عباس شمسعلی
سالها دیدهایم خانوادههایی که وقتی فرزندان آنها کمکم به سن پایان تحصیلات متوسطه و شرکت در آزمون سراسری دانشگاهها میرسند، با ورود به یک مسابقه نابرابر، به قدر وسع به ثبتنام فرزند خود در کلاسهای گران قیمت مؤسسات تستزنی میپردازند و یا چندین کتاب آموزشی تست محور را با هزینه گزاف تهیه میکنند تا بتوانند به عبور فرزندانشان از سد آزمون سراسری کمک کنند؛ زیرا به تجربه یا مشورت به این نتیجه و ذهنیت رسیدهاند که قفل کنکور تنها با این کلید باز میشود. در این میان بسیار خانوادهها را نیز دیدهایم که علیرغم استعداد بالای فرزندشان به دلیل ناتوانی در تأمین هزینه گزاف کلاس کنکور و کتاب تست، احساس سرخوردگی یا شرمندگی کرده و چه بسا فرزند مستعدشان به توفیق لازم در این مسابقه نفسگیر دست پیدا نکند.
در این میان سالهاست که میدانداری مؤسسات تستزنی و انتشاراتیهای مرتبط با کنکور از تبلیغ پرحجم تلویزیونی تا گوشه گوشه شهرها و روشهای مختلف به این القا و تصور دمیدهاند که راه موفقیت در آزمون سراسری تنها از مسیر آنها میگذرد، مسیری که البته چندین هزار میلیارد تومان گردش مالی دارد و برخی، جریان حاکم بر آن را «مافیای کنکور» میخوانند.
از سوی دیگر در سالهای گذشته بارها و بارها شاهد بودهایم که کارشناسان و برخی رسانهها به انتقاد از شیوه برگزاری کنکور به روشی که سرنوشت و آینده داوطلبان در یک جلسه دو سه ساعته و بر اساس میزان توانایی در تستزنی تعیین شود پرداختهاند. از جمله این انتقادها این بوده است که آنچه در کلاسهای تستزنی در قبال دریافت هزینهای بالا آموزش داده میشود تنها ترفند و تبحر در تستزنی سریع است نه آموزش علم و گاه ممکن است دانشآموزی ضعیفتر با این ترفندها و مهارت از دانشآموزی که نکات علمی یک درس و کتاب را بهتر و عمیقتر فهمیده است بیشتر تست بزند و بر همین اساس در رقابت برای نشستن بر صندلی دانشگاه موفق باشد؛ آن هم با توانایی علمی کمتر!
از سوی دیگر؛ ممکن است مستعدترین دانشآموز که امید زیادی به موفقیت در کنکور دارد، روز آزمون دچار بیماری حتی یک سرماخوردگی ساده شده و نتواند به خوبی و با تمرکز پاسخ سؤالات را بدهد، آیا سپردن تمام سرنوشت دانشآموزان به یک روز و یک جلسه و نادیده گرفتن سالها تلاش آنها منطقی است؟
واقعیت هم این است که شاید نتوان کشور پیشرفتهای را پیدا کرد که گزینش پر اهمیت ورودی دانشگاهها و جذب استعدادهایی که قرار است آینده آن کشور را بسازند به توانایی در تستزنی و نه تسلط بیشتر علمی منوط کند. حتی در بسیاری کشورها آزمون جذب دانشجو به صورت تشریحی برگزار میشود.
یکی دیگر از انتقادها به روش برگزاری کنکور در کشورمان این بود که در 12 سال تحصیل، دانشآموزان هرگز آزمون تستی را تجربه نمیکنند اما یکباره آزمون ورودی دانشگاهها به صورت تستی برگزار میشود. همین کافی است تا از دوره دوم متوسطه میدان برای ورود و میدانداری مؤسسات و انتشاراتیهای پر تعداد کنکور و تست باز شود. با ورود آنها نیز عملاً مرجعیت علمی و تربیتی مدرسه و معلم به حاشیه رانده میشود.
متأسفانه در این چرخه معیوب، بسیاری مدارس بهویژه بسیاری مدارس غیردولتی تمام همّوغم و توان و تمرکز خود را تنها بر روی آمادهسازی دانشآموزان برای کنکور معطوف کردند تا جایی که برخی از آنها حتی تدریس کتابهای درسی با محتوای اعتقادی و تربیتی را به بهانه اهمیت نداشتن در کنکور کنار گذاشته یا با حفظ ظاهر نمره آن را لحاظ کردند تا زمان آن را برای کتابهای کنکوری و تمرین تست صرف کنند! با این کار عملاً مدرسه از چرخه تربیت خارج و به مؤسسهای کنکوری تبدیل میشد.
در سالهای گذشته و در دولتهای مختلف بارها از سوی وزرای آموزش و پرورش این نکته به درستی مورد اعتراض و انتقاد قرار گرفت که «کنکور ساحت تربیتی و جایگاه و مرجعیت مهم مدرسه را مختل کرده است».
همان طور که در ابتدا هم اشاره شد، مبحث مهم دامن زدن به نابرابریها و تضعیف عدالت آموزشی و تشدید شکاف عدالت اجتماعی یکی از مهمترین معضلات و نتایج منفی برگزاری تست محور آزمون سراسری بوده است، تا جایی که در سالهای گذشته عملاً بیشتر رتبههای برتر کنکور و بیشترین قبولی در رشتههای محبوب و مرغوبتر به دهکهای بالای جامعه که توانایی هزینه کردن دهها میلیونی و بیشتر برای ثبتنام کلاسهای تست و مدارس خاص و کنکور محور را دارند اختصاص یافته است و دست بسیاری از دانشآموزان خانوادههای دهکهای پایین و دانشآموزان مناطق کمبرخوردار از این موفقیتها کوتاه مانده است.
اما این پایان کار نبود؛ خوشبختانه انتقادها و هشدارها کارساز شد و اکنون و طی دو سال اخیر با تصویب شیوه جدید برگزاری کنکور دانشگاهها که سهم قابل توجهی از ملاک قبولی را به سوابق تحصیلی و تاثیر قطعی معدل امتحانات نهائی سالهای پایانی دبیرستان اختصاص داده است، شاهد مسیر جدیدی برای جبران اشکالات گذشته هستیم.
هرچند برخی منتقدان نسبت به این روش جدید نیز انتقادات یا اشکالاتی را مطرح کردهاند اما بسیاری از همین منتقدان هم اعتقادی به بازگشت به آن روش صددرصد تستی گذشته ندارند. از سوی دیگر در ارزیابی چند روز گذشته شورای عالی انقلاب فرهنگی نیز به برخی انتقادها توجه شد و به عنوان مثال تأثیر قطعی سوابق تحصیلی برای کاهش بار روانی و ذهنی دانشآموزان از پایه دهم حذف و به پایههای یازدهم و دوازدهم اکتفا شد.
با وجود اینکه به طور طبیعی ارزیابی کامل روش جدید با همه محسنات آن نیازمند اجرای چند ساله است اما در مقام مقایسه میتوان گفت؛ اکنون روش جدید در همین دو سال اجرا نیز نسبت به روش قبلی اتفاقات بهتری را رقم زده است.
بر اساس برخی آمار اولیه و کلی که نیاز است به طور رسمی و با لحاظ کردن همه جوانب مطالعاتی از سوی سازمان سنجش و شورای عالی انقلاب فرهنگی در اختیار عموم مردم قرار بگیرد، در همین مدت کوتاه چند مهم اتفاق افتاده است. نخست اینکه با توجه به اهمیت درصد بالایی از نمره مورد نیاز قبولی در آزمون سراسری به معدل و سوابق تحصیلی، مرجعیت مدرسه و معلم در حال احیا شدن است. اکنون یادگیری عمیق علمی برای موفقیت در امتحان نهائی اهمیت پیدا کرده و در حال جایگزینی به جای عطش تستزنی است. به طور طبیعی اکنون وابستگی و گرایش به مؤسسات کنکور و کتابهای تست در حال کاهش است و کلاس درس در حال بازیابی اهمیت خود است.
