منبع: مجله آتلانتیک
نویسنده: ربکا ال. اسپانگ (Rebecca L. Spang) استادِ تاریخِ دانشگاهِ ایندیانا
ترس و وحشت زمین را فرا گرفته است. خیلی از کسبوکارها مختل شده اند. بعضیها به ثروتهای کلان رسیده اند. مصرفکنندگانِ وحشتزده شروع به ذخیرهی کاغذ، غذا و اسلحه کرده اند. واکنشهای دولت متناقض و بیاثر است. مبادلاتِ تجاریِ روزمره در حالِ توقف است؛ سرمایهگذاران هیچ داراییِ ایمنی نمیتوانند پیدا کنند. تفرقهی سیاسی روز به روز تشدید میشود. همه چیز به هم ریخته است.
جملاتِ بالا گرچه وصفِ حالِ انقلابِ فرانسه در سالهای ۱۷۸۹ و ۱۷۹۰ بود، اما با وضعیتِ امروزِ ایالاتِ متحدهی آمریکا هم کاملاً همخوانی دارد. نکند ما هم در آغازِ انقلابی قرار داریم که هنوز نامگذاری نشده است؟ آیا خواهانِ این انقلاب هستیم؟ اینکه ما در آستانهی یک گذارِ عظیم هستیم مسلم به نظر میآید. آغازِ یک رکودِ اقتصادیِ بزرگِ دیگر، معضلی شبیه به جنگِ جهانیِ دوم، بحرانِ میانسالی در کشور؛ اینها و بسیاری دیگر تعبیراتی است که برای توصیفِ وضعِ کنونی به کار میرود.
اما کمتر کسی از آن با عنوانِ انقلاب یاد میکند. بعضیها هم آن را پایانی بر تمامیِ اینگونه احتمالات میدانند. عنوانِ یکی از مقالاتِ اخیرِ مجلهی The Atlantic به قلمِ شادی حمید این است: «کروناویروس به انقلاب خاتمه داد» نویسنده در این مقاله خواسته بگوید بحرانِ کووید ۱۹ مردم را تشنهی یک «زندگیِ عادی» کرده، نه تغییراتِ بنیادین و ساختاری. اما من به عنوانِ تاریخشناسِ قرنهای هجدهم و نوزدهمِ فرانسه، چنین ادعاهایی را ناصواب میدانم.
عطشِ ثبات (تصمیمِ فوری به قیام و خیزشِ اجتماعی) اتفاقاً یکی از مشخصههای قطعیِ دورانِ انقلاب است. یکی از اعضای مستأصلِ مجلسِ مؤسسانِ فرانسه در اکتبرِ ۱۷۸۹ به یکی از دوستانِ نزدیکش مینویسد: «دعا میکنم تا روزِ کریسمس دیگر کارِ ما تمام شود.» البته این مجلس در واقع دو سالِ دیگر وقت صرف کرد تا کارش را به اتمام برساند، و بعد از آن مجلسِ دیگری انتخاب شد؛ در فرانسه اعلامِ جمهوری شد؛ لوییِ شانزدهم در ژانویهی ۱۷۹۳ محاکمه و اعدام شد؛ ناپلئون بناپارت در ۱۷۹۹ «کنسول اول» شد و در ۱۸۰۴ امپراتورِ فرانسه گشت؛ اروپا از سالِ ۱۷۹۲ تا ۱۸۱۵ درگیرِ جنگ بود. خلاصه اینکه زندگی هیچگاه به تیرگیِ پیش از ۱۷۸۹ باز نگشت.
ایالاتِ متحدهی آمریکا هرچند شاید همین الآن انقلاب را تجربه نکند، اما ما مطمئناً در دورانی انقلابی زندگی میکنیم. اگر چنین دیدگاهی نسبت به دورانِ کنونی نداریم به آن خاطر است که اخبار و مکالماتِ روزمره هردو متمرکز بر عواملِ غیرانسانی شده اند. ظاهراً در روزگارِ کنونی این ویروسها و بازارها و شرایطِ آب و هوایی هستند که رویدادهای خبری را مشخص میکنند، نه رهبرانِ دوراندیش یا جماعتِ خشمگین. گویی تاریخ از چشمِ ما پنهان شده است.
