روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
وقتی بیش از 100 سال پیش رئیسعلی دلواری و همرزمانش در تنگستان در برابر استعمار انگلیس که آن روزها ابرقدرت جهان بود ایستادند، قسمنامهای را امضا کردند که در آن آمده است: «ای کلامالله گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند یاد میکنم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند»، حتی تصور اینکه روزی ایران بتواند انگلیس را تحقیر و از موضعی برابر با آن برخورد کند، غیرممکن بود.
رخدادهای چند هفته اخیر در خلیجفارس و دریای عمان که انهدام پهپاد پیشرفته آمریکایی و توقیف نفتکش انگلیسی، شاخصترین آنهاست را میتوان نقطه عطفی در تحولات استراتژیک جهانی قلمداد و نباید به سادگی از کنار آنها عبور کرد.
با پایان جنگ جهانی دوم و غروب استعمار انگلیس که روزگاری خورشید در سرزمینهای تحت سیطرهاش غروب نمیکرد، آمریکا جای آن را گرفت. آنچه انگلیس و پس از آن آمریکا را تبدیل به ابرقدرتی جهانی کرد، قدرت دریایی آنان و تسلطشان بر دریاها بود.
«آلفرد تایر ماهان» افسر نیروی دریایی آمریکا و ژئواستراتژیست مشهور در کتاب خود با عنوان «تاثیر و نفوذ قدرت دریایی در تاریخ» بطور مبسوط به این قضیه پرداخته و نیروی دریایی را «کلید قدرت» جهان معرفی میکند؛ «دریاهای جهان بیش از آنکه سرزمینهای جهان را از هم جدا کنند آنها را به هم پیوند میدهند بنابراین تشکیل امپراتوریهای ماورای بحار و دفاع از آنها به قدرت تسلط بر دریا بستگی دارد.»
برای درک بهتر اهمیت رخدادهای اخیر در آبهای جنوبی کشورمان و تاثیرات عمیق و بلندمدت آن بر معادلات منطقهای و حتی جهانی، باید شناخت گستردهتر و دقیقتری از اهمیت زمینه و میدان مناقشه داشت. برای کسب این درک باید به سراغ دریاها و مطالعه اهمیت آنها در روابط بینالملل، میزان قدرت و پشتوانه دیپلماسی کشورهای صاحب قدرت رفت.
آمریکا در تاریخ خود، سه دوره دریایی را پشت سر گذاشته است. دوره نخست که صد ساله بود از 1790 تا 1890 طول کشید. دوره دوم تا سال 1945 یعنی پایان جنگ جهانی دوم ادامه داشت و دوره سوم تا کنون ادامه دارد. نیروی دریایی آمریکا طی هر دوره ارتقا یافته و جایگاه آن در قدرت این کشور افزایش یافته است تا جایی که در دوره سوم، نیروی دریایی، تجهیزات و نیروهای هوایی و زمینی را نیز به خدمت گرفته و در عمل به پشتوانه دیپلماسی جهانی آمریکا مبدل شد.
«دیپلماسی قایقهای توپدار» مربوط به دوره ابرقدرتی انگلیسیها بود و آمریکاییها «دیپلماسی دریایی» (naval diplomacy) را شکل دادند. نمونه اخیر استفاده از این ابزار در سیاست آمریکا، گسیل ناو هواپیمابر آبراهام لینکلن به خلیجفارس برای تهدید و ارعاب ایران بود که رسانههای بزرگ آمریکایی به عنوان بازوی تبلیغاتی این راهبرد، از آن به عنوان «دیپلماسی صدهزار تنی» (وزن این ناو) یاد کردند.
پیش از این استراتژیها بر «کنترل دریایی» و «کنترل دریاها» استوار بود اما استراتژیهای جدید تعریف متفاوتی ارائه کرده و بحث «قدرت از دریا» را پیش کشیدهاند. اکثریت جمعیت جهان در فاصله 90 کیلومتری از سواحل دریاها زندگی میکنند.
بر اساس استراتژی جدید، دریاها برای قدرت مسلط جهانی امن است و این قدرت میتواند هژمونی خود را از طریق سواحل با استفاده از ناوهای حامل نیروی هوایی و تفنگداران، بر هر سرزمینی تحمیل کرده و عمق کشورها را مورد تهدید قرار دهد. ناوهای هواپیمابر که هر کدام را میتوان شهری متحرک دانست که دهها هواپیما و هزاران تفنگدار را حمل میکنند، محصول این استراتژی هستند.
در اکتبر 2007 هر سه سرویس دریایی آمریکا یعنی نیروی دریایی، تفنگداران دریایی و گارد ساحلی در کالج جنگ نیروی دریایی ایالات متحده در نیوپورت رودآیلند، گرد هم آمدند تا جدیدترین استراتژی دریایی این کشور را به بحث گذاشته و تصویب کنند.
آخرین استراتژی دریایی این کشور در سال 1986 طرحریزی شده بود. در استراتژی جدید نکات مهم و قابل توجهی وجود دارد. این استراتژی با اشاره به وابستگی 90 درصد تجارت جهانی به دریاها، نیروی دریایی آمریکا را فراتر از معادلات نظامی و سیاسی معرفی کرده و آن را ضامن «سبک زندگی آمریکایی» و قدرت این کشور عنوان میکند.
چند روز پیش نشریه معتبر «فارین افرز» مقالهای جالب توجه به قلم «الن جیمز فرامهرز» منتشر کرد. عنوان مقاله چنین است؛ «چرا هنوز هم هرمز مهمترین گذرگاه استراتژیک جهان است و چرا باید آمریکا امنیت آن را تضمین کند». نویسنده از عبارت Chokepoint برای هرمز استفاده کرده است.
این یک عبارت سیاسی-نظامی است و به گذرگاهی در خشکی یا دریا گفته میشود که راه باریک شده و قابلیت انسداد دارد و آنکه بر چنین نقطهای مسلط باشد، حتی میتواند قدرتی بزرگتر را نیز شکست دهد. انگلیسیها در دوره استعمار، بر اغلب «گذرگاههای استراتژیک» دنیا تسلط داشتند.
