کیهان/
ابوالفضل صفری
اینکه رضایتمندی اشارهشده یکبار مصرف است یا تداوم پیدا خواهد کرد، پرسشی است که پاسخ به آن بدون درنظرگرفتن عوامل متعدد، گوناگون و پیچیده دخیل بیشتر به پیشگویی میماند که طبعا فاقد هرگونه وزانت و وثاقتی است.
ازجمله عوامل مزبور، وضعیت موجود زیست جهان بهویژه از منظر حکمرانی جهانی و نظم حاکم و شرایط آن است. بدیهی است تا این مهم ملحوظ نظر قرار نگیرد و به عبارتی، کدخدای دهکده جهانی بهدرستی شناخته نشود و آخرین وضعیت او از نظر مؤلفههای قدرت ادراک نشود، فاقد نمای کلی (big picture) هستیم.
میتوان به ایجاز گفت که گو آنکه نظام تکقطبی بازمانده از پایان جنگ سرد همچنان باقی است، اما عرصه دارد به تکستاره سپهر سیاست جهانی تنگ میشود و چین دارد بهعنوان چالشگر و هماورد بزرگ صحنه به منصه ظهور میرسد. این کشور که در زمان پایانیافتن جنگ سرد قدرت دستچندم اقتصادی و کوتوله سیاسی بود، اینک میرود تا در مقام قدرت نخست اقتصادی جهان و قدرت مطرح سیاسی و نظامی بعد از آمریکا قرار گیرد. این همان چیزی است که برای آمریکا تحملپذیر نیست و واشنگتن را بر آن میدارد تا با آن به مقابله برخیزد. آمریکا در این تقابل که گونهای ستیزهجویانه دارد، نیازمند یارگیری از سویی و برداشتن موانع موجود بر سر راه، از سوی دیگر است.
ایران شاید تنها کشوری در جهان باشد که در هر دو جهت میتواند ایفای نقش کند. این به آن معنا است که هم قادر است هدف یارگیری آمریکا قرار گیرد و هم برعکس سد راه هماوردی آن کشور با چین شود. به گمان نگارنده، این ایران است که با وجود دخالت متغیرهای مزاحم نهایتا باید تصمیم بگیرد که ایفاگر نقشی ایجابی باشد یا سلبی! و باز هم به گمان راقم این سطور ایران اگر نقش ایجابی بازی نکند، آمریکا قبل از آنکه به سراغ چین برود، سعی در مانعزدایی میکند تا بتواند روی رقیبی که میرود تا بدل به تقابلگر شود، تمرکر کند و در هماوردی با او سنگ تمام بگذارد.
عامل دیگر، خود ایران بماهو کلمه است که به لحاظ ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی از موقعیت ممتاز توازنگری برخوردار است. قرارداشتن ایران در موقعیت توازنگر (balancer)، جایگاه بالقوه آن را در معادلات جهانی قدرت، کمنظیر و در عرصه معادلات منطقهای قدرت، بینظیر کرده است. این موقعیت مشابه احزاب پادشاهساز (kingmaker) است که با وجود کوچکی میتوانند چنان همافزایی کنند که حزب بزرگ برنده انتخابات را قادر کند تا دولت (ائتلافی) تشکیل دهد. در «دموکراسیهای غربی» نظیر آلمان، این پدیده کاملا رایج است، به گونهای که احزاب بزرگ با وجود پیروزی در انتخابات، خود بهتنهایی توان تشکیل کابینه را ندارند و باید به احزاب کوچک متوسل شوند و با آنها ائتلاف کنند تا از پسِ آن کار برآیند.
