29 دی 1397 - 10:57
سخن روز مطبوعات

۲۹ دی ماه / از ملانی فرانکلین تا مرضیه هاشمی/ گیجی فرمان قیمت در بازار خودرو

مروری بر حوادث و تحولات اخیر و مواضع سران کاخ سفید در مواجهه با ایران اسلامی و دیگر تحولات منطقه، برهم‌ریختگی نظام محاسباتی کاخ‌نشینان ایالات متحده را آشکار می‌کند.
کد خبر : 2149

به نقل از  مشرق ؛ روزنامه‌ها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاه‌ها و نظریات اصلی و اساسی خود می‌پردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و می‌توان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژه‌ای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقاله‌های روزنامه‌های صبح کشور با گرایش‌های مختلف سیاسی را می‌خوانید:

 

*************

 

 


به معجزه عادت داریم

 

جعفر بلوری در کیهان نوشت:

 

«معجزه» دروغ نیست. منحصر به زمانی خاص و دوران دور گذشته هم نیست. معجزه می‌تواند هر روز و هر جایی رخ بدهد. اصلاً همین جمهوری اسلامی خودمان، به معجزه دیدن عادت دارد.

 

از نحوه وقوع انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام عزیز بگیر تا نتیجه جنگ تحمیلی و همین جنگ ناجوانمردانه اقتصادی و چگونگی مقاومت در برابر تحریم‌هایی که به قول رئیس‌جمهور آمریکا تاکنون علیه هیچ کشوری وضع نشده، کم از معجزه ندارند.


در جنگ ۸ ساله با بیش از ۴۰ کشور دنیا به طور مستقیم و غیرمستقیم درگیر بودیم آن هم با دست‌های تقریباً خالی. امروز هم ترامپ می‌گوید، شدیدترین تحریم‌های بشری را علیه ایران وضع کرده‌ایم، تحریم‌هایی که به گفته کارشناسان خارجی، حتی بزرگ‌تر از آمریکا هم توان تحملش را ندارد.


یک کشور، فقط یک کشور را نام ببرید که این گونه ناجوانمردانه و ظالمانه تحت فشار سیاسی، اقتصادی، اطلاعاتی و رسانه‌ای قرار گرفته باشد اما به قول رسانه‌ها و اندیشکده‌های ریز و درشت غربی، این طور قدرتمند شده و در منطقه نفوذ و محبوبیت بی‌سابقه‌ای داشته باشد.

 

مگر حریفِ داعش شدن، کم چیزی است؟! فراری دادن آمریکا از منطقه و به استعفا واداشتن سه وزیر اسرائیلی، آمریکایی و سعودی در کمتر از یک ماه مگر، کار کوچکی است؟! اصلاً این همه دشمنی و قشون‌کشی آمریکا برای مهار ایران، معنایی جز این دارد که «حریفش قَدَر است؟!»

 

رسانه‌های نام آشنای وال استریت ژورنال، سی‌ان‌ان، نیویورک تایمز، تاکس اشپیگل، گاردین، رویترز و… از جمله رسانه‌های غربی هستند که طی هفته‌های گذشته از زوایای مختلف به دشمنی‌ها و ائتلاف‌سازی‌های آمریکا و رژیم صهیونیستی علیه ایران پرداخته و هر یک با تحلیلی متفاوت به نتایجی مشترک رسیده‌اند: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند.» یا «ایران پس از ۴۰ سال به یک قدرت بزرگ منطقه تبدیل شده است».


اما چرا چنین است؟ چرا تابستان داغ‌شان، نگرفت؟ چرا این همه تحریم ظالمانه، نمی‌توانند به نتیجه مطلوب برسند؟ آیا دلیل شکست پی‌درپی دشمن، فقط آگاهی و هوشیاری مردم، قدرت کشور و توانایی نظامی و موشکی ماست؟ آیا دولتی داریم که، توطئه‌های دشمن را به موقع شناسایی و خنثی می‌کند؟! این دولت که رئیس‌جمهور آمریکا را مودب می‌دانست. طی تقریباً ۶ سال گذشته هم، تا توانست تلاش کرد به همین کشورهای آمریکا، فرانسه و انگلیس نزدیک شود. اصلاً این دولت مگر با این چند کشور، دشمنی کرده است؟! پس موضوع چیست؟


به این سؤال‌ها می‌توان از زوایایی گوناگون پاسخ داد. مثلاً، دشمن هزینه و فایده کرده و دیده، در صورتی که دست از پا خطا کند، هزینه سنگین و جبران‌ناپذیری خواهد پرداخت. یا به قول نویسنده نیویورک تایمز، بسیاری از کشورهایی که در کنار آمریکا علیه ایران قرار گرفته‌اند، ضعیف هستند و توان یک اخم ایران را هم ندارند. یا مثلاً، چون اسرائیل در تیررس موشک‌های ایران و متحدانش است، ریسک نمی‌کنند. می‌توان از داشتن رهبری بی‌نظیر در ایران گفت و یکی از مهم‌ترین دلیل ادامه این انقلاب اسلامی را، پرچمداری رهبر معظم انقلاب دانست.


