روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
«عزت» کلیدواژه برپایی و بقاء انقلاب اسلامی و رمز پایدار میان مردم و رهبران انقلاب میباشد. البته برای برپایی و ماندگاری انقلاب و نظام اسلامی برآمده از آن میتوان دلایل دیگری اعم از سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و... را نیز ذکر کرد که هر کدام در جای خود قابل قبول هم هست اما وقتی به این دلایل نگاه میاندازیم میبینیم که در نهایت به واژه «عزت» میرسند. در این میان آن دسته از افراد و جریانات و نهادهایی که ادبیات و برخوردهای عزتمندانه دارند و یا به آن شهرت یافتهاند، مورد توجه مردم قرار گرفتهاند و البته در این میدان بعضی جوفروشان هم گندمنمایی کردهاند. درخصوص این کلیدواژه نکاتی وجود دارد:
1- ایران کشوری نام و نشاندار بود و ایرانی از نظر فرهنگ و تمدن خود را در ردیف «اولینها» در دنیا به حساب میآورد و این البته گزافه نبود اما از اواسط دوره قاجار رویه حاکم بر «دستگاه سیاسی ایران» از چیز دیگری خبر میداد. ایران و ایرانی که خود را برتر از آمریکا، اروپا و روسیه و... میدید، به دلیل سیاستهای نابخردانه حکام ایران، در سیطره سیاه قدرتهای اروپایی و آسیایی قرار گرفته بود و از جنبههای فیزیکی و معنوی، دائماً کوچکتر میشد. در این زمان بخشهای بزرگی که از قضا سابقه تمدنی ایران بعضاً به آنان استناد پیدا میکرد، از ایران جدا شدند و در مقاطعی شمال، جنوب و حتی مرکز ایران اشغال شد و ایران بار دیگر در معرض تجزیه و حتی فروپاشی مطلق قرار گرفت و البته هر بار با عنایت خداوند متعال و توجهات پیامبر و ائمه معصومین علیهمالسلام از خطرات بزرگ جست.
در این دوران به موازات حقارتی که حکام در مواجهه با دشمنان ایران داشتند و به خصوص این اواخر به حضیض ذلت درغلتیده بودند، در صحنه داخلی و در مواجهه با مردم ایران بدترین نوع استبداد و خودکامگی را اعمال میکردند ضمن آنکه این حکام از نیمه قاجار تا پایان پهلوی -به جز در موارد معدودی مثل دوره بسیار کوتاه حکومت میرزاتقیخان امیرکبیر- به انواعی از فساد و سوءاستفاده آلوده بودند. در این دوران ایران و ایرانی از دوسو تحت ستم و فشار قرار داشت؛ دشمن غدار و مکار خارجی و حکام فاسد ایرانی.
اما در این میان بدترین اتفاقی که رخ میداد اعمال انواعی از سیطره سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خارجی بر جامعه ایران بود. حکام دوران قاجار و پهلوی در کنار خارج کردن فکر و اندیشه متعالی و توانایی ویژه ایرانی از صحنه، افکار منحط و مصنوعات غرب را در جامعه توسعه میدادند. به عنوان مثال وقتی پادشاه قاجاری یا پهلوی به اروپا میرفت و با یک پیشرفت صنعتی مواجه میشد بدون توجه به ابعاد و اهمیت آن و نیز بدون توجه به هزینهها و پیامدهای آن همه تلاش خود را مصروف میکرد تا این کالا به هر ترتیبی شده به ایران بیاید و هر آنچه برای جا افتادن آن باید تغییر میکرد، در دستور کار دولت ایران قرار میگرفت. مهمترین مبنای اتخاذ چنین رویهای هم این بود که چنین کاری از ایران و ایرانی ساخته نیست.
اقدامات حقیرانه پادشاهان قاجاری و پهلوی در مواجهه با فرهنگ و تمدن نوپای غرب در حالی دنبال میشد که هنوز مردم ایران، به حق، خود را برتر از غرب و شرق و فرهنگ و تمدن آنان میدانستند و این شد که به میزانی که تلاش دولتها برای پیوندزدن ایران به غرب تشدید میشد، فاصله تودهها و حتی نخبگان ایرانی از حکومت ایران نیز بیشتر میشد و در این اواخر که به سبب افزایش قیمت نفت، سرعت غربیسازی جامعه ایرانی تشدید گردید، شدت و سرعت جدا شدن مردم و حکومت ایران از یکدیگر فزونی گرفت.
جامعه ایرانی در طول این دوران حدود 150 ساله، بارها علیه فساد داخلی و استیلای خارجی واکنش نشان داد و به انواعی از جنبشها و خیزشهای محلی و یا ملی دست زد که عدد آن به دهها مورد میرسد و جالب این است که در همه این موارد دولتمردان حاکم بر ایران و طرفهای خارجی توأمان مورد اعتراض جامعه ایران بودند. اما این جنبشهای ضداستبدادی و ضداستعماری به دلیل اینکه هر کدام از نقصانی رنج میبرد، یا به طور کلی به نتیجه نرسیدند و یا در دستاوردهای اندک محدود ماندند. در همه این موارد نوعاً حضور مردم در صحنه، جدی، پرشمار و مداوم بود، اما عنصر رهبری وجود نداشت. در بسیاری از این موارد، رهبران از حسن نیت و صلاحیت هم برخوردار بودند، ولی به دلیل آنکه درایت کافی نداشته و یا طرحی برای اداره پس از نهضت نداشتند، نتوانستند کار را به نقطه مناسب برسانند و لذا نوعاً هر بار وضعیت از قبل هم بدتر شد به گونهای که دوران دوم پادشاهی محمدرضاخان -سالهای 1332 تا 1357- بدترین «دوران سیاه» استبداد داخلی و استیلای خارجی بود.