بنا بر برخی آمارها که نمیتوان نقش روش جدید برگزاری آزمون سراسری را در آن کتمان کرد یا نادیده گرفت، به عنوان مثال بر اساس دادهها، سهم دهکهای کم درآمد (دهکهای 1 تا 5) در رشتههای پرطرفدار مانند پزشکی، دندانپزشکی و داروسازی و... افزایش چشمگیری یافته است که این تغییر به نفع مناطق کم برخوردار است.
علت را میتوان اینطور تحلیل کرد که وقتی بخش بیشتری از موفقیت در کنکور به جای تبحر در تستزنی، به توانایی واقعی علمی و استعداد دانشآموز اختصاص یابد، بسیاری از استعدادهای ویژه مناطق محروم هم که پیش از این امکان شرکت در کلاسهای تست و کنکور با هزینه گزاف را نداشتند اکنون که نقش تست و کلاس کنکور کمرنگتر شده است با همه کمبودها در مدرسه و معلم و... بر پایه توان علمی و استعداد و هوش خود، امکان رقابت بیشتری با دانشآموزان مناطق برخوردار و دهکهای بالا دارند. اینجا استعداد علمی و هوش بر تبحر تستزنی میچربد.
البته با وجود نظرات بسیاری از کارشناسان که معتقدند مصوبه و روش جدید توانسته است روشهای یادگیری مفهومی و منطقی را در دانشآموزان تقویت کند، و در حالی که بر اساس نظرسنجی ایسپا، بیشتر معلمان و درصد قابل توجهی از اولیای آنها مصوبه جدید را گامی در مسیر بهبود فرآیند شناسایی داوطلبان مستعدتر، توانمندتر و شایستهتر برشمردهاند، از همان ابتدای تصویب و اجرای این مصوبه جدای از برخی نقدها و توصیههای فنی کارشناسان، به بهانههای مختلف شاهد مخالفتهای پرحجم، قابل تأمل و هدایت شدهای که به نظر میآید از سوی مافیای کنکور در حال پمپاژ است هستیم تا روال کنکور را به حالت پرآسیب سابق برگرداند.
در این مسیر تلاش میشود تا ذهن دانشآموزان و خانوادهها را درگیر کنند و به بهانههایی مانند اینکه «فشار روانی بر دانشآموزان در سه سال پایانی دبیرستان به علت استرس شرکت در امتحان نهائی مؤثر در سوابق تحصیلی افزایش یافته است» تلاش میکنند بازی را به هم بزنند، حال اینکه باید گفت؛ اولاً با انعطاف شورای عالی انقلاب فرهنگی در روزهای اخیر سال دهم از این سوابق خارج شد و دوم اینکه در گذشته تمام استرس و بار روانی دانشآموزان و خانوادهها به طرز سنگینی به جلسه چند ساعته روز کنکور منتقل میشد؛ اما اکنون این استرس که باید از سوی خانوادهها و کادر آموزشی مدارس مدیریت شود به دو سال تقسیم و شکسته شده است.
یک سوی ماجرا و فشارها هم به مدارس غیردولتی برمیگردد که برگزاری امتحانات نهائی متوسطه دوم در این یکی دو سال پرده از واقعیت پنهان شده برخی از آنها برداشت تا جایی که برخلاف تصور، با برگزاری سراسری و نهائی امتحانات به جای امتحانات داخلی مدارس مشخص شد که میانگین نمره دانشآموزان مدارس غیردولتی با همه هزینههایی که از خانوادهها میگیرند از میانگین نمره مدارس دولتی هم پایینتر است.
نکته پایانی اینکه، رهبر انقلاب بارها بر اهمیت تحقق عدالت آموزشی تأکید کردهاند. در سالهای اخیر نیز این موضوع از جمله برنامههای جدی شهید رئیسی بود و خوشبختانه این امر مهم اکنون یکی از رئوس دغدغههای دکتر پزشکیان رئیسجمهور محترم هم میباشد؛ با این شرایط انتظار از دولت این است تا ضمن اجرای درست و کامل شیوه جدید کنکور و در ادامه حرکت به سمت هرچه کمرنگتر شدن سهم تستزنی و توجه به توانایی علمی و استعداد در جذب دانشجو و همچنین رفع اشکالات احتمالی مصوبه جدید از طریق شورای عالی انقلاب فرهنگی که ریاست آن با رئیسجمهور است، مسیری که رئیسجمهور برای تقویت مدارس دولتی اعلام کردهاند با جدیت دنبال شود تا بیش از پیش به تحقق عدالت آموزشی نزدیکتر شویم.
«مرگ بر امریکا» مقاومت گفتمانی در برابر استکبار
حجتالاسلام میثم امرودی
رهبر معظم انقلاب اسلامی در بیانات اخیر در جمع شرکتکنندگان در مسابقات بینالمللی قرآن کریم بر شعار مرگ بر امریکا تأکید کردند. این شعار، صرفاً یک عبارت ساده یا یک شعار سیاسی عادی نیست، بلکه در عمق خود، برشی از تاریخ مقاومت، فریادی در برابر ظلم، و تأسیس یک گفتمان مقاومتی است که در قلب آن ارادهای نافذ به وسعت اراده ملتهای تحت ظلم برای نفی سلطهگری، استعمار و استکبار نهفته است. این شعار، بهویژه در بافت تاریخی و سیاسی ایران، معنای عمیقی دارد که به عنوان یک نشانه مقاومت فرهنگی و روانی در برابر استکبار جهانی، تکامل یافته است. اگر به ابعاد مختلف این شعار دقت شود دیده خواهد شد که تأکید بر این شعار، اعلام و مطالبه یک «مرگ» نیست، بلکه دعوت به نوعی «زندگی» است که در دل آن، عدالت اجتماعی، استقلال ملی و فرهنگی و کرامت انسانها نهفته است.
آنچه این شعار را به یک گفتمان خاص تبدیل میکند، لایههای پیچیدهای است که به تدریج از درون آن سر برآورده و بر گستره جهانی تأثیر میگذارد. مرگ بر امریکا فقط در مرزهای جغرافیایی ایران محدود نمیشود، بلکه پژواک آن در جوامع و ملل مختلف، بهویژه آنهایی که در سایه استعمار و سلطهگریهای غربی زیستهاند و به این استعمار و استکبار آگاهی یافتهاند، بهطور محسوسی شنیده میشود. مرگ بر امریکا شاید در نگاه اول به عنوان یک عبارت شعاری صرف به نظر آید، اما در ورای آن، یک گفتمان معنایی و فرهنگی و تاریخی از مبارزات ضداستکباری و ضداستعماری در سطح جهانی و ملی نهفته است.
این شعار از همان ابتدا با یک اصل بنیادین شروع میکند که عبارت است از «نفی استکبار و نفی سلطه». مرگ بر امریکا نه به معنای مرگ یک ملت یا صرفاً یک ابرقدرت، بلکه به معنای نفی ساختارهای سلطهگرانه است که از خلال قرنها استعمار و استثمار، ملتها را به خود مشغول کرده و با تاراج منابع آنان و ظلم بر مردمانشان عدهای اندک را در جایگاه ارباب جهان قرار داده است. به گواه تاریخ، استعمارگران غربی طی قرنها با تکیه بر قدرت نظامی، اقتصادی و فرهنگی خود، نه تنها منابع طبیعی ملتها را غارت کردند، بلکه تلاش کردند هویتهای سایر ملتها و تمدنها را نیز به حاشیه ببرند و انسانیت و کرامت ملتها را لگدمال کنند. از این رو باید گفت که شعار مرگ بر امریکا یک واقعیت ایستا و برساخته نیست بلکه یک حقیقت دارای تاریخ است و در چنین بستری به وجود آمده است، مظهر ونماد مقاومتی فرهنگی و گفتمانی که تنها به مقابله با استکبار و سلطهگری امریکا محدود نمیشود، بلکه به مخالفت با همه مظاهر استکبار جهانی برخاسته است.
