روزنامه کیهان**
نبرد «جهاد تبیین» و «جنگ شناختی» در شیارهای خاکستری مغز/ محمد صرفی
ناتو تا سال ۲۰۲۰ پنج حوزه جنگی را به رسمیت میشناخت؛ زمین، هوا، دریا، فضا و فضای سایبری. از یک سال پیش کارشناسان این سازمان میگویند عملاً باید یک حوزه دیگر را هم به پنج مورد فوق افزود؛ «جنگ شناختی» (cognitive warfare). این حوزه جدید چیست و جنگ در آن چه ابعاد و ویژگیهایی دارد و چرا ما باید در این زمینه تامل کنیم؟ دقت در چیستی و چگونگی این جنگ، پاسخ سوال بعدی یعنی نسبت ما با آن را روشن میسازد.
در «جنگ شناختی»، ذهن انسان به میدان نبرد تبدیل میشود. «جیمز جوردانو»، متخصص علوم اعصاب، مغز انسان را میدان نبرد قرن بیستویکم معرفی میکند. هدف این است که نه تنها آنچه مردم فکر میکنند، بلکه نحوه تفکر و عمل آنها نیز تغییر کند. اگر این جنگ با موفقیت انجام شود، باورها و رفتارهای فردی و گروهی را شکل داده و تحت تأثیر قرار میدهد تا به نفع اهداف تاکتیکی یا استراتژیک مهاجم باشد. در شکل حداکثری خود، این پتانسیل را دارد که کل جامعه را بشکند و از هم بپاشد، بهطوری که دیگر اراده جمعی برای مقاومت در برابر نیات دشمن را نداشته باشد. در این میدان نیروی مهاجم میتواند بدون توسل به زور یا اجبار آشکار، جامعه را تحت سلطه خود درآورد.
یکی از ویژگیهای مهم این جنگ در هم آمیختن فضای زمانی جنگ و صلح است. وقتی از جنگ سخن به میان میآید، اذهان بهطور سنتی تصاویری از درگیریهای نظامی را به خاطر میآورند؛ بمباران هوایی، موشکباران، نبرد نیروهای پیاده و زرهی، درگیریهای دریایی و... وقتی خبری از این تصاویر نباشد بطور خودبخود مفهوم صلح جای آن را میگیرد. در جنگ شناختی این دو فضای زمانی از یکدیگر جدا نیستند. نکته دیگر در پیوستگی زمانی این جنگ است. بسته به اینکه هدف از راهاندازی «جنگ شناختی» چه باشد، طول مدت آن متغیر است. یک عملیات منحصر و مجزا در این میدان میتواند بر هدف محدود جلوگیری از انجام یک مانور نظامی طبق برنامهریزی، یا مجبور کردن به تغییر یک سیاست عمومی خاص تمرکز کند. چندین عملیات متوالی را میتوان با هدف بلندمدت برهم زدن انسجام جوامع یا اتحادها، از طریق ایجاد شک و تردید در مورد اساس حکومت، براندازی فرآیندهای مردمسالارانه، برانگیختن اغتشاشات مدنی یا تحریک جنبشهای جداییطلبانه، راهاندازی کرد. در چنین حالتی که هدفی استراتژیک دنبال میشود، این جنگ میتواند حتی چند دهه به طول انجامد.
به نظر میرسد در این میدان بهطور مشخص دو گروه مورد هجمه قرار میگیرند؛ رهبران و مردم. ممکن است در آنِ واحد هر دو گروه یا یکی از آنها هدف این جنگ باشند. هدف قرار دادن رهبران در ابتدای امر هدفی سهلالوصولتر است. ادراکات سران یک جامعه مورد تهاجم قرار میگیرد تا در ذهن آنان احتمال رسیدن به هدف اصلی کمرنگ شده و چارهای جز سازش و تسلیم در برابر مهاجم، پیش پای خود نبینند. البته ماجرا همیشه به این سرراستی و وضوح نیست. گاهی وقتها نیروی مهاجم در «جنگ شناختی»، سازش و تسلیم را در زرورقی از پیروزی و مصالحهای از جنس برد - برد به حریف تحمیل میکند. توافق هستهای سال ۲۰۱۵ موسوم به برجام نمونهای تاریخی از چنین موردی بود. یکی از روزنامههای حامی دولت تدبیر و امید تیتر زد؛ «پیروزی بدون جنگ» و این دقیقاً خلاصهای از هدف و ماهیت «جنگ شناختی» است. این دستکاری ادراکی نباید و نمیتواند موقت باشد و باید تا رسیدن به نقطه نهایی ادامه یابد. نقطه نهایی جایی است که طرف مقابل کاملاً تسلیم یا کنترل شود. تلاش مستمر آمریکا برای تحمیل برجام ۲ و ۳ و... در همین راستا قابل تفسیر است.
