روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
این کلام ماندگار حضرت امام(ره) را بهخاطر دارید؟ «جهان تشنه فرهنگ اسلام ناب محمدی(ص) است». حالا، گمان میکنید چند درصد انسانهای روی زمین به دین و وجود خدا باور دارند؟ وضعیت دینداری در دنیا چگونه است؟ دینداری در حال رشد است یا زوال؟
«فیل زاکرمن» استاد جامعهشناسی و مطالعات سکولار در کالج پیتزر در کالیفرنیا سه سال پیش مقاله جالب توجهی در این مورد نوشت که مبتنی بر آمار و ارقام است. آمار و ارقام میگویند؛ دینداری رو به زوال است. این زوال در کشورهای سکولار نمود بیشتری دارد. برخی آمارها در این زمینه از این قرار است؛
- برای اولین بار در تاریخ بریتانیا، اکنون تعداد ملحدان و لااَدریگرایان بیشتر از مؤمنان به خداوند است. بهعلاوه میزان حضور در کلیسا در بریتانیا در کمترین حدِ تمام تاریخ این کشور است: کمتر از دودرصد از زنان و مردان بریتانیایی در هر یکشنبه در کلیسا حاضر میشوند.
- نظرسنجی اخیر در ایسلند نشان میدهد که صفردرصد ایسلندیها باور دارند که خداوند زمین را خلق کرده است. درست است: صفردرصد. این در حالی است که بیست سال پیش نوددرصد ایسلندیها مدعی بودند به مذهب معتقدند و اکنون کمتر از پنجاهدرصد چنین ادعایی دارند.
- نزدیک به هفتاددرصد هلندیها هیچ تعلق خاطری به هیچ دینی ندارند و احتمال دارد تقریباً هفتصد کلیسای پروتستان و هزار کلیسای کاتولیک در سراسر این کشور در آیندۀ نزدیک متروکه شوند.
- بر اساس نظرسنجی یوروبارومتر نوزدهدرصد اسپانیاییها، بیستوچهاردرصد دانمارکیها، بیستوششدرصد اسلوونیاییها، بیستوهفت درصد آلمانیها و بلژیکیها، سیوچهار درصد سوئدیها و چهلدرصد فرانسویها ادعا میکنند که به «هیچ نوع روح، خدا یا نیروی مافوق طبیعت» معتقد نیستند.
- در ایالات متحدۀ آمریکا چیزی بین بیستوسه تا بیستوهشتدرصد افراد بزرگسال هیچ نوع تعلقی به هیچ دینی ندارند. این افراد را «بیدین»۲ مینامند. نهتنها تعداد این افراد روزبهروز در حال افزایش است، بلکه باورها و رفتارهای آنها نیز بهنحو فزایندهای در حال سکولارشدن است.
- از میان هزارهایها [متولدین بین سالهای ۱۹۸۰تا۲۰۰۰]، آمریکاییهایی که بین بیست تا سیسال دارند، بیش از سیوپنجدرصد فاقد دین هستند. این تعداد، بزرگترین گروه مردان و زنان سکولار را در تاریخ این کشور تشکیل میدهد.
- در کانادا، در سال ۱۹۹۱، دوازدهدرصد بزرگسالان ادعا میکردند بیدیناند؛ اما امروزه این تعداد به بیستوچهاردرصد افزایش پیدا کرده است.
- در استرالیا، در سال ۲۰۰۱، پانزدهدرصد از جمعیت بیان کردند که فاقد دیناند. امروزه دستکم بیستودودرصدِ افراد، بیدین هستند.
دادههای مرکز تحقیقاتی «پیو» (یکی از معروفترین مراکز تحقیقاتی دنیا در زمینه بررسی روندها و نگرشهای جهانی در حوزههای مختلف، مستقر در واشنگتن) در سال 2010 نشان میدهد بیش از ۱/۱میلیارد از مردم جهان بیدین بودهاند و احتمال دارد این رقم تا سال ۲۰۲۰ به بیش از 1/2 میلیارد برسد.
آمارها برای اهل دین و ایمان دلسردکننده به نظر میرسد تا جایی که نشنال جئوگرافیک جدیدترین دین دنیا را بیدینی نامیده است. اما نکته جالب توجه در این تحقیقات و آمار آن است که برخلاف سایر ادیان، تعداد معتقدان به اسلام در حال رشد است. رشد اسلام در دنیا به گونهای است که محققان «پیو» پیشبینی میکنند سه دهه دیگر، اسلام دین اول دنیا خواهد بود و بیشترین تعداد پیروان را خواهد داشت.