2- حضرت امام خمینی -سلامالله علیه- با کلیدواژه «عزت» وارد شد و بر آن تمرکز یافت و از اینکه انواعی از اهداف متوسط و کوچک ملی یا محلی راه را بر هدف اصلی تنگ نمایند، جلوگیری کرده و بعضاً حتی آن را کار ساواک و دستگاه فاسد پهلوی میدانست. امام از همان سال 1341 که در جایگاه رهبری مبارزات مردم ایران قرار گرفت، اساس حکومت شاهنشاهی و سیطره خارجی را زیر سؤال برد و به چیزی کمتر از، از میان برداشتن این دو تن نداد. از این رو مردم، امام را گمشده مبارزات تاریخی خود دیده و با ایمان کامل دور ایشان جمع شدند. امام ضمن آنکه درد مردم را دقیقاً تشخیص داده بود، راه درمان آن را هم به درستی میدانست و با موانع داخلی و خارجی راه هم آشنا بود و از این رو با قدرت، اعتقاد و استحکام زیاد، مبارزات مردم را تا پیروزی کامل رهبری کرد و از متن آن «بنیان مرصوص»ی ساخت که در طول چهار دهه از باد و باران گزندی نیافته است. حضرت امام در طول دوران رهبری خود و به خصوص در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در دو بعد داخلی و خارجی، محور عزت ایران و ایرانی بود. در بعد داخلی، امام خود را خدمتگزار دانسته و بارها تأکید میکرد که برای خود هیچ امتیاز و عنوانی قایل نیست و واقعاً هم اینگونه عمل کرد و دولتها را هم به خاکساری در برابر مردم فراخواند و مردم را ولینعمت مسئولین خطاب میکرد. در بعد مقابله با استیلای خارجی نیز، ایشان تا آخر ادبیات «مقابلهجویانه» را حفظ کرد و به غرب اجازه نداد در هیچ شأنی از شئون مردم دخالت کند. از این رو، امام از آغاز نهضت در سال 1341 تا زمان رحلت در سال 1368 «محبوب» باقی ماند و در کانون توجه مردم ایران قرار داشت.
پس از حضرت امام - قدسسره-، حضرت امام خامنهای - دامت برکاته- که از ابتدای حرکت امام، پابهپای ایشان در صحنه مبارزه بود، همین سیره را با جدیت تمام ادامه داد و امروز پس از 30 سال میتوان گفت، مهمترین پرچمدار عزت ایران و ایرانی در دو عرصه داخلی و خارجی است. زندگی ساده رهبری و اعتقاد به فرهنگ ایران، اعتماد جدی به آراء مردم و لزوم توجه به خواستههای مردم و مقابله اساسی با دشمنان ایران و ایرانی گواهی سیره عزتمدارانه رهبر معظم انقلاب است و به این دلیل در کانون توجه مردم قرار دارد. کلیدواژه ایشان در مواجهه با مسئولین کشور، «خدمتکاری» و در مواجهه با قدرتهای خارجی، «مقاومت» میباشد. تشییع تاریخی و بینظیر پیکر سردار شهید سلیمانی به خوبی نشان داد که مقاومت در برابر قدرتهای خارجی و تلاش برای به شکست کشاندن برنامههای آنان چه جایگاهی در میان تودههای مردم ایران دارد. بنابراین انقلاب اسلامی برخلاف نهضتهای پیشین، ماندگار شد و با گذشت زمان عمق بیشتری هم پیدا کرد.
3- تجربه چهل ساله ما میگوید: در صحنه داخلی، همواره آنان که از «عزت» ایران و ایرانی سخن گفتهاند، مورد توجه بیشتر مردم قرار گرفتهاند و امروز هم همین افراد بیش از دیگران مورد توجه قرار دارند. در این میان در موارد متعددی افرادی بیصداقتی به خرج داده و با پنهان کردن باورها و نیات خود، خویشتن را طرفدار عزت ایرانی معرفی کرده و به جلب آراء مردم نیز نایل گردیده و بر کرسیهای مهم نظام هم تکیه زدهاند. اینها جوفروشانی بودهاند که گندمنمایی کرده و ملت را به بیراهه کشاندهاند.
در یک دورهای یک تفکر به نام «سازندگی» آمد و مدعی شد با برنامه خود، ایران را به نقطهای میرساند که در ردیف قدرتمندترین کشور و مردم آن در ردیف آسیبناپذیرترین مردم قرار داشته باشند. مردم به این شعارها رأی دادند و البته چیزی نگذشت که معلوم شد آنان در عرصه خارجی، هضم اقتصادی ایران در اقتصاد غرب و در عرصه داخلی، امتیازدهی به یک طبقه خاص را دنبال میکنند که به معنای پشت کردن به عزت ایران و ایرانی بود. از این رو ملت به زودی تکلیف آن را مشخص کرد. این تفکر که در سال 68 با حدود 16 میلیون رأی وارد میدان شد، در سال 76 از چشم مردم افتاد به گونهای که کاندیدای پیروز انتخابات ریاستجمهوری 1376 با شعار نه به سیاستهای دوران پیش از آن به حدود 20 میلیون رأی رسید. این تفکر در سال 1376 با شعار «توسعه آزادیهای مردم» پا به میدان گذاشت و مردمی که در دوره قبل از آن زیر چرخهای تکنوکراسی له شده بودند، احساس بسیار مثبتی پیدا کردند.
