به نقل از مشرق ، درست مقارن با روزی که ملت بصیر، بیدار و وفادار ایران در چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب، بار دیگر جهانیان را حیرتزده کردند و با حضور پرشور خود در راهپیمایی ۲۲ بهمن ۹۷، آب سردی بر پیکر ترامپ و بولتون پمپئو و اعوان و انصار خارجی و داخلی آنها ریختند، بار دیگر بغض و عداوت چهرههای «اصلاحطلب» نسبت به انقلاب متجلی شد.
سعید حجاریان در مصاحبه با یک وبسایت (که تریبون جدید اصلاح طلبان رادیکال شده است) با عنوان «انقلاب زودرس، جمهوری نارس» باز همان دعاوی همیشگی «فرهیختهنما» و «آکادمیک نمون» خود را تکرار کرد. حجاریان در این گفتگو چنین گفت:
" مشکل ما سرعت انقلاب بود. ای کاش انقلاب چند سال طول میکشید. در این صورت تشکلهایی شکل میگرفتند و دموکراسی تمرین و نهادینه میشد و درباره نظام جدید گفتوگو میگرفت. وضعیت انقلاب ما، مانند بیماری بود که از آی. سی.یو به خانه منتقل شده است. درحالی که میدانیم، بیمار باید ابتدا به بخش منتقل شود، دوران نقاهت را بگذارند و بعد به خانه برود. لذا معتقدم، انقلاب راحت و زود به دست ما رسید. از این جهت باید گفت، فرزند انقلاب نارس به دنیا آمد."
او سپس تلویحاً مدعی شد که اصولاً انقلاب اسلامی، «انقلاب» نبود، بلکه نوعی اصلاحات رادیکال بود!
" بهنظرم میان انقلاب و اصلاح مرز دقیقی نیست. آیا انقلاب اسلامی حقیقتاً انقلاب بود؟ انقلاب اسلامی، میل به اصلاح داشت و چنانکه گفتم در بسیاری موارد مشخصههای یک انقلاب نرم را دارد و بعد از کشتار شاه، سویه کلاسیک به خود گرفت. وضعیت کنونی ونزوئلا مثال خوب و عینی است. اگر مادورو کشور را اداره کند، انتخابات آزاد برگزار و قدرت را به گوایدو واگذار کند، باید بگوییم در ونزوئلا انقلابی رخ داده است؟ پاسخ منفی است. شاید بتوان گفت اصلاح رادیکال صورت گرفته است."
و باز قریحه «واژهسازی» حجاریان که ظاهراً نوعی وسواس فکری برای این به اصطلاح تئوریسین اصلاحات است، در این مصاحبه گل میکند و یک اصطلاح جدید به کار می برد:
" شاید بهتر باشد، مرز میان انقلاب و اصلاح را کمرنگ در نظر بگیریم و بجای آن از کلمه اصقلاب استفاده کنیم. اصقلاب انواع مختلفی دارد و اگر بهخوبی انجام بگیرد، تحولخواهان میتوانند از انقلاب اجتناب کنند. ولی فارغ از این هر تحولی باید نیم نگاهی به جامعه جهانی داشته باشد. مثلاً میبینیم درباره استقلال کاتالونیا و یا کردستان عراق همهپرسی صورت میگیرد اما نتیجه آن تعلیق میشود زیرا جامعه جهانی همراهی نکرده و تغییر را به رسمیت نشناخته است. این مقوله در گذارها و تغییرات بنیادین بسیار جدیتر است. اما ناظر به وضعیت امروز و درباره امکان یا امتناع باید بگویم، در شرایط فعلی انقلاب ناممکن است. مردم اهل انقلاب و دگرگونی بزرگ نیستند." [۱]
عباس عبدی، دیگر عنصر رادیکال اصلاحطلب، از طیف اصلاحطلبان مشارکتی از سنخ حجاریان که دقیقاً مانند او دارای سوابق اطلاعاتی و امنیتی است، در نتیجهگیری خود در مقالهای که با عنوان «انقلاب؛ بروز ظرفیتهای غفلت شده» برای بخش فارسی «دویچه وله» نگاشته، چنین گفته است:
" بنابراین اگر بخواهم به این پرسش پاسخ دهم که آیا انقلاب ۱۳۵۷ را رویدادی مثبت میدانم، باید بگویم که براساس دستاوردهای کوتاهمدت و میانمدت آن تردید دارم ولی از آنجا که انقلاب را امری ارادی و محصول برنامهریزی این و آن نمیدانم، باید بگویم که به لحاظ اجتماعی و کلان واقعهای مثبت بود که ظرفیتهای مغفول مانده و حبس شدهای را آزاد کرد و معلوم نبود اگر به هر دلیلی این اتفاق رخ نمیداد با سرنوشت بدتری مواجه نبودیم.