ردپای نگرانی و هراس غرب از نتایج این تحقیقات و پیشبینیها را میتوان در ادبیات نیز پیگیری کرد. میگویند اگر میخواهید آینده جامعهای را پیشبینی کنید، به سینما و ادبیات آن نگاه کنید. (البته این فرمول در هر کشوری جواب دهد، در ایران که سینماهایش در تسخیر رحمان1400ها، پنجاه کیلو آلبالوسازها و شیفتگان تگزاس است، جواب نمیدهد.) رمان پرفروش تسلیم، اثر «میشل وِلبک» از جمله این آثار است. رمانی اسلامهراسانه که به قدرت رسیدن حزبی اسلامی را در فرانسه 2022 به تصویر میکشد و از «جمهوری اسلامی فرانسه» میگوید. جالب آنجاست که کشور فرانسه جزو سردمداران بیدینی در اروپاست.
کاهش معتقدان به سایر ادیان را میتوان به دوگونه تفسیر و تعبیر کرد. از منظری میتوان آن را دوری از معنویت و احساس بینیازی از آن دانست. اما زاویه دیگری هم وجود دارد. وقتی برخی ادیان نتوانند پاسخگوی نیازهای بشر امروز باشند و جوابی برای سؤالات و سرگشتگیهای او نداشته باشند، چرا باید به آن پایبند ماند؟ این افراد دین و باور خود را در ظاهر کنار میگذارند، اما در باطن آن را با خدایانی دیگر جایگزین میکنند؛ از شبه معنویتها و عرفانهای رنگارنگ گرفته تا تکنولوژیهایی که روز به روز نسخههای تازه را به مثابه آیات جدید به بندگان خود ارائه میکنند. مطالعه کتاب «پیامبران عصر سرمایه» نوشته «نیکولاشاف» (چاپ انتشارات ترجمان) برای آشنایی با چنین دین و دنیایی مفید است.
یکی از اصلیترین کارکردهای دین، ارائه چارچوب و دریچهای برای فهم خود و جهان و سبک زندگی است؟ «ساموئل لانکار» فیلسوف و دینپژوهی که یکی از دغدغههای اصلی تحقیقاتش، بررسی و یافتن تمایزات معنویت و تکنولوژی است درباره نسبت انسان امروز و فناوری مینویسد؛ «با دنیایی آکنده از بنگاههای روبهرُشد مواجهیم که با کمال میل میخواهند الگوریتمهای بازاریابی به شما و بچههایتان بگویند که دنیا چه شکلی است، چه چیزهایی را باید ببینید و به چه چیزهایی بیاندیشید و چه بخرید، و در نهایت چه چیزهایی را باید واقعی بدانید.»
رویداد عجیب و غریب پیادهروی اربعین را باید در بطن چنین دنیای آشفته و تیره و تاری به نظاره نشست. در دنیایی که سرگرمی یکی از اصلیترین دغدغهها و اشتغالات بشری است، چنین حرکتی را اگر معجزه ننامیم، چه باید بدانیم؟ در جهانی که سرعت و پیشی گرفتن به قیمت رد شدن از روی تن و روح خسته و بر زمین افتاده دیگران ارزش و ملاک موفقیت است و کوچکترین حرکتی را در ترازوی مادی هزینه و فایده میسنجند، حرکت با پای پیاده به سوی نقطهای خاص در کمال فروتنی و ایثار را چه باید نامید؟
در دنیایی که جویندگان آرامش خود را به هر در و دیواری میزنند و هر نسخهای را از دیازپام گرفته تا صدها مدل مدیتیشن و مواد مخدر میآزمایند اما کمتر مییابند و حیرانتر و تشنهتر میشوند، اربعین نسخه اصیل معنویت است.
تمرینی برای در کنار هم بودن. کسی از زائر اربعین درباره ملیت و رنگ و نژاد و زبان و حتی دینش نمیپرسد. نمایش واقعی تکثر، صلح و آرامش در این مسیر نورانی متجلی میشود. اربعین از جنس ایمان قلبی و آرامش درونی است. توصیف آن در قالب کلمات اگر محال نباشد، امری بسیار دشوار است. اربعین را باید چشید و آنان که یک بار چشیده باشند، اسیرش میشوند و اگر سال بعد جا بمانند تنها اشک است که میتواند تسلای احساس عمیق آنان باشد.