گاهی مردم تصور میکنند انقلابهای گذشته را انقلابیون با طرح و نقشه و آگاهیِ قبلی طراحی کرده اند، اما چنین تصوری به ندرت صحیح است. در حقیقت، انقلابها دورههایی از تاریخ هستند که طیِ آن، کنشگرانِ جامعه با نیاتِ مختلف (رعایایی که میخواهند خرگوش بدزدند، شهرنشینانی که قصدشان چپاولِ عوارضی هاست، قانونگذارانی که به دنبالِ نوشتنِ قانونِ اساسی هستند، پاریسیهای سرآسیمهای که به دنبالِ اسلحه در دژِ باستیل میگردند) تشکیلِ گروهی کمابیش منسجم میدهند. جاودانهترین و آزادوارانهترین پندِ انقلابِ فرانسه این است که مردم سازندگانِ تاریخ اند. به همین ترتیب، اعمالی که اکنون انجام میدهیم و انتخابهایی که امروز میکنیم آیندهی ما و تاریخِ آیندگان را تعیین میکند.
شباهتیابی بینِ این روزهای آمریکا با ماههای نخستِ انقلابِ فرانسه کارِ آسانی است. آنتونی فاوچی، متخصصِ بیماریهای عفونیِ آمریکا که دونالد ترامپ اغلب یا او را حذف میکند یا نادیده میگیرد، همان ژاک نکرِ محبوب است، وزیرِ داراییِ لوییِ شانزدهم. خیلیها اخراجِ نکر در اوایلِ جولای ۱۷۸۹ را فاجعه میدانستند: جین سیلیون بیلی (Jean Sylvain Bailly) ریاضی دان و اخترشناس در خاطراتِ خود نوشته است: «مثلِ این بود که پدرِ خود را از دست داده باشی.» افزایشِ فروشِ اسلحه و مهمات در آمریکا یادآورِ پاریسیهایی است که به امیدِ یافتنِ اسلحه و باروت به دژِ پاستیل یورش بردند. (آنها تصادفاً سببِ آزادیِ تعدادی از زندانیانِ آنجا شدند، اما قصدِ اصلیِ آنها این نبود.)
درگیری بینِ شهرها، ایالتها و مقاماتِ فدرال بر سرِ تعطیلیهای مرتبط با کرونا دقیقاً به انقلابهای شهری در ۱۷۸۹ شباهت دارد، که در آنها برخی شهرها رهبرانی داشتند که بلافاصله وفاداریِ خود را به مجلسِ ملیِ جدید اعلام کردند، در حالی که رهبرانِ دیگر شهرها همچنان به ساختارهای قدیمیِ قدرتِ سلطنتیِ خودکامه وفادار بودند و در برخی شهرها هم شهردارها و اعضای شهرداری بیرحمانه معزول گشته بودند.
شباهتیابیهای بالا بینِ اوایلِ انقلابِ فرانسه با اوضاعِ امروزِ آمریکا به این معنا نیست که آمریکاییها محکومند به حکومتِ ترس و وحشت (در فرانسه) یا اینکه ارتشی دیکتاتور مثلِ زمانِ ناپلئون بر آیندهی ما سایه خواهد افکند. بلکه بدان معناست که همه چیز آماده است. ایالاتِ متحدهی آمریکا میتواند تحتِ فشارهای بیرونی و اختلافاتِ شدیدِ درونِ خود از هم فرو بپاشد، میتواند هم با اهدافِ جدید بازتعریف شود. زندگی دیگر به حالتِ عادیِ خود باز نخواهد گشت، زیرا عادتهای دهههای گذشته دیگر برای تعدادِ کثیری از آمریکاییها پذیرفتنی نیستند. تنها در عرضِ یک هفته در ماهِ مارس، ۳.۳ میلیون کارگرِ آمریکاییِ جدید اظهارِ بیکاری کرده اند.
