به نقل از مشرق ، روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
*********
سعدالله زارعی در کیهان نوشت:
شرایط موجود در یمن بیانکننده تحرک فوقالعاده جبهه غربی-عربی برای تصرف حدیده است. پنج روز پیش وزیر دفاع آمریکا مهلت 30 روزهای را برای پایان دادن به جنگ یمن تعیین کرد و درست از همان روز فشار دوبارهای برای تصرف شهر حدیده از سوی ائتلاف غربی-عربی شروع شد! و جالبتر اینکه در حالی که ظاهرا آمریکا، فرانسه و انگلیس در فرا رسیدن زمان پایان جنگ یمن همداستان شدهاند، «مارتین گریفیت» نماینده دبیرکل سازمان ملل، زمان برگزاری نشست صلح بین دو طرف یمنی را به تعویق انداخت و زمانی هم برای از سرگیری این مذاکرات تعیین نکرد.
به بیان دیگر، او در واقع موضوع را عملا به پس از مشخص شدن نتیجه درگیریهای جدید حدیده موکول نمود! آنچه در این میان به احتمال خیلی زیاد طی روزهای آینده به وقوع خواهد پیوست و در طول سه هفته آینده استمرار خواهد داشت، افزایش جنایت علیه مردم مظلوم یمن است. کمااینکه حمله روزهای اخیر ائتلاف غربی-عربی به شمال حدیده ضمن وارد کردن تلفات سنگین به مردم، صدها هزار نفر را بیخانمان و آواره نموده است.
اما با این وجود هم آمریکاییها و هم سعودیها در مورد به نتیجه رسیدن حملات جدید دچار تردیدهای جدی هستند. از این رو علیرغم آنکه آمریکا نه تنها شریک جرم سعودی و امارات در جنایت سهمگین علیه مردم مظلوم یمن است، بلکه بنابه اسناد موجود، فرماندهی این جنگ را نیز در دست دارد، آمریکا از دو روز پیش وانمود کرد که در واکنش به جنایات این روزهای ائتلاف سعودی و امارات علیه شهروندان غیرنظامی یمن، سوخترسانی به هواپیماهای جنگی متجاوزین را متوقف کرده است. این در حالی است که چند هفته پیش از سخنان پریروز «جیمز متیس»، روزنامه واشنگتنپست نزدیک به جمهوریخواهان ادعا کرده بود، آمریکا عملیات سوخترسانی به هواپیماهای جنگی عربستان و امارات را متوقف کرده است اما همچنانکه «محمدعلی الحوثی»دو روز پیش طی مقالهای در همین روزنامه یادآور شد، سوخترسانی نیروی هوایی آمریکا به هواپیماهای جنگی عربستان و امارات در آسمان یمن هنوز ادامه دارد.
البته این اولینبار است که یک مقام رسمی در حد وزیر دفاع اعتراف میکند که در جنگ ظالمانه علیه یمن به هواپیماهای جنگی در آسمان سوخت میرساند. این سوخترسانی به این معناست که ارتش آمریکا رسما میپذیرد که مسئولیت حداقل نیمی از بمبهایی که روزانه بر سر مردم یمن میریزد و هم اینک تعداد آنان از 2500 بمب فراتر رفته، را به عهده دارد. اگر این سوخترسانی نبود بسیاری از هواپیماها به خصوص هواپیماهای جنگی امارات قادر به پرواز بر روی یمن نبودند و عملا نمیتوانستند سوخت لازم را برای انتقال بمبها به یمن همراه ببرند.
در عین حال این نکته را باید در نظر داشت که وقتی آمریکاییها اعلام میکنند که جنگ باید متوقف شود و نیز اعلام میکنند سوخترسانی به هواپیماهای جنگی متجاوزین را متوقف کردهاند، نشاندهنده یاس آمریکا از پیش بردن جنگ مطابق با الگوی خودشان میباشد. آمریکا در این میان دو تئوری معروف دارد که یکی«ضربه قاطع» و دیگری «هرج و مرج سازنده» است. در این جنگ آمریکاییها و سعودیها در ماههای اول از ضربه قاطع سخن گفتند و عملیات خود را «عاصفهًْالحزم» گذاشتند و نزدیک به ششماه تلاش کردند تا آن ضربه قاطع را به عبدالملک بدرالدین الحوثی و یاران اسطورهای او وارد کنند اما علیرغم دست بازی که در جنایت داشتند، در عمل نتوانستند این ضربه قاطع را وارد کنند و لذا برگشتند و با توجه به انتقادات شدیدی که در خصوص جنگ یمن متوجه سعودی شده بود، ادامه عملیات را با نام «اعادهًْ الامل» یعنی بازگرداندن امید تنظیم کردند و در این راه تلاش زیادی کردند تا از طریق تصرف پایتخت و راههای مواصلاتی، به مناطق اصلی تحت اراده انصارالله یعنی استانهای شمالی، امید را به نیروهای وابسته به خود و کشورهای همکاریکننده در ائتلاف عربی-غربی بازگردانند که این هم اگرچه نزدیک به دو سال و نیم به درازا کشید اما عملا نتیجهای در برنداشت و در نهایت سعودیها و اماراتیها و امرای غربیشان موضوع گرفتن یک سرپل و مدیریت یمن در میز سیاسی را مطرح کردند. براین اساس پس از ناکامی در جدا کردن موثر از انصارالله و پس از ناکامی در تصرف پایتخت نیروهای خود را روی منطقه غربی که در نظر این ائتلاف گلوگاه انصارالله محسوب میشد، متمرکز کردند. عملیات آنان از 16 ژوئن- 26 خرداد- گذشته با شدت تمام از زمین، هوا و دریا دنبال شد و آنگونه که رسما از سوی وزیر دفاع امارات اعلام گردید قرار بود یک ماهه به پایان برسد اما علیرغم 3/5 ماه تقلای زیاد به جایی نرسید و ارتشهای امارات، عربستان و نیروهای اجیر وابسته به آنان علیرغم برخورداری از آتش هواپیماها و ناوهای انگلیس، فرانسه و آمریکا شکست را پذیرفتند.