ایران هم به طور کلی در موقعیتی است که با هر قدرت جهانی همراه شود، کفه ترازو به نفع آن سنگینی میکند. آمریکا هرچند همچنان قدرت جهانی منحصربهفرد است، اما همانطور که اشاره شد، به نظر نمیرسد در آینده متصور بتواند در مقام قدرت نخست باقی بماند. ترک مخاصمه با ایران موجب آزادشدن بخشی از انرژی آمریکا خواهد شد که درحالحاضر صرف مخاصمه با ایران میشود. حال اگر قضیه از این فراتر برود و فرضا آمریکا بتواند ایران را با خود همراه کند، دراینصورت در جهت اثباتی هم میتواند مورد کارسازی آمریکا قرار گیرد. افزون بر این، نگاهی به کشورهای بزرگتر منطقه نشان میدهد که ایران تنها کشوری است که میتواند در جایگاه قدرت ممتاز قرار گیرد. ترکیه که در توهم احیای امپراتوری عثمانی است، نمیتواند بیش از یک قدرت درجه دوم ظاهر شود. عربستان هنوز قبیلهای است. اسرائیل کوچک و بسیار آسیبپذیر و مصر هم نیازمند کمک خارجی برای اداره امور خود است.
به نظر میرسد که آمریکا در محاسبات خود برای بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هستهای علاوه بر ملاحظه اسرائیل و موضوع اشاعه، نمیخواهد که ایران فراتر از قدرت منطقهای ظهور کند، زیرا این احتمال وجود دارد که ایران با ویژگیهای ممتاز پیشگفته چنانچه هستهای هم شود، بخواهد در مقامی بالاتر از قدرت منطقهای عرض اندام کند. اما روی دیگر سکه میتواند این باشد که آمریکا حاضر است ایران را به شرطی که چالشی برای او ایجاد نکند، در قد و قواره قدرت نخست منطقه بپذیرد.
موارد فوق به قدری همراه با موانع گوناگون است که تحقق عملی آن شاید مستبعد به نظر برسد. اسرائیل به همراه لابی او بهویژه در آمریکا بزرگترین مانع سر راه است. اپوزیسیون بدخیم خارجنشین و کاسبان تحریم در داخل و کشورهای منطقه، با وجود حفظ ظاهر، هرکدام بنا به دلایل خود و نیز روسیه و چین به دلیل از دست دادن یا دستکم کمرنگشدن حوزه نفوذ و منافع خود در صف طویل مخالفان و ناراضیان هرگونه توافق بین تهران و واشنگتن قرار دارند. واضح و مبرهن است که باید به این فهرست بلندبالا بخشهایی از کنگره شامل دموکراتها و جمهوریخواهها و بعضی از وزرای دولت ترامپ، ازجمله وزیران امور خارجه و دفاع را هم افزود.
تعدد مخالفان و ناراضیان و تنوع عجیبوغریب آن کافی است که حتی بدون دخالتدادن دیگر متغیرها هم به این پی ببریم که راه مذاکره چقدر ناهموار و صعبالعبور است. در این وضعیت پیچیده که صاحبان منافع مقرر از هر دری وارد میشوند تا مذاکرات به طور کلی شکل نگیرد و راه به جایی نبرد، طرفین مذاکره باید تلاشی مضاعف به خرج دهند تا در زمین آن مخالفان و ناراضیان بازی نکنند و قدمهایی ملموس به جلو بردارند. این امر در درجه نخست نیاز به راستیآزمایی اراده طرفین دارد که هریک میتواند و باید به طور متقابل انجام دهد. اراده سیاسی (political will) چنانچه موجود باشد و به اثبات برسد، راه را برای تعیین شکل تشریفاتی و اجرائی انجام مذاکره (modality) و تعیین محورهای مذاکره و پیکربندی آن و ترسیم خطوط قرمز و حد یقف هریک از عوامل و متغیرهای مشارکتکننده و از این قبیل هموار میکند.
از سوی دیگر با وجود موانع پرشمار و پیچیده بر سر راه مذاکرات دو کشوری که نزدیک به نیمقرن سر یکدیگر فریاد کشیده و راه تخاصم پیشه کردهاند و حتی از ناحیه آمریکا بر طبل تهدید به جنگ کوبیده شده است، فرصتهای شاید منحصربهفردی هم در دسترس است. ازجمله آنکه با نگاهی عمیق به جوانب امر چنین به نظر میرسد که انتخاب هیچیک از دو طرف مذاکره، جنگ و درگیری نیست و تهدیدهای آمریکا هم هرچند نمیتوان گفت میانتهی است و قابلیت اجرائی ندارد، اما نوعا برای ترغیب یا در بدترین سناریو واردکردن فشاری تهدیدزا و کارساز است.