فارین افرز با اشاره به عبور 90 درصد نفت تولید خلیجفارس و 20 درصد نیاز جهانی نفت از این هرمز، پهنای باریک (کمتر از 40 کیلومتر) و تسلط ایران بر آن را مخاطرهآمیز توصیف میکند؛ « امنیت تنگه در حال حاضر اهمیت دارد نه صرفا به دلیل تجارت؛ یک درگیری در هرمز قابلیت دارد فورانی را ایجاد کند که میتواند به سرعت در خلیجفارس گسترش یابد.
دوم، میزان تجارتی که از طریق هرمز عبور میکند، با افزایش سطح درآمد نفت کشورهای ثروتمند در حاشیه خلیجفارس، به سرعت افزایش یافته است. سرانجام، ایالات متحده به شدت در پایگاههای دریایی، در بحرین، قطر و جاهای دیگر سرمایهگذاری کرده است که فقط از طریق هرمز قابل دسترسی به دریا هستند.
هرچقدر هم قیمت نفت کاهش یابد، تنگه هرمز با ارزشترین و آسیبپذیرترین نقطه برای تجارت و چالشهای دریایی باقی خواهد ماند.» نویسنده در پایان تاکید میکند که آمریکا باید ضامن امنیت خلیجفارس باشد.
اما واقعیت آن است که آمریکا خود اصلیترین عامل تنش و ناامنی در خلیجفارس است. کاخ سفید دهها سال است که پول هنگفتی از کشورهای جنوبی به بهانه تامین امنیت منطقه به جیب میزند. امنیت و آرامش دائمی در خلیجفارس یعنی پایان دوشیدن اعراب و چنین وضعیتی به هیچ عنوان برای آمریکاییها مطلوب نیست.
سؤال جدی این روزها در میان کشورهای حاشیه خلیجفارس این است که آمریکایی که نمیتواند از پهپاد پیشرفته و گرانقیمت خود محافظت کند، چگونه میخواهد از ما محافظت کند؟! پس نتیجه آن همه پول و امتیازی که دادیم چه شد؟ بهترین پاسخ را شاید بتوان از زبان حسنی مبارک شنید که گفته است: «آن کس که خود را با آمریکاییها بپوشاند، برهنه خواهد بود.»
اواخر خردادماه که نفتکش کوکوئا در منطقه مورد حمله قرار گرفت، ارتش آمریکا فیلمی مبهم را منتشر کرده و مدعی شد نیروهای ایرانی در حال جدا کردن یک مین منفجر نشده از بدنه نفتکش بودهاند. بیایید فرض را بر صحت ادعای آنها بگذاریم. اگر چنین باشد، باید از آمریکاییها پرسید که شما صدها میلیارد دلار از کشورهای منطقه دوشیدید و این همه ناو و هواپیما و تفنگدار به خلیجفارس آوردید که از عملیات ایران فقط فیلمبرداری کنید؟! اگر راست میگویید پس چرا عکسالعملی نشان ندادید؟
در بیچارگی و درماندگی آمریکا همین بس که در خفا انگلیس را تحریک میکند و فریب میدهد تا متعرض نفتکش ایرانی شود و وقتی ایران در تنگه هرمز پاسخ خباثت انگلیس را میدهد، آمریکاییها جز بیانیه دادن و محکوم کردن، کار دیگری از دستشان ساخته نیست چرا که میدانند چماق آنها یعنی همان ناوهای عظیمالجثه که به پشتوانه آن سیاست خود را پیش میبردند، امروز به اهدافی بزرگ و در دسترس و در واقع پاشنه آشیل آنها تبدیل شده که در صورت هرگونه حماقتی میتواند گورستان دستهجمعی نظامیان آمریکا شود.
رهبر معظم انقلاب اسلامی چهار سال پیش (16 اردیبهشت 1394) فرمودند؛ « چرا تهدید میکنند؟ چرا غلط زیادی میکنند؟ میگویند اگر چنین نشود، چنان نشود، ممکن است ما حمله نظامی به ایران بکنیم؛ اوّلاً که غلط میکنید؛ ثانیاً من در زمان رئیسجمهور قبلی آمریکا - آنوقت هم تهدید میکردند - گفتم دوران بزنودررو تمام شده؛ اینجور نیست که شما بگویید میزنیم و درمیرویم؛ نخیر، پاهایتان گیر خواهد افتاد و ما دنبال میکنیم.
اینجور نیست که ملّت ایران رها کند کسی را که بخواهد به ملّت ایران تعرّضی بکند؛ ما دنبال خواهیم کرد.» پایان دوران بزن و در رو، فقط مربوط به میدان نظامی نیست. تشدید جنگ اقتصادی آمریکا علیه مردم ایران و توقیف نفتکش ایرانی نیز در همین چارچوب است. سر و صدا و شماتتهای داخلی امروز در آمریکا و انگلیس، نشان میدهد کم کم دارد حساب کار دستشان میآید.
«نابود نخواهیم شد»؛ این شعار ناوهواپیمابر آبراهام لینکلن با چیزی حدود 5700 نیروست. دیپلماسی صدهزار تنی آمریکا که برای مرعوب کردن ایران راهی منطقه شده بود، در دریای عرب لنگر انداخته و اخیراً یکی از افسرانش هم گم شده! اوضاع منطقه و رفتار آمریکاییها نشان میدهد، چندان هم به شعاری که برای دیپلماسی سنگینوزن خود انتخاب کردهاند باور ندارند و البته این عاقلانه است.
وقتی سخن از گفتوگو و صورت بندیهای خاصی از آن مثل گفتوگوی ملی، گفتوگوی اجتماعی، گفتوگوی نخبگان، گفتوگوی نهادهای حاکمیت، گفتوگوی نهادهای مدنی، گفتوگوهای نسلی، گفتوگوهای مذهبی، قومی و نظایر آنها به میان میآید، نخستین معنایی که در اذهان شکل میگیرد عبور از سطح قدیمی سخن و گفتار و ورود به سطح جدیدی از نگرش، رفتار و ساختار است. گفتوگو بیش و پیش از آنکه مبتنی بر لفظ و لفاظی باشد معطوف به گشودگی فکر و زبان و کنشگری در میدان مشترکی از فهم و اقدام است.