پس از ماجرای خاشقجی یک بار دیگر موضوع صلاحیت رژیم عربستان در به نتیجه رساندن پروندههای حساس و قدرت مدیریت آن زیر سؤال رفت و در داخل کشورهای اصلی حامی جنگ سعودی- امارات علیه یمن یعنی آمریکا، فرانسه و انگلیس این سؤال مطرح گردید که رژیم سعودی با ناکارآمدی و «عملیات کثیف»عملاً راه را بر خود غرب در اداره مدیریت شده بحرانها میبندد.
اما از آن طرف آمریکاییها در مدل «هرج و مرج سازنده» هم به جایی نرسیدند براساس تئوری غرب، هرج و مرج در محیط دشمن میتواند در نهایت شرایطی را پدید آورد که نیروی اصلی که نوعاً در پشت این بلبشو قرار میگیرد به صحنه میآید و نتیجه را به نفع خود رقم میزند بدون آنکه برای این پیروزی هزینه چندانی پرداخت کرده باشد.
در جنگ یمن، آمریکا و سعودی معتقد بودند، جنگ عملاً به هرج و مرج و درگیری درونی در یمن منجر میشود از این رو سعودیها اصرار زیادی داشتند تا بخشی از مردم یمن را با بخشی دیگر درگیر نمایند. پروژه منصور هادی و شکل دادن به دولتی در «عدن» در مقابل دولت «صنعا» بر این پایه صورت گرفت و حال آنکه هیچگاه این شکلدهی به دولت عدن جامه تحقق نپوشید و اخیراً خودشان این دولت را مستوجب محاکمه در دادگاه نظامی دانستند. توقع آمریکا و رژیم سعودی این بود که هرجومرج عملاً گروههای داخلی در یمن را بهشدت با یکدیگر درگیر میکند به گونهای که مردم خود از آمریکا و عربستان بخواهند به این وضع خاتمه دهند. آمریکا و عربستان گمان میکردند درگیری میان انصارالله و نیروهای وابسته به صالح از یک سو و انصار با نیروهای حزب اصلاح از سوی دیگر سبب شعلهور شدن جنگ در همه جای یمن شده و میتوان دامنه این درگیری را به درگیری حراک جنوب با انصارالله کشاند. از این رو آنان با بهرهگیری از سادگی و طماعی«حسن باووم» با او وارد مذاکره شده و وعده استقلال جنوب در مقابل شرکت در عملیات ائتلاف در حدیده به او دادند حالا به گمان سعودیها و اماراتیها هرجومرج در یمن به اوج میرسد و از سوی دیگر بمباران حدیده سبب میشود جمعیت کثیری از مردم به سمت مناطق شمالی و بخصوص صنعا مهاجرت کرده و عملاً اوضاع را از دست انصارالله و کمیتههای مردمی آن که اینک در هر شهر و روستای مناطق شمالی یمن به یک نهاد مهم تبدیل شدهاند، خارج نمایند.
هرج و مرج عملاً شکل نگرفت، جنگ بین انصارالله و موتمر علیرغم خیانت علی عبدالله صالح و فریب خوردن از ناحیه امارات شکل نگرفت. درگیریهای میان انصار و حزب اصلاح تشدید نشد و حتی به موازات تند شدن مواضع سعودی علیه اخوانیهای منطقه، زمزمه آغاز همکاریهای این دو با هم به گوش رسید. بخشی از حراک جنوب به سرپرستی حسن باووم چند روز پس از آغاز عملیات حدیده در پایان ماه رمضان، نیروهای خود را که به دو تیپ رزمی میرسید، از حدیده عقب کشید و اقرار کرد که فریب مقامات امارات را خورده است.