همه این‌ها قبول. همه این‌ها موثرند. اما گاهی تصور می‌کنم، پاسخ‌های دیگری هم وجود دارند که از محاسبات امثال من، به دور است. بخوانید:


درست در اوج دشمنی‌های همین چند کشوری که بالا نام بردیم و رژیم صهیونیستی، در آستانه نشست پر سر و صدا و ضدایرانی لهستان، در اوج بدعهدی‌های خارجی و بی‌تدبیری‌های داخلی، فرانسه گرفتار جلیقه زردها می‌شود، دولت آمریکا تعطیل و طرح برگزیت در انگلیس زمین می‌خورد. شورش‌های فرانسه را به لحاظ شکلی و ساختاری «بی‌سابقه» عنوان کرده‌اند؛ تعطیلی دولت آمریکا را هم که به بیکاری ۸۰۰ هزار کارمند و اعتصاب و اعتراض‌های کارگری منجر شده، به لحاظ طول زمان، «بی‌سابقه» می‌نامند و بحران پیچیده برگزیت که به گفته «ترزا می» ظرفیت تجزیه بریتانیا و حتی فروپاشی اتحادیه اروپا را دارد را هم «بی‌سابقه» گفته‌اند. اسرائیل هم یکی از رسواترین شکست‌های تاریخ نحس ۷۰ ساله خود را ظرف تنها ۴۸ ساعت از حماس طی همین ایام است که می‌خورد. صهیونیست‌ها می‌گویند، در یکی از بدترین و آسیب‌پذیرترین شرایط خود قرار دارند و آمادگی روبه‌رو شدن با جنگی دیگر را ندارند.


آل‌سعود هم، گرفتار پرونده‌ای می‌شود که بن‌سلمان را، تا مرز «خداحافظی با پادشاهی» به پیش می‌بَرَد، آن هم با قتل یک خبرنگار! رژیمی را که، جنایت‌های وحشیانه در یمن نتوانسته بود به این نقطه برساند، قتل یک خبرنگار به آن نقطه می‌رساند! بد نیست این را هم اضافه کنیم که یکی از قوی‌ترین احتمالات درباره چرایی تکه‌تکه کردن جمال خاشقجی به دستور بن سلمان، این است که، او به خبرنگار گاردین گفته بود، شبکه تلویزیونی ضدایرانی «ایران اینترنشنال» را آل‌سعود به راه انداخته است! رسوایی بن سلمان، اینجا به شکلی به ایران مرتبط می‌شود! گفتنی است مدیر شبکه ضد ایرانی ایران اینترنشنال، آقای رمضان‌پور، معاون فرهنگی و فراری وزیر ارشاد دولت اصلاحات است!


قتل خاشقجی فقط بن سلمان و طرح‌های نمایشی اصلاحاتش را «رسوا» نکرد، جریان‌های سیاسی داخلی ایران را هم که، تلاش می‌کنند با الگو قرار دادن «بن سلمان» و «کیم جونگ اون» فشارهای آمریکا علیه ایران موثر واقع شود را هم رسوای خاص و عام کرد. نکرد؟ سری به گزارش‌های آن روزنامه زردی بزنید که تیتر زد «امضای کری تضمین است» (!)


در آستانه ۴۰ سالگی انقلاب اسلامی هستیم. تمام توانایی خود را به میدان آورده‌اند تا جمهوری اسلامی ایران ۴۰ سالگی‌اش را جشن نگیرد. از داخل به یک شکل و از خارج هم به شکلی دیگر. در شبکه‌های اجتماعی هم به یک شکل.

 

در داخل دستاوردها را زیر سؤال می‌برند و می‌گویند، «در این ۴۰ سال که کاری نکرده‌ایم» تا نتیجه بگیرند «نباید جشن بگیریم» و از خارج هم همین مفهوم را با ادبیاتی «رو» تر می‌گویند. غافل از اینکه، خداوند متعال، تنها حکومت شیعه جهان را که چشم امید مظلومان جهان به آن دوخته شده، با وجود تمام کاستی‌ها! خیانت‌ها و مشکلات تنها نگذاشته و نمی‌گذارد تا اینکه ان‌شاءالله، «لیظهره علی الدّین کلّه و لو کره المشرکون».

 

 

 

به وجدان جمعی احترام بگذاریم


عباس عبدی در ایران نوشت:


همیشه باید از برخی مقایسه‌ها یا خودکم‌بینی‌ها پرهیز کرد. ولی اینکه سنتی‌ترین کشور منطقه یعنی عربستان سعودی نیز پذیرفته که حداقل سن ازدواج دختران را به لحاظ قانونی افزایش دهد، نشان‌دهنده آن است که مسأله مهم‌تر از آن است که گمان می‌کنیم.

 

حکومتی که تا چندی پیش زنان حق رانندگی نداشتند و از خیلی از حقوق دیگر محروم بودند و همچنان محروم هستند، این تغییر را پذیرفته است که حداقل سن ازدواج برای دختران و پسران را افزایش دهد.

 

این امر مسأله مهمی است، ولی بسیاری از مردم نمی‌دانند دقیقاً چرا در ایران که به لحاظ سیاسی و اجتماعی توسعه‌یافته‌تر است، هنوز مقاومتی نادرست در برابر تصویب چنین قانونی وجود دارد؟ چند علت را می‌توان برشمرد. اولین دلیل این است که برخی افراد چنین محدودیتی را خلاف شرع می‌دانند که دختری را در سن زیر ۱۸ سال از حق ازدواج محروم کنند.