در میان همه ضرورتهایی که برای انواع گفتوگو وجود دارد جامعه ما دیری است که به اعتبار تحولات پرشتاب جامعه و تحرک چشمگیر گروههای بزرگ اجتماعی و نیز پیدایش و رشد جنبشهای جدید اجتماعی سخت نیازمند انسجام و توسعه «گفتوگوهای اجتماعی» شده است.
گفتوگوی اجتماعی فرآیندی است که در آن ذینفعان و شرکای اجتماعی برای تأثیر گذاشتن بر سیاستها و برنامهها و رسیدن به منافع مشترک میپذیرند و قادر میشوند که با همدیگر بر سر امور مشخص گفتوگو و همکاری کنند.
گفتوگوی اجتماعی به مشارکت گذاشتن اطلاعات و دانش، نزدیک کردن پیش فرضها، عبور از کلیشهها و تصورات قالبی، مهارت یافتن در طرح مؤثر خواستهها، تبیین تفاوتها و تمایزها و حتی تعارض، یافتن ساز و کارهای حل اختلاف، چانه زدن و نهایتاً تفاهم و توافق بر سر مسائل مورد اختلاف است.
گفتوگوی اجتماعی اگر درست فهمیده شود و سازو کارهای مناسب پیدا کند میتواند قدرت و مهارت شنیدن، گفتن، تحمل و تأمل را در میان طرفهایی که نیاز به گفتوگو، اشتراک نظر و همکاری دارند بالا ببرد و مطالبات فوری، تاریخی و درازمدت را در جای خود مطرح کند و توسط نمایندگان واقعی پیش ببرد.
گفتوگوی اجتماعی تنها یک فضیلت نیست. یک ضرورت است که میتواند و باید در قالب برنامههای اجرایی برای تصمیم گیریهای مشترک و معطوف به نتیجه طراحی شده به مرحله اجرا درآید.در گفتوگوهای اجتماعی استمرار، نهادمندی، برخورداری از اعتماد، مشارکت و سرمایه مناسب اجتماعی و نهایتاً اثربخشی از جمله الزامات قطعی است.
نمیتوان به هر گفتوگویی که از سر تفنن یا ناچاری باشد نام گفتوگوی اجتماعی نهاد. امروز که جامعه ما به سبب تنگناها و تهدیدها یا برپایه شتابندگی تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی از یک سو با روندهای گسیختهساز روبهرو است و از سوی دیگر مواجه با پیدایش فرصتهای جدیدی از تحرک مدنی و همبستگی اجتماعی است نیاز به ساماندهی گفتوگوهای اجتماعی میان گروههای بزرگ اجتماعی، شغلی، صنفی، مدنی و سیاسی با همدیگر، با حکومت و با عامه مردم وجود دارد.
نخبگان علمی، هنری، فرهنگی و سیاسی، صنوف، کارگران، معلمان، صاحبان صنایع بخش خصوصی و کارآفرینان، اقوام و مذاهب، فعالان مدنی، زنان، جوانان و... عاملان و فعالان گفتوگو هستند که توجه عملی به وضعیت، خواستهها، محدودیتها و تواناییهای آنها یک ضرورت ملی است.
حکومت، جامعه، نخبگان و فعالان مدنی، صنفی اجتماعی و سیاسی ما ناگزیر از گفتوگو در سطوح مختلفاند تا بتوانند ارتباطات عمودی و جهانهای فروبسته را به ارتباطات آزادانه و مشارکت جویانه و جهانهای گشوده به روی همدیگر تبدیل کنند. گفتوگوهای اجتماعی را در این مسیر باید جدی گرفت و فرصتها و قابلیتهای تازهای برای عبور کشور از تنگناها و مشکلات پیش رو به وجود آورد.
نیویورک تایمز به تازگی در یادداشتی با اشاره به کاهش تعداد نیروهای اماراتی در جنگ یمن و تغییر رویکرد ابوظبی در این خصوص، به بن سلمان توصیه کرده بود تا دیر نشده از یمن خارج شود. چه معادلاتی باعث شده حتی رسانه های غربی هم به صورت علنی به ریاض توصیه کنند رویکرد خود را در یمن تغییر دهد.
یک: هم اکنون یمنی ها در شرایط خوبی از منظر دفاعی قرار دارند. حملات پهپادی و موشکی یمنیها تهدیداتی جدی برای عربستان ایجاد کرده است و حتی اخباری منتشر شده که عربستان به دست و دامن چند کشور متوسل شده تا از یمنی ها بخواهد حجم حملات موشک های خود را کاهش دهند.
به طوری که در چند خبر منتشر شده آمده، بن سلمان دستور تعطیلی چند فرودگاه را از غروب آفتاب تا صبح داده و عملا بخشی از ترانزیت جنوب عربستان با مشکلات جدی مواجه است. در مراسم رونمایی از نسل جدید پهپادهای یمنی، برد اعلامی یکی از این پهپادها بیش از 1000 کیلومتر اعلام شده و در نوع خود جالب است و اهمیت دارد.
اگر یمنی ها بخواهند این پهپاد را علیه اهداف اقتصادی چون ابوظبی و ریاض به کار بگیرند، به طور حتم باید شاهد تحولات جدی در منطقه باشیم. یمنی ها در سیاست دفاعی جدید خود اعلام کردند در برابر هر حمله، واکنش مشابه نشان خواهند داد و از رویکرد «فرودگاه در برابر فرودگاه» استفاده خواهند کرد.
مسئله ای که می تواند هزینه های جنگ را برای عربستان و متحدانش افزایش دهد. از سوی دیگر، رونمایی تسلیحاتی انصار ا... و ارتش یمن و موفقیت در پدافند عامل در منطقه الحدیده موجب شد تا امارات بپذیرد با طراحی بن سلمان نمی توان بر صنعا مسلط بود.
دستور خروج از مارب و عقب نشینی از مناطق دیگر، در دستور کار ابوظبی قرار گرفت و امارات رسما در حال خروج از یمن است. این خروج هرچند پس از پنج سال انجام شده اما حاکی از نگرانی های ابوظبی از واکنش یمن در آینده و غیر واقعی بودن دستاوردهای عربستان در ماه های آینده است.
به طوری که این خروج با نگرانی ریاض همراه شده و شنیده ها حاکی است که مقامات عربستانی از این خروج نگران شدهاند و معتقدند این خروج می تواند ریاض را در نبرد با یمن در تنگنای راهبردی و مقبولیت عربی قرار دهد و حملات یمنی ها هم شرایط را برای پذیرش مفاد مذاکرات آینده سخت تر کند.