پس هرج و مرج عملاً اتفاق نیفتاد و بهخصوص مناطق شمالی که سه چهارم جمعیت یمن را در خود جای داده است، دوران نسبتاً آرامی را سپری کرد و دائماً به دایره محبوبیت انصارالله افزوده شد.
پس در واقع جنگ یمن دو تئوری محوری آمریکا که تئوری اداره تحولات منطقه بود را با بن بست مواجه کرد، اما نباید گمان کرد که این شکست، آنان را از توسل به جنایات کور باز میدارد از این رو باید گفت، یمن سه هفته حساس را پیشرو دارد و این احتمال جدی مطرح است که جنگ با وقوع مواردی سنگین جنایت به پایان برسد به گونهای که مردم یمن تا سالها نتوانند از تبعات آن رها شوند.
محمد حقگو در خراسان نوشت:
چند روزی از آغاز دور جدید تحریم های آمریکا علیه کشورمان می گذرد و اوضاع اقتصادی در این چند روز، آرام بوده و تکان خاص نخورده است. بازار ارز نوسانات چندانی ندارد و حتی دیروز نرخ ها در بازار کاهش داشت. در بازار کالا کمبود خاصی مشاهده نمی شود و از تب و تاب افزایش قیمت ها در ماه های گذشته کاسته شده است. مردم هم این روزها با اشاره به این اوضاع آرام، این طور نتیجه می گیرند که گویا این بار تحریم ها آن چنان که گفته می شد، نیستند. خلاصه این که وفق افکار عمومی، همه این اوضاع چند روزه برخلاف تیپ و محتوای تحریم هاست.
اما به نظر می رسد نباید چندان به شرایط موجود دلخوش بود. این دلخوشی نه از این بابت است که تصور کنیم دستگاه دیپلماسی کشور تلاشی برای مقابله سیاسی و حقوقی با تحریم ها انجام نمی دهد، یا این که وزارت صمت از تامین کالاهای اساسی برای مردم حتی تا بیش از یک سال عاجز است، یا این که بانک مرکزی نمی تواند شرایط بازار ارز را برای حتی ماه ها مدیریت کند و نه از این بابت که درآمد نفت، حالا حالا ها و برای ماه های متمادی آن چنان دستخوش تغییر زیادی نخواهد شد. این ها نه نقاط ضعف، بلکه به وضوح نقاط قوت فعلی نظام اقتصادی ما به شمار می روند.
موضوع از آن جا متفاوت می شود که در افق زمانی بلندمدت تر، آمریکایی ها امید دارند به مرور درآمد نفتی کشور را محدود کنند، تبادلات مالی کشور با سیستم بانکی بین المللی را قطع کنند و از همه ابزارها برای موثر کردن هر چه بیشتر اهداف و مقاصد تحریمی خود استفاده کنند. آن ها پیشتر در تجربه نگاری خود از نظام تحریم ایران این را تصریح کرده اند که نظام تحریمی نه بر ایجاد شکاف اقتصادی، بلکه بر بهره برداری از شکاف های موجود استوار است.
بنابراین باید شرایط کنونی را با این رویکردها و اقدامات سنجید. در این زمینه اگر چه اقدامات جاری دولت در ثبات بخشی به شرایط موجود قابل تقدیر است اما متاسفانه باید گفت که نسبت زیادی با بسته تحریمی آمریکایی ها و با رویکردهای بلندمدت آن ها ندارد.
در شرایطی که چالش های اساسی اقتصاد ایران و مولفه های ثبات اقتصاد در بلندمدت، تحرکی فراتر از اقدامات جاری را می طلبد، مردم در فضای آرام ولی ساکن امروز، همچنان از رسانه ها می بینند و می شنوند که مسئولان دولت، حرف هایی کلی در خصوص برنامه های ضد تحریمی می زنند.
در این خصوص، سطح ادبیات ضد تحریمی دولت، عمدتاً به این موارد محدود می شود که آمریکا نمی تواند صادرات نفت ایران را به صفر برساند، ذخیره کالای اساسی کشور به اندازه کافی تامین است و ذخایر ارزی بانک مرکزی به مقدار کافی وجود دارد و خلاصه این که باید چند ماهی تحریم ها را تحمل کنیم تا از این دوره عبور کنیم.
از سوی دیگر اقدامات دولت، نیز حاوی پیام هایی ناهمسنگ با تحریم هاست. به عنوان مثال مردم می بینند در حوزه تدابیر ضد تحریمی انرژی، به رغم مصرف زیاد و خلاف قاعده بنزین در بین دهک های درآمدی کشور، هنوز دولت در پیچ و خم بازگرداندن طرح کارت سوخت است. یا در حوزه نظام بانکی، به رغم این که امروز بحران نقدینگی به پاشنه آشیل اقتصاد، اشتغال، رشد و ... اقتصاد ایران تبدیل شده، اما حداقل به بهانه مقابله با تحریم ها، هیچ سیاست اعلام شده و مشخصی به تناسب در پیش گرفته نمی شود. حتی 10 سال است که لایحه و طرح اصلاح نظام بانکی در دولت و مجلس می چرخد، اما گویا دولت و مجلس اهتمامی بر به فرجام رساندن این اصلاح اساسی در اقتصاد ایران ندارند. بدتر از همه این که وزیر اقتصاد، چند روز قبل و در نشست با مدیران، بی توجه به هزاران ساعت کار کارشناسی بر اصلاح نظام بانکی، از آن ها خواست تعریف، نگاه و انتظارات خود را از موضوع «اصلاح ساختار نظام بانکی» ارائه و این کار را از منظر حاکمیت و دستگاه های دولتی مانند وزارت اقتصاد، بانک مرکزی و... نیز انجام دهند! یعنی دوباره فرایند تدوین طرح های اصلاح نظام بانکی از ابتدا شروع شود.