 

پاسخ این است که اولاً اگر این منطق را بپذیریم ممنوعیت زیر ۱۳ سال نیز خلاف شرع است. طبق فتوای مشهور چنین منعی وجود ندارد. پس اگر به هر دلیلی می‌توان ۱۳ سال را پذیرفت، چرا ۱۵ یا ۱۶ یا ۱۸ سال را نتوان پذیرفت؟ اگر دلایل کارشناسی برای آن محدودیت وجود داشته است، در این صورت، ایراد ندارد. برای دفاع از افزایش حداقل سن ازدواج می‌توان دلایل کارشناسی معتبر و متقنی ارائه کرد. بنابراین خلاف شرع دانستن آن مبنایی ندارد.


دلیل دیگری که می‌توانند ارائه کنند مسأله رشد جمعیت و زاد و ولد است. متأسفانه باید گفت که حامله شدن در این سن لزوماً همراه با داشتن یک کودک سالم نیست. بویژه هنگامی که به موضوع تربیت کودک نیز توجه کنیم. به علاوه اگر یک دختر در این سن پایین ازدواج نکند به معنای آن نیست که هیچ‌گاه ازدواج نخواهد کرد، طبیعی است که ۳ تا ۴ سال بعد ازدواج می‌کند.

 

بنابراین هر تعداد فرزند که بخواهد در آن مقطع به دنیا خواهد آورد فقط این امر با چند سال محدود تأخیر رخ می‌دهد. این حد از تأخیر ارزش آن را ندارد که دختران کودک را از حق تحصیل و کسب تجربه محروم کنیم و آنان را وارد مرحله‌ای از زندگی کنیم که به طور قطع هیچ آمادگی روحی و روانی آن را ندارند.


فراموش نکنیم که بالا بردن حداقل سن ازدواج تا ۱۸ سال و کمتر از آن تا ۱۶ سال با اجازه دادگاه، یک روند اجباری است و معلول هیچ توطئه‌ای علیه وضع اجتماعی یا جمعیتی کشور نیست. در سال ۱۳۸۵، حدود ۹ درصد ازدواج‌های کشور با دختران زیر ۱۵ سال بوده است، ولی ۱۰ سال بعد در سال ۱۳۹۵ به ۵/۵ درصد کاهش یافته است.

 

نه فقط در طول زمان بلکه در عرض جغرافیا نیز این تحول را به وضوح می‌بینیم. مناطق کمتر توسعه‌یافته و فقیرتر درصد بیشتری از دخترانشان در سنین زیر ۱۵ سال ازدواج می‌کنند در حالی که در مناطق مرفه‌تر مثل تهران، البرز، اصفهان و سمنان درصد ازدواج‌های کودکان زیر ۱۵ سال بسیار کم و در حدود ۲ درصد کل ازدواج‌ها است.

این امر نشان می‌دهد که این رویداد محصول فقر است و با ازدواج‌های مشابه در قدیم فرق دارد که خانواده‌های مرفه نیز دخترانشان در سنین پایین ازدواج می‌کردند. در گذشته این امر یک فرهنگ بود و ریشه در فقر اقتصادی نداشت. ولی الآن ریشه اقتصادی دارد و به نوعی می‌توان گفت که دختران کودک به ازدواج در نمی‌آیند، بلکه فروخته می‌شوند.


به علاوه تعداد طلاق‌های موجود در این سنین نیز خطرناک است. در سال ۱۳۹۶، ۱۰۲۷ مورد طلاق برای زنان (بخوانید کودکان) زیر ۱۵ سال رخ داده است. و در ۵ سال گذشته سالانه به‌طور متوسط حدود ۲۰ هزار طلاق برای زنان زیر ۲۰ سال رخ داده که با توجه به وضعیت خانواده‌های این ازدواج‌های زودرس باید نسبت به این تعداد از طلاق حساس بود.

 

در مجموع به نظر می‌آید که منطق روشنی برای ممانعت از تصویب طرح قانونی در جلوگیری از کودک‌همسری وجود ندارد. نه وجدان عمومی چنین چیزی را مانع می‌شود و نه آنکه ضرورتی عینی و شرعی برای جلوگیری از تصویب آن وجود دارد. بعید می‌دانم که هیچ‌یک از افرادی که در نهادهای حکومتی با تصویب این قانون مخالف هستند، خودشان حاضر شوند کودکان دلبند خود را در سنین کمتر از ۱۵ سال به ازدواج دیگری درآورند.

 

زیر ۱۸ سال را نیز رضایت نخواهند داد، چه رسد به زیر ۱۵ سال. به علاوه این مثلاً ازدواج نافی حق دختر در تصمیم‌گیری درباره سرنوشت خودش است. اگر نمی‌پسندیم که کسی این حق را از ما سلب کند، نباید بپذیریم که این حق را از دیگران سلب کنیم. بهتر است به وجدان جمعی جامعه خود احترام بگذاریم.

 

 

 

 

گیجی فرمان قیمت در بازار خودرو

 

محمد حقگو در خراسان نوشت:

 

سرانجام سیاست جدید قیمتی در حوزه خودرو یعنی تعیین قیمت تا زیر ۵ درصد قیمت بازار، توسط خودروسازان کلید خورد. با این حال، مروری بر عملکرد وزیر صنعت در این زمینه و نیز سیاست های در جریان، حاوی سوالات و ابهامات جدی در خصوص این صنعت به شدت حمایتی است.


اولین ابهام، عملکرد غیر شفاف وزیر صنعت در خصوص اعلام بسته قیمتی خودروهاست. به طوری که مواضع وزیر صنعت، در ابتدا این طور نشان می داد که افزایش تا زیر ۵ درصد قیمت خودرو صرفاً برای خودروهای غیر مشمول قیمت گذاری انجام می شود.