این شعار در حقیقت، یک اعلان هویتی است که در دل آن، واژه «مرگ» نه به معنای حذف فیزیکی است، بلکه نماد از بین بردن سلطهگری و حضور فریبکارانه قدرتهای جهانی است که از طریق رسانهها، فرهنگها و حتی نظامهای آموزشی در پی تسلط معنایی و شناختی و در ادامه هضم ملتهای مختلف در یک گفتمان واحد و انقیادآور هستند. بهطور دقیقتر، این شعار نمادی است از تلاش برای مقابله با «استعمار دستگاه تحلیلی و تسخیر ذهنها» و رهایی بخشی جوامع انسانی و بازسازی هویتهای مستقل و عادلانه.
اندیشمندان پسااستعماری به خصوص فرانتس فانون و ادوارد سعید در آثار خود به خوبی نشان دادهاند که استراتژی و ابزار اصلی استعمار و استکبار در سلطه بر دیگران، به سلطه کشیدن و چیرگی روانی و گفتمانی ملتهاست. بر این اساس میتوان گفت که مرگ بر امریکا به مثابه نقطه آغاز یک مبارزه گفتمانی و فرهنگی با این نظام جهانی است.
استعمار بهویژه در دوران مدرن و به خصوص بعد از تجربه انقلاب اسلامی در ایران و امتداد آن در میان ملتهای مقاوم منطقه و جهان، به خوبی میداند که یک ملت زمانی میتواند در برابر سلطهگری مقاومت کند که هویت خود را باز یابد و از قالبهای فکری و فرهنگی تحمیلشده رها شود و مرگ بر امریکا به عنوان عبارتی «غیریتساز»، نقطه آغاز این هویتسازی است و به همه گوشزد میکند که آنچه در این مبارزه، بیشتر از هر چیزی باید به چالش کشیده شود، نظامهای معنایی و فرهنگیاند که استعمارگران در ذهن مردم جای دادهاند.
این اندیشمندان در آثار خود به خوبی این را نشان دادهاند که استعمار، در کنار سلطه نظامی و اقتصادی، خود را در قالبهای فرهنگی و گفتمانی بازتولید میکند. در نتیجه، برای مقابله با این استعمار جدید، باید گفتمانهای سلطهگرانه را به چالش کشید و هویتهای مستقل فرهنگی و اجتماعی را بازسازی کرد. شعار مرگ بر امریکا بهعنوان یک گفتمان فرهنگی، دقیقاً در این راستا شکل گرفته است. این شعار یک یادآوری است که مبارزه با استعمار تنها در میدانهای جنگ نظامی محدود نمیشود، بلکه حتی در عرصههای فرهنگی، روانی و گفتمانی موضوعیت بیشتری دارد.
در نگاه قرآنی نیز از آغاز تاریخ بشر، مبارزه با استکبار و سلطهگری همواره از اصول اساسی پیامهای الهی و مقدمه جامعهسازی دینی و تمدنسازی اسلامی بوده است. قرآن کریم بارها به نفی ظلم و فساد اشاره کرده و کسانی را که در صدد سلطهگری بر دیگران هستند به مبارزه طلبیده است. در این راستا، در سورههای مختلف قرآن، همواره از استکبار به عنوان یک ویژگی منفی یاد شده و از مؤمنان خواسته شده است که از آن دوری کنند و در برابر آن بایستند. شعار مرگ بر امریکا دقیقاً مبتنی بر این فلسفه قرآنی است که باید ابتدا با نفی هرگونه سلطه و استکباری که مخالف اراده الهی است، آغاز کرد. بهعبارتدیگر، این شعار به معنای فریاد «لا اله» است، که به معنای نفی هرگونه قدرت و تسلطی است که برخلاف اراده الهی عمل میکند.
در قرآن، هنگامیکه خداوند به حضرت ابراهیم و پیروان او دستور میدهد که از همه بتها و خدایان دروغین و سلطهگران غیر الهی دست بردارند، بهطور ضمنی همین اصل مطرح میشود و شعار مرگ بر امریکا دقیقاً در این چارچوب قابل تفسیر است. در قرآن، پیش از آنکه تأسیس حکومت اسلامی و تمدن نوین اسلامی مورد نظر قرار گیرد، نفی استکبار و ظلم اهمیت اساسی دارد. این «لا اله» ابتدا نفی همه طواغیت و استکبارها است و مقدمه و زمینهساز گام دوم «الا الله» است که بیانگر حرکت در مسیر درست و مطابق با اراده الهی است. در حقیقت، شعار مرگ بر امریکا نهتنها یک واکنش به سلطهگریهای سیاسی است، بلکه گامی است برای تحقق «لا اله» که در آن بهطور صریح از سلطهگران و استکبار جهانی فاصله گرفته میشود. در گفتمان سیاسی انقلاب اسلامی شعار مرگ بر امریکا بهعنوان یک مرزگذاری معنوی و سیاسی با قدرتهای استکباری همچون امریکا عمل میکند.
این شعار، ضمن اینکه بهطور مستقیم بر مخالفت با سلطهطلبیهای امریکایی تأکید دارد در واقع یک نوع اعلام «لا اله» به هرگونه سیاستهای سلطهگرانه است که از زمان استعمار تا امروز، بسیاری از ملتها را تحت فشار و سلطه قرار داده است. این شعار از یکسو بهعنوان یک اعلام موضع قاطعانه در برابر سلطهگریها عمل میکند و از سوی دیگر، بهعنوان مقدمهای برای استقرار تمدن اسلامی و جامعهای بر پایه اصول توحید و عدالت اجتماعی مطرح میشود. بر این اساس، مرگ بر امریکا به مثابه یک گفتمان ضداستکباری و ضداستعماری به نفی یک دولت یا ملت نمیپردازد، چنانکه در بین خود امریکاییها هم برخی از مردم معترض در جریان راهپیماییها به اعلام آن مبادرت کردهاند، بلکه ناظر بر نفی هرگونه سلطهپذیری و نفی هرگونه استکبار است و گامی است در مسیر مطالبه آزادی و رهایی از سلطه و مقدمهای است برای رسیدن به تمدنی بر پایه عدالت، آزادی و استقلال.
شکلگیری نهضت مقاومت در سایه وحدت
در آستانه چهل و هفتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، بررسی نقش رهبر کبیر انقلاب امامخمینی (ره) در شکلگیری انقلاب و تأثیر ایشان بر نهضت مقاومت نشان میدهد تفکر مبارزاتی ایشان، باعث شد مقاومت نه تنها به عنوان یکی از مهمترین ارکان مبارزه در مقابل استبداد داخلی درکشور محسوب شود، بلکه به عنوان الگویی برای مقابله با حاکمیت نظام سرمایهداری و استکبارجهانی دربسیاری ازکشورهای جهان بهکارگرفته شود.
اگرنگاهی به سه عامل اصلی موفقیت انقلاب اسلامی که دروصیتنامه امام خمینی (ره) نیز به آنها اشاره شده، داشته باشیم، متوجه خواهیم شد این سه عامل عبارتند از: انگیزه الهی، وحدت اسلامی و وجود رهبری داهیانه امام خمینی (ره). این سه عامل سبب شد بیش از چهار دهه انقلاب اسلامی با همه آسیبهای پیش رو به پیروزی و موفقیت دست یابد.
یادمان باشد که از ابتدای پیروزی انقلاب اتفاقات متعددی در کشور رخ داد. یعنی کشور ازابتدای انقلاب، انحلال ارتش، بمب گذاریهای منافقین مسلح و حتی رئیسجمهور منافق را تجربه کرد و درحالی که کشور ارتش کاملی نداشت جنگ علیه ایران شروع شد. در این هنگام، تصرف لانه جاسوسی و حرکتهایی که ملیگراها برعلیه انقلاب داشتند از دیگرمشکلاتی بودکه کشوربا آن مواجه شد. درحقیقت اگر بخواهیم بهطور خلاصه چالشهای پس از پیروزی انقلاب در کشورمان را بررسی کنیم میتوان به مهمترین چالشهایی که انقلاب نوپای کشورمان با آن مواجه شد، اشاره کرد:
انحلال ارتش و شکلگیری گروههای مسلح مخالف.
جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق.