ناگفته نماند که این به آن معنا نیست که وقوع جنگ به کلی منتفی است. مراد آن است که تهدید آمریکا به راهاندازی جنگ غیر از آنکه القای این پیام است که آن کشور از سر قدرت و با داشتن پلن B مذاکره میکند، به نوعی راضیکردن طرف ایرانی گفتوگو به تندادن به تب از ترس مرگ است (البته ضرورت دارد که هیئت ایرانی با واکنشی مؤثر نشان دهد که در سایه تهدید نمیتوان به پیشبرد مذاکرات و حصول نتیجهای مطلوب خوشبین بود). دیگر مورد فرصتزا این است که اکنون منطقه در وضعیت بینظمی و ناپایداری قرار گرفته و به نوعی دچار خلأ قدرت شده است و نیاز حیاتی به اتخاذ تدابیر و انجام ترتیباتی دارد که فرجامش برونرفت از آن حالت و خاتمهدادن به جنایات و اقدامات تروریستی اسرائیل در غزه، لبنان، سوریه و کرانه غربی رود اردن باشد. گو آنکه گفته میشود ایران به خاطر ضربات مهلکی که به محور مقاومت وارد شده، در موقعیت مناسبی قرار ندارد و طبعا فاقد اهرمهای لازم برای چانهزنی و تعیین تکلیف است. اما مسئله به اینجا ختم نمیشود و به قولی این رشته سر دراز دارد. حتی اگر تضعیف قدرت هماوردی ایران و بازدارندگی آن در موضوع محور مقاومت را واقعیت بدانیم، باز هم این ایران است که راجع به محور مزبور طرف هر مذاکره و گفتوگویی میتواند باشد و لاغیر. چنین اهلیتی کافی است که نقش ایران همچنان بیبدیل باشد و دست او را برای به خرج دادن هر ابتکار عملی باز بگذارد.
با توجه به مطالب پیشگفته که با عرض پوزش به درازا کشید، آنچه میتوان در جمعبندی اولیه معروض داشت، ناظر به کلانروایتی است که از توانمندیهای ذاتی و اکتسابی کشورمان در انجام مذاکرات با آمریکا با وجود ظاهر قضیه که از قرارداشتن ایران در ضعیفترین وضعیت ممکن در سالهای اخیر حکایت میکند، نشان دارد. این توانمندی و نیز وضعیت پرتنش جهانی و منطقهای که به برقراری آرامش و تغییر چیدمان و جانمایی مؤلفههای قدرت وفق احتیاجات و واقعیات میدانی جدید نیازمند است، ایجاب میکند که ایران مسائل عالقه خود را با محیط بینالملل
بهطور مسالمتآمیز حلوفصل کند و کشور را در مسیر حل مشکلات مزمن و گوناگون موجود و گرهگشایی از مشکلات و گامبرداشتن در جهت شکوفایی جامعه و جلب رضایت عموم سوق دهد.
بدیهی است که با توجه به تجارب گرانسنگ و هرچند اغلب تلخ گذشته که چراغ راه اکنون و آینده است، مذاکرات باید در محیطی متعادل و به دور از هرگونه تحکم و تهدید و درشتگویی و زیادهخواهی و طلبکاری انجام شود و اصول معامله به مثل (reciprocity) و بدهبستان متوازن
(balanced give and take) سرلوحه کار قرار گیرد. طرفه آنکه جاده دوطرفه است و هیچیک از روندگان را امتیازی در برابر دیگری نیست.
اگر بنای ایجاد تعهد است، متقابل است. اگر بنای راستیآزمایی است (مثلا درباره برنامه هستهای ایران)، راستیآزمایی همزمان رفع تحریمها هم روی میز است و طرف آمریکایی متعهد به انجام آن است. اگر بنای امتیازدهی است، بستان این بده هم امتیازگیری است.