این خروج، نگرانی دیگری را هم برای ریاض به دنبال خواهد داشت؛ سعودی پس از تنها شدن در این نبرد، پروژه معامله قرن را هم جلو نخواهد برد و این امکان وجود دارد که ترامپ با پشت کردن به خاندان سلمان، زمینه فروپاشی شان را تسهیل کند و به تغییر خاندان سدیری ها «آری» گوید. نگرانی افزایش قدرت خاندان بن زاید در امارات در همین راستاست.
دو: در طرف دیگر ما با پرونده مذاکرات صلح در یمن مواجه هستیم. به مناسبت خروج انصار ا... از حدیده به طور موقت، تبلیغات سنگینی علیه عربستان در جهان راه افتاد و فعالان حقوق بشری مدعی شدند، عربستان بر خلاف مذاکرات سوئد، هیچ علاقه ای به حل مناقشه یمن ندارد و مسئله جنایت جنگی در این کشور به یک رویکرد عادی و سیاست سیستماتیک تبدیل شده است. تظاهرات گسترده برای دریافت سلاح های خریداری شده در اروپا موجب شد کشتی عربستان چندین بار بنادر تحویل سلاح را عوض کند تا از دست فعالان صلح نجات یابد.
از طرفی انصار ا... نشان داد حاضر به مذاکره برابر و بدون پیش شرط است. در همین راستا با نزدیک شدن کشتی سازمان ملل به الحدیده ودریای سرخ، دولت صنعا در کشتی حاضر شد تا با مذاکره با طرف های درگیر خواهان خروج نیروهای نظامی خارجی از الحدیده شود و در نهایت امکانات سازمان ملل برای جلوگیری از فاجعه انسانی هرچه سریع تر به این بندر برسد.
موضوعی که نشان دهنده عزم جدی انصار ا... برای حل مسئله انسانی در خاک یمن است. به طور حتم این مقاومت در یمن با حمایت گروه های مردمی مخالف عربستان همراه می شود و تا حدودی وحدت ملی ایجاد شده را تقویت می کند. زیرا بر خلاف تبلیغات عربستان، یمنی ها نشان دادند حاضر به حل مشکل مردم و رسیدن داروها و کمک های انسانی تحت نظارت سازمان ملل هستند.
اگر بتوان نتایج این مذکرات را پیش بینی کرد باید گفت، قرار است شاهد خروج نیروهای نظامی تا ماه دسامبر (آذرماه) از بندر الحدیده و به نوعی پایان یافتن مناقشات و جنگ در نوار دریایی یمن باشیم.
سه: از سوی دیگر، عملیات در شرق و شمال یمن ادامه دارد. انصار ا... توانسته با کمک و همراهی عشایر و ارتش یمن به بخش هایی از شرق این کشور تسلط پیدا کند و در شمال نیز در عمق خاک عربستان نفوذ کند. هم اکنون چند شهر عربستان در معرض ورود یمنی ها قرار دارد که اگر این اتفاق بیفتد به طور حتم ریاض مجبور خواهد شد مذاکرات بدون پیش شرط را بپذیرد و تا حدودی به درخواست صنعا تمکین کند و حتی احتمال کاهش سطح درگیری در یمن وجود دارد.
فراموش نشود چندی پیش تصاویری از مقامات یمنی در خاک عربستان منتشر شد که برای سرکشی به خطوط نبرد نیروهای مقاومت رفته بودند. برد موشک های انصار ا... نیز تقویت شده و با ورود به عمق خاک عربستان شاهد افزایش تنوع نقاط هدف خواهیم بود. به طوری که در روزهای آینده می توان عملیات هایی را در نظر گرفت که به طور حتم آسیب های اقتصادی فراوانی به ریاض وارد خواهد کرد.به نظر می رسد در سال پنجم جنگ، باید منتظر تحولات به نفع یمنی ها و افزایش هزینه های عربستان در یک جنگ فرسایشی باشیم.آیا بن سلمان تصمیم سخت برای خروج از جنگی خسارت بار را خواهد گرفت؟
سامانگیری نظام ارزی، نشان دهنده برنامهریزی است. منتها آنچه مورد سوال است، علی الظاهر با توجه به تهدیدهای بینالمللی، بحث جنگ روانی و مسائلی که قسمت عمدهای از آن به مسائل خارجی مربوط بوده، میباشد که چرا با این وجود قیمت ارز در یک دامنهای کنترل شده و رو به کاهش است؟ درحقیقت از زمانی که دکتر همتی و همکارانشان در بانک مرکزی مستقر شدند، ریشهای به موضوع نگاه کردند نه اینکه فقط به قسمتهای سطحی آن بپردازند. در بررسی موضوعها هم یک وقت آنها را احساس و یک وقت ادراک میکنیم.
مثلا میبینیم از خیابانی رد میشویم و احساس ترافیک میکنیم و همه هم میبینند ولی اگر بخواهیم ادراکش کنیم، دنبال دلیل هستیم. احتمالا چهارراه بالاتر تصادفی شده یا در این ساعت تمام ادارات حول و حوش این خیابان با هم تعطیل میشوند. درواقع دنبال اتفاقی که افتاده میگردیم.
آقای همتی در این مدت ادراک موضوع کرد و به ریشهیابی پرداخت. یعنی اگر قیمت ارز تابع عرضه و تقاضاست، روی شاخههای تقاضای ارز بررسی کرد که از کجاست؟ چه شکلی است؟ چه متقاضیانی دارد؟ چقدرش درست و چقدرش نادرست است؟ چقدر فساد و چقدر سوءاستفاده و چقدر قابل کنترل است؟ درواقع علل و عوامل تقاضا را مورد بررسی قرار داد و راهکارهای مقابله با آن را سامان بخشید.
عین همین در شاخه عرضه، عمل کرد. اینکه عرضه کنندگان ارز چه کسانی هستند و در چه شرایطی عرضه میکنند یا نمیکنند و چگونه سوءاستفاده میکنند. درواقع دانه دانه و ریز ریز عوامل را درآورده در یک نظام تعاملی قرار داد و نتیجه گرفت. مثالی میزنم؛ در رابطه با شاخه تقاضا، بررسی کرد که یکسری تقاضاها واقعی است که نیاز تجاری ما برای تقاضاست.