 

وی هفتم آذرماه، در خصوص افزایش ۵ درصد قیمت خودرو گفت: «قطعا آنچه که درباره فروش خودروی خودروسازان به قیمت ۵ درصد کمتر از قیمت بازار مطرح شد، تصویب نمی‌شود.» رحمانی همچنین ۲۰ آذرماه، در خصوص افزایش قیمت خودروهای پرتیراژ گفته بود: «این گونه نیست که هرآن چه آنها (خودروسازان) می‌گویند پذیرفته شود زیرا هزینه‌های مالی خود را بالای ۲۰ درصد اعلام کردند اما سازمان حمایت آن را قطعاً نپذیرفته است و گفته شد که از محل بهره‌وری و اصلاح فرایندهای مدیریتی هزینه‌ها پایین بیاید.» با این حال، آنچه هم اینک در جریان است، کاملاً بر خلاف مواضع قبلی وزیر صنعت است.


دومین ابهام، این است که هنوز به درستی معلوم نشد، چرا بعد از افزایش قیمت ها، خودروسازان به یک باره به صرافت تولید افتادند. آن هایی که تا همین اواخر، از نبود قطعه و مواد اولیه و… می نالیدند چگونه پیش فروش های اخیر را کلید زدند؟ لذا وزیر صنعت باید قفل سکوت در این زمینه را بشکند و قصور یا تقصیر احتمالی خودروسازان را تشریح و برخورد کند.


سومین ابهام، چگونگی اجرای سیاست اعلام شده قیمتی اخیر توسط وزارت صنعت است. وزارت صنعت در حالی ظاهراً خود را از شر قیمت گذاری خودرو خلاص کرده و آن را به بازار سپرده است که به نظر نمی رسد به این راحتی ها بتوان نقش و سهم این وزارتخانه را در حوزه قیمت گذاری خودرو نادیده گرفت.

 

چرا که زین پس، هر مرحله پیش فروش خودروسازان، مستلزم رصد سازمان حمایت برای راستی آزمایی نسبت قیمت های اعلامی خودرو با نرخ های بازار است. همچنین این سازمان باید به طور شفاف اعلام کند که چگونه و از چه بازارهایی «نرخ بازار خودرو» را تعیین می کند و ملاک نظارت قرار می دهد؟ آیا این موارد در نظر گرفته شده است؟ اگر پاسخ مثبت است، پس چرا سازمان حمایت که مسئولان آن، بارها تاکید کرده اند که به دنبال حقوق مصرف کننده هستند چیزی در این باره بیان نمی کنند؟


چهارمین ابهام، در خصوص وعده کاهش قیمت ها در بازار است. پیشتر مسئولان وزارت صنعت در توجیه مدل فعلی، بر لزوم کاهش قیمت ها در بازار تاکید کرده اند. لذا کماکان این ابهام وجود دارد که با اجرای سیاست های جدید، قرار است قیمت ها تا چه حد کاهش یابند؟ یا اینکه صرفاً وعده ای برای توجیه افزایش قیمت بیان شده است؟ مسئولان وزارت صنعت باید بدانند که در کنار برنامه ریزی خودروسازان برای پر کردن چاه عمیق زیان دهی خود که این روزها به ۵ تا ۶ هزار میلیارد تومان رسیده، مردم نیز می خواهند برای سبد خرید خود، برنامه ریزی کنند.

 

لذا بلاتکلیفی آنان در خصوص قیمت و نیز انتقال یک سویه ریسک قیمت از سوی خودروسازان به مردم برای پیش فروش ها به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و حتماً باید چارچوبی برای شکل دهی منطقی به انتظارات قیمتی در حوزه بازار خودرو از جانب مصرف کنندگان در نظر گرفت.


پنجمین ابهام، درباره تداوم حمایت ها از صنعت خودرو است. در خبرها آمد که ۱۵ هزار میلیارد تومان تسهیلات سرمایه در گردش قرار است به خودروسازان پرداخت شود. مسئولان وزارت صنعت نیز در پس زمینه این تصمیم حمایت از اشتغال زایی ۴۰۰ هزار قطعه ساز و احتمالاً حداکثر به همین میزان نفر شاغل در خودروسازی ها را مطرح کرده اند.

 

با این حال، به نظر می رسد سهم چندین میلیون شاغل دیگر در سایر صنایع و بخش ها و به خصوص صنایع کوچک که بار اصلی اشتغال زایی صنعت روی دوش آن هاست، در این میان نادیده گرفته شده است. لذا معلوم نیست این حمایت های بی دریغ تا کجا، با چه مدلی و بر اساس چه منطق عادلانه ای روانه خودروسازی ها می شود؟ چه تضمینی از خودروسازی ها گرفته شده است که چند سال بعد، مجدد در خزانه دولت را برای حمایت های مالی بعدی نکوبند؟


با عنایت به موارد یادشده، به نظر می رسد پس از شوک ارزی، نوعی سردرگمی در خصوص سیاست گذاری صنعت و به خصوص صنعت خودروی کشور به وجود آمده که تبعات آن، حتی به حذف نهادهای اساسی همچون شورای رقابت در قیمت گذاری خودرو انجامیده است. به نظر نمی رسد ادامه این سیاست گذاری پر ابهام، بتواند صنعت خودروی کشور را به نقطه امیدوارکننده ای برساند.