در حوزه عدالت اقتصادی، موضوع افزایش بهای دارایی های سرمایه ای نظیر زمین و مسکن در اقتصاد نیز قصه پردرد دیگری است. شاید بتوان مهم ترین عامل تشدید فاصله طبقاتی در 10 سال اخیر را مربوط به رهاشدگی سرمایه ها از افزایش قیمت بدون کار یا ایجاد ارزش افزوده خواند. با این حال، از دولت به عنوان مسئول سامان دادن به اقتصاد، هیچ پیگیری موثری برای قانونی شدن ابزارهای مالیاتی مربوط دیده نمی شود و بیم آن می رود که خدای ناکرده و با یک شوک تورمی این حوزه نیز مجدد دردسرساز شود.
در حوزه رفاهی نیز به رغم این که سال هاست تخصیص یارانه های نقدی به همه مردم و حتی تخصیص یارانه های پنهان بیشتر به قشرهای برخوردارتر، به مسئولان برای سیاست های اصلاحی علامت می دهد، اما مسئولان کشور حتی در اوج تحریم های فعلی، حاضر نیستند قدم مشخصی برای سامان دادن به آن و نیز طبقه بندی و شفافیت دهک های درآمدی بردارند. در این شرایط بسته حمایتی دولت هم صرفاً به غذا محدود شده که آن هم با تاخیر فراوان قرار است اجرایی شود.
با این شرایط وقتی دولت نقاط توجه در داخل کشور را تنها به قبل از تحریم ها باز می گرداند و این تضمین را می دهد که اوضاع به شرایط به ظاهر عادی قبل از تحریم ها (با همه کاستی هایش) بر می گردد، اساساً چه دلیلی دارد مردم از تحریم ها نگران باشند. غافل از این که تضمین های دولت بدون اصلاح ساختارهای تحریم پذیر، اگر هم به واقعیت منتهی شود، با فشار و درد و تبعات بعضاً جبران ناپذیر بر قشرهای مردم همراه خواهد بود.
باید گفت «تعلل رودربایستی گونه» دولت در پرداختن به اصلاح ساختارهای اقتصادی حتی در شرایط تحریمی کنونی، برخلاف واقعیات خارجی اقتصاد ایران است که بر ذهن و روان مردم، بدون تعارف می نشیند. انتظار پنهان و ناگفته مردم در این وضعیت، دمیدن روح امید، با برنامه های مشخص است. در غیر این صورت مقابله با تحریم ها، به نحو ساده انگارانه ای صرفاً به حوزه بین الملل وزارت نفت و حوزه ارزی بانک مرکزی محدود خواهد شد و حتی با گذر از تحریم ها، رنج مضاعف بی تدبیری های داخلی، بر چهره مردم باقی خواهد ماند.
نوید مومن در وطن امروز نوشت:
آقای «حسن روحانی» رئیسجمهور محترم در مقالهای که اخیراً (چند روز پیش از اعمال دور جدید تحریمها در دوشنبه گذشته) در روزنامه «فایننشالتایمز» انگلیس منتشر شد، با انتقاد از سیاستهای یکجانبهگرایانه آمریکا، ضمن تشویق کشورهای اروپایی برای ایستادگی در برابر این رویکرد واشنگتن نوشت: «وقت آن است که اروپا به همراه چین و روسیه بسته نهایی خود را برای جبران تحریمهای آمریکا ارائه و اجرا کنند». آقای روحانی همچنین در این مقاله برای چندمین بار یادآور شد تنها از طریق بهرهمندی ملت ایران از دستاوردهای برجام است که این توافق تاریخی تداوم خواهد داشت.
محتوای این مقاله که بیشتر حکم نامهای دوستانه به سران اروپایی و خصوصا تروئیکای اروپا را دارد، از ابعاد مختلف قابل بررسی است.
