پنجشنبه ؛ 23 اسفند 1403

چرا مذاکره با امریکا گزینه مناسبی نیست؟

مذاکره با امریکا همواره یکی از محور‌های داغ و محبوب در بحث‌های سیاسی و اجتماعی ایران بوده است. به عنوان یک ایرانی وطن‌پرست، درک می‌کنم که مذاکره به خودی خود امری مذموم نیست و می‌تواند ابزاری برای حل اختلافات و پیشبرد منافع ملی باشد، اما سؤال این است که چرا ما حاضر به مذاکره با کشوری نمی‌شویم که خود را قدرت برتر دنیا می‌داند؟
کد خبر : 18626

تبیین:

نخستین عاملی که بی‌اعتمادی به امریکا را شکل می‌دهد، سوابق متعدد نقض عهد این کشور است. تاریخ روابط ایران و امریکا پر است از نمونه‌های بدعهدی که گاهی فراموش می‌کنیم:
 کودتای ۲۸ مرداد: امریکا با دخالت مستقیم در امور داخلی ایران و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، ضربه بزرگی به دموکراسی نوپای ایران وارد کرد. 
حمایت از رژیم پهلوی: امریکا در طول دوران حکومت پهلوی، با حمایت بی‌دریغ از این رژیم دیکتاتوری، نقش مهمی در سرکوب مردم ایران داشت. 
 جنگ تحمیلی عراق علیه ایران: امریکا با حمایت تسلیحاتی و اطلاعاتی از صدام حسین، باعث طولانی‌تر شدن جنگ و افزایش تلفات انسانی و اقتصادی ایران شد. 
 ساقط کردن هواپیمای مسافربری ایران: در سال ۱۳۶۷، ناو امریکایی وینسنس، هواپیمای مسافربری ایران را بر فراز خلیج فارس سرنگون کرد و ۲۹۰ مسافر بی‌گناه را به کام مرگ فرستاد. 
خروج از برجام: بزرگ‌ترین نمونه نقض عهد اخیر، قطع یک‌جانبه توافق هسته‌ای (برجام) از سوی دونالد ترامپ است. دقیقاً وقتی که ایران به تعهدات خود عمل می‌کرد، امریکا به سادگی همه چیز را زیر پا گذاشت. 
 ترور سردار سلیمانی: ترور سردار سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه، نقض آشکار حاکمیت ملی ایران و اقدامی تروریستی بود که تنش‌ها در منطقه را به شدت افزایش داد. 
بخش جدی از حافظه تاریخی ایرانی‌ها و امریکایی‌ها با ترامپ عجین شده است؛ مردی که دوباره به کاخ سفید آمده و موضوع مذاکره را داغ کرده است. شاید لازم است کمی رابطه امریکای ترامپ را با خودمان بررسی کنیم. 
وقتی دونالد ترامپ در ژانویه ۲۰۱۷ به کاخ سفید قدم گذاشت، هیچ‌کس فکرش را نمی‌کرد که چه طوفانی در راه است. برجام، این نهال تازه‌روییده دیپلماسی، هنوز داشت جان می‌گرفت و بسیاری از ما ایرانی‌ها- حتی با وجود همه تردیدها- امیدوار بودیم شاید روزنه‌ای برای گفت‌و‌گو باز شده باشد، اما انگار قرار نبود خاطرات تلخ تاریخی ما با امریکا به این زودی‌ها رنگ ببازد. رئیس‌جمهور قدرتمندترین کشور دنیا، مثل پسربچه‌ای لجباز، نیمه‌شب‌ها پشت گوشی‌اش کشوری با تمدن هزاران ساله را تهدید به نابودی می‌کرد؛ تهدیدی که مرتب تکرار می‌شد و هر بار جدیدتر تا جایی که فهرست مناطق پنجاه‌ودوگانه‌ای را که می‌خواست بمباران کند، منتشر کرد. 
برجام فقط یک توافق نبود، برای بسیاری از ما، نمادی از امید بود. مردم عادی که خسته از تحریم‌ها بودند، امیدوار بودند شاید گشایشی در راه باشد، حتی منتقدان داخلی هم با همه هشدارهای‌شان به احترام تصمیم نظام، مسیر را باز گذاشته بودند و بعد... کافی بود ترامپ یک امضا بزند، همین. روزی که از برجام خارج شد، یادم است، تیتر روزنامه‌ها را: «پاره شدن برجام»، «خروج امریکا»، «بدعهدی دوباره»، اما این تیتر‌ها نمی‌توانست عمق احساس خیانتی را که تجربه کردیم، نشان دهد. انگار به کسی که بعد از سال‌ها بی‌اعتمادی، دستش را برای آشتی دراز کرده بود، سیلی محکمی زده باشند. دوستی داشتم که از طرفداران پروپاقرص مذاکره بود. روز بعد از خروج امریکا از برجام، پیامی فرستاد: «حق با تو بود، نباید به امریکا اعتماد می‌کردیم» این جمله ساده، تغییر نگرش میلیون‌ها ایرانی را نشان می‌داد. 