بمبگذاریها و ترورهای گروههای مخالف مانند منافقین. فشارهای بینالمللی و تحریمهای اقتصادی.
اما این سه عامل نه تنها نتوانستند خللی در مسیر انقلاب ایجاد کنند که باعث پیروزی انقلاب شدند و تا امروز نیز به عنوان پایههای استحکام نظام جمهوری اسلامی عمل کردهاند.
رمزگشایی از سفر منطقهای جولانی
عبدالرضا فرجی راد
دولت ترکیه، الحولانی را مجبور کرد اول به عربستان برود تا جلوی دولتش سنگ اندازی نشود و پول کشورهای عربی به سوریه بیاید و شرکت های ترک کار خود را شروع کنند. علاوه بر آن با گفتگو اعتماد سازی صورت گیرد که احمد الشرع سیاست اخوانی را پی نمی گیرد بلکه روش کشورهای حوزه خلیج فارس و به ویژه عربستان را پیشه خود می سازد.
اول قرار بود او به ترکیه سفر کند که ترکها در سفر فیدان به او توصیه کردند در ابتدا به عربستان برود.
تابلوی مربوط به ترکیه هم برای گول زدن امریکا، اروپا ، کردها و دیگر اقلیت ها در ترکیه است و نشن می دهند که به دیگر اقوام و مذاهب احترام می گذارند و دموکراتیک هستند. باید توجه داشت که سود ترکیه در آرامش سوریه است.
احمد الشرع و پیمان مشترک نظامی با عضوی از ناتو و ایجاد پایگاه نظامی ترکیه در آن کشور معادلات را تغییر می دهد. ترکیه به تدریج نیروهای خود را در منطقه گسترده می کند و به یک قدرت نظامی برتر تبدیل می شود. هم در لیبی، در آذربایجان ، در قطر با حضور ۱۵۰۰۰ نیروی نظامی در قبرس و همچنین شمال عراق حضور دارد. جالب این که برخلاف بعضی از کشورهای دیگر گسترش نیروی نظامی علاوه بر اینکه وزن ژئوپلیتیکی این کشور را در سطح منطقه وسیعی افزایش می دهد برای آنها درآمد سازی هم دارد. ترکیه از آذربایجان ،لیبی و قطر به عنوان کشورهای ثروتمند هزینه ها را دریافت می کند و با این نفوذ نفوذ سیاسی، اطلاعاتی و اقتصادی اش را افزایش می دهد.
در اقلیم هم که به زور نیرو وارد کرده هزینه نیروهایش را از انتقال نفت دریافت می کند. ترکیه به راحتی در ۴ دریا یعنی خلیج فارس ،مدیترانه، دریای سیاه و دریای خزر حضور نظامی دارد و به سمتی حرکت می کند که رقبا را پشت سر بگذارد.
بعید است غرب از این گسترش نئو عثمانیزم ناراحت باشد و با آن ها نیز هماهنگ شده است.
غفلت از مناطق محروم
سید جواد جمالی
فردی را در نظر بگیرید که در مکانی دورافتاده و با حداقل امکانات، روزگار خود را سپری میکند. او از دسترسی به امکانات اولیه مانند آب بهداشتی، آموزش، جاده، برق و... محروم است یا دسترسی اندکی به این امکانات دارد. با این حال این شخص به دلیل تطابق خود با این شرایط چندان احساس نارضایتی نمیکند. علت رضایتمندی نسبی در این گروه از افراد را میتوان در دو عامل جستوجو کرد: 1-سازش با محیط پیرامونی خود 2- ناآگاهی یا عدم آگاهی کافی نسبت به دنیای بیرون.
آمارتیاسن، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «کیفیت زندگی» اشاره میکند که این گونه افراد شاید به لحاظ ذهنی خشنود به نظر برسند ولی به صورت عینی از سطح پایینی از رفاه برخوردارند. جان رالز، نویسنده کتاب «نظریهای در باب عدالت» معتقد است اعضای یک جامعه باید از آزادیهای اساسی و برابری فرصت، برخوردار باشند. وقتی ابزارها و امکانات در اختیار افراد خاصی از جامعه قرار بگیرند و سایر افراد جامعه از استفاده از آن امکانات بینصیب بمانند، در این شرایط نظریه برابری فرصت رفاه «جان رالز» نقض میشود. هر میزان شرایط استفاده از فرصتهای ابتدایی رفاهی (مانند آموزش، بهداشت، جاده، برق و...) برای همگان به صورت برابر وجود داشته باشد، آنگاه میتوان انتظار داشت که سطح زندگی و میزان رفاه همه افراد جامعه ارتقا یابد.
در اعصار گذشته، حاکمان و پادشاهان اغلب اسباب و تجهیزاتی که مقدمه کسب رفاه بیشتر را سبب میشده، به انحصار خود و نزدیکان و وابستگان خود در میآوردند. به عنوان نمونه آموزش و بهداشت همگانی فاقد اهمیت و اولویت برای حاکمان محسوب میشد. عجم اوغلو، برنده جایزه نوبل اقتصاد، در کتاب «نابرابری ملتها» اشاره میکند که در نظام فئودالی بریتانیا رعیت فاقد هر گونه آزادی و اختیار عمل بود و اربابان هیچگاه خواهان ایجاد بستری مناسب برای دستیابی رعیت به فرصت رفاه بیشتر نبودند. صاحبان قدرت عامدانه و آگاهانه از برقراری فرصت رفاه امتناع میورزیدند، زیرا استمرار و بقای نظام فئودالی را در حفظ رعیت ضعیف و ناتوان جستوجو میکردند. تجمیع و تمرکز قدرت و ثروت رکن اصلی پیدایش شکاف درآمدی و طبقاتی در بریتانیا بود. با ظهور انقلاب صنعتی در سال 1688 و جایگزینی نظام کارخانهای به جای نظام کشاورزی در ابتدا، شکاف طبقاتی رو به تزاید گذاشت. در نظام کارخانهای و با رشد روزافزون تکنولوژی، میزان تولید، فروش و سود صاحبان سرمایه به گونهای اعجاببرانگیز افزایش یافت. ابداعات و فناوریهای نوین تنها منافع صاحبان سرمایه را ارتقا میداد و کارگران از دستیابی به رفاه بیشتر بیبهره بودند. توماس پیکتی در کتاب برجسته خود به نام «سرمایه در قرن 21» چنین بازگو میکند که در اواخر قرن 19، یک دهک بالایی جامعه بریتانیا 90 درصد و یک صدک بالایی جامعه 50 درصد ثروت را در اختیار داشتند.
استمرار این شرایط، بروز گسترده اعتصابات کارگری را به همراه داشت. ابتدا پلیس اعتصابات کارگری را سرکوب و معترضان را بازداشت و روانه زندان میکرد. اما با پیگیری اعتصابات در نهایت صاحبان سرمایه پذیرفتند نهتنها دستمزد کارگران را افزایش دهند بلکه فرصتهای برابر و بیشتری نیز برای نیروی کار فراهم آورند تا کارگران نیز بتوانند به مدارج بالاتر شغلی دست یابند. با ایجاد اتحادیههای کارگری، شاغلان توانستند تا حدی شرایط را به نفع خود بهبود دهند. در این زمان امکان دسترسی به بهداشت و درمان و آموزش برای نیروی کار تا حدی امکانپذیر شد. با ارتقای بهداشت همگانی و دسترسی به آب بهداشتی، شیوع بیماریهایی مانند سل و وبا کاهش یافت. همچنین در سال 1910، 10 درصد از افراد بالای 18 سال تحصیلات دبیرستانی داشتند و این آمار در سال 1940به 50 درصد افراد ارتقا یافت. با خلق فرصتهای برابر، کیفیت زندگی و رفاه، رشد چشمگیری یافت. ادامه این رخداد در بریتانیا، فرانسه، آلمان، آمریکا و دیگر کشورهای صنعتی باعث شد از دهه 1980 به عنوان دههای طلایی و باشکوه نام برده شود. در کتاب «تاریخ مختصر برابری» به قلم توماس پیکتی میخوانیم، سهم یک درصد ثروتمندان در دنیای غرب از 55 درصد در سال 1910 به 20 درصد در سال 1980 و سهم یک دهک ثروتمندان در همین زمان از 85 درصد به 50 درصد کاهش یافته است. برانکومیلانوویچ در کتاب پرآوازه خود به نام «سرمایهداری و دیگر هیچ» چنین مینویسد؛ بعد از پایان جنگ جهانی دوم تا 1980 به طور پیوسته شاهد افزایش درآمد و رشد اقتصادی و همچنین کاهش شکاف طبقاتی در دنیا بودهایم. او نقش دولتها را به عنوان رکن اصلی این رخداد قلمداد میکند. میلانوویچ توضیح میدهد که سیاست دولتها به سمت ایجاد فرصت برابر برای همگان تغییر جهت داد. اخذ مالیاتهای بالا از طبقه مرفه جامعه، ارائه خدمات بهداشتی و درمانی فراگیر و از همه مهمتر ایجاد آموزش همگانی با کیفیت مناسب برای همه اقشار، شرایط را به نحوی مهیا کرد تا با توزیع یکسان و منصفانه امکانات برای تمام کشور، فرصت استفاده از امکانات برای همگان مهیا شود تا هر فردی بتواند با تلاش و کوشش خود و بروز توانمندیها و استعدادهایش، خود را از شرایط فلاکتباری که در آن گرفتار شده نجات دهد و حتی با طیکردن پلههای ترقی قادر باشد به سطوح بالای اجتماعی و درآمدی دست یابد.