1- لحن نرم به کار رفته در مقاله رئیسجمهور به گونهای است که اگر مخاطبی برای نخستین بار و حتی به صورت تصادفی آن را مطالعه کند، تصور میکند اروپا کمترین تخطی و بدعهدی را در قبال جمهوری اسلامی ایران و برجام صورت نداده است و به صورت «مطلق» در برابر ایالاتمتحده آمریکا و دولت ترامپ در این باره موضعگیری کرده است. سؤال اصلی اینجاست: چرا در فاصله کمتر از 100 ساعت تا اعمال دور جدید تحریمهای ثانویه دولت آمریکا علیه کشورمان، چنین مقالهای- بخوانید نامهای- نگاشته شده و در آن از طرف مقابل خواسته شده بسته پیشنهادی خود را «ارائه» و «اجرا» کند؟! این جمله به خودی خود نشان میدهد طرف اروپایی حتی به خود زحمت «ارائه» بسته پیشنهادی را تاکنون نداده است! این در حالی است که قرار بود در نهایت چند هفته پس از خروج رسمی ایالاتمتحده از برجام یعنی اوایل تابستان، اتحادیه اروپایی بسته پیشنهادی خود را با تمامی جزئیات به کشورمان ارائه دهد. هماکنون 6 ماه از خروج ترامپ از برجام و 4 ماه از مهلت چند هفتهای داده شده توسط رئیسجمهور محترم به باقی اعضای برجام برای ارائه بسته پیشنهادی سپری شده و چشمان دستگاه دیپلماسی ما در انتظار «ارائه» بسته پیشنهادی اروپاست! اگرچه هدف اروپاییان از این تاخیر مشخص بوده و آنها درصدد تحمیل یک «بسته حداقلی ناکارآمد» به کشورمان هستند اما چرا باید این فرصت از سوی دستگاه دیپلماسی و دولت ما به اروپا داده میشد؟!
2- خلق دوگانه «یکجانبهگرایی/ چندجانبهگرایی» هماکنون اختلافاتی را در 2 سوی آتلانتیک میان ایالاتمتحده و اتحادیه اروپایی ایجاد کرده است. این جدال در دوران ریاستجمهوری «باراک اوباما» بیشتر جنبه تئوریک داشت اما در دوران ریاستجمهوری «دونالد ترامپ» به منازعهای عملی میان واشنگتن و متحدان آن تبدیل شد. بدون شک جمهوری اسلامی ایران نه طرفدار «یکجانبهگرایی» در نظام بینالملل و نه طرفدار «چندجانبهگرایی مبتنی بر نقشآفرینی غربیها» در جهان امروز است؛ به عبارت بهتر، چندجانبهگرایی مدنظر ایران، با چندجانبهگرایی مدنظر بازیگران اروپایی متفاوت است. ملت ایران فراموش نکرده تحریمهای چندجانبه شورای امنیت سازمان ملل متحد علیه برنامه هستهای صلحآمیز کشورمان، در ابتدا محصول اجماع تروئیکای اروپا و آمریکا و سپس رای تمام اعضای دائم شورای امنیت علیه ایران بود. آیا این «چندجانبهگرایی» همان مقولهای است که ما باید از آن دفاع کنیم؟! بدون شک جمهوری اسلامی تحقق چندجانبهگرایی در نظام بینالملل را در گرو تبلور «انصاف» و «همیاری مؤثر» در معادلات بینالمللی و منطقهای میداند، از این رو بهتر بود آقای رئیسجمهور از ادبیاتی استفاده میکرد که در آن، «چندجانبهگرایی» مدنظر جمهوری اسلامی ایران به صورتی مشخص تبیین میشد. محتوای مقاله رئیسجمهور محترم این شائبه را نزد مخاطب ایجاد میکند که نوع نگاه ما به مقوله چندجانبهگرایی با نگاه مقامات اروپایی در این باره یکسان است!
3- فارغ از انتقادی که در خصوص «چندجانبهگرایی» مطرح شد، جا داشت آقای رئیسجمهور به جای ورود به منازعه «یکجانبهگرایی/ چندجانبهگرایی»، منازعه عملی و ملموس «تعهدپذیری ایران/ بیتعهدی آمریکا و اروپا» را برای تروئیکای اروپا و مخاطبان بینالمللی تشریح میکرد!
خوب بود آقای روحانی به دوران ریاستجمهوری اوباما و ماجرای تضمین امضای «جان کری» و سکوت مقامات اروپایی در برابر نقض مفاد 26 تا 29 برجام توسط دولت سابق آمریکا نیز اشارهای میکرد! همچنین خوب بود آقای روحانی در یک رسانه اروپایی به صورتی دقیق شرح میداد چگونه بانکها و مؤسسات اعتباری اروپا برخلاف تعهدات خود در برجام، از عادیسازی روابط بانکی با ایران[تحت تاثیر فشارهای خزانهداری دولت اوباما] اجتناب کردند! همچنین زمان آن بود تا آقای روحانی اتحادیه اروپایی و خصوصا 3 کشور آلمان، انگلیس و فرانسه را بابت همراهی با دولت ترامپ بر سر تغییر برجام و گنجاندن موضوعات چهارگانه[تحدید توان موشکی ایران، کاهش قدرت منطقهای تهران، بازرسی از اماکن نظامی و اعمال محدودیتهای فرازمانی در خصوص برنامه هستهای] مورد عتاب قرار میداد!