اینکه چه مقدار ارز برای صادرات، چه مقدار برای بیماران و چه مقدار برای گردشگران و عضویت در سازمانهای بینالمللی نیاز است و چه مقدار ارز سوداگرانی است که در بازار با ارز معامله سوداگری میکنند و چه مقدار ارز بابت انتقال و سوءاستفاده برای خارج کردن میکنند و چقدر از این میزان را از امارات، کابل و اربیل تصمیم میگیرند.
جمیع نیازهای واقعی و بازار را درآورد و به زعم بنده دریافت که تقاضای واقعی نصف تقاضای بازار است. یعنی یکسری از این تقاضاها، غیرواقعی است. بنابراین نیاز تقاضای واقعی را تامین کرد و با عوامل مختلف نیازهای خارجی را به صورت مستقیم و غیرمستقیم کم کرد. یکسری هم در رابطه با بازیگران و شاخصهای کلان اقتصادی مثل پایه پولی، نرخ سود بانکی، بازارهای بورس و بانکی کار کرد و مجموعه جهتدهی به تقاضای ارز را کم کرد.
در شاخه تقاضا، تقاضا را در حد نیازهای واقعی مدیریت کرد. در شاخه عرضه، اینکه عرضه ارز از کجا حاصل خواهد شد را مورد بررسی قرار داد که در این شاخه یک مقدار ناشی از فروش نفت و یک مقدار با واحدهای بزرگ صادرکننده مثل پتروشیمیها و فولادها و واحدهای بزرگ و یک مقدار هم مربوط به صادرکنندگان است که جمیع اینها را سامان داد.
عدهای که پولها را برده و به عناوین مختلف نمیآوردند! اما چرا نمیآوردند؟ چون گمان میکردند نرخ پول صادراتشان را باید به نرخ آزاد بفروشند. بانک مرکزی به سامان این گروه پرداخت و در گام اول خواستار بازگشت پولی که میبردند، شد.
یک عده اصلا برده بودند که برنگردانند و بانک مرکزی با اختیارات قانونی و جلسات متعددی که با صادرکنندگان برگزار کرد، به نحوی که منافع ملی انجام شود و صادرکنندگان هم به منافعشان برسند، به یک راه حل توافقی و قابل قبول در رابطه با سود حاصل از صادرات و به نرخ مورد قبول اقتصادی رسید.
درواقع اندک اندک ارز نیمایی که حدود هشت هزار تومان قیمت داشت را به ارز بازار رساند و یکسری سیاستهای تنبیهی و تشویقی در رابطه با عرضه ارز در پیش گرفت. لذا دفعتا عرضه ارز هم اضافه شد و دست بانک مرکزی برای اعمال مدیریت باز شد. بعد هم با تشکیل بازارهای موازی مثل بازارهای متشکل ارزی یا سامان دادن به صرافان و نظام مدیریتی، مجموعا یکسری سیاستها، فرایندها، مدیریتها و همدلیها دست به دست داد که نظام ارزی تا اینجا کنترل شود.
جالب اینکه در شرایطی که به نظر میرسید سختترین شرایط از نظر بینالمللی باشد وقتی در این شرایط عرضه و تقاضای ارز کنترل شد، نشان میدهد که بخشی از این قابل استمرار هست یا نیست. باتوجه به اینکه در شرایط سختی که دشمن هم یک مقدار از جنگ و تهدید اقتصادیاش را روی پایه ارز برده و فکر میکرد با ابزار ارزی به اهدافش میرسد، توانست بازار را کنترل کند جای امید هست که در شرایط عادیتر حتما بهتر میتواند کنترل کند.
هرچند آقای رئیسجمهور نرخ واقعی ارز را حدود هفت تا هشت هزار تومان میداند ولی نرخ واقعی تعادلی ارز قطعا پایینتر از 10 هزار تومان است. منتها باید فضا را آرام آرام به این سمت برد و به نظر میرسد این برای بازیگران اقتصادی یعنی آنها که در حوزه ارز دخالتهای درست یا غیردرست میکردند، باورشان شد که نظام بانکی مسلط است.
یعنی یک وقت فکر میکردند که شدنی نیست واز دست در میرود ولی وقتی دیدند در این شرایط استمرار یافت، بازیگران منفی هم متوجه شدند که در این بازار ضرر میکنند لذا آرام آرام از صحنه بیرون میروند. واقعیتهای ارزی خود را نشان میدهد و آقای همتی و همکارانشان به بازار مسلط هستند و سیاستی هم که انتخاب کردهاند، جواب داده است.
فراموش نکنیم که نرخ ارز یک نکته و تثبیت نرخ ارز هم نکتهای دیگر که البته در یک نقطه امکانپذیر نیست ولی اگر در یک دامنهای مدیریت شود، یکی از عوامل رونق اقتصادی و نظام تصمیمگیری در حوزه اقتصادی و تعادل اقتصادی میتواند باشد. باید به آقای همتی خداقوت و خسته نباشید، بگوییم.
اما یک بحث خیلی بیرودربایستی در رابطه با مساله قیمت کالاها که چرا ارزان نمیشود، وجود دارد و آن هم سوءاستفاده کنندگانی هستند که از این آب گلآلود، ماهی گرفتند و حالا سختشان است که دست بردارند تا جایی که به بهانه گران شدن ارز سبزی و تربچه را هم گران کردند! و حالا تمایلی برای شفافیت این آب ندارند.
به نظر میرسد برخورد برنامهریزی شده جدی اقتصادی و غیراقتصادی نیاز است تا تنبیه و تشویق سوءاستفاده کنندگان سامان یابد. نکته دیگر در بخش واردات کالاهاست. پایه بخشی از کالاها وارداتی است مثل مواد اولیه و یکسری هم بخش کالای تولید داخل است.
در کالاهای وارداتی آنها که با ارز نیمایی وارد میکردند، الان به جای هشت هزار تومان به حدود 11 هزار تومان رسیده و یک مقدار پایهاش بالاتر رفته است. در حوزه داخل عرضه کالاهای داخلی و محصولات هم، یکسری تولید با قیمت گران دارند. یعنی با دلار آزاد یا دلار نیمایی تولید کردهاند که باید آرام آرام منتها با نظارت و مراقبت همانطور که قیمتها بالا رفته، پایین بیاید.