 

 

 

 

توطئه‌های به‌هم پیوسته

 

سیدعلی خرم در آرمان نوشت:

 

دشمنی دیرینه و عمیق گروه دونالد ترامپ علیه ایران که متاسفانه حد و مرزی ندارد، باعث تشویق دشمنان منطقه‌ای ایران یعنی اسرائیل و عربستان گردیده و همه دارند به سرعت اختلافات خود را به دعوت آمریکا کنار می‌گذارند تا به یک دشمنی یعنی دشمنی با ایران بپردازند. در این میان به نظر نمی‌آید ایران حتی یک دوست واقعی داشته باشد که در مقابل این موج سنگین سیاسی بایستد و از کشورمان حمایت نماید.

 

دوستان ایران عموماً در حد ایستادگی تا مرزهای منافع زودگذر خودشان هستند که هرگاه مابه ازای آن را از آمریکا دریافت دارند، دست از دوستی با ایران برمی‌دارند. شاید دوستان نسبتاً قابل اعتماد ایران هنوز در اروپای غربی و چند کشور در آسیا نظیر روسیه، ترکیه، چین و هند بتوان یافت که عوامل مختلف سیاسی، میزان اعتماد به آنان را برای ایران نامطمئن می‌سازد.

 

عملکرد روسیه در صادرات نفت ایران و در صحنه سوریه و بمباران‌های اسرائیل نشان داده چقدر تعهد این کشور به ایران شکننده است. چین و هند کشورهایی هستند که در تحریم‌ها در جست‌وجوی بهره‌برداری بیشتر از شرایط به نفع خود هستند ولی تا حدودی با ایران همکاری می‌نمایند.

 

ترکیه ضمن اینکه چشم به گاز ارزان ایران دوخته، میزان نزدیکی و دوری خود را با ایران در منطقه و به‌ویژه در صحنه سوریه می‌سنجد. اگر عوامل بر ترکیه سخت آید، مایل است ایران را در کنار خود برای مقابله با آمریکا و اعراب داشته ولی اگر شرایط بر وفق مراد ترکیه باشد، این کشور در راستای رقابت منطقه‌ای، خواستار تضعیف ایران خواهد بود.

 

اما کشورهای اروپای غربی به‌ویژه فرانسه، آلمان و بریتانیا که مصمم پای برجام ایستاده‌اند، دارند به این نتیجه می‌رسند که صبر ایران در ادامه انجام تعهداتش در برجام رو به پایان است و احتمال دارد که از سال ۲۰۱۹ از این توافقنامه بین‌المللی خارج گردد. یقیناً تعهد دست و پای شکسته اروپای غربی برای حمایت از ایران تا آن تاریخ پابرجا خواهد بود.

 

فرانسه و آلمان با تحمل سختی و به‌رغم وجود شرایط مخالف، دارند به تنظیم سازوکار SPV ادامه می‌دهند درحالی که هر کدام خواسته‌های اجابت نشده‌ای از ایران دارند و همین باعث شکنندگی اراده آنان برای حمایت از ایران و SPV گردیده است. اروپای غربی ساز استقلال در مقابل آمریکا را هم مایل است بنوازد ولی اولاً نه به هر قیمتی و ثانیاً خود نمی‌داند این استقلال سیاسی، اقتصادی و مالی تا کجا قدرت دوام دارد.

 

ایران ممکن است تصور نماید اروپایی‌ها چون می‌خواهند آزمایش استقلال در مقابل آمریکا را به تجربه درآورند، پس بقیه تعهدات و ملاحظات خود را فراموش نموده و پا به پای ایران حرکت می‌نمایند، این هم عملی نیست. در این صورت ایران باید برای خروج از این حلقه تنگ با اروپایی‌ها همکاری نماید.

 

وقتی وزیر آلمانی به درست یا براساس سوءتفاهم می‌گوید ایران با جاسوسی در آلمان تیر به پای خود شلیک می‌کند و وقتی بقیه نظیر فرانسه، دانمارک، بلژیک و دیگران ابراز ناراحتی می‌نمایند، همه هیزمی است بر آتش افروخته توسط ترامپ، نتانیاهو و محمد بن‌سلمان.

 

گروه ترامپ همه تلاش خود را به کار گرفته که با اجلاس لهستان نوعی اجماع جهانی علیه ایران به وجود آورد. عقل سلیم ایجاب می‌کند رفتار ما در راستای ایجاد این اجماع جهانی نباشد و برعکس تلاش کنیم کشورهای محتمل شرکت کننده در اجلاس لهستان را قانع سازیم از همراهی با آمریکا خودداری نمایند و این تغییراتی در سیاست خارجی می‌طلبد که دیر نشود.

 

اگر مایک پمپئو موفق شود اجلاس تبلیغاتی لهستان را به اجلاس سیاسی تبدیل نماید، پیش درآمد یک ائتلاف نظامی علیه ایران تلقی می‌شود. یارگیری و قرار و مدار با دوستان ایران در این مقطع بسیار کمک‌ساز خواهد بود. به طور مثال، ارتباط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با دولت افغانستان هشداری جدی در جدا شدن دوستان از ایران است.

 

با اینکه تشکیل چنین اجلاسی در لهستان با اصول حقوق بین‌الملل و منشور ملل متحد در تضاد و تناقض است، ولی اگر اکثریت کشورهای دعوت شونده ابراز آمادگی بر هدفی نمایند و اجماع حاصل شود، خود تبدیل به یک قانون نانوشته بین‌المللی می‌شود که حتی توسط بقیه کشورها علیه ایران می‌تواند به‌کار گرفته شود.