ولی درسی که خودم از این رویداد و اتفاقات بعد از آن گرفتهام این است که دیگر تن به تغییرات پرهزینه و با ریسک بالا ندهم و در برابر آن مقاومت کنم. در حالی که متأسفانه برخی از مخالفان آن رویداد کماکان بر شیوههای مشابه گذشته تأکید میکنند و گمان دارند که با تکرار آن شیوهها در محتوای جدید میتوانند برای جامعه موفقیتی کسب کنند."
به عبارت دیگر، او به صراحت انقلاب اسلامی ایران را در سال ۵۷، تحولی پرهزینه و پرریسک و بدون دستاورد کوتاه مدت و میانمدت میداند که صرفاً برخی ظرفیتهای مغفولمانده را آزاد کرد!
وبسایت «تاریخ ایرانی»، متعلق به صادق خرازی، یکی از اصلاحطلبان متموّل که حزبی را هم به نام «ندای ایرانیان» راهاندازی کرده، مدتهاست که خط تجدیدنظرطلبی در تاریخ انقلاب را در پیش گرفته است.
این خط، ذیل پروژهای به نام «جنگ روایتها» کلید خورده است که در آن تلاش میشود با ارائه روایتهای بدیل در روندی خزنده و مستمر و پیگیرانه، چشمانداز نسلهای جدید انقلاب از نقاط عطف تاریخ تغییر کند و نقش پایوران اصلی انقلاب و کسانی که در پیروزی و تثبیت آن نقش اساسی داشتند، به عنوان کسانی که دچار تندروی و افراط و دگماتیسم بودند، تخطئه شود، و در عوض چهرههایی چون مهندس بازرگان به عنوان اسطورههای «فرزانگی» و «عقلانیت» برجسته گردند.
از این رو، وبسایت تاریخ ایرانی، بدون مناسبت و بامناسبت، به بهانه یا بی بهانه، شرح حال و گزارشی درباره بازرگان و تفکر او (که قطعاً در تقابل با «اسلام سیاسی» حضرت امام (ره) بود) منتشر میکند، یا تلاش میکند با بازنشر گزارش مجلاتی چون اشپیگل و سایر نشریات غربی از مقطع انقلاب، انقلابیون را عناصری تندرو، بیمنطق و افراطی تصویر کند که اجازه کار به دولت «معقول» و «منطقی» بازرگان ندادند.
در این میان، «تاریخ ایرانی»، هر از چندی با انتشار «پروندههای ویژه»، درصدد احیا و تطهیر چهرههای وابسته به جبهه ملی و نهضت آزادی است که یکی از آخرین نمونههای آن، پرونده ویژهای در مدح و ثنای «عباس امیرانتظام»، سخنگوی دولت موقت بود که به جرم جاسوسی توسط دادگاه انقلاب به زندان ابد محکوم شده بود (گرچه عملاً بیش از ده سال در زندان نبود).