حالا میفهمم راز طول عمر ملکه را! پیرزنی که در کودکی آموخته بود «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند.» اینک ترمز خورده به خاطراتش در تنگه هرمز! آری! گاهی باید خدا را شکر کرد به خاطر عمری که به دشمن میدهد! اگر روباه پیر به این سن و سال نمیرسید، کجا میخواست شاهد حقارت انگلیس در آبهای جنوبی سرزمین مقدس ما باشد؟! نه!
این ایران، ایران عصر پهلوی نیست که مدام از غرب، کتک بخورد و عین خیالش نباشد! ۴۰ سال پیش در این دیار خوشنقشه، انقلاب شد تا خلیج فارس برای همیشه «خلیج فارس» باقی بماند! دیروز مختصری تحقیق کردم و فهمیدم پیرزن شیطانپرست بریتانیای سابق بر این کبیر، درست همسن مادربزرگم است و لابد همسن بسیاری دیگر از مادران شهدای دوران سراسر افتخار جبهه و جنگ!
نخستین سالیان دهه ۶۰ هر چه پول بود و هر چه ثروت بود و هر چه قدرت بود، یکی هم در دست همین ملکه انگلیس بود و نامرد لابد توهم زده بود میتواند به چشم حقارت، به پر چادر عزیز که تازه داغدار جگرگوشهاش شده بود، بنگرد! ۱۰ اردیبهشت ۶۱، اما خیلی زود به سوم خرداد رسید و ملکه فهمید؛ خدای پاسدار خون بابااکبرهای شهید، از غرب حامی صدام، بسی بزرگتر است!
آن روزی که امریکاییها، هواپیمای مسافربری ما را زدند، حکام همین انگلیس، نهتنها ابراز شادی کردند، بلکه حق را دادند به یانکیها! تا این حد شیطانپرست! اما جانم به حکمت خدا که هم ملکه انگلیس را زنده نگه داشت و هم عزیز مرا! اگر «ملکه» به بانویی میگویند که از فرزندانش جز اقتدار و شکوه و عزت و عظمت نمیبیند، بگذار ناظر بر آخرین حماسه سپاه تا لحظه نگارش این متن یعنی توقیف حماسی نفتکش انگلیسی، تجدیدنظری اساسی در مفاهیم کنم و فاش بگویم؛ ملکه، مادران شهدا هستند، نه این عجوزه که خیلی وقت است خورشید به رخش نتابیده! هیهات!
خورشید هرگز از صورت مادران شهدا و هرگز از بلندای قایق عاشورا و هرگز از ستارههای لباس تکاوران سپاه و هرگز از دل دریایی شیربچههای نیروی دریایی و هرگز از چفیه روی دوش امام عاشوراییان، غروب نمیکند! اصلاً شبیه ملکهها نیست عجوزهای که با ترامپ میپرد! گلهای کلاهش در ساحل بندرعباس، عجب ریخت!
کرک و پرش عجب ریخت! و این همان آنی بود که مادربزرگ، یک چشمش به قابلمه قرمهسبزی بود و یک چشمش به اخبار! آخ که چه عشقی کرد عزیز و همه عزیزان، وقتی در تلویزیون دیدند همرزمان شهدا، از آسمان، انگار که سربازان خورشید باشند، بر پهنه نفتکش متجاوز انگلیسی فرود آمدند و آن کردند که باید! و این صحنه را ملکه زپرتی هم دیده قطعاً!
و لابد جلدی یاد این جمله افتاده که «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند!» خورشید، اما در طواف خون شهید است و هر روز اشعههایش را میفرستد دستبوس عزیز! و دستبوس همه مادران شهدا! ملکه انگلیس که به مردهای متحرک شبیه است؛ شبیه جادوگرانی بدترکیب که روزگار بچگی، درست با همین قیافه نکبتی به خواب ما میآمدند تا پدران ما را بدزدند و ببرند، ولی به یمن این شهدای مدافع حرم، من حتی مادر شهیدی هم میشناسم که تنها و تنها ۴۸ سال سن دارد! بگو در حکم دختر عزیز! زمان جنگ، ما حتی برای تهیه سیمخاردار هم مشکل داشتیم و چه غریبانه بود قصه حسین فهمیده!
الان، اما آنسوی آبهای خلیج فارس، جوانان بحرینی با نام و یاد محسن حججی، برای تاسوعا و عاشورا مراسم میگیرند! هیمنه هر ملکهای را به فرزندانش میشناسند؛ از جمله فرزندان ملکه، قطعاً یکی هم پترائوس گوربهگوری است که آمده بود تا مرزهای منطقه را باب میل شیطان بزرگ بچیند لیکن خداوند منان که حاجقاسم ما را باری از کربلای ۴ به کربلای ۵ رسانده بود، در این سالیان تا خود کربلا برد! و حاجقاسم، فرزند همه مادران شهداست!
و همه مادران شهدا، درست مثل خورشید، دعاگوی سربازان و سرداران این آبادی رویاییاند! دلم میخواهد برگردم به روزگار بچگیهای دهه ۶۰ و با کاغذ این متن، موشکی درست کنم و از پشتبام خانه مصفای عزیز، بفرستمش حیاط کاخ ملکهای که بود! روزی برد موشکهای ما فقط تا تختهسیاه خانممعلم بود، اما خورشید چنان بر خون روشن طهرانیمقدم تابید که اینک هیچ خفاشی ولو بر فراز آسمان حیفا و تلآویو، بلکه هم دورتر، از تیررس نگاه همچون عقاب موشکهای ما در امان نیست!
آهای خانوم الیزابت! مادران این تکاوران، این دریادلان، این حافظان امن و امان ایران سرافراز ما، عجب آشی برایت پختند که یک وجب روغن داشت! نه! اصلاً شبیه ملکهها نیستی! از این پس هر وقت یاد جمله «خورشید هرگز در مستعمرات بریتانیا غروب نمیکند» افتادی، یک «زرشک» هم بگو حتماً پشتبندش! یا چه میدانم؟! بگو؛ جوانی کجایی که یادت بخیر!