جهان دینگریز و حیران امروزی، در مواجهه با اربعین فعلاً راهکار انکار را در پیش گرفته است. مرحله بعد ستیز خواهد بود که امسال نمودهایی از این رویکرد جدید را دیدیم. رود خروشان اربعین زندهتر و پویاتر از آن است که با روی برگرداندن از آن یا پرتاب سنگ، از حرکت بازایستد.
مستکبران زیادی در 1400 سال گذشته سعی کردهاند شجره طیبهای را که حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یاران مخلصش با خون خود کاشتند، از بیخ برکنند. از متوکل عباسی که دستور داد مرقد را تخریب کرده، آب بر زمین بسته و بذر بکارند تا اثری از آن نماند تا حمله وهابیها به سرکردگی سعود بن عبدالعزیز در دو قرن پیش که از فرط سبوعیت به «طف ثانی» مشهور شد. متوکل و سعود کجا هستند و نتیجه خصومت توأم با بلاهت آنان چه شد؟
اگر رهبر معظم انقلاب اسلامی میفرمایند اربعین جهانی شده و جهانیتر خواهد شد و دیروز هم آن را «فریادی رسا و رسانهای بیهمتا در دنیای پیچیده تبلیغات و جهان پُرهیاهوی بشریت امروز» توصیف کردند، ریشه در چنین واقعیاتی دارد. جمهوری جهانی اربعین پایهگذاری شده است؛ الحسین یجمعنا.
تهاجم نظامی همهجانبه ترکیه علیه کردهای شمال سوریه و شرق رود فرات را چگونه میتوان تحلیل و درک کرد؟ واقعیت این است که ترکیه همواره چشم طمعی به منطقه مورد نظر داشته است و اکنون نیز بنا به ملاحظات سیاست داخلی این انگیزه قویتر شده است؛ هنگامی که اعضای تیم فوتبال این کشور به رئیس جمهورشان سلام نظامی میدهند، به طریق اولی باید دید که سایر گروههای اجتماعی این کشور نیز از این اقدام حمایت میکنند و این نیاز سیاست داخلی دولت آنکارا است.
ولی اگر نیاز داخلی این دولت را نادیده بگیریم، مشکلات منطقه یا حداقل بخش مهمی از این مشکلات ریشه در حضور قدرتهای خارجی و قرارداد سایکس ـ پیکو دارد. قراردادی که در سال 1916 یعنی صد سال پیش و در هنگام جنگ جهانی اول و فروپاشی امپراطوری عثمانی میان فرانسه و بریتانیا منعقد شد که منطقه را فارغ از ملاحظات سیاسی و اجتماعی آن به چند منطقه تحت نفوذ فرانسه و بریتانیا تقسیم کردند و کردها و سایر گروههای اجتماعی و سیاسی را دچار یک مشکل اساسی کردند.
هرچه بود آن قرارداد وضعیت جدیدی را در منطقه شکل داد که طی هشت دهه کمابیش در حال تحول آرام بود؛ ولی حمله امریکا به عراق و سپس حوادث سوریه کل معادلات و توازن میان نیروهای منطقهای را دچار اختلال کرد. حضور ایالات متحده در منطقه و حمایت از هر گروه و جناحی موجب میشد که آن گروه در موقعیت برتر و قدرت قرار گیرد و موازنه قوا به نفع آن برقرار شود. ولی این برتری میتواند موقتی باشد. اگر قدرتهای خارجی به هر دلیلی هر بخش از این منطقه را ترک کنند، موازنه قوا به کلی تغییر خواهد کرد و تنش و درگیری آغاز میشود.
قضیه کردهای شمال سوریه دقیقاً تابع این الگو است. با تضعیف حکومت مرکزی سوریه در اثر بحران داخلی این کشور و شکلگیری مناطق به نسبت خودمختار در سوریه، حکومت ترکیه نسبت به کردهای سوریه حساس شد؛ ولی با حضور امریکاییها در آنجا، ترکیه دست از پا خطا نمیکرد، ولی معلوم بود که به علل گوناگونی امریکاییها دیر یا زود آنجا را ترک میکنند یا تغییر سیاست میدهند.
نه امریکا و نه هیچ کشور دیگری دنبال حفظ و دفاع از حقوق یک مردم یا کشور دیگر نیست. آنان دنبال منافع خود هستند. این اشتباهی بود که نیروهای محلی و منطقهای انجام دادند. دقیقاً مشابه اشتباهی که عربستان در منطقه کرده است.
بلندپروازیهای سعودیها تا اندازه زیادی متأثر از تصور نادرستی بود که از حمایت بدون قید و شرط ایالات متحده از عربستان داشتند. امارات متحده همچنین تصور غلطی داشت؛ ولی خیلی زود متوجه شدند که آن حمایتها فقط سراب و شعار و خیال بوده است. لذا در یک وضع مخمصهآمیزی قرار گرفتند.