اما زمان زیادی نگذشت که آنان چهره واقعی خود را به مردم نشان دادند و پرده از دیکتاتوری خود برداشتند که در قالب قانونستیزی جلوهگر شده بود. لذا مردم از اطرافشان پراکنده شدند به گونهای که در انتخابات بعد رأی مردم متوجه کاندیدایی شد که خود آنان وی را به طور صد درصد نقطه مقابل خود معرفی میکردند. جالب این است رأی بالای مردم به این کاندیدا در سال 1388، دقیقاً به دو وجهه مردمداری و صهیونیسمستیزی او بازمیگشت و البته در این اواخر ادعاهای کاندیدای پیروز در محک تجربه سربلند بیرون نیامد هرچند حکایت دولت او تا آخر با این دو شاخص همخوان بود. یک نکته مهم در این میان این است که بسیاری از نیروهای انقلاب اسلامی به هر دلیل نتوانستهاند آنچنانکه باید، نیات واقعی عزتمدارانه خود را بروز داده و بر زبان آورند، به گونهای که مردم آنان را پرچمدار عزت خود ببینند. ادبیات این دسته از نیروها گاهی با کلماتی بیان میشود که گویا طرفدار اعمال محدودیتها و توسعه محدودیتهای سلیقهای هستند. طرف مقابل با سوءاستفاده از ویژگی عزتخواهی مردم ایران، تلاش کرده است تا خود را مخالف اعمال محدودیتها جا بزند و حال آنکه تجربه 40 ساله ما میگوید آنان در عرصه اداره دولت و حکومت و در مواجهه با مطالبات بهحق مردمی چقدر سختگیرانه عمل کرده و تنگنظری نموده و چه ناسزاهایی نثار مخالفان فکری خود کردهاند. آنان البته نوعاً نه تنها با رعایت نواهی شرعی میانهای ندارند، بلکه به اصل دین هم آنچنان دلبستگی ندارند؛ به گونهای که بزرگ اینها با صراحت میگفت اگر دین و آزادی در مقابل هم قرار گیرند، این دین است که باید به نفع آزادی میدان را ترک گوید!
در این میان نیروهای مؤمن باید بتوانند ضمن آنکه پرچمدار دین و اصول و فروع آن باشند، پرچمدار عزت و آزادی، مردم و «توسعه دخالت مردم در امور اجتماعی و حکومتی» هم باشند و اجازه ندهند مخالفان دین، بهنام آزادی، مردم را از دینداران جدا نمایند. جالب این است که رهبر معظم انقلاب اسلامی -دامت برکاته- در نظریه حکومتی خود معتقدند، حکومت دینی به توسعه اختیار و اراده انسان کمک میکند و میدان اعمال اراده مردم در امور خود را مرتباً توسعه میدهد چرا که مردم تحت تعالیم اسلامی، هر روز رشد و تعالی بیشتری پیدا مینمایند. ایشان در تاریخ 2/10/1359 در این باره فرمودهاند: «در جامعه اسلامی، ویژگیهای اصلی انسان تقویت پیدا میکند که از ویژگیهای اصلی انسان اختیار و قدرت بر انتخاب است... تحکم در جامعه اسلامی نیست بار حرکت به دوش انسانهاست حاکم خادم انسانهاست، حاکم هماهنگکننده انسانهاست، مشوق انسانهاست، دورکننده دست طغیان از حرکت کلی و اصیل انسانهاست. رابطه حاکم با آحاد مردم رابطه چوپان و گوسفندان نیست. بلکه همه چوپانند، همه تصمیمگیرندهاند و اختیارکنندهاند.» ایشان همچنین در تاریخ 7/12/66 در پاسداشت عزت مردم فرمودهاند: «آیا ما میتوانیم اجازه بدهیم که یک قشری از جامعه در شرایط دشواری زندگی بکنند، به خاطر ظواهر فقهی که در رساله عملیه وجود دارد و از این حفظ مصلحت غافل بشویم؟ صلاح قشرهای جامعه هم جزو فقه شرعی است و اسلامی است و بخشی از فقه وسیع اسلام است».
دولتها در عرصه روابط بینالملل و بر پایه اصول علم سیاست سعی میکنند به منابع قدرت دسترسی پیدا کنند. بررسی تاریخ روابط بینالملل نشان میدهد که منبع قدرت بهصورت کلاسیک در دو بعد خلاصه میشد؛ یک، قدرت نظامی و دو، ثروت مادی.
الف. قدرت نظامی، بر اساس مختصاتهای نیروهای نظامی کشور ارزیابی شده و چنانچه هر کشوری در تاریخ روابط بینالملل از ارتش نیرومند و سرباز بیشتری بهرهمند بود، در نظام بینالملل قدرتمندتر به شمار آمده و به آن عنوان ابرقدرت یا امپراطوری اطلاق میشد. با این همه، قدرتمندان خردمند در کنار قدرت نظامی سعی میکردند بهگونهای عمل کنند که نیروی نظامی آنان ماندگاری و نفوذ بیشتری داشته باشد. مبتکران قدرت در ایران باستان، معتقد بودند اگر نفوذ سرزمینی ایران همراه با مدارا و فرهنگ ایرانی افزایش پیدا کند و از شرق تا هند و از غرب تا دریای مدیترانه و یونان و در جنوب تا مصر پیش رود قدرت کشور ماندگار خواهد شد.
ب. قدرت مادی، صاحبنظران و صاحبان قدرت بعدها کوشیدند از منابع دیگر قدرت نیزاستفاده کنند که شامل قدرت اقتصادی، ثروت طلا و پول بود. این منبع در به استثمار کشیدن سایر ملتها مؤثر بود.
دو منبع قدرت کلاسیک زور و زر همچنان دارای اعتبارند. یعنی هم ثروت و هم شمشیر هر دو در روابط بینالملل مؤثر است. اما آنچه بر ماندگاری و مشروعیت قدرت تأثیرگذار است، بحث نفوذ است، یعنی اگر شما میخواهید قوی باشید و قوی بمانید، نوع حضور شما باید مبتنی بر نفوذ هم باشد.
