. در مقابل، همان فناوری در کشورهای دوست غرب، بهعنوان «پیشرفت» و «توسعه» تبلیغ میشود.
۱۱. غنیسازی بهعنوان سنگر مقاومت در نظم چندقطبی نوظهور
در نظم نوین جهانی که با رشد قدرتهای مستقل مانند چین، روسیه و بریکس در حال شکلگیری است، کشورهایی که زیرساخت فناورانه دارند، میتوانند از انقیاد غربی خارج شوند. ایران با برنامه هستهای بومی، میخواهد بخشی از این نظم جدید باشد. اما غرب تلاش میکند این روند را متوقف کند تا جایگاه رهبریاش در فناوری حفظ شود.
جنگ برای سلطه، نه امنیت
اصرار آمریکا و اسرائیل بر «غنیسازی صفر» از جنس وسواس امنیتی نیست، بلکه بازتاب ساختار سلطه و نظم جهانی است که فناوری را ابزار کنترل میداند. در این بازی، ایران با هر سانتریفیوژ فعال، نه فقط اورانیوم، بلکه حق حاکمیت فناورانه را غنیسازی میکند؛ و این، برای نظام سلطه جهانی، غیرقابلتحمل است.
ارسال نظرات