مشکل مهمی که در نتیجه این وضعیت به وجود میآید، افزایش درگیری و خشونت و کینه و نفرت میان نیروهایی است که در منطقه زندگی میکنند. اگر پیش از این احتمال داشت که گروههای قومی و دینی متفاوت طی یک فرآیند داخلی به نوعی از تفاهم برسند با وجود چنین سوابقی از مواجهه خشونتآمیز، این احتمال نیز تضعیف شده است.
قربانی این وضعیت مردم منطقه بویژه نیروهایی چون اکراد و گروههای مذهبی و اقلیتهای فرهنگی هستند. البته میدانیم که پیش از دخالت غربیها نیز اوضاع منطقه رو به راه نبود و تبعیض و ظلم علیه این گروهها وجود داشت، ولی حضور بیگانگان در منطقه نه تنها این مشکلات را حل نکرده که عمیقتر کرده است.
افزایش خشونت، کینه، نفرت در دو دهه اخیر در خاورمیانه و شمال آفریقا و آسیای جنوب غربی محصول این دخالتها است؛ بویژه دخالتهایی که خودسرانه و از سوی قدرتهای بزرگ انجام میشود. هر دخالتی باید از طریق مراجع بینالمللی و بهصورت مشروع انجام شود تا اثرات منفی آن کمتر باشد.
چند ماهی می شود که از شیب تند صعود قیمت ها در بازارها خبری نیست و خانوارها، رشد ملایم تر هزینه ها را احساس می کنند. در سطح کلان هم نشانه هایی مثبت در حال پدیدار شدن است. بانک جهانی پیش بینی کرده تا دو سال آینده، اقتصاد ایران از رکود خارج می شود و به رشد یک درصد می رسد.
فضای کسب و کار نیز طبق پایش تابستانه اتاق بازرگانی، بهترین نتیجه نسبت به پنج فصل گذشته خود را به دست آورده و به شرایط قبل از بحران ارزی برگشته است. شاید با دیدن این نتایج، این گونه استنتاج شود که دوران سخت گذشته، سپری شده و طبق الگوی ادوار تجاری، اقتصاد ایران در سیکل مثبت و صعودی خود قرار گرفته است.
اما با وجود این، شواهدی وجود دارد که نشان می دهد نباید عمیقاً به این رویدادهای خوب دلخوش بود. کلید هشدار این مسئله را رئیس کل بانک مرکزی به تازگی روشن و درباره تشکیل سرمایه ثابت در کشور ابراز نگرانی کرده است. نرخ رشد این شاخص تقریباً از اوایل دهه 90، کم یا منفی شده است. این نشان می دهد که قلب پیشرفت اقتصادی کشور یعنی سرمایه گذاری، کماکان وضع مساعدی ندارد.
لذا تا این جا این نتیجه حاصل می شود که علت اصلی تغییرات مثبت به وجود آمده را نه به مولفه های اصلی رشد، بلکه عمدتاً باید به آرام سازی نرخ ارز نسبت داد. ضمن تلاش های قابل تقدیر بانک مرکزی، در کانال 11 هزار تومان باقی مانده و همین، قابلیت پیش بینی برای فعالان اقتصادی را مهیا کرده است.
از سوی دیگر با رشد نرخ ارز نسبت به پیش از بحران ارزی، هم اینک شرکت های صادرات گرا، مجالی برای تنفس پیدا کرده اند. ارزش دارایی شرکت ها نیز بالا رفته و همین موضوع، صورت های مالی شرکت ها را بهبود بخشیده است. عمده رشدی که در شاخص بورس در ماه های گذشته اتفاق افتاده متاثر از این دسته عوامل است.
با این وصف، باید گفت اگر چه سیاست های کنترل هوشمندانه ارزی، در تسکین سریع بازار و اقتصاد موثرند، به هیچ عنوان شرط کافی برای بهبود بنیادین اقتصاد از جمله بهبود وضعیت سرمایه گذاری به شمار نمی آیند. این مهم، مستلزم شبکه ای از عوامل و سیاست هاست که به برخی از ابعاد آن در ادامه اشاره می شود.
1- در درجه اول، آن چه برای سرمایه گذاران اهمیت دارد، کنترل و هدایت زمینه های کسب منفعت در جامعه است. در اقتصادی که نرخ بازدهی در فعالیت های شفاف و مثبت اقتصادی در آن از دلالی و سوداگری مخرب کمتر است، طبیعی است که سرمایه گذاری به مفهوم متعارف آن، کاری غیر عقلانی است!