این همان چیزی است که رهبر معظم انقلاب از سالها پیش در قالب «اختلال در دستگاه محاسباتی» بارها نسبت به آن هشدار دادهاند. اینها تنها چند نمونه از این هشدارها هستند؛ آنچه ما امروز در مجموعه رفتار دستگاه استکبار مشاهده میکنیم، همین است؛ هدف ایجاد اختلال در نظام محاسباتی و دستگاه محاسباتی من و شما است. در میدانهای دیگر، استکبار نتوانسته است، کاری از او برنیامده است. (۱۶ تیر ۱۳۹۳)
- یکی از کارهای مهمّ دشمنان همین است: با شما که مواجه میشود، نیّت شما را که میداند، تصمیم شما را که میداند، درصدد برمیآید کاری کند تا محاسبات شما عوض بشود، دستگاه محاسباتی شما را دچار اختلال کند؛ یکی از کارهای مهمّ دشمن در عرصههای گوناگون این است. (۱۴ خرداد ۱۳۹۸)
- تخریب محاسبات؛ ببینید یکی از کارهای دشمن این است که محاسبات مسئولان کشور و مؤثّران فکری کشور و در درجه بعد آحاد ملّت را تغییر بدهد و در محاسبات اینها اثر بگذارد؛ مثل اینکه شما فرض بفرمایید بتوانید در رایانه یک شخصی یک بدافزار را وارد کنید که همه چیزهایی را که این رایانه به شما خواهد داد، عوضی بدهد، غلط بدهد؛ در رایانه عمومی و کلّی مدیریّت یک کشور، در اندیشه آنها، در محاسبات آنها گاهی دشمن تأثیر میگذارد. (۸ آبان ۱۳۹۸)
- مهم این است که دستگاه محاسباتی را حفظ کنیم، سالم نگه داریم، نگذاریم دچار اختلال بشود. اگر دستگاه محاسباتی ما اختلال پیدا کند، بسیاری از امکانات ما هم از دست ما خواهد رفت، شرایط خوب ما تبدیل به شرایط بد خواهد شد. (۲۱ مهر ۱۳۹۹)
در «جنگ شناختی» گروه دوم هدف، مردم هستند. اعمال نفوذ و تغییر در ذهن چند شخصیت سیاسی نیاز به ابزار زیادی ندارد چرا که میتوان به طرق مختلف آشکار و پنهان نقاط قوت و ضعف و منافذ ذهنی این افراد را شناخت، اما وقتی شما با یک جمعیت چند میلیونی مواجه هستید، تلاش برای تاثیرگذاری بر آنها نیازمند داشتن اطلاعات از تکتک آنهاست. چند دهه پیش ابزار دقیق و قابل اتکایی برای این شناخت وجود نداشت. ظهور شبکههای اجتماعی و گوشیهای هوشمند این مانع را برطرف کرده است. امروزه با کمک منبعی به نام «بیگ دیتا» که محصول رشد انفجاری فناوریهای دیجیتالی است، جوامع بزرگ تبدیل به یک شیء شدهاند که میتوان ادراک آن را دستکاری کرد. چرا دشمن در برابر ساماندهی و حکمرانی در فضای مجازی چنین واکنشهای سختی از خود نشان میدهد؟ پاسخ در مسئله کلیدی «جنگ شناختی» علیه تودههاست. آمریکایی که حتی انتشار تصویر و نام شهید سلیمانی در شبکههای اجتماعی را برنمیتابد، هرگونه تلاش ایران برای برقراری ضابطه و قاعده در این فضا را با ادعای آزادی بیان و گردش آزاد اطلاعات به شدت مردود میشمارد. گردش اطلاعات آزاد است، اما نه هر اطلاعاتی!