آرمان امروز/
صلاح الدین خدیو
در کنار ابراز خوش بینی محتاطانهی ایران، بیانیهی کاخ سفید به نحوی افراطی امیدوار کننده بود.
واشنگتن این دور از گفتگوها را بسیار مثبت و سازنده خواند. قید «بسیار» البته شک برانگیز و تا اندازه ای غیر حرفه ای است، آیا پیشرفت بزرگی بدست آمده یا پای خبط رسانه ای در میان است؟ با اینکه به لاقیدی مرسوم تیم ترامپ در سخن پراکنی برمیگردد.
آنچه به تردیدها دامن می زند، شنیدن اظهارات مشابه از سوی ترامپ بدون دستاوردهای عملی است.
مثلا در همین دو سه ماهی که بر سر کار آمده در چند پرونده مداخله کرده و هیچ کدام به صلح یا آتش بس پایدار منتهی نشده است.
بنگرید به وعده هایش برای برقراری یک شبهی صلح میان روسیه و اوکراین که عملا کمرنگ شد. یا ابتکارش جهت برقراری آتش بس در غزه و لبنان، که پس از مدتی وقفه در جنگ هر دو به مرحلهی فروپاشی رسیدند و جنگ از سر گرفته شد.
داستان ملاقات تماشایی و عاشقانه با کیم جونگ ایل در دورهی نخست ریاست جمهوری اش هم روشن است. تبی که زود سرد شد، در حالیکه دمای سیاست در شبه جزیره کره همچنان بالا و نزدیک نقطهی جوش است.
این سخن بدین معنا نیست که بدبینانه هیچ بختی برای توافق قائل نشد. ایران و آمریکا روی لبهی پرتگاه راه می روند و جایی برای اشتباه و فرصتی برای از دست دادن نمانده است. با این وجود به طرزی دراماتیک در دو نقطهی متضاد قرار گرفته اند و رسیدن به نقطهی وسط آسان نیست. مضاف بر نیت و انگیزه و اهداف دو طرف، زمان به عنوان ظرف اصلی این پرونده تنگ، و پنجرهی دیپلماسی در حال بسته شدن است. ایران در آستانهی تبدیل به قدرتی هسته ای است و کمتر از دو ماه برای آماده کردن مکانیسم ماشه مهلت مانده است.
این سخن بدین معناست که ایران و آمریکا نهایتا مهلتی ۶۰ روزه جهت رسیدن به توافق دارند. طبعا در این بازهی کوتاه نمی توان پروندهی چنین پیچیده و با ابعاد گوناگون را به سرمنزل مقصود رساند.
راه حل تهران برای این دشواره، توافقی موقت بر مبنای برجام است. امری که ترامپ از آن گریزان است و اگر نبود، اساسا هفت سال قبل از برجام خارج نمی شد. نکتهی دیگر این است که ترامپ تنها نیست و نتانیاهو و جناح تندرو دولت آمریکا به اصطلاح توافقات ناقص و ناقض منافع حداکثری اسرائیل را نمی پذیرند.
شاید سرنوشت این داستان به اتفاقات و متغیرهای غیر قابل پیش بینی و به ویژه خلق و خوی خاص ترامپ بستگی خواهد داشت. ایران مایل است روی نیمهی تاجرماب و منفعت اندیش ترامپ کار کند و احیانا با مشوق های اقتصادی و سرمایه گذاری، سیاستش را از اسرائیل جدا نماید.