هم اینک مؤلفههای قدرت در تحولات جاری بینالملل از بعد نظامی فراتر رفته و وجوه دیگری به آن افزوده شده است. تقویت قدرت درونی کشور که پیشتر دربرگیرنده قدرت کلاسیک و شامل قدرت نظامی و ثروت بود، اینک ناظر به ابزارهای نوین قدرت است. علاوه بر قدرت نظامی، مؤلفههایی چون توان اقتصادی، دیپلماسی قوی، قدرت نرم مبتنی بر نفوذ و قدرت متکی بر پشتوانه مردمی مهم میشود. اقتصاد از موئلفههای اساسی تقویت قدرت ملی در جهان پیچیده کنونی است و در آن شکوفایی اقتصاد، تولید ملی وصادرات صنعت از مهمترین شاخصههای آن بهشمار میآید.
افزون بر توان نظامی و اقتصادی که ابزارهای چانه زنی و امتیازگیری در عرصه مبادلات بینالمللی را برای کشور فراهم میکند، حوزه نفوذ معنوی کشور در فضای منطقهای و جهانی مورد توجه قرار گرفته است. این مؤلفه نفوذ در نظام جمهوری اسلامی در وجه نظامی خود از سوی یکی از نوابغ نظامی ایران، شهید سردار قاسم سلیمانی مورد پیگیری قرار گرفت. ایشان کوشید از نفوذ معنوی ایران برای گسترش قدرت ایران استفاده کند و این نفوذ تا دریای مدیترانه، صحرای سینا در غزه و افغانستان و کشمیر پیش رفت. همزمان با این حوزه نفوذ، دیپلماسی جمهوری اسلامی هم بویژه در سالهای اخیر و در بحبوحه جدال دیپلماتیک بر سر برنامههای هستهای ایران که به برجام انجامید، در سطحی گسترده مورد پیگیری قرار گرفت. تا جایی که مطابق آنچه گفته میشود که «حقیقت چیزی است که دشمنان به آن اعتراف میکنند»، ترامپ که دشمن سرسخت مردم ایران است، بارها اعلام کرد که دیپلماتهای ایران از جمله آقای ظریف سر ما کلاه گذاشتند و آنها مذاکرهکنندههای خوبی هستند.
علاوه بر دیپلماسی، مؤلفه دیگر قدرت کشور، «قدرت نرم» است. یعنی واداشتن دیگران به خواستن آنچه شما میخواهید. شما بتوانید از فرهنگ، ادبیات، سینما، موسیقی، ورزش و ابزارهای اینچنینی استفاده کنید تا به خواستههای خود برسید. امروزه کشورها به این ابزار روی آوردهاند و از آن استفاده میکنند. در کنار آن، قدرت هوشمند به این معناست که کشور، آمیزهای از دو مؤلفه قدرت سخت و نرم را به کار گرفته و در فضاهایی از قدرت سخت و در برخی از موقعیتها نیز از قدرت نرم استفاده میکند. به باور من در روابط بینالملل قدرت نویی هم وجود دارد که متکی به بهرهگیری از حمایت مردمی است.
اگر یک نظام سیاسی میکوشد جلوی فشار نظامی یا اقتصادی و تحریمهای کشورهای متخاصمی چون امریکا ایستادگی کند، منبع قدرت آن باید مردم باشد؛ یعنی مردم پشتیبان و تأییدکننده یک نظام سیاسی باشند و به آن مشروعیت مردمی ببخشند.
اتفاقاً یکی از دستاوردهای دولت کنونی جمهوری اسلامی این بود که در دو انتخابات، مردم بهصورت جدی وارد صحنه شدند و رأی بالایی دادند و این حضور گسترده اعتبار زیادی به دولت داد. یا در زمانی که فشارهای حداکثری ناشی از تحریمها و تروریسم اقتصادی امریکا و فشارهای منطقهای بر ایران وارد شد، این حمایت در حضور عظیم مردم در تشییع جنازه شهید سلیمانی بازتاب یافت.
رویدادی که طیفهای سیاسی مختلفی در آن حضور یافتند و این وحدت ملی و جلوه مشروعیت سیاسی باعث شد که کشورهای مخالف جمهوری اسلامی چون امریکا و عربستان و رژیم اسرائیل شگفت زده شوند. این چنین بود که قدرت نفوذ ایران به موازات اقدام تلافی جویانه نظامی علیه پایگاه امریکایی «عین الاسد» تأثیرگذار بود.
بیتردید افزایش توان و تقویت کنشگری کشورها در عرصه بینالملل ممکن نیست مگر آنکه کشور، تقویت همه مؤلفههای قدرت را در دستور کار خود قرار دهد که نتیجه مستقیم آن، افزایش توان چانه زنی و بازیگری در عرصه بینالملل است.
اقتدار و عظمت تاریخی ایران و ایرانیان امری نیست که صرفاً برگرفته از کلام و اذهان ساکنان این پهنه سرزمینی باشد و اتفاقاً مصادیقی بیشمار از اذعان متفکران مغرب زمین به این امر وجود دارد. عظمتی که ریشه در هویت تاریخی و تمدنی ایران داشته و در فتح قلههای گوناگون سربلندی و افتخار تبلور یافته است.
در فهم دقیقتر از ویژگیهای این اقتدار و عظمت تاریخی تمدنی باید تأکید کرد که برخلاف تصور عوامانه (که متأسفانه در لایههایی از تحصیلکردگان و حتی برخی نخبگان رسوخ کرده) آنگاهکه از عظمت ایران سخن میگوییم، مقصود قدرتمندی فلان سلطان یا قبیله -که چندصباحی بر این سرزمین حکم راندهاند- نیست که اولاً قدرت بارها میان حکمرانان خواه ایرانی و خواه غیرایرانی دستبهدست شده و ثانیاً بسیار یا به گمان، بیشتر اقدامات خاندانهای صاحب قدرت چندان قابل دفاع نبوده و نیست. بلکه مقصودمان از عظمت ناظر به ابعاد هویتی، فرهنگی و تمدنی و بهطور خلاصه نرمافزار یک جامعه است. همین ویژگیهاست که در عرصههای گوناگون دانش، اندیشه و معرفت ستارگان درخشانی را در سپهر ایران جلوهگر میسازد که جهانی را متوجه خود کردهاند. همین خصایص تمدنی است که ایران را از سایر سرزمینهای پیرامونی و چهبسا اقصی نقاط عالم متمایز میسازد.