در چنین فضای سخت و سهمگینی چرایی مطالبه رهبر انقلاب درخصوص لزوم «جهاد تبیین» قابل درک است. در واقع «جهاد تبیین» آنتیویروس «جنگ شناختی» پیچیده دشمن است. غرب، «علوم مغزی» را به جنگافزار مبدل کرده تا با بهرهبرداری از آسیبپذیریهای مغز انسان، زمینه «هک مغزی» و در نهایت «مهندسی اجتماعی» را فراهم سازد تا به «پیروزی بدون جنگ» دست یابد. از این روست که چند روز پیش حضرت آیتالله خامنهای فرمودند؛ «این را من از روی اطّلاع عرض میکنم که امروز انبوهی از رسانهها - نمیشود شمرد، بهخصوص با این وضع فضای مجازی- با هزاران متخصّص: متخصّص هنر، متخصّص رسانه، متخصّص علوم ارتباطات، با پشتیبانی مالی انبوه، با پشتیبانی امنیّتی انبوه در کارند؛ برای چه؟ برای اینکه در نظام جمهوری اسلامی افکار را برگردانند، مذاقها را برگردانند، ایمانها را و باورها را تضعیف کنند، تخریب کنند؛ این [جور]است. حالا دیگران برای کشورهای دیگر چه کار میکنند، آنها بحثهای دیگری است؛ این مطلبی که من عرض میکنم، هدفی است متوجّه به کشور ما، مردم ما، جمهوری اسلامی ما، باورهای ما، اعتقادات ما. هزاران دستگاه دارند در این زمینه کار میکنند با پولهای گزاف و پشتیبانیهای گوناگون. خب، این یک حرکت شیطانی است و جبهه شیطان است... از خودمان سؤال کنیم که ما در این جهادی که وجود دارد، در این جنگ بیامانی که وجود دارد بین اسلام و کفر، بین حق و باطل، بین روایت دروغ و حقیقت -این جنگی است بین اینها - ما در کجای این جبهه قرار داریم و حضور داریم؟»
***************
روزنامه وطن امروز آرمان ملی**
**************
روزنامه خراسان**
**************
روزنامه ایران**
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، پس از بازدید از ایران طی گفتگو با روزنامه لیبراسیون که در کتاب «ایران: انقلاب به نام خدا» به چاپ رسیده است، ضمن ابراز تعجب از چرایی وقوع انقلاب اسلامی میگوید: «مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آنقدرها بزرگ نیست که مردم در دستههای صدهزارنفری و میلیونی به خیابانها بریزند و در مقابل مسلسلها سینه سپر کنند. در مورد این پدیده است که باید صحبت کرد... ایرانیان با قیامشان به خود گفتند – و این شاید روح قیامشان باشد: ما بهطور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم...، اما بهویژه باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه بودنمان و رابطهمان با دیگران، با چیزها، با ادبیات، با خدا و ... کاملاً تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشهای در تجربهمان است که انقلابمان انقلابی واقعی خواهد بود.»
فوکو در واقع به عنوان فیلسوفی مؤثر بر دوران پست مدرن که در دسته نومارکسیستها جا مییابد با مشاهده نهضت مردم ایران دریافته که انقلاب اسلامی، برخلاف نظریات مارکس که تنها اقتصاد را موتور محرکه یک جامعه میدانست، در واقع انقلابی در بطن نگاه انسان به هستی و انسان و در یک جمله انقلابی در هستیشناسی و معرفتشناسی است و ملتی آن را راهبری میکنند که دریافتهاند، بنا بر وعده الهی سرنوشت هیچ قومی جز تا آن زمان که خودشان تغییر کنند، تغییر نمییابد و از این رو بنا برداشتهاند تا با جهانبینی اسلامی، جهان خود را تغییر دهند و انسانی نو بنا سازند که نسبتش با خود، خدا، سایر انسانها و جهان هستی متفاوت خواهد بود.