البته بیش از یک دهه است که نشریات و مطبوعاتی که با پول و حمایت جریان کارگزاران منتشر میشوند، خط تبلیغ و ترویج بازرگان و نهضت آزادی را به پیش میبرند. گرچه برای حزب سیاسی که با سرفرازی و افتخار خود را «لیبرالیست اسلامی» میداند، اصلاً عجیب نیست که به دنبال احیای چهرههای لیبرال تاریخ معاصر و ترویج لیبرالیسم به عنوان جریان موازی «اسلام سیاسی» باشد.
در اوایل شهریور ۹۷، مصاحبهای از محسن صفایی فراهانی، از عناصر شورای مرکزی حزب منحله مشارکت با حسین دهباشی منتشر شد که در ان رسماً، فاجعه سینما رکس آبادان در مرداد ۵۷ را به گردن انقلابیون انداخت. البته در مطرح شدن این ادعا، نحوه سوال و القا مشهود مصاحبهگر، حسین دهباشی، هم نقش اساسی دارد، در واقع دهباشی این مدعا را مطرح میکند و با تاکید، به دنبال گرفتن تأیید از اوست که این تأیید را هم میگیرد.
مصطفی تاجزاده، دیگر عضو شورای مرکزی حزب منحله مشارکت و البته عضو شورای مرکزی سازمان منحله مجاهدین انقلاب و از افراطیترین چهرههای اردوگاه اصلاحات، در اسفند ۹۶، در مصاحبه با یک برنامه اینترنتی به نام «رادیکال اعتماد» (متعلق به روزنامه اعتماد)، رسماً و علناً انقلاب اسلامی را یک «اشتباه» خواند و اذعان کرد که دیگر نه او و نه همفکرانش به جمهوری اسلامی «اعتقادی» ندارند.
او در همین برنامه، قرار گرفتن مفهوم بلند و والای «ولایت فقیه» در قانون اساسی را که حتی وجود موجودیتی به نام ایران با این هیأت و مشخصات فعلی مدیون آن است، «بزرگترین اشتباه» خواند و ادامه سنت «مشروطه» را به عنوان الگوی ایدهآل خود مطرح کرد.
اینها تنها مصادیقی از دهها مورد و مصداق در خصوص مواضع و رویکردهای وابستگان جریان موسوم به اصلاحات در قبال انقلاب اسلامی ایران است.
جدای از اینکه در رجعت به گذشته و بازنگری در مواضع این چهرهها و همفکران آنان در قبال مسائلی چون ولایت فقیه، مبانی دینی انقلاب، صدور انقلاب، ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر، مساله قائم مقام رهبری، باند مهدی هاشمی و مسائل مهم و تعیینکنده دیگر در تاریخ انقلاب، از همان دهه ۶۰ هم میشد اعوجاج و التقاط و انحراف را در تفکر ایشان تشخیص داد، لیکن همه این چهرهها در یک مورد مهم دیگر هم اشتراک دارند. موردی که ربطی وثیق با «بی غیرتی سیاسی» کنونی آنها در قبال انقلاب و در واقع «انقلابفروشی» امروز آنان دارد.
نکته آنجاست که هیچکدام از این چهرهها، چه پیش از انقلاب و چه بعد از آن، هیچ هزینه ملموسی بابت پیروزی انقلاب، استقرار، تثبیت و تداوم آن ندادهاند. پیش از انقلاب، تقریباً همه آنها زمانی در سال ۵۵ یا ۵۶ به جرگه انقلابیون پیوستند (باز هم به ادعای خودشان) که یا در خارج از کشور، دور از داغ و درفش و سرکوب وحشتناک دستگاه امنیتی شاه، در حال تحصیل بودند، یا اگر هم در داخل کشور بودند، زمانی به فعالیت انقلابی پرداختند که امواج انقلاب برخاسته بود و تحت تأثیر آن، رژیم شاه دچار اغتشاش و آشفتگی شده بود و دستگاه سرکوب آن، دیگر آن کارایی نیمه نخست دهه ۵۰ را نداشت.