حال با یک بررسی مختصر در اقتصاد ایران چنین درمییابیم که متأسفانه امکان فرصت دریافت رفاه در ایران اغلب معطوف به اقشار و مناطق خاصی از جامعه بوده و امکانات اولیه حیاتی و اساسی به طور شایسته در تمامی کشور توزیع نشده است. طبق آمار موجود حدود 25 درصد تولید ناخالص داخلی کشور به دو استان تهران و البرز اختصاص دارد، 30 درصد صنایع در این منطقه مستقر شده و نزدیک به 23 درصد تختهای بیمارستانها فقط در شهر تهران احداث شده است. از این رو عدم توزیع شایسته امکانات در سراسر کشور و ایحاد دوگانگی اقتصادی -اجتماعی نهتنها آفت جدی برای توسعه اقتصادی کشور به شمار میآید بلکه میتواند موجبات نارضایتی اجتماعی را نیز به همراه داشته باشد.
سخن آخر اینکه همانطور که اشاره شد، طبق اعتقاد اقتصاددان مطرح، ایجاد فرصت برابر رفاه یکی از شروط اساسی کاهش شکاف طبقاتی و توسعه اقتصادی پایدار است. شاید در ایران دولتمردان طی سالیان گذشته در تلاش بودهاند تا توزیع همسان امکانات را در سطح کشور به اجرا درآورند، ولی آمار و ارقام مؤید تمرکز فرصتها و امکانات در مناطق محدودی از کشور است. عدم رسیدگی و بیتوجهی به مناطق محروم و کمبضاعت میتواند مانعی جدی برای توسعه اقتصادی کشور قلمداد شود. احداث زیرساختها و استقرار امکانات اولیه (مانند نیروگاه، جاده، تأمین بهداشت و آموزش همگانی باکیفیت) در همه نقاط کشور باعث ایجاد فرصتهای رفاه و خلق زندگی باکیفیت در اقصینقاط کشور میشود.
پراکندگی مناسب امکانات و خلق فرصتهای برابر، الگو و مسیری آشناست که تمام کشورهای توسعهیافته آن را پیمودهاند. به گفته بیسمارک، صدراعظم فقید آلمان، وظیفه دولتها این است که جای پای کشورهای موفق را پیدا کنند و بکوشند پای خود را درست جای پای آنها قرار دهند و از آنها تقلید کنند.
خونهایی که نیاز به روایت دارد!
مصطفی غنی زاده
شهادت حقیقتی است الهی که در جان عالم اثر میکند. اثری که تاریخ را متاثر از خود و واقعیت را متغیر نسبت به گذشته مینماید. اما برای تثبیت در قلوب و جانها نیاز به روایت دارد. باید در یک تصویر کلی و در نسبت با واقعیتها، معنادهی شود تا تغییر را در عالم مادی مهیا سازد. این، ضعف ماست که روایت آنچه را در جبهه مقاومت و انقلاب اسلامی رخ داده است به درستی تصویرسازی نکردیم. حماسه را نه برای شعار که برای تغییر احوال قلوب، روایت نکردهایم. حماسه نباید صرفا مصرف رسانهای شود بلکه باید منجر به تغییر حال شود. باید تفسیر انسان از پیرامون خودش را متاثر کند. باید فهم او از گذشتهاش چه شخص خودش و چه ملت و فرهنگش را متفاوت کند. ما نتوانستهایم حماسه را این گونه با تعریف کنیم.
علت اصلی را باید در ضعفمان در فهم جهانبینی و انتقال آن معنای اصلی که توحید است، جست وجو کنیم. جایی که کلانترین معنا در نفس هر خدایی غیر از خدای واحد، به مخاطب منتقل نشده تا بعدها دیگر اجزای جورچین دور آن جمع بشوند. ما نتوانستیم به جامعه توضیح دهیم که مسئله انقلاب اسلامی تحقق توحید در تمامی ابعاد حیات انسانی از جزئیترین بعد در وجود خود انسان تا کلانترین آن را که مبارزه با استکبار و تحقق عدالت کلیه است درست تشریح کنیم. حالا چطور میخواهیم تصویر آن بانوی مومنه در مقابل تانک اسرائیلی در جنوب لبنان را به این حقیقت متصل کنیم؟ چطور میتوانیم اهمیت حضور دهها هزار نفر برای بازگشت به غزه نابود شده را پس از جنگی ویرانگر، روایت کنیم؟ ما ضعیف عمل کردیم و هنوز هم میخواهیم شاخ و برگ را بپرورانیم درحالی که باید به سمت ریشه حرکت کنیم. معنا از آن جا شروع میشود و البته باید تا همین تصاویر مذکور تداوم یابد. این تصویر کلی و کلان است که تفسیر و روایت را میسازد.
خون جای کلمات را نمیگیرد. گرچه حقیقت عالم را متاثر میکند. خون را باید روایت کرد. آن گونه که حضرت زینب سلام ا... علیها در دو خطبه خود روایت فرمود. او تصویر توحید، نبوت و نسبت آل ا... با این دو را نشان داد و بعد به دشمنش حمله کرد و روایتی ساخت که ۱۴ قرن است در قلوب تغییر احوال ایجاد میکند. در آن بیان هم عقل و استدلال در تمامه است و هم احساس و هیجان در اوج است. سطح هنری و ذوقی بیان هم که نزدیک است به بیان امیرالمومنین علیه السلام. صدور انقلاب هم با همین فرمول ممکن است. جایی که توحید در جایگاه اصلی قرار میگیرد و مبارزه و فداکاری ها برای توحید تمام زندگی یک گروه ولو کوچک از افراد میشود. آن زمان است که پیروزی بر اکثریت را خدا به ارمغان خواهد آورد.
ما برای روایتگری موثر، نیازمند اعتماد و سرمایه اجتماعی هستیم. و برای ایجاد سرمایه اجتماعی نیازمند عناصر مختلفی از جمله روایت موثر هستیم. این چرخه باید دوباره به شکل موثر بچرخد تا این عقبماندگی رفع و رجوع شود.
محمدكاظم انبارلویی
۱- نقل از یکی از مراجع بزرگوار تقلید است که در اوج فتنه، كسانی كه مقهور جنگشناختی دشمن شدند و میخواستند انقلاب را از مسیر درست آن خارج كنند، قریب به این مضمون فرمودند: امام خمینی (ره) مدینه السیاسه و خامنهای بابهااین گزاره روایت پیامبر اكرم (ص) از رابطه خود با علی (ع) را تداعی میكند كه فرمود : انا مدینه العلم و علی بابها!
