حدود سال 1354 بود. یک روز مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بیمقدمه گفت: «داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده. وقتی داشتی تو راه میآمدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف میزدن، شلوار و پیراهن شیکی که پوشیدی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری».
ابراهیم با شنیدن این حرفها یکلحظه جا خورد. انگار توقع چنین حرفی را نداشت و خیلی توی فکر رفت.
ابراهیم از آن روز به بعد پیراهن بلند و شلوار گشاد میپوشید و هیچوقت هم ساک ورزشی همراه نمیآورد و لباسهایش را داخل کیسه پلاستیکی میریخت. خیلی از بچهها میگفتند: بابا تو دیگه چجور آدمی هستی؟! ما باشگاه میآییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم، تو با این هیکل روی فرم این چه لباسهایی است که میپوشی؟ ابراهیم هم به حرفهای اونها اهمیتی نمیداد و به دوستانش توصیه میکرد: «اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین، عبادت است و اما اگر به هر نیت دیگری باشید ضرر خواهید کرد».
به نقل از دوستان شهید ابراهیم هادی
ارسال نظرات