این چهرهها اگر مثل حجاریان، از همان ابتدا وارد تشکیلات امنیتی-اطلاعاتی نظام انقلابی نوپا شدند، از اول پشتمیزنشین و نیروی ستادی بودند و هیچگاه اسلحه دست نگرفتند و وارد عملیات میدانی علیه گروهکهای مسلح و محارب نشدند. بگذریم از اینکه حجاریان پیش از انقلاب هم سابقه یک روز بازداشت ساواک یا شهربانی را ندارد.
مصطفی تاجزاده که در دو سال مانده به پیروزی انقلاب دانشجوی فنی در آمریکا بود، تازه از سال ۵۶ با تشکیل گروهی به اسم «فلق» در آمریکا با فعالیت انقلابی پیوند خورد. او در اواخر مهر ۵۷ وارد ایران شد که عملاً شیرازه دستگاه امنیتی شاه از هم پاشیده بود و از این رو، او هم پیش از انقلاب، هزینهای برای پیروزی انقلاب نداد. پس از انقلاب هم به گفته خودش، با وجود اینکه زیردست بهزاد نبوی در سازمان شبهنظامی مجاهدین انقلاب بود، وارد کارهای اطلاعاتی، نظامی یا امنیتی نشد و تمام وقتش به امور اداری سازمان میگذشت.
صادق خرازی هم که در مقطع پیروزی انقلاب نوجوانی ۱۵ ساله بود، سن و سالش به مبارزه قد نمیداد. بعد از انقلاب هم در اواخر جنگ، در مقطعی معاون ستاد تبلیغات جنگ شد، که هیچ ارتباطی به حضور در میدان نبرد نداشت و شغلی ستادی در تهران بود.
عباس عبدی هم باز به سان دیگر همفکرانش، نه یک روز سابقه ثبتشده انقلابیگری داشت و نه بعد از انقلاب در جریان مبارزه با گروهکها یا جنگ نقش مستقیمی ایفا کرد و اسلحه به دست گرفت.
بنابر این بدیهی است که امثال این افراد که اصطلاحاً بدون چک و چانه، بدون هزینه جانی و مالی، بعد از انقلاب بلافاصله در مصادر حساس حکومتی از قبیل اداره دوم ارتش، اطلاعات نخست وزیری، وزارت صنایع، ستاد تبلیغات جنگ و وزارت ارشاد اسلامی قرار گرفتند و شهد قدرت را چشیدند، امروز چندان علقهای میان خود و انقلاب احساس نمیکنند و به راحتی نسخه «عبور از انقلاب» یا حتی «برائت از انقلاب» را میپیچند. بگذریم از اینکه، مواضع رادیکال امروز آنها در تقابل با انقلاب و تلاش برای تحریف تاریخ آن، نشان میدهد که از ابتدا هم درست انقلاب را نشناختند و به آن باورمند نبودند و علقه و پیوند سالهای نخست پیروزی انقلاب هم بیشتر برای آنها یک «اتحاد تاکتیکی» محسوب میشد. وگرنه همین امروز در جریان اصلاحطلب هستند کسانی که گرچه زاویهدار با نظام و ولایت محسوب میشوند، لیکن به واسطه اینکه جزو سابقون انقلاب بودند و برای آرمان خود زمانی هزینه دادند، طعم زندان و شکنجه ساواک را چشیدند و سابقه حضور در عملیات در دفاع مقدس را دارند، به راحتی حاضر نیستند در اصل انقلاب تشکیک کنند یا جریانهایی چون نهضت آزادی یا جبهه ملی را بر «خط امام» و «اسلام سیاسی» حضرت امام (ره) ترجیح دهند. چه بسا که تندروی و و رادیکالیسم ایشان در مقاطعی هم تحت تأثیر و القائات امثال تاجزاده و حجاریان و عباس عبدی بوده باشد.
ارسال نظرات