البته روشن است که هرچند برای فهم لایههای هویتی و تمدنی جامعه باید فراتر از فهم اولیه تاریخی که عمدتاً بر مبنای شناخت حکمرانان شکل میگیرد، حرکت کرد، اما این بدان معنا نیست که تمدن ایرانی از حاکمان این سرزمین بیتأثیر بوده است. بهبیاندیگر رویکرد و سیاستهای کلی حاکمان در ارتقا یا انحطاط تمدن ایرانی مؤثر بوده است.
نگاهی هرچند گذرا بر تاریخ این سرزمین نشان میدهد که ریشههای با هویت ایرانی – که پیش از اسلام توانسته بود تا حدی در رقابت با رقبای منطقهای و جهانی خود را بنمایاند- پس از اسلام و قوت گرفتن از ایمان عمیق اسلامی و توحیدی، زیربنای تمدنی ژرف را پیریزی کرد که در پرتو آن قلههای بیمثالی در علم و اندیشه سربرآوردند و جلوههای این ظهور تمدنی در حیات اجتماعی مسلمانان و ایرانیان نیز تبلور یافت. شکلگیری و بالندگی تمدن اسلامی ایرانی در چند قرن پیشران اصلی پیشرفت بشری بود و در افقی فراتر از این پهنه سرزمینی نورافکنی کند. بحرانها و بیثباتیها همچون تهاجم مغولان اگرچه توانست تا حدی از شتاب بالندگی این تمدن بکاهد، اما با روی کار آمدن صفویه و تلازم میان دانش وحیانی و بشری مبتنی بر عقلانیت اسلامی این موج تمدنی جان دوبارهای یافت.
اما بهتدریج و از ابتدای قرن سیزدهم هجری شمسی آفتاب این عظمت تمدنی رو به غروب نهاد و متأسفانه دو سلسله حاکم بر این سرزمین یعنی قاجار و پهلوی نهتنها در مقابل این انحطاط مقاومتی نکردند، بلکه خود به نحوی شتابدهنده این افول تمدنی و تاریخی نیز بودند. در ریشهیابی و نشانهشناسی این افول تاریخی نخست باید گفت پادشاهان گوناگون ایرانی که از ژرفای بنیانهای اعتقادی مردم به اسلام و مکتب اهلبیت (ع) آگاه بودند، به رغم عدم التزام شخصی به مبانی و ضوابط دینی، با هدف تحکیم پایههای قدرت خود، از دیرباز احترام اعتقادات اسلامی و مظاهر آن را حفظ میکردند و به نحوی در مسیر استمرار هویت اسلامی ایرانی جامعه خدشهای اعمال نمیکردند. بهتدریج و از اواسط دوره قاجار با نفوذ فرهنگ غربی و بهویژه استعمار و عوامل آن جریانهای هویت زدا و هویت ستیز در قالب روشنفکری و امثال آن بروز و ظهور یافت و در دوره پهلوی اول با نوسازی زورمدارانه و سفارشی، تقابل با هویت اسلامی به وجه غالب نظام حکمرانی تبدیل شد. این روند در دوره پهلوی دوم نیز تداوم یافت و با بهکارگیری ابزارهای فرهنگی گستردهتر نیز شد.
از سویی یکی از مهمترین مؤلفههای پیش برنده عظمت ایرانیان، وجه عزت طلبیای بود که هم ریشه در فهم مشترک تاریخی ایرانیان از گذشته درخشانشان داشت و هم برخاسته از معارف ناب اسلامی بود. از ابتدای قرن سیزدهم هجری و نفوذ هرچه بیشتر قدرتهای استعماری و بهویژه شکست در جنگهای ایران و روس – که سرآغاز روندی از تحقیر ملی ایرانیان بود- شاهد تلاش تکاپوی آشکار و پنهان استعمارگران برای سلطه هرچه بیشتر بر این سرزمین و تحمیل تحقیر و ذلت بزرگ وابستگی به ملت ایران بودهایم و معالأسف در مقابل حکمرانان وقت عملاً با این روند نهتنها مقابله نمیکنند، بلکه به نحوی در آن شریک جرم هستند. اندک تلاشهایی که توسط علمای مبارز و وطن خواهان آزاده در راه مبارزه با استعمار و نفوذ بیگانه دنبال میشد با توطئه شبه روشنفکران وابسته خنثی میگردد. اوج تحقیر ملی ایرانیان آن بود که برای اولین بار در طول تاریخ ۳ هزار ساله این سرزمین یک سلسله -یعنی پهلویها - با مهره چینی بیگانه بر سر کار آمد و مطیع اوامر و طراحیهای تجویزشده از لندن و پاریس و بعدها واشنگتن برای ملت مظلوم ایران و دیگر ملتهای منطقه بود.
چه تحقیری برای ملتی که روزگار طولانیای بر بخشهای متمدن کره خاکی نفوذ داشته است از این بالاتر که مهرههای گماشته سرنوشت او را در اختیار گیرند و مطابق میل و منافع غرب از تمامیت ارضی و منافع مادی این سرزمین چشمپوشی کنند.
بدین ترتیب شکاف هویتی و تحقیر ملی ایرانیان که با هدایت و حمایت استعمارگران و عاملیت گماشتگان پهلوی تا نیمه قرن چهاردهم هجری شمسی توسعه مییافت، ایرانیان را روزبهروز از اقتدار و عظمت تاریخی و تمدنی خود دور ساخته و به ملتی وابسته و خودباخته نزدیک میکرد.