شهر سیاست كجاست؟ امام (ره) چرا در آن مأوا گزید؟ امام (ره) در اوج مبارزه با طاغوت هنگامی كه به او گفتند؛ سیاست یعنی ظلم، دروغ، تجاوز، تبهكاری و ... این را برای اهلش واگذار ،
فرمود : این را برای شما میگذارم ، سیاست در اسلام یعنی دفاع از مظلوم، برقراری عدالت، سیاست یعنی حفظ دین، دفاع ازحقوق ملت، حفظ نسل، دفاع از ارزشها و ... سیاست یعنی مبارزه با فقر، فساد و تبعیض!
اینگونه بود كه امام وارد شهر سیاست شد. امروز برای ورود به این شهر به جز بابی كه خود گشود و راه آن را هموار كرد ، ممكن نیست.
اكنون پس از گذشت ۳۵ سال از آن رحلت تاریخی بر دوست و دشمن ثابت شده است امام خامنهای همان راهی را دقیق رفت كه امام خمینی (ره) میرفت. در تمام انقلابات جهان حتی انقلابات الهی پس از مرگ مؤسس انقلاب به بیراهه رفت و به دست نااهلان افتاد. اما در انقلاب اسلامی این اتفاق نیفتاد. علت آن هوشمندی مردم و درستی انتخاب رهبر پس از امام (ره) بود.
امام خامنهای اجازه نداد، تجدیدنظرطلبی پس از امام رسمیت پیدا كند. اجازه نداد گَرد خوانشهای «سكولار» ، «سوسیال» و «لیبرال» كه متضمن سازش با استكبار جهانی است، بر اندیشههای امام (ره) در تئوری و عمل بنشیند. امروز امام و امت پس از ۴۶ سال همچنان در كنار هم رخ به رخ دشمنان اسلام و ایران ، ایستادهاند.
۲- امام خمینی (ره) یك وقتی كه در برابر شرارت طاغوت در آغاز مبارزه قرار گرفت، فرمود : من قلب خود را آماده كردهام كه بر سر نیزههای شما بزنم ما را نترسانید.
به او گفتند: با شاه، اسرائیل و آمریكا درگیر نشو!
شاه بزرگترین ارتش منطقه را دارد تو «سرباز» نداری كه برایت بجنگند! فرمود : سربازان من در گهوارهها هستند. به او گفتند به اسرائیل و آمریكا حمله نكن جهان را این جماعت دارند اداره میكنند تمام سیاستمداران و رهبران جهان در زمین بازی كه صهیونیستها و اصحاب امپریالیسم تعیین میكنند بازی میكنند! اصلا تو بازی بلد نیستی!
فرمود : سیاست؛ بازی و بازیچه نیست. اگر هم باشد؛ من خود بازی تعریف میكنم. خودم نقش اول بازی را به عهده میگیرم. حال خواهید دید بازی چیست؟ بازیگری كدام است و كدام بازیگردان در این میدان بازی كه شما تعریف كردهاید غلبه دارد.
از آن حرف و حدیثها در سال ۴۲و سپس در غائله كاپیتولاسیون ۱۵ سال گذشت، سالهای ۵۶ و ۵۷ سربازان امام خمینی (ره) كه در دهه چهل در گهوارهها بودند بزرگ شدند. اجتماعات میلیونی و فریادهای آسمانكوب سالهای پیروزی را مدیریت كردند. انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۵۷ به ثمر نشست.
شهر سیاست امام (ره) شهروندانی چون شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید رجایی ، شهدای محراب و ... در حوزه مدیریت شهری داشت. شهر سیاست امام نظامیانی چون ، شهید چمران، شهید باكری، شهید همت، شهید خرازی ، شهید قاسم سلیمانی و ... را تربیت كرد.
شهر سیاست امام (ره) بی در و پیكر نبود، در و دروازه داشت، دروازهبان داشت، امام خامنهای در و دروازهبان این شهر پس از او بود كه نظام هر روز آبادتر ، پرقدرتتر و باصفاتر از گذشته در جهان سیاست رخ نشان میدهد.
۳- جمهوری اسلامی ایران اكنون بر قله اقتدار ملی دارای دولتی است با ثبات و حاكمیتی متحد و یكپارچه و صمیمی و ملتی سرافراز و رهبری كه در اوج عقلانت و هوشمندی تحولات منطقهای و جهان را رصد میكند. جهانیان امام (ره)
را مؤسس این بساط نورانی در غرب آسیا میدانند. آنها به خوبی میدانند كه قدرت ملت ایران از مرزهای جغرافیایی آن فراتر رفته و سایههای تفكر و اندیشه ناب الهی را در ۵ قاره جهان پهن كرده است.
راهبرد ذلتپذیری در برابر آمریكا در منطقه رخت بربسته و جبهه مقاومت پنجه در پنجه استبداد جهانی انداخته و پیروز میدان است.
جبهه مقاومت با عملیات حیرتانگیز طوفانالاقصی چنان س ی به امپریالیسم و صهیونیسم بینالملل زده كه صدای آن در غرب آسیا و پنج قاره جهان پیچیده و طعم تلخ شكست را به آنان چشانده است.
ایران و جبهه مقاومت از هر زمان قویتر و دشمن از هر زمان ضعیفتر شده است. زیست مؤمنانه و متفكرانه نخبگان جهان اسلام در «شهر سیاست» امامین انقلاب اسلامی بخش عظیمی از انسانها را در ۵ قاره جهان به شكلگیری سازه الهی امت و امام امیدوار كرده است.
ستمكاران تاریخ معاصر نمیتوانند در برابر این سازه پولادین، ساز ستم و اشغالگری خود را كوك كنند. آنها در برابر آتشفشانی از خشم و نفرت جهانیان قرار دارند.
فیلم جدید حاتمیکیا مسیر تکنولوژی جدید را به روی صنعت فیلمسازی ایران باز کرده است
راه موسی
میلاد جلیلزاده
بالاخره پس از کش و قوسهای فراوان و کنار رفتن اجباری چند نام مهم سینمای ایران از پروژه حضرت موسی، از جمله مرحوم فرجالله سلحشور و جمال شورجه و سیداحمد میرعلایی، سرانجام این مجموعه با نام ابراهیم حاتمیکیا به عنوان کارگردان و به تهیهکنندگی محمود رضوی جلوی دوربین رفت و حالا نخستین خروجی آن در جشنواره فیلم فجر نمایش داده میشود.
تقریبا همه میدانند که موسی یک سریال ۵ فصلی است و از سری اول آن یک نسخه سینمایی کات خورده که به جشنواره فجر چهلوسوم آمده است؛ نسخهای تحت عنوان «موسی کلیمالله؛ به وقت طلوع». اگر به موسی به عنوان فیلم سینمایی نگاه کنیم، ممکن است ویژگیهای تلویزیونی و سریالیاش جلوی چشم بیاید و برجسته شود و اگر به عنوان سریال آن را ببینیم، به نظر میرسد سینماییتر از غالب سریالهای تلویزیون است. به هر حال موسی از چند جهت مهم است. اول اینکه یک شروع سرنوشتساز تکنیکی در سینمای ایران برای مسیری جدید و نیازموده است؛ دوم اینکه عطف حاتمیکیا از کارهای اجتماعی به اثری تاریخی - مذهبی محسوب میشود و مساله بعدی به جنبههای استراتژیک و دلالتهای سیاسی کار برمیگردد. در ادامه تلاش شده است اشارهای گذرا به تمام این مسائل شود اما برای رسیدن به نقطهای که بتوان تحلیلی حداقلی روی این مسائل داد، ابتدا نیاز به مرور شناختی داریم که از خود حاتمیها و سینمایش وجود دارد.