 

 

 

 

گام بعدی؛ درونی‌سازی مؤلفه‌های فشار

 

مهدی محمدی در وطن‌امروز نوشت:

 

«برایان هوک» مسؤول بخش ایران در وزارت خارجه آمریکا، در چند هفته گذشته چند بار گفته سیاست جدید این کشور در قبال ایران ۳ رکن دارد؛ اول، فشار اقتصادی شدید به ایران، دوم، احیای بازدارندگی منطقه‌ای در مقابل ایران و سوم، آنچه «ایستادن در کنار مردم ایران» نامیده است.


اگر این عبارات را به «زبان واقعیت» ترجمه کنیم، می‌شود اینطور گفت که آمریکا اکنون مشغول ۳ کار است: ایجاد یک نظام جامع فشار اقتصادی بر ایران مبتنی بر تحریم‌ها که به دلیل عدم اجماع در جهان نارس متولد شده، تلاش برای کاستن از بار سرافکندگی فشاری که بر اثر پیروزی محور مقاومت در منطقه گرفتار آن شده و درنهایت توطئه برای ایجاد آشوب درون مردم و اختلاف درون نظام ایران.


در آستانه بهمن ۹۷، می‌توان با اطمینان‌خاطر گفت اجرای هر ۳ رکن این راهبرد از بیرون شکست خورده و آمریکایی‌ها درصدد «درونی‌سازی مؤلفه‌های فشار» در ایران هستند. این مهم‌ترین موضوعی است که برای هر نوع سیاست‌گذاری در سال ۹۸ باید به آن توجه کرد.


برای اینکه مطلب روشن‌تر شود ابتدا باید ببینیم آخرین وضعیت ارکان راهبرد آمریکا علیه ایران چگونه است.


آمریکا موفق شده به ایران فشار اقتصادی وارد کند اما این فشار برای آنکه محاسبات راهبردی ایران را تغییر داده یا منجر به شورش و کند شدن برنامه منطقه‌ای ایران شود، کافی نیست. دولت ترامپ درک نمی‌کند اساساً گزینه فشار تنها زمانی واقعاً کار می‌کند که یک گزینه واقعی مذاکراتی در کنار آن وجود داشته باشد.

 

این دولت به گونه‌ای عمل کرده که حتی تندروترین غرب‌گرایان در ایران هم نمی‌توانند مذاکره با ترامپ را به عنوان راه‌حلی برای مشکلات کشور معرفی کنند. با منتفی شدن گزینه مذاکره، در واقع زیر پای راهبرد تحریم هم خالی شده است.

 

گذشته از این، راهبرد جهانی آمریکای ترامپ چنان احمقانه تنظیم شده که عملاً امکان ایجاد یک محاصره جهانی اقتصادی علیه ایران را از واشنگتن سلب می‌کند. واشنگتن از یک سو ایران را تحریم کرده، از سوی دیگر با روسیه، چین، اروپا، ترکیه، اوپک و بسیاری دیگر از بازیگران جهانی و منطقه‌ای که همراهی آنها شرط موثر شدن فشار اقتصادی بر ایران است، منازعاتی عمیق به راه انداخته است.

 

در چنین شرایطی، اگر یک در بسته شود، چند در دیگر باز می‌شود بنابراین ایران هرگز در بن‌بست گرفتار نخواهد شد. این همان چیزی است که برخی منتقدان ترامپ در آمریکا از آن با عنوان «فشار تاکتیکی و گشایش استراتژیک» برای ایران یاد کرده و می‌گویند در دولت ترامپ کسی که درک راهبردی از وضعیت جهان داشته باشد، وجود ندارد.

 

مهم‌تر از این، تاریخ منازعه راهبردی ۲دهه گذشته ایران و آمریکا به ما آموخته است تحریم‌ها تنها زمانی اثر راهبردی دارد که مردم نظام و سیاست‌های آن را مقصر بدانند، در حالی که در همه نظرسنجی‌ها، حتی آنها که نهادهای آمریکایی در ایران انجام داده‌اند، کاملاً شفاف است که اکنون مردم، آمریکا و ترامپ را مقصر مشکلات خود می‌دانند و هیچ تقاضایی برای سازش در حوزه‌های مدنظر آمریکا میان مردم ایران شکل نگرفته است.

 

بنابراین استراتژی تولید فشار اقتصادی حداکثری بر ایران از طریق اعمال خطی تحریم‌ها به هدف خود که انباشت تقاضای سازش در ایران است، نرسیده است. البته ایران گرفتار مشکلات اقتصادی است اما علت این امر نه تحریم‌های آمریکا، بلکه شکست دولت روحانی در کشورداری، گرفتن پی‌درپی تصمیم‌های اشتباه، تحلیل‌های پر از سوءتفاهم درباره ریشه مسائل اقتصادی و مقصر دانستن متوهمانه منتقدان در مشکلات کشور و نبود مدیریت کلان اقتصادی درون دولت است.


رکن دوم راهبرد آمریکا چیزی است که خود آن را احیای بازدارندگی منطقه‌ای در مقابل ایران می‌خوانند. دولت آمریکا تاکنون قادر به طرح‌ریزی و اجرای هیچ اقدام معناداری برای متوقف کردن برنامه منطقه‌ای ایران نبوده است. در مقالاتی جداگانه به تفصیل در این‌باره سخن خواهیم گفت، لیکن آنچه اینجا تاکید بر آن اهمیت دارد این است که تا اینجای کار آمریکا، اسرائیل و سعودی، در واقع، کاری بیش از فضاسازی و عملیات روانی علیه برنامه منطقه‌ای ایران انجام نداده‌اند.