رسالت/
جواد شاملو
همزمان با روی کار آمدن دولت جدید در ایالاتمتحده بحث مذاکره هم در ایران داغ شد. در آن زمان،یعنی حدوداً دیماه سال گذشته، دوگانه مذاکره یا عدم مذاکره در حالی داخل کشور ایجادشده بود که اساسا طرف مقابل اسمی از مذاکره نیاورده بود. ترامپ در اولین ساعات ریاستجمهوریاش شروطی پیش پای ایران گذاشته بود که عمل به آنها مساوی خلع سلاح کامل در مقابل هیچ بود. در چنین شرایطی بود که رهبر انقلاب در مقابل بحث مذاکره یکی از شدیدترین مواضع خود را اتخاذ کرده و آن را غیرهوشمندانه،غیرشرافتمندانه و غیرعقلانی خواندند. از زمانی سخن میگوییم که طرفداران مذاکره با آمریکا در حالی ارکان کشور را به مذاکره تشویق میکردند که طرف مقابل هیچ ارادهای برای دیپلماسی نشان نداده بود و بهقولمعروف، هنوز میزی برای مذاکره وجود نداشت. اما با گذشت چند ماه چه اتفاقاتی رخ داد که ایران و آمریکا مذاکرات غیرمستقیم را آغاز کردند؟
به نظر میرسد یکی از مهمترین مؤلفههایی که معادله مذاکره یا عدم مذاکره را تغییر داد، نامه ترامپ خطاب به رهبر انقلاب بود که در آن نامه سوای تهدیدها، عقبنشینیهایی نیز از مواضع اولیه صورت گرفته بود و موضوع مذاکره به مسائل هستهای محدود شده بود. همچنین در طی این چند ماه، فضای اولیهای که ترامپ به راه انداخته بود با شکست سختی مواجه شد. در غزه و اوکراین آتشبسی رخ نداد و ابتکارات ترامپ نتیجهای نداشت. سخنان و سیاستهای او بازخورد منفی قدرتمندی از جهان غرب گرفت و قلدری او عملا با مقاومت بیپرده متحدان آمریکا همچون کانادا و اروپا مواجه شد. در داخل نیز جامعه آمریکا بهشدت به تصمیمات غیرعقلانی رئیسجمهور این کشور واکنش نشان داد که تنها یک مورد از آن، تظاهرات کمسابقه هفته گذشته در ایالتهای گوناگون آمریکا بود. جمیع این رخدادها را میتوان در عقبنشینی ترامپ و دولت او از مواضع اولیهاش علیه ایران مؤثر دانست. بهاینترتیب، شرایط شبیه شرایط مذاکرات غیرمستقیم دولت شهید رئیسی با دولت بایدن شد که تا آغاز نسلکشی رژیم اشغالگر در غزه ادامه داشت.
در این فضا بود که ایران توانست غیرمستقیم بودن مذاکرات و حتی کشور ثالث را هم به طرف مقابل تحمیل کند و فضای مذاکرات را تبدیل به یک فضای دیپلماتیک گرداند.
بر این مبنا نمیتوان گفت در نظر رهبری تفاوتی ایجادشده است؛ بلکه شرایط مابین دو طرف تا حدودی تعدیلشده و اگر این اتفاق رخ نداده بود، رهبر انقلاب هم با همان اقتدار سه ماه قبل جلوی هرگونه شبهمذاکره غیرشرافتمندانه میایستادند. نه دولت چهاردهم تاکنون زاویهای میان خود و رهبری نشان داده و نه اساسا اینگونه مسائل، مسائلی است که مقام معظم رهبری با ملاحظه نظرات گوناگون دیدگاه خود را تغییر دهند.
همچنین لازم است به خاطر داشته باشیم دولت آمریکا هم همواره دیپلماسی را بهعنوان یک راهحل میبیند و نه همه راهحلها. به این معنا که همزمان ممکن است سر میز مذاکره بنشیند اما اهرمهای خصمانه خود را نیز حفظ کند. یکی از این اهرمهای خصمانه ایجاد بههمریختگی و ناآرامی در داخل کشور است که همزمانی آن با مذاکرات هیچ استبعادی ندارد. ازاینرو مدیریت فضای داخل کشور و هوشیاری ملی در ماههای پیش رو ضروری است.
وحید تفریحی
رها عبداللهی
روزهای گذشته انتشار بیانیهای از امانوئل مکرون در شبکه اجتماعی ایکس برای او دردسرساز شد.