2- در درجه دوم، باید به امنیت سرمایه گذاری اشاره کرد. آخرین نتایج پیمایش مرکز پژوهش های مجلس از فعالان اقتصادی حاکی از آن است که هنوز در کشور ما عمل مسئولان به وعده ها، اعمال نفوذ و تبانی در معاملات ادارات حکومتی، حمایت مسئولان استانی از داوطلبان سرمایه گذاری و شیوع رشوه در ادارات، موانع عمده بر سر راه سرمایه گذاران به شمار می آید. بدیهی است تا این قبیل ابتداییات مدیریتی – حقوقی حل نشود، سرمایه گذاران اقبال زیادی به سرمایه گذاری نخواهند داشت.
3- معلوم نبودن جهت های اصلی رشد اقتصادی، وجه سوم بهبود وضع سرمایه گذاری در ایران را شکل می دهد. هم اینک اقتصاد ایران در حالی به راه خود می رود که به رغم تاکید کارشناسان و تجربه های جهانی، نقشه راهی برای تمرکز حمایت های دولت و حمایت از سرمایه گذاری بخش خصوصی در بخش های مختلف آن وجود ندارد. به عنوان مثال، بخش کشاورزی، هنوز که هنوز است، مجال این را نیافته که حجم عظیم واردات نهاده های دامی کشور را با جایگزینی تولید داخل پوشش دهد! سواحل مکران به رغم تاکیدات صورت گرفته، کماکان بلااستفاده مانده اند و غفلت از توسعه صنایع پایین دست پتروشیمی نیز از آن قصه های پردردی است که امروزه قدیمی شده است!
4-سرگردانی بخش تجارت خارجی مسئله چهارم مرتبط با سرمایه گذاری است. باید توجه داشت موتور سرمایه گذاری کلان، به توان صادرات رقابت پذیر بر میگردد. با این حال، هم اینک فرایند تجارت خارجی اقتصاد از نقایص مختلفی رنج می برد به طوری که صادرات کشور عمدتاً به چند بازار خاص محدود شده است، بازاریابی مناسبی برای تولیدات کشور در بازارهای همسایه وجود ندارد، محصولات صادراتی ارزش افزوده پایینی داشته و در نهایت سازمان دهی مناسبی برای حضور تجار ایرانی در کشورهای دیگر وجود ندارد.
به طوری که گفته می شود گاهی اوقات تجار ایرانی با یکدیگر در کشورهای خارجی رقابت می کنند نه با کشورهای دیگر! در این میان به نظر می رسد، وظیفه دستگاه تجارت خارجی چه جدا و چه متصل با وزارت صمت، این است که تجارت خارجی کشور را هماهنگ با بخش تولید، از این سرگردانی نجات بخشد. بدیهی است در صورت ایجاد این هماهنگی و با توجه به مزیت های ژئوپلیتیک ایران در غرب آسیا و دسترسی به بازارهای بزرگ منطقه، سرمایه گذاران داخلی و خارجی قطعاً ترغیب خواهند شد در کشور سرمایه گذاری کنند.
با این وصف باید گفت که تکلیف دولت در ادامه راه اقتصاد، تجمیع همه سرمایه های اقتصاد کشور با اهداف و برنامه های مشخص و به کارگیری رویکرد اصلاحی در ساختارهای تولید و تجارت است. مسئله ای که در کنار خود، جلب سرمایه اجتماعی را نیز الزامی می کند.
در ابتدا باید بدانیم که آیا آقای عمرانخان دارد یک مساعی جمیله را انجام میدهد؟ یعنی دارد در روابط ایران و عربستان پادرمیانی میکند یا دارد عملی میانجیگرانه انجام میدهد؟ چون این دوتا با هم فرق دارد. کسی که مساعی جمیله را انجام میدهد، نیازمند اینکه طرحی برای حل مسأله داشته باشد نیست و فقط طرفین را به آشتی و گفتوگو دعوت میکند اما در میانجیگری، کسی که میانجیگری میکند، باید طرحی را برای حل مسأله داشته باشد.
بنابراین مهم است که آیا آقای عمرانخان کارکردش، یک کارکرد مساعی جمیله است یا میانجیگری؟ حالا هر کدام از این دو تا که باشد، در حوزه اجرا سختیهای خاص خودش را دارد. طبیعی است که مساعی جمیله خیلی راحتتر میتواند اتفاق بیفتد تا میانجیگری.