از این رو انقلاب اسلامی را میتوانیم انقلابی در وجود بنامیم. انقلابی که با رهبری امام خمینی (ره) در مبانی انسانشناسی، هستیشناسی و ارزششناسی جامعه رخ داد و سپس از دل آن مبانی، ساختارهای حکمرانی در حوزههای مختلف کم و بیش رویید و همچنان در جریان است. توجه به این مهم نشان میدهد تداوم انقلاب اسلامی نیز بایستی ناظر به همین تحولات مبانی باشد تا انقلاب به سر منزل مقصود رسد؛ لذا متفکران و اندیشمندان ما، به خصوص در گام دوم انقلاب اسلامی، بایستی آن مبانی را در ذهن داشته باشند و ضمن نفی ساختارسازی التقاطی و عاریت مدلهایی از شرق و غرب، با ساختارهایی برآمده از دل همین مبانی دولت اسلامی را بنا سازند.
این بدان معنا نیست که هیچ استفادهای از دستاوردهای شرق و غرب نشود، در این خصوص راه انقلاب مشخص است و رهبر معظم انقلاب به صراحت بیان داشتهاند که گفتمان انقلاب اسلامی قائل به جدایی ظرف و مظروف است فلذا هر ابزار یا روشی را که از شرق یا غرب میپذیرد، ظرف را گرفته و محتوا را با تکیه بر مبانی خود استحاله میکند.
با وجود این، در بسیاری از اوقات شاهد آن هستیم که طرحها، قوانین، شیوهها و اسناد، توجهی به انطباق با مبانی ندارند و هر کدام به صرف داشتن تجربهای موفق در گوشهای از جهان، وارد نظام حکمرانی جمهوری اسلامی ایران میشود و اینگونه گاهی در برخی از حوزهها با انباشتی از سیاستها مواجه میشویم که دارای اختلافات فاحش در مبانی میباشند که این باعث میشود آنگاه که سیاستها به حوزه اجرا آورده میشوند دارای تناقض باشند و به نتایجی آشفته دست یابیم.
لازمه این امر توجه واقعی به حوزه علوم انسانی به خصوص فلسفه است. البته مراد آن نیست که دائماً به مبانی پرداخته شود یا معتقد باشیم آغاز هر تحولی با پرداخت به مبانی است بلکه هدف توجه به مبانی در سیاستگذاری است. سیاستگذاری بدون در ذهن داشتن مبانی منجر به نتایج خسارتباری میشود که شاید در کوتاه مدت خود را نشان ندهد، اما در بلند مدت با نهادینه شدن سیاستها جلوه میکند.
**************
روزنامه شرق**
دوئل فرانسه و آلمان بر سر روسيه/ مریم جعفری
این ناپلئون بناپارت بود كه گفت «هر دولت جغرافیای سیاسی خود را دارد». پس بهتر است پیش از هر گمانهزنی درباره جهان در سال 2022 و حوادث فراتر از آن، به یاد داشته باشیم كه در بررسی روابط بینالملل در قاره اروپا، به قول مارشال دوگل، منظور از اروپا، تمامی قاره اروپا از «اقیانوس اطلس تا كوههای اورال» است؛ نه اتحادیه اروپای 27عضوی كه بروكسل از نظر زبانی آن را با 44 كشور مستقلی كه سازمان ملل متحد از آن بهعنوان اروپا یاد میكند، تركیب كرده است.