رئیسجمهور فرانسه در بخشی از بیانیهاش که به ۴ زبان عبری، عربی، فرانسوی و انگلیسی منتشر شد، نوشته بود: «من از حق مشروع فلسطینیها برای داشتن کشوری مستقل و زندگی در صلح حمایت میکنم؛ همانگونه که از حق اسرائیلیها برای زندگی در صلح و امنیت و به رسمیت شناخته شدن توسط همسایگانشان پشتیبانی میکنم».
مکرون در این بیانیه اعلام کرد موضع واضح کشورش عبارت از این است: «بله به صلح، بله به امنیت اسرائیل، بله به کشور فلسطین بدون حماس». او پیشتر نیز در سخنانی اعلام کرده بود فرانسه ممکن است در ماههای آینده کشور فلسطین را به رسمیت بشناسد.
این اعلام موضع رسمی در حمایت از استقلال کشور فلسطین واکنش تندی را از سوی رژیم صهیونیستی در پی داشت. ابتدا یائیر نتانیاهو، فرزند نخستوزیر رژیم در پاسخ به او نوشت: «برو به جهنم! بله به استقلال کالدونیای جدید! بله به استقلال پلینزی فرانسه! بله به استقلال کورس! بله به استقلال گینه فرانسه! امپریالیسم جدید فرانسه در غرب آفریقا را متوقف کنید».
فرزند نتانیاهو روی نقطه حساسی دست گذاشت که آبروی مکرون با ژست دموکراسی و حقوق بشر را برد. بنیامین نتانیاهو نیز بشدت به مکرون تاخت و روی همین نقطه حساس دست گذاشت و جواب داد: «ما موجودیت خود را به دلیل توهمات دور از واقعیت به خطر نمیاندازیم. ما از کسانی که مخالف استقلال کورس و کالدونیای جدید هستند، درس و موعظه اخلاقی قبول نمیکنیم، آنها به اشتباه از ما خواهان برپایی کشور فلسطین هستند». این نقطه حساس، ماجرای تاریخ سیاه استعمارگری فرانسه است که تا زمان فعلی هم ادامه دارد. تاریخ فرانسه حاوی صدها سال سلب حقوق مردم بومی سرزمینهای مختلف و چپاول ثروتهای خدادادیشان است. فرانسه حداقل ۸۰ مستعمره در سراسر جهان داشته و نیمی از مرزهای جهان را امپریالیسم فرانسه و بریتانیا ترسیم کرده است. فرانسه امروز هم حداقل ۱۲ قلمرو استعماری دارد. با اینکه جمعیت کشور فرانسه ۷۰ میلیون نفر است، حداقل ۲۶۰ میلیون نفر در جهان تحت حاکمیت دولت فرانسه هستند و فرانسوی صحبت میکنند که این جمعیت همان ساکنان مستعمرات فعلی فرانسه هستند. تمایلات استقلالطلبانه این مستعمرات بعضاً در سالهای اخیر موی دماغ دولت فرانسه شده و اخبار اعتراضات و ناآرامیهایشان آبروی این دولت را که خود را مهد دموکراسی میداند، برده است.
کالِدونیای جدید که نتانیاهو از آن نام برد، یکی از مجموعه جزایر تحت تملک فرانسه (از ۱۸۵۳) در اقیانوس آرام است.
کالدونیای جدید به عنوان یک قلمرو فرادریایی فرانسه، تحت ریاست رئیسجمهور فرانسه قرار دارد و نماینده عالی دولت فرانسه در این منطقه مسؤول اجرای سیاستهای فرانسه است.
کالدونیای جدید دارای یکی از بزرگترین ذخایر نیکل جهان است و یکچهارم ذخایر شناختهشده نیکل را در خود جای داده که آن را به یکی از پیشروترین صادرکنندگان نیکل تبدیل کرده و تأثیر خوبی بر درآمدهای دولت فرانسه دارد. کالدونیا طی یک سال گذشته در پی اعتراضات استقلالطلبانه ساکنان بومی ناآرامیهای خشونتباری را پشت سر گذاشت و در حال حاضر نیز وضعیت شکنندهای دارد.