حالا فرض را بر این بگذاریم که هر کدام از این دو مورد باشد موفقیتش بسته به چند عامل است. اولین عامل این است که آیا کشورهای طرف اختلاف به این مساعی جمیله یا میانجیگری رضایت دارند یا نه؟ یعنی آیا ابتدا پیامهایی بین دو کشور ایران و عربستان رد و بدل شده است که متعاقب آن آقای عمرانخان بخواهد از سفرش رونمایی کند یا نه؟
چون اگر از قبل چنین پیامهایی رد و بدل نشده باشد، خیلی سخت است که یک فرد بتواند از برنامه کاریاش رونمایی کند چون پیامدهای منفی پرستیژی برای آن کشور دارد. پس یکی این است که نخست، دو کشور ایران و عربستان اراده سیاسی و حسن نیت لازم را برای گام گذاشتن در مسیر حل اختلاف داشته باشند.
دومین موضوع کشوری است که میانجیگری میکند یا مساعی جمیله را انجام میدهد. این کشور باید نزد دو طرف اختلاف یک کشور قابل قبول باشد. یعنی یک کشوری که تصور شود از یکی از طرفین ممکن است جانبداری کند یا کشوری که ممکن است وزن سیاسی مهمی در عرصه منطقه یا بینالملل نداشته باشد، چنین کشوری به سختی میتواند آن نقشی که به عهدهاش گذاشتهاند را اجرا کند.
به نظر میرسد که پاکستان گزینه مناسبی است چون هم عربستان و هم ایران برای این کشور احترام قائل هستند و پاکستان با هر دو کشور رابطه خوبی دارد. سومین مسأله به موضوع مورد بحث مربوط میشود، بهخصوص اگر بحث میانجیگری باشد.
این که آیا طرحی که ارائه میشود مورد قبول طرفین هست یا نه؟ خودش جای بحث زیاد دارد و قطعا شاید اراده آقای عمرانخان فقط نشان دادن راه به ایران و عربستان باشد و قصدش احتمالا این است که ایران و عربستان در ادامه راه خیلی از مسائل و موضوعات را حل و فصل کنند.
صرفنظر از همه این موارد آن چیزی که به نظر میرسد این است که همین که یک کشور وارد روابط ایران و عربستان شده و دارد نقش مساعی جمیله یا میانجیگری را بازی میکند، میتواند یک پیام منفی و یک پیام مثبت داشته باشد. پیام منفی این است که ادامه بحران میتواند بسیار خطرناک باشد.
پیام مثبت این است که طرفین بحران به نقطه اوج بحران رسیدهاند، به عواقب بحران پی بردهاند و اکنون به سمت کاهش بحران در حرکتند. یعنی میتوان سفر آقای عمرانخان را نشانهای از کاهش بحران درروابط ایران و عربستان قلمداد کرد و یا آن را نشانهای از احتمال تصاعد بحران در روابط ایران و عربستان قلمداد کرد.
هر کدام از این دو حالت که باشد هم ایران و هم عربستان باید از این فرصت استفاده کنند. چون وقتی بحران سیر صعودی و سیر تصاعدی پیدا میکند، یافتن فرصتهای صلح بسیار دشوار است. از این منظر است که به نظر میرسد باید نسبت به سفر عمرانخان رویکرد مثبت داشت ولی این را هم باید دانست که برای اجرای ماموریتی که آقای عمرانخان پیگیر آن است راه درازی در پیش است.
در حالی که ماجرای ابتلای چند تن از هموطنانمان به بیماری ایدز در روستای چنار محمودی لردگان حالا دیگر هیچ زاویه پنهانی ندارد و برای رسیدگی بهتر به وضعیت این بیماران کمیسیون بهداشت مجلس هم وارد عمل شده و وزارت بهداشت هم برای درمان این افراد جدیتر از قبل پا به میدان گذاشته است، سیاسیکاری و سیاسیبازیهای رسانههای معاند با همراهی برخی داخلیها در این ماجرا همچنان ادامه دارد تا جایی که در چند روز گذشته چند تن از وکلای دادگستری در نامهای خواستار ورود سازمان جهانی بهداشت به این موضوع شدند تا در یک موضوع کاملاً داخلی پای بیگانگان را به کشورمان باز کنند.