اما اوج فاجعه، ترور سردار سلیمانی بود. فارغ از هر دیدگاه سیاسی، آن نیمه‌شب زمستانی که خبر رسید، شوکی عمیق سراسر کشور را فرا گرفت؛ مردی که برای بسیاری از ایرانیان، قهرمان مبارزه با داعش بود، در خاک کشور ثالث هدف موشک‌های امریکایی قرار گرفته بود. 
چندی پیش با دوستی در کانادا صحبت می‌کردم؛ مردی میانسال که سال‌ها در صنعت چوب کار کرده بود. وقتی بحث روابط ایران و امریکا پیش آمد، خنده تلخی کرد و گفت: «ما ۲۰ سال همسایه و دوست امریکا بودیم، اما یک شبه ترامپ تعرفه‌های سنگین روی چوب‌های ما گذاشت و هزاران کارگر کانادایی شغل‌شان را از دست دادند. شما انتظار دارید با شما بهتر رفتار کند؟» کانادا، این متحد دیرینه امریکا، این همسایه مهربان شمالی که در دو جنگ جهانی کنار امریکا جنگیده، وقتی پای منافع اقتصادی به میان می‌آید، چنین سرنوشتی پیدا می‌کند یا مکزیک را ببینید؛ همان کشوری که ترامپ وعده داد دیواری بلند در مرزش بسازد و هزینه‌اش را از خود مکزیکی‌ها بگیرد! چه تحقیری بالاتر از این؟ در آن سوی دنیا، استرالیا را ببینید که چطور در جنگ‌های بی‌پایان خاورمیانه به دنبال امریکا کشیده شد یا مصر که وقتی به دموکراسی رسید، امریکا از کودتای نظامی علیه دولت منتخب حمایت کرد. 
همیشه برایم جالب بوده که چطور امریکا خود را قهرمان حقوق بشر جهان معرفی می‌کند؛ همان کشوری که در خیابان‌هایش، مردم به جرم رنگ پوست‌شان کشته می‌شوند؛ همان کشوری که زندان گوانتانامو را دارد؛ زندانی که قوانین بین‌المللی در آن معنایی ندارد. یادم نمی‌رود تصاویر فلسطینی‌های آواره و کودکان یمنی را که زیر بمب‌های ساخت امریکا جان می‌دهند. این دوگانگی آشکار، این شکاف عمیق میان حرف و عمل، چطور می‌تواند مبنای اعتماد باشد؟
سال ۱۳۹۸ برای بازدید از یک شرکت دانش‌بنیان رفته بودم. جوانانی را دیدم که در تحریم‌های شدید، دستگاهی را ساخته بودند که قبلاً فقط سه کشور در دنیا فناوری ساختش را داشتند. مدیر شرکت به من گفت: «اوایل منتظر بودیم تحریم‌ها برداشته شود تا بتوانیم این دستگاه را وارد کنیم، اما وقتی برجام شکست خورد، تصمیم گرفتیم خودمان دست به کار شویم. حالا نه‌تنها نیاز داخل را تأمین می‌کنیم، بلکه به کشور‌های همسایه هم صادرات داریم.»
این است معنای واقعی اقتصاد مقاومتی. نه انزوا، نه قطع رابطه با دنیا، بلکه اتکا بر توان داخلی و تعامل سازنده با همسایگان و کشور‌هایی که حاضرند با احترام متقابل با ما رفتار کنند. 
حالا ترامپ رفته و برگشته! اما میراثش مانده؛ میراثی از بی‌اعتمادی عمیق‌تر و زخم‌هایی که به این زودی‌ها التیام نمی‌یابد. 
نسل من، نسلی که نه انقلاب را دیده و نه جنگ را، نسلی که شاید می‌توانست با نگاهی متفاوت به رابطه با امریکا بنگرد، حالا تجربه مستقیم خودش را دارد؛ تجربه‌ای تلخ از بدعهدی، بی‌احترامی و خشونت. وقتی امروز می‌پرسند «چرا با امریکا مذاکره نمی‌کنید؟» لبخند تلخی می‌زنم. چه کسی می‌تواند تضمین کند که تاریخ تکرار نمی‌شود؟ حتی بایدن هم، با همه وعده‌هایش، نتوانست برجام را احیا کند. گویی سم بی‌اعتمادی چنان در رگ‌های رابطه دو کشور تزریق شده که هیچ پادزهری توان خنثی‌کردنش را ندارد.

 

ارسال نظرات