در هفتهی جاری، ۶.۶ میلیون آمریکاییِ دیگر اظهارِ بیکاری نموده اند. آمریکاییهای طبقهی متوسط که ذخیرهی بازنشستگیِ خود را در بازارِ سهام گذاشته بودند این روزها به شدت متضرر شده اند. حتی پیش از شیوعِ ویروس، ثروتِ سیاهپوستانِ آمریکایی به طورِ میانگین تنها ۷ درصدِ ثروتِ سفیدپوستانِ آمریکایی بود. (سهمِ بومیانِ آمریکا که از این هم کمتر بوده است). در بینِ آمریکاییهای سفیدپوستِ غیرهیسپانیک، مرگ و میرهای ناشی از سوءِ مصرفِ موادِ مخدر، خودکشی و الکل همچنان رو به افزایش است. حدودِ ۲.۵ میلیون نفر پشتِ میلههای زندان هستند. اعتماد به نهادهای موجود (از جمله کالجِ الکترال و کنگره) پایین بوده و هست. آیا به صلاح است که در اوجِ شیوعِ کرونا به خرید برویم؟ آیا باید ماسک بزنیم؟ هیچ کس نمیداند حرفِ چه کسی را باور کند.
قرنِ هجدهم در فرانسه بسیار شبیهِ ۴۰ سالِ اخیر در آمریکا و اروپای غربی است. گذارِ اقتصادی، اجتماعی، و تکنولوژی در این دهه چشمگیر بود. وارداتِ انبوهِ کالاهای تولیدیِ نسبتاً ارزان قیمت از بریتانیا و چین به گونهای بود که تاریخنگاران از قرنِ هجدهم تحتِ عنوانِ «انقلابِ مصرفکننده» یاد میکنند. در دههی ۱۷۸۰، چهار پنجمِ خانوارهای قشرِ کارگرِ پاریس بیش از ۱۰ بشقاب در کابینتهای خود داشتند و بیش از نیمی از آنها ساعتِ طلایی داشتند (در دههی ۱۷۲۰، این میزان به ترتیب ۲۰ درصد و ۵ درصد بود). در این سده، انواع و اقسامِ رسانههای جدید (رمانهای مدرن، مطبوعاتِ کثیر الانتشار، روزنامههای پرتیراژ و پرهیاهو) همزمان با مکانهای جدید (کافی شاپ ها، کتابخانههای بیرونبر، لژهای فراماسون) به منصهی ظهور رسیدند.
با ازدیادِ منابعِ اطلاعاتی، منابعِ دیرپای قدرت (تکسالاری، اشرافسالاری، و کلیسای رسمی) هراسِ از دست دادنِ قدرت به جانشان افتاد و مشیِ ارتجاعی به خود گرفتند. در همان حال، تحولاتِ بلندمدتی که این پدیدههای نوظهورِ اجتماعی-فرهنگی مبتنی بر آنها شکل گرفته بودند (رشدِ امپراتوریِ اروپا فراتر از مرزهای خود و پیدایشِ استعمارِ کوچاننده، صادراتِ انبوهِ نقره از آمریکای مرکزی و جنوبی، تجارتِ برده پیرامونِ اقیانوسِ اطلس) تداوم پیدا کردند و حتی صورتِ بیرحمانه تری به خود گرفتند. بیش از ۶ میلیون آفریقایی در قرنِ هجدهم به بردگی فروخته شدند و با این حال هنوز بعضیها از این عصر با عنوانِ «عصرِ روشنفکری» یاد میکنند.
در تابستانِ ۱۷۸۹، با حملهی رعایا به شاتوها و سوگندِ انقلابیون مبنی بر «نابودیِ امتیازاتِ طبقاتی»، خیلی از اعیان و اشراف احساس کردند که دنیایشان به ناگاه متلاشی شده است. اما در حقیقت، دهها سال بود که در حالِ فروپاشی بود. امروزه، همچون دههی ۱۷۹۰، شاهدِ نظمی کهن هستیم که دارد بر هم میخورد. پیش از آنکه کروناویروس سببِ لغوِ پروازها و ورود ممنوع شود نیز فعالانِ آبوهوایی به حق از ما میخواستند تا روشها و الگوهای مسافرتیِ خود را تغییر دهیم.