این نخستین باری نیست که اعضای کانون وکلا در زمین بیگانه و در بازیهای ضدنظام نقشآفرینی میکنند. در این بین کانون وکلا برخلاف وظیفه ذاتی نظارتی خود کنار نشسته و اتفاقات پیشرو را تنها نظاره میکند. نکته قابل تأمل در این میان ایرادات حقوقی وارده به نامه مذکور است؛ نخستین ایراد نیز اغراق و بزرگنمایی در تعداد افراد مبتلا به ایدز که ۲۰۰ نفر عنوان شده در حالی که طبق اعلام مراجع رسمی این تعداد ۲۸ نفر است.
از سوی دیگر ابتلای این افراد به بیماری ایدز ماجرای تازهای نیست و طبق اعلام وزارت بهداشت به چند سال قبل باز میگردد و هیچ ارتباطی با آزمایش قندخون و اشتباه احتمالی بهیار ندارد بلکه به گفته وزیر بهداشت، بهیار مذکور به دنبال بیماریابی بوده است.
در همین رابطه مینو محرز - رئیس مرکز تحقیقات ایدز انتقال ویروس اچآیوی از طریق سرنگ آزمایش قند خون را غیرممکن دانست و میگوید: «به دلیل عدم اطلاع درست از فرآیند و راههای انتقال ایدز متأسفانه موضوع لردگان بزرگ شد و مردم ترسیدهاند. تا جایی که من میدانم یکسری افراد در این روستا که از سوی بهورز معاینه شدند دارای اچآیوی مثبت بودند که زن و بچههایشان نیز مبتلا شدند. بر همین اساس حدود ۲۸ نفر اچآیوی مثبت در یک روستا شناسایی شده و به همین دلیل شلوغ شده و گفتند که به دلیل سرنگ آزمایش قند خون انتقال ویروس اتفاق افتاده است.»
بنا به تأکید وی با سرنگ آزمایش قندخون، خون از بدن گرفته میشود، اما خونی به بدن وارد نمیشود. بنابراین اصلاً ممکن نیست کسی از این طریق به اچآیوی مبتلا شود و در عین حال همیشه در تست قند خون از سرنگ یکبار مصرف استفاده میشود.
نامه وکلا به گونهای تنظیم شده که انگار وزارت بهداشت مقصر ابتلای این افراد به ویروس ایدز بوده است، در حالی که وزارت بهداشت علت ابتلای این افراد را اعتیاد تزریقی و روابط جنسی اعلام کرده است. در نهایت هم این مسئله موضوعی داخلی است و نهادهای نظارتی مانند مجلس و سایر دستگاهها به این مسئله ورود یافته و ضمن درمان بیماران ابعاد مختلف این پرونده در حال بررسی است و نیازی به ورود نهادهای بینالمللی نیست، اما انگار این وکلا اهداف دیگری را دنبال میکنند!
چندین دهه است برای سازگار کردن علوم سیاسی با اهداف جامعه ایران، تصمیمات اداری کلانی گرفته میشود. همایشها، گردهماییها و نشستهای متنوعی برگزار میشود اما تا حال نهتنها انطباق، تطابق و آشتی حاصل نشده است بلکه بدبینیها و نگرشهای منفی به علوم انسانی شدت هم گرفته است. به حدّی که بعضی بی محابا این علوم را مایه انحراف و عامل بروز بحران در سیاست، اخلاق و معیشت مردم میدانند و چه بسا آن را دیالوگ شیطانی بخوانند.
در فروردین و اردیبهشت سال آتی نیز در قم تحت عنوان ظرفیت اندیشه سیاسی و یا تفکر سیاسی نهفته در قرآن مجید، سمپوزیومی برگزار خواهد شد که از همین الان مقالات با سرشت سنتی، مدرن و پستمدرنیته رقابت را شروع کردهاند.
اما آنچه بنمایه غفلت از بهرهوری در حوزه علوم انسانی و رشتههای تابعه است، عدم تنویر تعریف، هدف و موضوع است. آیا دانشگاه، حوزه و نخبگان بهراستی به تعریف مشترک و علمی از اندیشه سیاسی در ایران رسیدهاند؟ و برای بهرهبرداری از آن، سازوکارهای موردنیاز در جامعه، فلسفه و سیاست را مشخص کردهاند؟ آیا اندیشه سیاسی را برای حل برخی از مشکلات، موانع و معضلات فراروی مردم و دولت میخواهند یا تزئینی برای ویترین قدرت و ایدئولوژیک کردن آن جهت صیانت از هر امکانی است که مدنظر برگزارکنندگان باشد.