عزیز میگوید: «شیطان هر روز دم غروب، از ملکه انگلیس، خواستگاری میکند!» عزیز میگوید: «تار و پود پارچه پالتوی قرمز ملکه انگلیس، از خون کودکان صبرا و شتیلا است!» چه میگوید عزیز، ملکه انگلیس؟! راست میگوید؟! راست میگوید که تو هر شب، خواب قایق عاشورا میبینی و وقتی از ترس، بلند میشوی، دربهدر میگردی دنبال خورشید؟!
از بدو پیدایش مفهوم اصلاحطلبی در ادبیات سیاسی، این جریان فکری همواره مخالفان قسمخوردهای داشته است. مخالفان و حتی دشمنانی که سعی کردهاند طی بیش از یک قرن گذشته هر نوع اتهامی را متوجه آن کنند یا نسبتهایی ناروا و ناصواب به آن بدهند.
گاه هم تلاش کردهاند تا با قلب واقعیت و مفهوم عمیق اصلاحطلبی، این جریان را به اصلاحات عملگرایانه (پراگماتیستی) نسبت دهند. حال آنکه هیچ نسبتی میان دو مفهوم وجود نداشته و انگیزهها و انگارههای هر کدام تفاوتهای آشکاری با یکدیگر دارند.
در سپهر سیاست ایران هم وضع، تفاوت چندانی با شرایط بینالمللی و تاریخچه شکلگیری اصلاحطلبی نداشته است. بسا مدعیانی که در طول تاریخ معاصر این مرزوبوم بر اصلاحطلبی تاختهاند؛ برخی از موضع یک فرضیه اعتقادی و در بستری ایدئولوژیک و بعضی دیگر از منظر طولانیکردن مسیر تغییرات، حمله به جریان اصلاحطلبی را در دستورکار قرار دادهاند.
البته به این مجموعه باید فرصتطلبان و کاسبان شرایط بحرانی و خطرخیز را هم اضافه کرد. کاسبانی که در اثر ایجاد فضاهای رانتی در نتیجه انزوای بینالمللی کشور به نان و ننگی میرسند. این موضوع اما منحصر به ایرانِ پس از انقلاب نیست. چه بسیار مواردی که میتوان در مخالفت با اصلاحطلبی پیش از انقلاب اسلامی هم جستجو کرد. اتهامات نادرست و ناروایی که به این گروه وارد آمد و صدای آنها که هرگز شنیده نشد.
با این اوصاف، اما شرایط فعلی ایران و موقعیت اصلاحطلبان در این شرایط، با همیشه متفاوت و متمایز است. مطالعه اجمالی موقعیت اصلاحطلبان در میدان سیاستورزی کشور نشان میدهد که این جریان فکری توانست پس از یک دوره فترت هشتساله از تمام نهادهای قدرت و در شرایطی که بسیاری از تئوریسینها، نظریهپردازان و کنشگران آن یا در زندان بودند، یا ساکت و صامت شده بودند و یا ناامیدانه تحولات سیاسی و اجتماعی کشور را نظاره میکردند، به یکباره موفق شدند با کسب پیروزی در چهار انتخابات ـ البته در ائتلاف با اعتدالگرایان ـ احیا شده و به صحنه قدرت بازگردند.
وضعیتی که پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 92 و در پی آن انتخابات دهمین دوره مجلس شورای اسلامی در سال 94، امیدهای فراوانی را در بدنه اجتماعی هوادار این جریان پدید آورد. این پیروزیها در پیوند با انتخابات سال 1396 و کسب دوباره کرسی ریاستجمهوری توسط کاندیدای ائتلافی آنها، موقعیتی کمنظیر و باورنکردنی را برای اصلاحطلبان به وجود آورد.
این شادی البته دوامی نیافت و با آغاز مجموعه اعتراضهای دیماه همان سال، در پی آن خروج ایالات متحده از توافق هستهای (برجام)، افزایش یکباره و ناگهانی بهای ارز و کالاهای اساسی و ناکارآمدی دولت و مجلس در مدیریت شرایط ایجادشده، موجی سنگین از اتهامزنی و انتقاد و تخطئه روانه اردوگاه اصلاحطلبان شد.
در این میان فقر تئوریک، ضعف مدیریتی، ناکارآمدی اجرایی و ملاحظهکاری بیش از حد بزرگان و زعمای اصلاحطلب، عرصه را برای این جریان سیاسی بیش از هر زمان دیگری تنگ کرد. حالا کار به جایی رسیده است که هر کلام و سخنی که از این اردوگاه به گوش میرسد با موجی از حملات بزرگ و کوچک در شبکههای اجتماعی و رسانههای عمومی روبهرو میشود.
به نظر میرسد جریان اصلاحطلبی این روزها بیش از هر زمان دیگری به «بحران گفتمانی» رسیده است. جریانی که توان دفاع از عملکرد و برنامههایش را از دست داده و روزبهروز پایگاه اجتماعی خود را از دست میدهد. ناگفته نماند که این پایگاه اجتماعی هرگز به سوی جریان اصولگرا متمایل نمیشوند، چرا که بخش اعظمی از هواداران اصلاحطلبی در کشور با عبور از اصولگرایان به اصلاحطلبان رسیدهاند. این موضوع حکایت از آن دارد که تضعیف اصلاحطلبی، تضعیف کلیت نظام را در پی خواهد داشت. هر چند ممکن است تندروها به این مسئله باور نداشته باشند، اما این مسئله یک واقعیت عینی و غیرقابل انکار است.
بررسی شرایط و موقعیت خطیر اصلاحطلبان نشان میدهد که یکی از بزرگترین مشکلات آنها، عدم استفاده و بهرهمندی از موقعیتهای بهدستآمده است. اصلاحطلبان حاضر در عرصه قدرت یا نخواستند، یا نتوانستند پاسخگوی مطالبات و خواستههای گروههای اجتماعی متمایل به خودشان باشند. آنها تعریفی دقیق از چرایی نزدیکی به قدرت و ماموریتهای ابلاغی از سوی جامعه رایدهندگان به دست ندادند.
مجموعه این مسائل و سکوتهای بیمعنای معنادار بزرگان اصلاحطلبی در کشور موجب شده است تا امید بسیاری از رایدهندگان به ورطه ناامیدی کشیده شود. مجموعه این عوامل، توجه جدی و بازخوانی تئوریهای مورد استفاده در این جریان را به یک ضرورت انکارناپذیر تبدیل میکند.