* سرگردان میان ۲ بینهایت ابدی
ابراهیم حاتمیکیا همیشه پای ایدههایی فراتر از سینما را به سینما کشانده و آثارش چیزی بیشتر از سرگرمی صرف بودهاند اما اتفاقا این خود اوست که به نمادی تمامعیار از سینما در ایران تبدیل میشود. حاتمیکیا همیشه در میانه 2 بینهایت ابدی قرار میگرفت. مثلا در «آژانس شیشهای» که بعضی حامیان دیروزش یعنی اصلاحطلبان، امروز نسبت به حمایت از آن دچار تردید شدهاند، هم حق با حاجکاظم بود و هم سلحشور، یا در «به رنگ ارغوان» که بعضی حامیان امروزی حاتمیکیا در جریان اصولگرا یا انقلابی نسبت به حمایت از آن دچار تردید هستند، یک نفر بین عشق و وظیفه گیر میافتد؛ ۲ چیزی که هر ۲ حق هستند.
این یعنی بهرغم اینکه حاتمیکیا در تکنیکهای سینمایی به عنوان یک آدم بلد کار شناخته میشود، او را فقط نماهای شیک و کاتهای درست و میزانسنهای دقیق تبدیل به آنچه که هست نکردهاند. سینمای او برای این سینما شده که پر است از بحرانهای عمدتا درونی. زیاد دیدهایم فیلمهایی را در سینمای ایران که ایده یکخطیشان واقعا جذاب و کنجکاویبرانگیز است اما خود فیلم چنگی به دل نمیزند. درست مثل تیترهای زرد در بعضی رسانهها که ذیل آن مطلب چندان جالبی نیامده. فیلمهای حاتمیکیا اما سراغ کنجکاوی مخاطب نمیروند، بلکه دعوتش میکنند به درگیر شدن با موضوعی که ممکن است از قبل چندان درگیرش نبوده باشد. او زیاد اهل رودست زدن به مخاطبان هم نیست؛ یعنی چیزی که امروز تبدیل شده به یکی از تکنیکهای رایج در قصهگویی سینمای ما و برای همین است که آثار خوب این فیلمساز را میشود چند بار دید. قصهای که با رودست زدن به مخاطب، یعنی با زمینهچینی به یک شکل و ناگاه رخ دادن چیزی دیگرگونه، سعی در خلق هیجان دارد، بعد از نخستین مواجهه مخاطب، دستش رو میشود و در نوبتهای بعدی تماشا دیگر چیزی برای ارائه ندارد اما آن قصهای که تا ابد در عمق تضادهای درونی انسان پیش میرود و او را در جستوجوی نقطه تلاقی ۲ خط موازی به دنبال خود میکشد، بارها و بارها قابل تماشاست. اساس کار حاتمیکیا این است و برای همین همیشه بحثبرانگیز بوده.
* اولین گام، کاملترین گام نیست
وقتی زمزمههایش شنیده شد که حاتمیکیا میخواهد پروژه نیمهتمام مرحوم فرجالله سلحشور و پس از آن جمال شورجه را جلوی دوربین ببرد، خیلیها نگران شدند. ابراهیم حاتمیکیا تا به حال در این زمین بازی نکرده بود و نمیشد هیچ نوع تصوری از نتیجه کارش داشت. «موسی کلیمالله» قصهای که کمابیش تمام دینداران دنیا با آن آشنا هستند، چطور میتواند بستری باشد که حاتمیکیا آن فرمهای همیشگیاش را رویش سوار کند و مخاطبش را همراه با شخصیتهای قصه تا ابد به دنبال نقطه تلاقی خطهای موازی به عمق بکشد؟ وقتی خبرش رسید که این کار قرار است در استودیوهای کاملا مجازی که ۳۶۰ درجه هستند ساخته شود، نگرانیها بیشتر شد؛ چه اینکه نهتنها پیش از این حاتمیکیا در این فضا آزموده نشده بود و نمیشد هیچ تصوری از کیفیت نهایی کار داشت، بلکه قبلا کس دیگری هم از بین فیلمسازان ایرانی این تکنیکها و کار با این ابزار را نیازموده بود. به کسانی که هنوز نسخه سینمایی «موسی کلیمالله» را ندیدهاند، میشود این خاطرجمعی را داد که فارغ از هر قضاوتی درباره کیفیت سینمایی کار، این شروع خوبی برای چنین مسیری در سینمای ایران بود. حاتمیکیا کسی بود که با «موج مرده» تصویربرداری با دوربین دیجیتال را وارد سینمای ایران کرد و حتی اگر کسانی از رنگ و نور آن فیلم بتوانند ایرادهایی بگیرند یا لااقل ایدهآلش ندانند، نمیتوانند کتمان کنند که این شروع خوبی برای ورود دوربین دیجیتال به سینمای ایران بوده. حاتمیکیا در صحنه سقوط بالگرد فیلم «چ» سطح استفاده از جلوههای ویژه استودیویی را در ایران چند پله بالاتر برد و حتی اگر کسانی از کیفیت آن سکانس بتوانند ایرادهایی بگیرند یا لااقل ایدهآلش ندانند، نمیتوانند کتمان کنند که این شروع خوبی برای ورود جلوههای ویژه دیجیتال در این سطح به سینمای ایران بود. حالا «موسی» و دکورهای ۳۶۰ درجه مجازیاش هم همین حکم را دارند. بالاخره ما هم باید وارد فضای استفاده از تکنیکهای جدید شویم و نخستین گام، اگرچه کاملترین گام نباشد، باید خوب و درست و حرفهای برداشته شود تا بعد از آن هم ریلگذاری درستی برای ادامه مسیر انجام شود.
* برای مخاطبان بیشتر
بدیع بودن تکنیکهای به کار رفته در تولید موسی که خیلیها را به هراس انداخته یا بدبین کرده و مسائلی از این دست، همه سرجمع یک طرف قضیه هستند و در سمت دیگر ماجرا، اضطراب از ورود ابراهیم به این گلستان بو نکرده و مسیر گز نشده آن است. حاتمیکیا کجا و کارهای تاریخی مذهبی کجا؟ بویژه که مجید مجیدی هم بابت پروژه «محمد رسولالله» سرزنشهای بسیار شنید و بیم آن میرفت که این تجربه با حاتمیکیا تکرار شود. «موسی کلیمالله» نسخهای سینمایی از فصل اول یک سریال تلویزیونی است. داستان تا جایی پیش میرود که مادر موسی گهواره طفل شیرخوارهاش را برای در امان ماندن از تیغ قبطیان فرعونی به آب میسپارد. ما میتوانیم فعلا فقط درباره همین بخش قضاوت کنیم؛ بخشی که قصهاش نسبت به فرازهای بعدی داستان حضرت موسی گرههای کمتری دارد.
فرق اساسی پروژه موسی با پروژهای مثل محمد رسولالله این است که اثر حاتمیکیا بر خلاف اثر مجیدی، هر قدر هم بتوان از آن ایرادهای درست گرفت، به هر حال کاری عامهپسندتر است. به طور کل این یک فرق اساسی بین خود مجیدی و حاتمیکیاست. فیلمهای مجیدی لطیف بودند و معنویتی صلحجویانه درونشان جاری بود؛ یک جور معنویت ملایم دور از شعارزدگی، در حالی که حاتمیکیا ابایی از شعار دادن ندارد. طبیعتاً مخاطبان خاص و جشنوارههای هنری دوست ندارند کسی آنها را علنا به احساساتی شدن دعوت کند و برای همین از موزیک فیلمهای ملودرام، از دیالوگهای مطنطن و در کل از هر چیزی که شبیه دعوتنامهای برای غلیان احساسات باشد خوششان نمیآید اما مخاطب عام چیز دیگری میپسندد. وقتی برای مخاطب عام پروژهای تاریخی - مذهبی تولید میکنید، باید جایی برای اشک ریختن، جایی برای هوهو کردن و حماسی شدن و جایی برای فریادهای تحسینآمیز قرار بدهید.
همین تفاوت بین مخاطب عام و خاص است که باعث میشود وقتی سیل عظیمی از انتقادات فنی از سمت مخاطبان خاص بابت سریال «یوسف پیامبر» به سمت مرحوم سلحشور سرازیر شد، مردمی که خودشان هم خوب میدانستند بعضی از این ایرادات وارد است و برای بسیاریشان جوکهای پیامکی میساختند، در عین حال سریال را هم دوست داشته باشند. موسی تا حدود زیادی چنین وضعی دارد و میشود مطمئن بود که استقبال عموم مردم نسبت به آن با نوع مواجهه و استقبال مخاطبان خاص جشنوارهای فرق دارد.