سابق بر این، افلاطون برای رهایی از بحران سیاست و اخلاق، عدالت و جمهوریت آتنی را مطرح کرد. فارابی برای برونرفت از بحران خلافت، مدینه فاضله را علم کرد. هابز برای رسیدن به امنیت، لویاتان؛ جان لاک برای انگیزش ثروت، مالکیت خصوصی؛ ژان ژاک روسو، تمدنگریزی و دموکراسی مستقیم؛ آدام اسمیت، دستهای نامرئی؛ کینز، دولت رفاهی؛ و امامخمینی(ره) برای رسیدن به سعادت، ولایت فقیه را بنیان نهاد.
بهراستی راهکارهای فوق در چه شرایطی به عنوان بدیل مطرح شد و آثار خرد و کلان آن بر روی شخصیت فردی، روابط اجتماعی، فرهنگ، فلسفه و قدرت چه بود. آیا در حال حاضر مناسبات چرخش قدرت و بازتولید آن در جامعه به شکل سابق باقی مانده است و میتوان در قالب ایدههای کلان و کلی به سراغ حل مشکلات مردم رفت یا نه؟
بهطورکلی تشکیل چارچوب بنیان فلسفه سیاسی و قاعده اندیشه سیاسی و صورت دانش سیاسی و غایت کلان سیاسی متفاوت شده است و فلسفه یا اندیشه سیاسی در قبال جوابگویی به نیازها لباس عجز پوشیده است و آن هم بهخاطر عدم درک واقعیتهایی است که در ایده و افکار خیلی از نحلههای فلسفی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مستتر بوده است و بعضی مواقع هم آشکارا بیان شده است، اما درک آن فراتر از محاسبهگری فرزند آدم بوده است.
تصور بر این است، چندین سده است که متفکران و اندیشمندان از امری واقع غفلت کردهاند و از منظر فهمشناسی دچار رکود شدهاند و دغدغهها و روش آنها به باریکهای ختم شده است که با ایدهای مشخص و راحت به حل مسائل و مشکلات بپردازند.
شاید بتوان ادعا کرد بهویژه در حال حاضر این روش منسوخ شده است. اندیشه سیاسی قبل از آنکه مکانیکی و در قالب طرح، پروژه و برنامه قابل پیاده کردن باشد در روابط بین پدیدهها، عوامل، کارگزاران، مناسبات قدرت با هیئت حاکمه، مردم و سیاست جهانی و در هم اکنون تولید، بازتعریف و صورتبندی مییابد.
رفتار نئولیبرالی ریگان و تاچر در قالب اصلاحات اقتصادی، فروپاشی شوروی تحت عنوان گلاسنوست و پروستاریکا با کارگزاری گورباچف، عقیم ماندن بهار عربی با مداخله نیروهای خارجی، اشغال عراق و افغانستان و بروز پدیده داعش با این مقوله راحتتر است. با این وصف، اندیشههای سیاسی و اقتصادی فعلی جای انسان و نحلهها را گرفته است و خود عامل نیستیاش را پرورش میدهد، جشن میگیرد و انتقال قدرت را انجام میدهد، البته شاید در تبیین شکلگیری اندیشههای باستان، میانه و معاصر انسان ره به خطا برده باشد و خویشتن را خالق مطلق آیین علم، فرهنگ و سیاست بداند.
شاید از روایتهای دین و پزشکی برای درک این امر بتوان مددی دریافت. در حوزه پزشکی، طبیعی است در ابتدا امراض در قالب مشکل خود را نشان دهد و بعد سالیان سال متخصصان آن رشته بتوانند درمان قطعی آن را بیابند. هیچگاه درمان قبل از درد معین نشده است. در حوزه دین هم این گزاره صادق است.
انسان قبل از رسالت پیامبران و اعلام الهی در حوزه عبادات و تعهدات هیچ مسئولیتی ندارد، اما بعد از رسالت ادای دین در شکل احکام به صورت نماز، روزه و زکات صورتبندی مییابد. حال سوال در حوزه اندیشه سیاسی این است که آیا قبل از جنگ، غارت، چپاول، اشغال، قتل، نزاع، اضطراب، خودکامگی و صدها مورد دیگر، دانش بشری و طرحواره ذهنی نخبگان به سبک قدیم قادر به ارائه نقشه راه است و نهادها و ارگانهای جامعه سیاسی توان اعمال قدرت را دارند یا بشر همانطور که اشاره شد با نگاه به شکست رویکردهای کهن و سابق و با رویگردانی از نخبهمحوری در حال حاضر هم خود زندگی میکند و از سویی میتواند قواعد نحوه پذیرش قدرت و شکلگیری اندیشه را مدیریت کند و در عین حال جایگزینش را هم بپروراند.
ارسال نظرات