شاید لازم باشد تا اصلاحطلبان بازتعریف تازهای از نسبت این جریان با بدنه اجتماعی ـ طبقه متوسط نحیفشده جامعه ایرانی ـ و حضور در نهادهای قدرت داشته باشند. آنها باید دریابند که حضور در نهاد قدرت هدف نیست و جامعه رایدهندگان هرگز با هیچ جریان سیاسی عقد اخوت نبستهاند.
شنیده شده حکام جور در عربستان به ایران پیام فرستادند؛ «ما نمیتوانیم امنیت برائت از مشرکین و برگزاری مراسم دعای کمیل را تأمین کنیم».
مفهوم این سخن آن است که؛ حرمین شریفین در تصرف و حاکمیت مشرکین است و حکام سعودی این تصرف را نمایندگی میکنند. به دیگر سخن دیپلماسی سعودیها مبتنی بر برائت از مؤمنین است.
مفهوم این سخن آن است که آلسعود نه تنها از مشرکین برائت نمیجوید بلکه نوعی همکاری با آنها در سرکوب کسانی که برائت از آنها را طبق حکم قرآن واجب میدانند را پذیرفته است.
چندی پیش کنفرانس «هرتزلیا» در تلآویو برگزار شد. این نوزدهمین بار است که صهیونیستها در تلآویو جمع میشوند تا در مورد چند و چون امنیت و حیات خود بحث کنند.
رئیس جدید موساد که معمولاً کم صحبت میکند در این کنفرانس چشمانداز توافق با اعراب را طی 70 سال گذشته امیدوارانه روشن توصیف کرده و گفته عربستان پایه اصلی این توافق است. او گفته؛ در طول تاریخ شکلگیری اسرائیل فرصتی بهتر از این برای صلح وجود نداشته و دلیل آن را موقعیت بن سلمان در عربستان و شیخ زائد در امارات ذکر کرده است.
دومین سخنران این کنفرانس رئیس میز «یهود ستیزی» در وزارت خارجه آمریکا بود، که بر عکس رئیس موساد گفته است چهره اسرائیل در دنیای امروز فوق العاده منفور است و آمریکا نتوانسته نسبت به اصلاح این چهره کمکی بکند هر چه تلاش میکنیم کمتر نتیجه میگیریم. او از نفرت دولتها و ملتهای جهان از رژیم صهیونیستی به تفصیل سخن گفته است.
رئیس کنفرانس هم اعتراف کرده که رژیم صهیونیستی در بحران مشروعیت میسوزد و این کشور در شرایط هرج و مرج گسترده و بیسابقه داخلی است. او گفته بهبود روابط با اعراب آورده محسوب نمیشود. کنفرانس منامه شکست خورد. بدون فلسطینیها به هیچ صلحی نمیرسیم اگر همین الان در کرانه غربی رود اردن انتخابات برگزار شود حماس پیروز انتخابات است. فروپاشی امنیتی در کرانه باختری بزرگتر از خطر در غزه است. او خطر حزبالله در لبنان با موشکهای آماده شلیک را یادآور میشود و ... .
سعودیها و برخی شیوخ عرب درست نیم قرن از تحولات جهان و منطقه عقب هستند. آنها حافظه تاریخی خود را پاک کردهاند و نمیخواهند به آن به دیده عبرت بنگرند.
آلسعود باید بداند همدردی و همیاری با رژیم صهیونیستی که منفورترین در نزد دولتها و ملتهای جهان است به درجه نفرت مسلمین از آنها میافزاید.
آنها اگر بخواهند جنایات پیشینیان خود در کشتار بیرحمانه حجاج ایرانی در حج سال 66 را تکرار کنند چیزی از حیثیت آنها در نزد مسلمانان و آزادگان جهان باقی نخواهد ماند.
امام عظیمالشأن جهان اسلام در سال 67 در اولین سالگرد جنایت کشتار حجاج ایرانی فرموده بودند: ما با اعلام برائت از مشرکین تصمیم بر آزادی انرژی متراکم جهان اسلام را داشته و داریم.
هم او گفته بود؛ مسلمانان حداقل در خانه خدا و حرم امن الهی باید خود را از تمامی قید و بندهای ظالمان آزاد ببینند و در یک مانور بزرگ از چیزی که متنفرند اعلام برائت کنند.
و نیز فرموده بود: مسلمانان باید بتوانند در حرم امن الهی مصائب و دردهای خود را با کمال آزادی بیان کنند تا سایر مسلمانان برای رهایی آن چاره بیندیشند.
چرا آلسعود نمیخواهد این انرژی متراکم آزاد شود؟
چرا آلسعود نمیخواهد فریاد برائت و تنفر مسلمانان علیه کفر، شرک و الحاد از سرزمین وحی آزادانه توسط مسلمانان اعلام شود. آنها چه سر و سّری با مشرکین دارند عقل حکم میکند اگر هم دارند آن را پنهان کنند نه اینکه اینطور آشکارا و مفتضحانه بر این روابط صحه بگذارند.
اکنون مسلمانان در غزه، لبنان، سوریه، عراق، یمن و بهویژه در ایران در مصاف با رژیم صهیونیستی و آمریکا به جایگاه رفیع بازدارندگی رسیدهاند. آلسعود از چه میترسد که به این پایه از خفت و وادادگی رسیده است.
امام بزرگوار در همان پیام نورانی به نمایندگی از ملت ایران فرموده بود:
«ما میگوییم تا شرک و کفر است مبارزه است تا مبارزه هست ما هم هستیم»، اما آلسعود میگوید ما نه تنها در این مبارزه در کنار شما نیستیم بلکه مقابل شما در کنار مشرکین هستیم. مسلمانان جهان از آنها میپرسند با این حال و هوای کفرآلود شما در حرمین شریفین چه میکنید؟
آیا شما خادم حرم رسولالله هستید یا خادم فاسدترین جماعت از کفار و مشرکین در کاخ سفید و ... آیا شما خادم مردم مسلمان هستید یا تأمینکننده حیات ننگین مشرکین در حرمین شریفین ؟!
ارسال نظرات