هر چند شواهد موجود نشان میدهد دولت محترم علاقهای به پرداختن به این موضوعات ندارد اما هر مخاطب منصفی بخوبی میداند اتحادیه اروپایی از سال 2015 میلادی تاکنون 3 بار در آزمون صیانت از برجام مردود شده؛ یک بار در دوران اوباما، یک بار در یکسال نخست حضور ترامپ در کاخ سفید و یکبار نیز همین الان! تاخیر اتحادیه اروپایی در ارائه و عملیاتی کردن راهکار خود برای حفظ توافق هستهای، برای سومین بار عملکرد برجامی قاره سبز را طی 3 سال اخیر به چالش کشیده است، این در حالی است که عهدشکنیها و خیانتهای هستهای اروپا به ایران از سال 2003 میلادی / 1382 خورشیدی تا زمان انعقاد برجام نیز داستان خاص خود را دارد.
در نهایت اینکه تصویر اروپا نزد افکار عمومی کشورمان مدتهاست دفرمه شده و تلاش دولتمردان ما برای تغییر و حتی اصلاح این تصویر نیز راه به جایی نبرده و نمیبرد! تجربه برجام بخوبی نشان داد اروپای واحد نمیتواند گرانیگاه و نقطه ثقل محکم و قابل اعتمادی برای حفظ این توافق باشد. آیا تجربیات 15 سال اخیر و خصوصا 3 سالی که از امضای برجام گذشته، برای اثبات این موضوع کافی نبوده است؟
در سرمقاله روزنامه ایران آمده است:
این یادداشت زمانی نوشته میشود که بازی فینال جام باشگاههای آسیا انجام نشده است و قهرمان این دوره مشخص نیست. هرچند امیدواریم که تیم پرسپولیس قهرمان شود ولی اگر هم نشد، باکی نیست. آنچه که این یادداشت درصدد بیان آن است، اگرچه مربوط به فوتبال ایران و این تیم به عنوان یک نمونه است، ولی در حقیقت یک موضوع کلی است و فقط مصداق آن در اینجا فوتبال است.
هر خدمت یا کالایی که در جامعه عرضه میشود، محصول ترکیب نیروی انسانی و امکانات است؛ امکانات شامل سرمایه و فناوری و زمین و سایر تجهیزات مادی است. نیروی انسانی نیز شامل مدیریت و نیروی کار است، کیفیت هر کالا و خدمتی را به طور معمول بدترین این عوامل تعیین میکنند. برای مثال اگر بهترین امکانات و سرمایه را داشته باشیم ولی نیروی کار ناکارآمد و فاقد تخصص یا انگیزه داشته باشیم، نمیتوانیم کالا یا خدمت خوبی را عرضه کنیم. اگر نیروی کار خوبی داشته باشیم ولی مدیریت ناکارآمد و فاسد باشد نیز با همین نتیجه مواجه هستیم. بنابراین هر نظام تولیدی باید بکوشد که تناسبی جدی میان این مؤلفههای چندگانه برقرار کند. ولی در میان سرمایه، امکانات فیزیکی، نیروی کار و مدیریت، میتوان گفت که مدیریت از همه آنها مهمتر است. مدیریت قوی، میتواند سرمایه و امکانات جذب کند، به نیروی کار انگیزه و آموزش دهد، ترکیب عوامل تولید را به بهترین شکل انجام دهد. ولی عوامل دیگر نمیتوانند مدیریت را سامان دهند. برعکس هم هست. مدیریت ضعیف میتواند امکانات را تلف کند، نیروی کار را بیانگیزه و فاسد نماید و کلاً عوامل تولید را تخریب و بیاثر نماید.
ورزش به علت آنکه تحت تأثیر مقررات بینالمللی است و اقتدار فدراسیونهای جهانی نیز بالاست، یکی از محلهایی است که نقاط ضعف ما بویژه در امر مدیریت را به وضوح نشان میدهد. دو نمونه آن مدیریت و نگهداری ورزشگاه آزادی و تغییراتی است که در این ورزشگاه برای مسابقه فینال ایجاد شده است. تغییراتی که باید پیش از این برای رفاه مردم و شهروندان ایرانی در نظر گرفته میشد ولی ظاهراً کسی توجهی به این ماجرا نداشته است.
ولی نمونه دوم آن به عللی مهمتر است. تیم پرسپولیس به دلیل خطایی که در اداره آن صورت گرفته است، برای مدتی از حق گرفتن بازیکن از تیمهای دیگر محروم شده است. اکنون که با زحمت نیروی انسانی (بازیکنان) به مرحله نهایی رسیده در هیچ یک از عوامل تیمداری قابل مقایسه، نه با حریف ژاپنی که با حریفهای قبلی خود نیز نیست. این تیم اکنون با نیمکت ضعیف مواجه است که دست مربی را برای اتخاذ تاکتیکهای مناسب و تعویض بسته است. با مصدوم شدن برخی از بازیکنان این دستها بستهتر نیز شده است. ولی مسأله مهم این است که از نوع اشتباهات مدیریت مذکور در داخل کشور و در همه زمینهها به وفور یافت میشود، فقط در ورزش است که به دلیل وجود یک نهاد بالاسری مثل فدراسیونهای جهانی، عوارض این تخلفات و اشتباهات برملا میشود. در حالی که در سایر زمینههای جامعه شاهد چنین اشتباهاتی هستیم بدون آنکه کسی مورد سؤال واقع شود.