 

مقاومت در برخورداری از دارایی‌های راهبردی مانند زمین، کریدور، برنامه‌های موشکی بومی‌شده، نیروی زمینی ماهر، اتاق کنترل و فرمان واحد، و دولت‌های متحد است. این چیزی نیست که بولتون یا نتانیاهو بتوانند آن را با اقدامات ایذایی کودکانه مهار کنند. برنامه منطقه‌ای ایران دارای یک پلتفرم وسیع، چندجانبه، پیچیده و پویاست که از حمایت مردمی گسترده و ریشه‌های ایدئولوژیک بسیار نیرومند برخوردار است.

 

اقداماتی مانند اجلاس ورشو که عملاً مجلسی برای دلداری ورشکستگان و شکست‌خوردگان به یکدیگر است یا حملات اسرائیل به برخی اهداف در سوریه که همچون لگد زدن مورچه به اندام فیل می‌ماند، صرفاً نمایش‌هایی برای ایجاد آرامش روانی در میان بازندگان خاورمیانه پساداعش است نه بیشتر. «جیمز جفری» که در حال حاضر نماینده آمریکا در امور سوریه است، چند ماه قبل در مقاله‌ای بلند این موضوع را شرح داده که اساساً هدف اسرائیل از حملاتی که در سوریه می‌کند روانی است نه عملیاتی.

 

او گفته اسرائیل می‌خواهد با این حملات روسیه و اسد را با ایران درگیر کند؛ به روس‌ها پیام بدهد که تداوم پهن شدن ایران در سوریه ممکن است به جنگ بینجامد و به اسد هم بگوید این امر ممکن است به حمله اسرائیلی‌ها به خود اسد منجر شود. در واقع اسرائیل امید بسته بود که از طریق تغییر دادن محاسبات روسیه و اسد، آنها را وادار کند که برای جمع کردن زیرساخت‌های مقاومت در سوریه به ایران فشار بیاورند.

 

اکنون پس از حدود یک سال، اسرائیلی‌ها بهتر از هر کسی می‌دانند که این ۲ هدف به هیچ‌وجه محقق نشده است و بزرگ‌ترین متقاضیان حضور ایران در سوریه، روسیه و اسد هستند. این نوشته جای بحث تفصیلی در این باره نیست و هدف از همین مختصر این بود که روشن شود برخلاف آنچه برخی ناظران کم‌دقت در داخل یا خارج از ایران گفته‌اند این حملات نه‌تنها ارزش عملیاتی ندارد، بلکه حتی هدف عملیاتی هم نداشته و از ابتدا در پی عملیات روانی روی روسیه و نظام سوریه بوده است.


رکن سوم راهبرد آمریکا از همه ناکام‌تر است. دولت ترامپ امید بسته بود که فشار اقتصادی و حمایت صریح از آشوبگران در ایران، به اضافه ضربات تروریستی چند ماه یک بار، خیلی زود به آغاز آشوب‌های سراسری در ایران خواهد انجامید اما اولاً مردم ایران نه برنامه موشکی و منطقه‌ای، بلکه دشمنی آمریکا و ناکارآمدی دولت را عامل مشکلات اقتصادی دانستند، ثانیاً نتوانستند میان آشوب و بهبود اقتصادی ربطی پیدا کنند، ثالثاً مداخله صریح طرف خارجی آنها را از قدم گذاشتن در راهی که پمپئو و بولتون مشوقان آن بودند بازداشت و رابعاً مشاهده وضعیت منطقه هم روشن کرد هدف آمریکا نه خیرخواهی برای مردم ایران، بلکه امنیت‌زدایی از زندگی آنهاست.

 

جالب است توجه کنیم پروژه آشوب‌های سراسری در ایران به نتیجه‌ای کاملاً معکوس انجامیده است؛ آمریکا می‌خواست مردم را علیه نظام بسیج کند و از جمهوری اسلامی عبور دهد اما تازه‌ترین مطالعات جامعه‌شناختی در ایران نشان می‌دهد مجموعه شرایط، جامعه ایران را به سمت مطالبه اقتدار بیشتر در داخل و خارج و اعتماد فزاینده به نظامیان برده و دیگر حتی حنای اصلاح‌طلبی و لیبرالیسم هم در ایران رنگی ندارد. مردم نه‌تنها از جمهوری اسلامی عبور نکرده‌اند، بلکه اعتماد آنها به هسته سخت جمهوری اسلامی رشد هم کرده است.


این ارزیابی کوتاه نشان می‌دهد تا اینجا آمریکا بازی راهبردی را به ایران باخته است؛ ایران هزینه داده ولی قدرت راهبردی‌اش کاهش نیافته است، بلکه در عوض موفق شده در محیط داخلی و خارجی فضاهای جدیدی به روی خود بگشاید و قدرت آمریکا را به سخره گیرد.

 

درک اینکه در واقع همه این اقدامات عجولانه و نپخته واکنش‌هایی به قدرت فزاینده و چاره‌ناپذیر ایران و مقاومت در منطقه است، کلید تحلیل وضعیت کنونی کشور است و این دقیقاً چیزی است که تولید آدرس غلط درباره آن همچنان هسته مرکزی برنامه آمریکا در ایران است.