آنچه این روند تلخ و نامطلوب را منقطع ساخت، نهضتی بود که اتفاقاً از ژرفای هویت اسلامی ملی ایرانیان برخاسته بود و عزت و استقلال همهجانبه ملت ایران را مطالبه میکرد. آنچه در کلام و راه امام خمینی (ره) برجسته بود، پاسخی به سرخوردگی و تحقیر یک ملت سرافراز بود که بههیچوجه خودباختگی و ذلت را نمیپذیرفت. ازاینروست که انقلاب کبیر اسلامی باید فراتر از یک دگرگونی سیاسی و جابهجایی در قدرت و در ساحت یک انقلاب تمدنی و نرمافزاری احیاگرانه تحلیل شود.
اینک ۴۱ سال از به ثمر رسیدن نهضت امام راحل عظیمالشأن (ره) در انقلاب کبیر اسلامی میگذرد و ملت ایران مسیر قوی شدن و بازیابی هویت تاریخی تمدنی خویش را یافته است. اگرچه شاید در برخی عرصهها، هنوز راه زیادی در تحقق آرمانهای بلند ملت ایران در پیش داریم، اما هیچ ناظر منصف و واقعبینی نمیتواند انکار کند که ملت ایران اکنون با تکیه بر ظرفیتهای درونی خود و بدون حمایت هیچ ابرقدرتی در شمار تأثیرگذاران جدی در مناسبات دنیا در حوزههای مختلف دانش، قدرت و سیاست قرار گرفتهاند و اینک این ملت ایران است که تنها سرنوشت خویش را رقم میزند، بلکه راه قوی شدن و نجات را در پیش روی مستضعفین و مظلومان عالم نیز قرار میدهد.
مدتها است مسئله سکوت در جامعه ایران به یک عادت عمومی تبدیل شده است. عادتی که آرامآرام در قامت یک معضل رخ مینماید و حالا این معضل بسیاری از ارکان جامعه را فراگرفته و در بندبند مناسبات اجتماعی ایرانیان رسوخ کرده است. آنچه در این میان بیش از هر موضوع دیگری اهمیت پیدا میکند، شناخت دلیل یا دلایل، انتخابی یا اجباری بودن آن و در نهایت یافتن راهکاری برای برونرفت از این موقعیت است. در شناخت دلایل بروز این وضعیت باید توجه داشت که ایران جامعهای است که طی 23 قرن گذشته 7 بار اشغال سراسری را از سر گذرانده؛ در یکصد سال اخیر تجربه دو انقلاب و دو کودتا را در کارنامه دارد و طی چهل سال گذشته هم از معبر جنگی بزرگ در طول 8 سال و منازعات متعدد سیاسی در عرصه داخلی و بینالمللی عبور کرده است. به طور طبیعی نباید از مردمان چنین جامعهای توقع زیستنی متعادل و معمول داشت. چه اینکه تجربههای زیسته این جامعه، با هیچ معیار و سنجهای تجربههایی طبیعی و عادی نبوده است.
وضعیت در سالهای اخیر هم رهیافتی متعادل و متناسب را نوید نمیدهد. حذف همهجانبه برخی جریانهای سیاسی از عرصه قدرت، برملا شدن فسادی فراگیر در بخشهای متعدد، پنهانکاریهای گاه و بیگاه طبقه حکمران و فشار مضاعف اقتصادی در نتیجه سوءتدبیرها و فساد اقتصادی ـ رانتی، همهوهمه موجب شده تا جامعه خسته از دو انقلاب، دو کودتا، یک اشغال (شهریور 20) و یک جنگ طولانی، امکان و فرصت گفتوگو را از دست بدهد. در حقیقت به نظر میرسد جامعه ایران مجالی برای حرف زدن در دورههای مختلف تاریخی و بهویژه تاریخ معاصر کشور پیدا نکرده است. این همه موجب شده تا «سکوتی فراگیر» همه ارکان و ابعاد جامعه ایران را فرا گیرد.
در پاسخ به انتخابی یا اجباری بودن این سکوت نیز شواهد نشان میدهد که جامعه ایران «سکوت انتخابی» را در دستورکار قرار داده است. سکوتی که نتیجه عوامل پیشگفته و البته ناشنوایی تصمیمگیران و تصمیمسازان است. به دیگر بیان، ارباب قدرت هرگز گوشی شنوا برای گفتوگوهای عمومی جامعه نداشتهاند و این موجب شده تا جامعه به سکوتی انتخابی پناه ببرد. این پناه بردن اما نتایجی بسیار وخیم در پی خواهد داشت. برای درک بهتر از پیامدهای احتمالی این سکوت، باید آن را با عارضهای روانشناختی مقایسه کرد. در روانشناسی ـ بهویژه روانشناسی کودکان ـ اختلالی به نام لالی انتخابی یا selective mutism وجود دارد. در تعریف لالی انتخابی (selective mutism) نوشتهاند «این حالت نتیجه اختلالی روانشناختی در کودکان نابالغ است. لالی انتخابی یک رفتار شرطی آسیبرسان است که باعث میشود کودک نتواند در بعضی از موقعیتهای اجتماعی صحبت کند، علیرغم اینکه همان کودک در موقعیتهای دیگر به شکل عادی و نرمال صحبت میکند. سکوت انتخابی مانع پیشرفت تحصیلی و اجتماعی شدن میشود. سکوت انتخابی ارتباط نزدیکی با اختلال اضطراب اجتماعی دارد.»
این تعریف نشان میدهد سکوت انتخابی واجد دو ویژگی بارز شناختی است. نخست آنکه این اختلال متعلق به دوران پیش از بلوغ است و دومین ویژگی آنکه بروز این اختلال نسبتی مستقیم با مسئله اضطراب اجتماعی دارد.