از این 44 كشور، چهار كشور همچنان از قدرتهای بزرگ اروپایی هستند، همانطوركه از سال 1870 میلادی بودهاند؛ بریتانیا، آلمان، فرانسه و روسیه. آنها هنوز هم پرجمعیتترین، ثروتمندترین (بهجز روسیه) و دارای ارتش آماده (بهجز آلمان) هستند. در این مدت طولانی، موقعیت ژئواستراتژیك آنان تغییر چندانی نكرده است؛ البته به غیر از آلمان پس از جنگ. ژول میشله از مورخان بزرگ قرن نوزدهم كه مردی آزادیخواه و روشنفکر بود، عادت داشت سخنرانیهایش را در دانشگاه با سخنی درباره بریتانیا آغاز كند: «آقایان، انگلستان یك جزیره است و اكنون شما به اندازه من، از تاریخ این كشور میدانید». در طول قرنهای نوزدهم و بیستم، یكی از موضوعات اصلی در دیپلماسی بریتانیا، معضل سیاستهای قارهای در برابر استراتژیهای امپراتوری بود: آیا بریتانیا باید برای مداخله در مسائل اتحادیه اروپا، تعهدی راهبردی داشته باشد یا باید منافع جهانی خود را در اولویت قرار دهد. به غیر از دو جنگ جهانی و فاصله 40ساله جوامع اروپایی از سال 1973، لندن همواره منافع جهانیاش را در اولویت قرار داده است. پس از برگزیت و با تقویت انگیزه انتقام در اتحادیه اروپا -كه همچنان دوست دارد اطمینان حاصل كند كه برگزیت موفق نخواهد شد- بریتانیا بیش از پیش مجبور به پذیرش انزوای باشكوه از قارهای است كه زمانی سنگبنای دیپلماسیاش بود و بسیاری از كشورها همچنان عمیقا از آن متأثر هستند.
بریتانیا همچنان یكی از قدرتمندترین كشورهای جهان است و بدون شك برای نخستین بار در طول تاریخ خود، قدرتمندترین كشور در اروپای غربی است؛ ازهمینرو اتحادیه اروپا كه توسط وزیر خارجه پیشین بلژیك، «غول اقتصادی، كوتوله سیاسی و كِرم نظامی» توصیف شده، ممكن است از موضع انتقامجویانه خود پا پس بكشد؛ چراكه تنش جدید یا حتی وقوع درگیری میتواند تمام قاره اروپا را به نابودی بكشاند.
در اكثر دوران پس از جنگ، آلمان غربی قدرتی مطیع متعهد به ائتلاف غربی بود و نقشش بهگونهای توسط فرانسویها طراحی شده بود كه تحت كنترل جوامع اروپایی بماند. رانسوا موریاک، روزنامهنگار، نویسنده فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1952 به طرز طعنهآمیزی دوگانگی فرانسه با آلمان را به تصویر میكشد و مینویسد: «ما آلمان را دوست داریم؛ ما خوشحالیم كه دو تا از آن وجود دارد». اما با اتحاد آلمان غربی و شرقی، قدرت اقتصادی و سیاسی برلین افزایش یافت و بیپروا بهسوی استقلال بیشتر گام برداشت؛ امری كه ناراحتی فرانسه را به دنبال داشت. تونی جود، مورخ و استاد مطالعات اروپا در دانشگاه نیویورک، رابطه پاریس و برلین را اینگونه خلاصه میكند كه «شما وانمود میكنید كه قدرتمند نیستید و ما وانمود خواهیم كرد كه متوجه آن نمیشویم». آنچه این روزها بهخوبی از پاریس مشاهده میشود، آن است كه آلمان كمتر از فرانسه تبعیت میكند، از مسائل مربوط به انرژی هستهای تا وابستگی بیشتر به گاز روسیه. نخستین لحظهای كه به نظر رسید آلمان در مسیری مستقل در حال حركت است و فرانسه بهشدت از آن وحشت داشت، به دهه 1970 میلادی بازمیگردد؛ همان زمانی كه برلین سیاست «اوستپولیتیک» را در پیش گرفت و بهطور فزایندهای در آغوش اتحاد جماهیر شوروی غش كرد (ویلی برانت از حزب سوسیالدموكرات در ائتلافی با حزب لیبرالدموکرات آزاد، صدراعظم آلمان شد. دولت او سعی در عادیسازی روابط با آلمان شرقی و بلوک شرق داشت، سیاستی که به اوستپولیتیک معروف است). فرانسه از همان دوران نگرانی عمیقی از نزدیكی روسیه و آلمان به یكدیگر داشت و همچنان دارد.
ارسال نظرات