* داوری کنیم، بدون پیشداوری
انتظارهای بیش از حد در میان بعضی علاقهمندان حاتمیکیا و بدبینیهای مزمن نسبت به او در میان کسانی که دوستش ندارند، باعث میشود فیلم در خلأ بررسی و ارزیابی نشود و قضاوتها دربارهاش جهتگیری و پیشداوری داشته باشند اما اگر این احوالات را کنار بگذاریم و بحث درباره تکنیک تازهوارد دکور مجازی را که مختصری به آن اشاره شد هم به مجال جداگانهای واگذار کنیم، میمانیم ما و قصه طفلی به نام موسی که میان بردگان عبرانی متولد میشود تا منجی این قوم از ظلم فرعونیان باشد. خالق و فرستنده موسی خودش در خواب فرعون قضیه را برایش لو میدهد تا او آگاه باشد اما نتواند از آن جلوگیری کند و معلوم شود هیچ ارادهای بالاتر از اراده خدا نیست. باید ببینیم حاتمیکیا این قصه را که از قبل نهتنها فصل اول آن، بلکه تا انتها برای مخاطب لو رفته است، چطور تعریف میکند. پس پیشداوریها درباره شخصیت خود حاتمیکیا و حساسیت روی تکنیکهای تازهوارد فیلم را کنار بگذاریم و فعلا خود این روایت بصری را ببینیم و بسنجیم. این به معنای آن نیست که فیلم را مطلقا از کارگردانش جدا کنیم و بدون توجه به سابقه کاملا مشخص و شناختهشده او اثرش را بسنجیم؛ بویژه درباره فیلمی از ابراهیم حاتمیکیا که همیشه پای ایدههایی فراتر از سینما را به سینما کشانده و آثارش چیزی بیشتر از سرگرمی صرف بودهاند. فقط قرار است آن هول و ولای عظیمی را که معمولا حول چنین پروژههایی شکل میگیرند کمی آرامش ببخشیم و دقیقتر ببینیم که با چه اثری طرف، هستیم. به عبارتی حاتمیکیای دفاعمقدس حاتمیکیای فیلمهای اعتراضی و در عین حال ارزشی و حاتمیکیای سیاسی، بعد از موسی تبدیل به یک فیلمساز تاریخی نخواهد شد و این اثر را هم یا باید ذیل شناخت کلیمان از ذهنیت خود او تعریف کنیم، یا یک استثنا در کارنامهاش بدانیم.
* روایت شیعی از داستان موسی
اما حاتمیکیا با موسی چه میخواهد بگوید؟ قهرمان این فیلم مادر موسی است که بازی درخشان مریلا زارعی در این نقش، کمک خوبی به هدف کلی قصه کرده است. او یک انسان برگزیده است که برای تولد منجی انتخاب شده و از دلایلی که باعث میشود ما برگزیده بودن او را بپذیریم، اتفاقا این است که خودش چنین پیشبینی و حدسی نداشت و دچار خودبزرگبینی نبود. اگر از پدر و مادر موسی صرفنظر کنیم، در بازی سایر هنرپیشهها ممکن است غلو دیده شود اما این هم قابل توجه است که احتمالا عموم مردم برای یک کار تاریخی - مذهبی به همین بازیهای درشت و غلوشده علاقه نشان بدهند.
یک عنصر پررنگ دیگر در موسی کلیمالله «آب» است. اساسا درامهایی که زیرلایه شیعی داشته باشند، روی عنصر آب خیلی تکیه دارند؛ از «خروج» به کارگردانی خود حاتمیکیا که دعوای اصلیاش بر سر آب است و در مسیر حرکت به سمت کاخ ریاستجمهوری، دوگانه کوفی و کربلایی ایجاد میکند تا بسیاری از کارهای دفاعمقدس مثل «پرواز در شب» یا «موقعیت مهدی» که 3-2 دهه بینشان فاصله بود. وقتی مادر موسی طفل شیرخوارهاش را به نیل سپرد، از «5 نور» مدد خواست؛ یعنی 5 تن آلعبا و اینجاست که این مادر، کودکش را به مادر آبها میسپارد. مخاطب شیعه خوب میداند که منظور از مادر آبها کدام یک از این 5 نور است. نکته البته فقط همین نیست، بلکه به شکل واضحی انتظار بردگان عبرانی برای ظهور منجی، با بخش دیگری از تفکرات شیعه همخوانی دارد. اساساً منتظر یک موجود غایب بودن، به راحتی میتواند در بستری که مخاطبان باورمند به ظهور منجی آخرالزمان دارند، تداعیگر همان مفهوم باشد؛ همچنان که فیلم «بوی پیراهن یوسف» بود. البته موسی فراتر از این هم رفته و مشابهتسازی عیانی بین اتفاقات چند هزار سال پیش با رویدادهای امروز میکند. بردگان عبرانی که برخلاف ادعای ساکنان فعلی اراضی اشغالی فلسطین، اجداد همین فلسطینیهای امروز هستند، زیر یوغ ظلم بیحد فرعون ماندهاند و وقتی برای یک روز متحد میشوند، به سمت فرعونیها سنگ پرتاب میکنند. حتی اگر کسی فیلم را ندیده باشد و همین یک جمله را بخواند، به راحتی میفهمد که فیلم موسی در این سکانس به چه چیزی اشاره نمادین کرده است. انتفاضه بردگان عبرانی شاید در همان نقطه تولد منجر به پیروزیشان نشد اما میدانیم که نهایت این ماجرا به سقوط فرعون ختم شد.
* جسارت آزمودن راههای غریب
حاتمیکیا برای سریال موسی که حالا نسخه سینمایی فصل اول آن با پسوند «به وقت طلوع» به فستیوال فجر آمده، پیشگام استفاده از تکنیک بصری بهخصوصی شده که نهتنها تا به حال در ایران مورد استفاده قرار نگرفته بود، بلکه غیر از ایالات متحده در دیگر صنایع فیلم و سریالسازی دنیا هم کسی چندان سراغ آن نرفته است. به این تکنیک اصطلاحا On-set virtual production گفته میشود و آغاز راه آن به ۲۰۰۳ میلادی برمیگردد؛ زمانی که یک کارگردان استرالیایی هنگام ساختن تیزر تبلیغاتی برای مواد شوینده، به ایده بهبود پرده سبز فکر کرد و خواست این محیط را سهبعدی کند. او و پسرش تا ۲۰۱۶ روی ایده خودشان در یک سوله کار کردند و نمونههای اولیه را ارائه دادند اما کسی به طرح آنها توجهی نکرد؛ تا اینکه در سال ۲۰۱۸ یک فیلمبردار استرالیایی از این فناوری برای ضبط بعضی بخشهای فرانشیز جنگ ستارگان استفاده کرد اما بعد از سریال وسترن فضایی «ماندلورین Mandalorian» در ۲۰۱۹ میلادی بود که توجهات ویژهای به این سبک از کار جلب شد. قضیه بهطور ساده این است که بخشی از مرحله تولید و پستولید با هم ترکیب میشوند و اینطور نیست که هنرپیشهها جلوی پرده سبز بازی کنند تا پسزمینه بعدا به آن اضافه شود. کارگردان در این سبک از کار همزمان میتواند پسزمینهای را که قرار است اضافه شود ببیند و همین به طبیعیتر درآمدن کار کمک شایانی میکند. تا به حال از این تکنیک در خیلی از فیلمها و سریالها استفاده جزئی و بخشی شده است اما در برخی موارد کل دکور و صحنه به همین شکل طراحی و به پسزمینه اضافه شدهاند.
برای این کار ممکن است مثل آنچه در بعضی استودیوهای تلویزیونی هم مدل سادهترش دیده شده، یک دیوار تصویری یا اصطلاحا یک ویدئو وال (Video wall) در پسزمینه تعبیه شود که به این کار Stage Craft گفته میشود.
ارسال نظرات