بازتعریف و تعمیم این دو ویژگی به جامعه ایران، میتوان موید انتخابی بودن سکوت نزد ایرانیان باشد. درخصوص اختلال پیشابلوغی سکوت انتخابی باید توجه شود که در برخی دستهبندیهای اجتماعی جامعه ایران هنوز به بلوغ کامل نرسیده است. رفتارهای تودهوار، بیتوجهی به نهادهای مدنی، عدم شناخت کارکرد و خاستگاه قانون و رفتارهای هیجانی، همگی حکایت از آن دارند که جامعه ایران تا رسیدن به بلوغ کامل اجتماعی فاصلهای معنیدار دارد. این فاصله به اندازهای است که میتوان بسیاری از ابتلائات جامعه ایران را به آن نسبت داد. در حقیقت، یکی از عوامل آسیبدیدگی جامعه ایران در دنیای مدرن همین نابالغ بودن و در نتیجه مسلح نبودن آن در برابر تهاجمهای نرمافزاری و سختافزاری است.
ماجرای اضطراب اجتماعی هم از جمله مسائلی است که نمونههای بیشماری میتوان برای آن برشمرد. ایران جامعهای است که بسیاری از امنیتهای آن سلب شده است. مردم ایران مدتها است که نگرانیهای متعدد و متکثر اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را تجربه میکنند. این موقعیت بسیاری از روزمرگیهای مردم را متاثر ساخته و زمینه را برای کسب تجربهای فرهمند و حتی عادیِ عاری از اضطراب و دلهره و نگرانی از زندگی از آنان سلب کرده است.
با این اوصاف، بروز اختلال سکوت انتخابی در جامعه ایران امری اجتنابناپذیر مینماید. لذا در این وضعیت که به غایت پیچیده و لایهلایه است، باید درمانهایی به همین نسبت پیچیده و لایهلایه در نظر داشت.
چند روزی است که ویدئوهای مختلف عملیات بنیان مرصوص در فضای مجازی منتشر شده است. ویدئوها حاکی از تلفات زیاد ارتش عربستان و ائتلاف عربی – آمریکایی به رهبری ریاض در مناطق الجوف، مأرب و نهم بود. اعداد و ارقام منتشر شده نیز از دستاوردهای این عملیات شگفت آور است.2500 کیلومتر مربع از خاک یمن از اشغال متجاوزان خارج شد. حدود 3500 سعودی و مزدوران آن در این عملیات کشته، اسیر یا زخمی شدند. 17 تیپ و 20 گردان نظامی به طور کامل فقط در منطقه نهم منهدم شدند. در مأرب دو تیپ و در الجوف سه تیپ دشمن نابود شدند. این عملیات که به تازگی در پنج روز انجام شد، در نوع خود یک رکورد بزرگ و حیرت انگیز است. حجم تجهیزات غنیمت گرفته شده نیز قابل توجه است. البته یمنی ها در شهریور امسال عملیات بزرگ نصر من ا... را انجام دادند که تنها سه تیپ از نیروهای سعودی به طور کامل منهدم شد و نزدیک به 2000 سعودی و نیروهای مزدور آن اسیر یگان های مردمی ارتش یمن شدند. با این حال ابعاد عملیات بنیان مرصوص غیر قابل انکار است و حجم تصاویر منتشر شده حاکی از غیر قابل انکار بودن این عملیات است. اما سوال این جاست که چرا در سال پنجم نبرد، یمنی ها دست به چنین عملیات بزرگ زمینی زدند و اساسا یمنی ها در کنار یگان های موشکی و پدافندی ساختار جدیدی از رزم ترکیبی و زمینی را آغاز کردند. سوالی که برای پاسخ به آن باید به چند نکته توجه کرد:
1- با آغاز جنگ در یمن و نام گذاری های پی در پی توسط عربستان در طول پنج سال، ریاض تمام تلاش خود را برای نابودی انصار ا... به کار گرفت اما هیچ دستاوردی برایش نداشت. آن ها در جنگ یمن شکست کاملی خوردند و با حملات موشکی و پهپادی یمنی ها به آرامکو، رسما فهمیدند جنگ یمن یک باتلاق بزرگ برای ریاض بود که با غرور بن سلمان، عربستان دچار آن شد. اما عملیات در الحدیده و نیز عملیات در شرق صنعا دو عملیات بزرگ زمینی ارتش عربستان با هدف تسلط بر دو شاهراه مهم الحدیده و صنعا بود تا دستان ریاض را برای مذاکرات آینده باز کند، در حالی که هر دو عملیات با شکست بزرگی همراه بود. از این نظر پیروزی در عملیات الحدیده و شرق صنعا (نهم) نه تنها یک دستاورد زمینی مهم و کلیدی برای انصار ا... است بلکه کفه ترازوی یمنی ها را برای مذاکره با طرف متجاوز سنگین کرده و عربستان چاره ای برای پذیرش سریع تر شرایط صنعا نخواهد داشت.