پیش از آنکه مشاغلِ غیرضروری توسطِ فرمانهای حکومتی تعطیل شوند هم خرید و فروشِ آنلاین و تحویلِ روزانه به سرعت در حالِ بازسازیِ تجارتِ خرده بودند، و در همین دغدغههای محیطِ زیستی و ضدِمصرفگرایی در حالِ ایجادِ انقلاب در صنعتِ فشن بودند. شیوعِ کرونا و بحرانی که در سلامتِ جمعی به وجود آورد به انقلابی ناگهانی و سودمند منجر شده است که طیِ آن، قدرِ نظافتچیها، پرستاران، انبارداران، و توزیعکنندگان به خاطرِ خدماتِ ضروریشان که مدتهای مدیدی است به آن مشغول بوده اند بیشتر شناخته میشود. روی هم رفته، این تغییرات هرچند ممکن است به انقلاب شبیه نباشند، اما انقلابهای واقعی آنهایی هستند که هیچ کس وقوعشان را پیشبینی نمیکند.
مردان و زنانی که انقلابِ فرانسه را رقم زدند (انقلابی که درعرضِ چند سالِ پرشتاب و پرجوش و خروش، انگِ جرم را از دیگراندیشی، کفرگویی و جادوگری پاک کرد؛ یکی از قدیمیترین پادشاهیهای اروپا را با جمهوریِ مبتنی بر حقِ رأی مردها جایگزین کرد؛ طلاقِ توافقی و فرزندخواندگیِ آسان را باب کرد؛ آرمانِ برابریِ رسمی را در پیشگاهِ قانون در آغوش کشید؛ و دستِ کم برای مدتِ کوتاهی، اشتغال، آموزش و معیشت را جزءِ حقوقِ اساسیِ شهروندان تعریف کرد؛ با آنکه نه هیچ نقشهی راهی داشت، و نه هیچ طرح و برنامهای که از قبل روی آن توافق شده باشد.
همانطور که لین ای. هانت (Lynn A. Hunt)، استادِ تاریخِ دانشگاهِ کالیفرنیا هم توضیح داده، آنها همینطور که پیش میرفتند آن را هم پیش میبردند. با این حال، به مدتِ بیش از دو قرن، عناصرِ سیاستِ فی البداههی آنها مشخصهی بارزِ انقلابها بوده است: ادعای استقلال، نمادهای اختراعی، سرودِ مخصوص، جنگ. لیکن، در مقطعِ کنونی، آنچه ما آمریکاییها باید تقلید کنیم نتیجهی انقلابِ فرانسه نیست، بلکه شور، نوآوری و خوشبینیِ انقلابیونِ فرانسه است.
بخشِ زیادی از خوب و بدِ دنیای امروز نتیجهی اعمال و رفتارِ ابناءِ بشر است؛ لذا باید مسئولیتپذیر باشیم. با نگاه به گذشته، یک انقلاب ممکن است رویدادی واحد به نظر بیاید، حال آنکه در جهانِ خارج چنین نبوده است. انقلابها دورههایی طولانی هستند که طیِ آنها اموراتِ روزمرهی زندگی مختل میشود و آداب و رسومِ موجود مفهومِ خود را از دست میدهند. درست است که در دورانِ انقلاب همه چیز به هم میریزد، اما خلاقیتهای بزرگی هم رخ مینمایاند.
در مقابلِ تهدیداتِ تازهوارد، عدهای از آمریکاییها به خانههای خود پناه میبرند و عدهای دیگر هم در مبارزه با آن جانِ خود را به خطر میاندازند. ما میتوانیم در چنین مواقعی زانوی غم بغل بگیریم از این همه بلاتکلیفی. یا میتوانیم آگاهانه در صددِ خلقِ احتمالاتِ جدید برآییم. وقتی از این مقطع با عنوانِ انقلاب یاد میکنیم در واقع آن را نتیجهی اقداماتِ انسانی میدانیم.
ارسال نظرات