آیا مجموعه عوامل تولید در ایران ضعیف هستند؟ پاسخ،خیر است. به لحاظ تجهیزات و امکانات مالی و نیروی انسانی کم و کسری جدی نداریم. هنوز هم ورزشگاه آزادی بزرگترین است، فوتبالیستهای ایرانی در ردههای بالای فوتبال آسیا هستند. سرمایه که اصلاً کم نداشتهایم. تنها عاملی که هماهنگ با بقیه عوامل تولید نیست، طبعاً عامل مدیریت است. حتی در همین ورزش فوتبال فقط به دلیل حضور مدیریت و مربی تیم ملی خارج از چارچوبهای مدیریتی مرسوم، توانستهایم موفقیتهای بیشتری از گذشته به دست آوریم.
چرا وضع مدیریت چنین است؟ چون ضابطههای انتخاب مدیریت با سایر نیروی انسانی فرق میکند. انتخاب فوتبالیست در میدان مسابقه صورت میگیرد. چند نفر کارشناس خبره میتوانند روی هر بازیکن قیمتگذاری منصفانه کنند. ولی آیا مدیران نیز چنین جایگاهی دارند. در تیمهای اروپایی مدیران یا به انتخاب سهامداران و اعضا هستند یا آنان نیز مثل بازیکنان قیمت دارند و در بازار مدیریت شناخته شده هستند.
عدم توازن میان کیفیت مدیران که براساس رابطه و سیاست انتخاب میشوند با بازیکنان و امکانات مادی و پولی یک تیم، موجب میشود که نیروی انسانی و امکانات نیز به دست این نوع مدیران اتلاف شوند.
سید محمد بحرینیان در رسالت نوشت:
در فوتبال، مثلی هست که می گوید «به ترکیب تیم برنده دست نمی زنند». منظور هم این است که وقتی تیمی با یک ترکیب و یک ساختار و چینش معین، در حال نتیجه گرفتن و پیروزی است، دلیلی ندارد با تغییر در نفرات و ساختار، ترکیب تیم عوض شود. این مثال فوتبالی را به عالم سیاست و مسائل بین الملل تعمیم دهید.
1. به سال 1391 بازگردیم. 34 سال است که از انقلاب اسلامی گذشته و در این مدت، جمهوری اسلامی ایران در برابر انواع توطئه ها اعم از کودتای نظامی، جنگ خارجی و فتنه داخلی ایستاده است. انقلاب اسلامی از همان ابتدا، ایالات متحده آمریکا را به عنوان دشمن شماره اول و نقطه مقابل خود تعریف کرده و حتی بنیان گذار انقلاب، آمریکا را شیطان بزرگ نامیده است. نهال نوپای انقلاب، دیگر نه تنها به درختی تنومند تبدیل شده بلکه شاخ و برگش در منطقه گسترده شده و جبهه جهانی مقاومت به تدریج در حال شکل گیری است. یکی از پرونده های اصلی حوزه سیاست خارجی که روی میز رؤسای جمهور آمریکا در ادوار مختلف قرار گرفته پرونده ایران است. ایران اسلامی خار چشم نظام سلطه و استکبار بین المللی شده است. اما چرا؟
2. مشهور است که آن چه بیشتر از قدرت نظامی در به شکست کشاندن رقبا مؤثر است، هیمنه و هژمونی ابرقدرتی آمریکاست. به بیان دیگر نه قدرت نظامی – ایضا قدرت سیاسی و اقتصادی – بلکه ترس از قدرت آمریکاست که حریف را تسلیم می کند. در همین کشورهای آفریقایی مانند سومالی، سال ها جنگ داخلی بوده و دو طرف درگیر، از هم کشته می گرفته اند اما هیچ یک حتی سنگی هم به سوی سفارت آمریکا یعنی عامل اکثر این جنگ ها پرتاب نمی کرده اند، چون از آمریکا می ترسیده اند. در این شرایط، کار اصلی و ضربه کلیدی انقلاب اسلامی، دقیقا بر مهم ترین ابزار آمریکا برای تسلط بر دنیا یعنی هژمونی جهانی آن نشسته است. شریان حیاتی قدرت آمریکا، نه نفت و سلاح که همین هیمنه است. تیر جمهوری اسلامی در ماجرای لانه جاسوسی و در سال ها آمریکاستیزی پس از آن واقعه دقیقا در چشم اسفندیار نشسته است.