پلینزی فرانسه نیز از سرزمینهای فرااقیانوسی فرانسه است که جزو زیباترین و توریستیترین جزایر اقیانوس آرام جنوبی است. پلینزی فرانسه که از ۱۱۸ جزیره تشکیل شده، از سال ۱۸۸۹ به عنوان قلمرو فرانسه محسوب میشود.
جزیره کورس در شرق ایتالیا نیز از املاک کشور فرانسه محسوب میشود و سالهاست صدای خودمختاری از آن بلند است.
گینه فرانسه نیز در آفریقاست. این مستعمرات که از اقیانوسیه تا اروپا و آفریقا و آمریکای لاتین و حتی قطب جنوب گسترده شدهاند، اگرچه حدود یکدهم مستعمرات قدیم فرانسه هستند اما ممانعت دولت فرانسه از استقلالشان اقدامی ضدحقوق بشری و ضددموکراسی است.
جز خوی استعمارگری، فرانسویها به شرارت در دیگر کشورها هم شهرهاند. آنها عادت دارند از نظر سیاسی و تسلیحاتی به کشورهای متجاوز کمک کنند اما در جنگها ژست بیطرفی و صلحطلبی بگیرند. فرانسه و بریتانیا بعد از جنگ اول جهانی با خوی استعماری خود منطقه غرب آسیا را بین خود تقسیم و روی نقشهاش خطخطیهای شرارتبار کردند و نکبت اسرائیل را در دامان آن گذاشتند؛ بدون اینکه نظر و انتخاب و حقوق مردم منطقه برایشان اهمیتی داشته باشد.
فرانسه نه تنها به صهیونیستها در تأسیس یک کشور یهودی کمک کرد و پس از تشکیل، موجودیت آن را به رسمیت شناخت و از تصمیم اسرائیل برای پیوستن به سازمان ملل حمایت کرد، بلکه سال ۱۹۵۳ شروع به فروش تسلیحات به اسرائیل کرد و به یکی از نزدیکترین متحدان و حامیان آن تبدیل شد. پاریس برای از بین بردن ناسیونالیسم عربی ـ که از گرفتاریهای آن در مستعمراتش بود ـ به اسرائیل کمک کرد ولی در جنگ اعراب و اسرائیل موضع بیطرفی گرفت. البته چند سال بعد علاوه بر ساخت نیروگاه اتمی در اسرائیل، به آزمایش نخستین بمب اتم او کمک کرد!
فرانسه این کار را در ازای کمک اسرائیل برای کنترل کانال سوئز انجام داد. در راستای این مسأله، اسرائیل، فرانسه و بریتانیا به مصر حمله کردند و جمال عبدالناصر را کنار زدند. اگر سازمان ملل ورود نکرده بود، معلوم نبود میخواستند چه بلایی سر مصر بیاورند. فرانسه همچنین از حامیان صدام در جنایاتش علیه مردم ایران طی ۸ سال جنگ تحمیلی بود. حالا بعد از صدها سال جنایت و استعمار، واقعا ژست آزادی و برابری و دموکراسی به آنان نمیآید و اینگونه حتی توسط تروریستی چون نتانیاهو که خون از دستانش میچکد مورد تمسخر و طعنه قرار میگیرند.
مردم فرانسه که همواره زیر سایه چماق یهودستیزی برای حمایت از حقوق مردم فلسطین دچار دوگانگی بودهاند، امروز در مقابل جنگ ویرانگر غزه واقعیت را عریانتر از قبل میبینند و بیعملی دولتشان نسبت به این جنایات برایشان قابل تحمل نیست. مواضع اخیر مکرون را شاید بتوان در همین چارچوب تحلیل کرد.
افکار عمومی جهان، دولتهای اروپا و آمریکا را در جنایات جنگی نتانیاهو شریک میداند و بعید است حرکاتی چون بیانیه مکرون بتواند سهم آنان را در به اینجا رسیدن کار رژیم صهیونیستی پاک کند.
ارسال نظرات