2-جنگ آینده در یمن نه جنگ هوایی است و نه حتی جنگ دریایی؛ عربستان می داند در جنگ هوایی هرچند برتری هوایی دارد اما کاهش مشارکت بین المللی به سبب فشار افکار عمومی برای پشتیبانی نبرد هوایی موجب شده تا ماشین جنگی این کشور دچار چالش جدی شود. از سوی دیگر دست یابی انصارا... به سیستم پدافندی و تغییر ماهیت موشک های هواپایه به موشک های پدافندی با قدرت آتش بالا، هزینه های جنگ برای عربستان را افزایش می دهد. عربستان می داند حمله هوایی به مراکز یمنی با سیاست «پاسخ متقابل» همراه است و در صورتی که چند نقطه استراتژیک و حساس یمن را بمباران کند، به طور حتم یمنی ها همچون چند عملیات بزرگ علیه آرامکو و سکوهای نفتی در شرق و شمال عربستان، توان آسیب رساندن به چرخه اقتصادی این کشور را دارند. موضوعی که ترس مقامات اماراتی را نیز به دنبال داشت و پیشتر نگرانی اماراتی ها و دعوای امیر نشینان ابوظبی و دبی بر سر حملات موشکی و واکنشی انصارا... توسط خبرگزاری آناتولی منتشر شده بود. در چنین شرایطی تنها راه عملیات در خاک یمن، محیط و بستر زمین و استفاده از نیروهای مزدور و تروریست های القاعده است. البته خبرهایی نیز منتشر شده که عربستان برای نبرد در یمن چندین گروه از تروریست های مستقر در مناطق سوریه و لیبی را به یمن منتقل کرده و با تجهیز آنان به سلاح های اروپایی و آمریکایی موجب افزایش عملیات این گروه ها به مواضع دولتی یمن شده است. با توجه به این نکته می توان اذعان کرد که عملیات در زمین تنها بستر قابل اتکای نیروهای سعودی و اتاق عملیات ریاض برای دست یابی به قدرت چانه زنی سیاسی در مذاکرات آینده یمن است. اما عملیات بنیان مرصوص و ضربات نیروهای ارتش یمن به ائتلاف سعودی موجب شد تا این طرح نیز دچار چالش جدی شود.
3- تصاویر منتشر شده حاکی از آن است که نیروهای یمنی بر خلاف عناصر ائتلاف سعودی، در مناطق نبرد آمادگی اطلاعاتی و رزمی زیادی در زمینه عوارض طبیعی، اشراف اطلاعاتی درباره حضور نیروهای سعودی در مناطق خاص و توانایی بالای کمین و ضد کمین دارند. در حقیقت یمنی ها زمین را تعیین میکنند و به دلیل غیر بومی بودن عناصر درگیر در نبرد، شکست های سعودی ها در عملیات بنیان مرصوص بسیار سنگین بود. یمنی ها از داشته های خود در نبرد استفاده کردند و شاهد پیروزی این داشته ها در زمین بودیم. عربستان می داند اگر یمنی ها با این شیوه و تاکتیک در میدان به سمت مرزهای عربستان بیایند، سعودی ها بخش های مهمی از خاک خود را از دست خواهند داد. انگیزه نبرد در میان نیروهای ائتلاف سعودی کاهش یافته و خرج کردن دلارهای نفتی نیز نمی تواند مانع از پیشروی نیروهای ارتش یمن شود. به نظر می رسد انجام عملیات هیبریدی اخیر با عنوان «بنیان مرصوص» در پنج روز یک تاکتیک پیچیده عملیاتی است که نیروهای عربستان را دچار چالش جدی ساخته است.شاید به این دلیل است که نخست وزیر دولت نجات ملی یمن عملیات بنیان مرصوص را شبیه به معجزه می داند.
زمانی که دلسوزان هشدار میدهند و سؤال میپرسند که چرا هزینه و تاوان کار سیاسی در ایران بالا رفته، در واقع میخواهند سوال کنند که چرا آزادیهای مصرح در قانون اساسی و مربوط به اظهار نظر ظاهرا کمی مخدوش شده است؟ به آن معنا که بیان سخن منتقدانه، امنیت شخص و جریان سیاسی متبوعش را به خطر میاندازد. مشکل آنجاست زمانی که کشورها در ارتباط و جلب رضایت عمومی توده مردم مشکل پیدا میکنند، سخن منتقدانه «به خطر افتادن امنیت ملی» تعبیر میشود.
دست کم میتوان تصریح کرد که ذهنیت برخی مسئولان با این تفاسیر نسبت به امنیت توسط آزادی بیان و نقد متزلزل میشود و این موضوع به خودی خود عاملی میشود که نسبت به این مقوله حساسیتهایی پدید آید. به عنوان نمونه من اگر از بیماری بترسم از خود مراقبت بیشتری میکنم و این یک واکنش طبیعی است. آن کسانی که نسبت به آزادی بیان احساس عدم امنیت میکنند، در مسیر این خدشه قرار میگیرند و بسیاری از فعالان سیاسی و نمایندگان مجلس هم به آن اشاره کردهاند. مرد، زن و هر مجموعه انسانی وقتی در مورد امنیت خود احساس خطر کند، دور خود حصار میکشد و دیوارها را بلند میکند. این موضوع یک امر روانی ثابت شده است.
وقتی در جامعهای احساس امنیت متزلزل شده باشد در پی آن رفتارهای مبتنی بر این نگرانی افزایش پیدا میکند. تا امنیت خاطر در جامعه به وجود نیاید، شرایط به حال عادی برنمیگردد. هر خانهای که از استحکام بیشتری برخوردار باشد و دستبرد به آن خانه سختتر باشد، قفل و بند کمتری خواهد داشت. این مسائل جامعه شناختی و روانی هستند و به همین دلایل همه کشورها دنبال مستحکم کردن ساختارهای خود هستند.
به هر میزانی که ضریب امنیت در کشور از نظر زمامداران آن بیشتر باشد، آزادیهای عمومی بیشتر میشود. رسانهها هم در مخدوش شدن فضا نقش داشته و موثرند، آنها با ترویج و تشدید عنصر ناامنی میتوانند باعث ترویج عنصر امنیت شوند.
وقتی به فردی القا کنیم که او مریض است، حتی اگر مریض هم نباشد مریض خواهد شد. وقتی در جامعهای القا میکنیم که دزدی، دغلبازی و رشوهخواری زیاد شده، دیگر چندان نیازی به عناصر خارجی نیست به این دلیل که خودمان به خودمان سخت میگیریم. برای ایجاد گشایشها اولین کار ایجاد امنیت خاطر برای خودمان است. اگر در جامعه خودمان احساس امنیت کنیم، به دیگران هم سرایت خواهد کرد.
ارسال نظرات