جمهوری اسلامی اثبات کرد که دیگر دوره آن که ناوهای آمریکایی در یک اقیانوس حرکت کنند و در آن سوی دولت ها سقوط کنند، گذشته است. این مسئله و از سوی دیگر مسائل مهمی مانند تأمین امنیت اسرائیل، دولت آمریکا را مترصد فرصت حل مسئله ایران – بخوانید تغییر نظام یا تغییر ماهیت و مواضع آن – نگه داشته است.
3. در آوردگاه های مختلف، دول مختلف آمریکا در برابر ایران اسلامی کاری از پیش نبرده اند. اما آوردگاه هسته ای از نگاه طرف آمریکایی فرصت خوبی است. آمریکا با اعمال تحریم های اقتصادی و فشار بر ملت و دولت ایران سعی دارد مردم و نظام را به تسلیم وادارد و پای میز مذاکره بکشاند. از سوی دیگر انتخابات ریاست جمهوری سال 92 در ایران در حال برگزاری است و عوامل مختلف از جمله ائتلاف کاندیداهای جریان اصلاحات و اعتدال و پراکندگی آرای جریان اصولگرا، عدم رضایت مردم از دولت وقت و متمایل شدن به نقطه مقابل او و چند دلیل عمده دیگر موجب پیروزی حسن روحانی می شود.
4.پیروزی روحانی اما در هیئت حاکمه آمریکا جور دیگری تفسیر شد. آن ها این گزاره را قطعی می دانستند که مردم ایران از مقاومت در برابر سلطه خسته شده اند و به یک نامزد طرفدار رابطه با غرب و به ویژه آمریکا رأی داده اند. متاسفانه عملکرد دولت هم این گزاره را تقویت می کند. نظام اسلامی که در طی بیش از 3 دهه، حداکثر در سطح سفیر با آمریکا و آن هم در موضوعات خاصی مانند امنیت عراق مذاکره کرده بود، اینک به صورت رسمی در سطح وزیر خارجه با آمریکا مذاکره می کند و رئیس جمهور، برای اطمینان دادن به طرف مقابل که قطعا به دنبال مذاکره و ارتباط است، برادر خود را هم به عنوان نماینده ویژه به مذاکرات می فرستد و حتی خود رئیس جمهور یک بار به صورت تلفنی مستقیما با رئیس جمهور آمریکا گفت و گو می کند. اگر نشست خبری فوری رئیس جمهور وقت آمریکا و ذوق زدگی او پس از این تماس تلفنی را دیده باشید، قطعا خواهید پذیرفت که در آن زمان یک تحلیل در ذهن دولتمردان آمریکایی نقش بسته و آن هم این است: «ایران بالاخره کوتاه آمد».
5.مذاکره با آمریکا همان طور که انتظار می رفت هیچ نتیجه پایدار و مؤثری بر وضعیت تحریم ها و اقتصاد و معیشت مردم ایران نگذاشت، در واقع از ابتدا اساسا قرار نبود این مذاکرات تأثیر مثبتی بگذارد؟ اما چرا؟ جواب روشن است. آمریکا، فشار و تحریم و فشردن گلوی ایران را باعث کوتاه آمدن و نشستن بر میز مذاکره می داند و بنابراین هیچ دلیلی نمی بیند با کاهش فشار، دستش را از روی گلوی ایران بردارد. اگرچه در جنگ روانی و احساسی، گاهی فشار را کوتاه مدت کم می کنند و سپس به یکباره فشار بیشتری اعمال می کنند که آن هم برای شکستن مقاومت حریف است و در فاصله سال های 93 تا 96، نشانه هایی از اجرای این سیاست علیه ایران وجود دارد.
ترکیب افزایش تحریم، تشدید فشار در عرصه بین الملل و مذاکرات دو جانبه و چند جانبه، در نگاه دولتمردان آمریکایی، یک ترکیب برنده است و کسی به ترکیب تیم برنده دست نمی زند. دقیقا با همین استدلال است که رئیس جمهور فعلی آمریکا، از یک سو مدعی است فشار را تا سرحد قطع کلی صادرات نفت ایران تشدید خواهد کرد و از سوی دیگر، اعلام می کند می خواهد با رهبر و رئیس جمهور ایران مستقیما مذاکره کند. او باور دارد که ترکیب تحریم و فشار و مذاکره جواب داده و بعد از این هم جواب خواهد داد.
6.آن چه در سطور پیشین آمد، به طور خلاصه، پیچیده ترین و مدرن ترین جنگ در دنیای امروز یعنی جنگ ادراکی است. این فن آمریکایی، البته بدل دارد. باید این گزاره که ترکیب تحریم و فشار و مذاکره جواب می دهد بشکند. باید از تحریم نترسید، در برابر فشار مقاومت کرد و تن به مذاکرات بی حاصل نداد. خلاصه این راهبرد همان است که رهبری معظم انقلاب فرمود: «جنگ نمی شود، مذاکره نمی کنیم».
ارسال نظرات