اما نمی‌توان آسوده بود. دقت در آنچه آمریکایی‌ها این روزها می‌گویند و ارتباط میان پدیده‌هایی که درصدد خلق آن هستند، به ما می‌گوید آمریکا به طور فزاینده درصدد درونی‌سازی گزینه‌های فشار خود علیه ایران است. دوباره به همان داستان همیشگی کمک جریان همکار غرب در ایران به دشمن بازگشته‌ایم.

 

کانون راهبرد ایجاد فشار حداکثری علیه ایران تاکنون تحریم‌ها بوده اما اکنون با پروژه‌هایی مانند SPV و CFT فشار در حال درونی‌سازی است. غرب می‌خواهد شرایط را به سمتی پیش ببرد که ایران خود در درون کشور خویش را مهار کرده و راه‌های مقاومت را به روی خود ببندد.

 

در حوزه منطقه‌ای نیز نشانه‌های نگران‌کننده‌ای هست که اصلاح‌طلبان و برخی جریان‌های داخل دولت دقیقاً زمانی که این برنامه در اوج موفقیت قرار دارد، تلاش‌هایی را برای زیر سوال بردن و حمله به برنامه منطقه‌ای ایران آغاز کرده و درصدد یک حمله رسانه‌ای به دستاوردهای منطقه‌ای ایران هستند. اینجا هم می‌بینیم که دوباره عامل داخلی وارد صحنه شده و آمریکایی‌ها توقع دارند کاری را که ارتش‌های اسرائیل و آمریکا قادر به انجام آن نبودند، اصلاح‌طلبان در ایران به سرانجام برسانند.


برای درونی‌سازی رکن سوم، یعنی ایجاد آشوب در ایران هم به ناکارآمدی و بی‌برنامگی بی‌سابقه دولت امید بسته‌اند. رهاشدگی اقتصاد بلایی صدها بار خانمان‌سوزتر از تحریم‌هاست اما موانع ذهنی که آقای رئیس‌جمهور گرفتار آن است و همه چیز را توطئه رقبا می‌بیند، ظاهراً اجازه نخواهد داد چاره‌ای برای وضع آشفته دولت اندیشیده شود.


جلوگیری از درونی شدن مؤلفه‌های فشار و بسیج جریان غرب‌گرا به نفع اهداف آمریکا و اسرائیل در داخل کشور، ضروری‌ترین اقدام پیشگیرانه‌ای است که می‌تواند راهبرد فشار آمریکا را به طور پایدار به شکست بکشاند و از صحنه خارج کند.

 

 

 


انقلاب اسلامی و فروپاشی دستگاه محاسبات غرب

 

عباس حاجی نجاری در جوان نوشت:


مروری بر حوادث و تحولات اخیر و مواضع سران کاخ سفید در مواجهه با ایران اسلامی و دیگر تحولات منطقه، برهم‌ریختگی نظام محاسباتی کاخ‌نشینان ایالات متحده را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که جهان همچنان باید تاوان سردرگمی و بی‌تدبیری‌های گردانندگان این به اصطلاح ابرقدرت جهانی را بپردازد.

 

فارغ از ماجرای اختلاف میان کنگره و کاخ سفید بر سر اختصاص بودجه ۵ میلیاردی دیوارکشی در مرزهای مکزیک که به طولانی‌ترین تعطیلی دولت فدرال در تاریخ انجامیده است، مواضع و تحرکات مسئولان امریکایی در هفته‌های اخیر در مواجهه با ایران این امر را بیشتر آشکار کرده است.


هفته گذشته ترامپ، رئیس‌جمهور امریکا درحالی به انتظار پاسخ ایران به درخواست مذاکره او نشسته که در صحنه‌ای دیگر وزیرخارجه‌اش صحبت از براندازی همین دولتی می‌کند که باید با کاخ سفید به مذاکره بنشیند یا درحالی برایان هوک، مسئول کمیته ویژه مسائل ایران در وزارت خارجه امریکا و وزیر خارجه از عدم خروج سربازان امریکا از سوریه تا خروج آخرین «چکمه» ایران از سوریه خبر می‌دهند که به دستور ترامپ اولین گروه از سربازان امریکایی مستقر در سوریه از این کشور خارج می‌شوند.


در همین راستا ادعای ضعف نظام اسلامی در اثر تحریم‌ها توسط این اجاره‌نشین‌های کاخ سفید درحالی مطرح می‌شود که آنچه مستند و مدعای فشار امریکایی‌ها علیه ایران است، بیانگر اقتدار و توانمندی نظام اسلامی است. اثبات اقتدار موشکی ایران در پرتاب ماهواره بر سیمرغ به رغم تهدید کم‌نظیر فرانسوی‌ها و امریکایی‌ها در عین عصبانیت کاخ سفید از گسترش و تداوم نفوذ ایران در عراق، سوریه، لبنان و تحیر همه قدرت‌های غربی و شرقی از آرامش و امنیت کم‌نظیر ایران به رغم اعمال بی‌نظیرترین تحریم‌ها و تحریکاتی که با سازماندهی گروه‌های ضد انقلاب، با محوریت امریکا، صهیونیست‌ها و سعودی‌ها صورت می‌گیرد، همه و همه بیانگر این است که این دستگاه محاسباتی به رغم بهره‌گیری از هزاران مرکز اندیشه‌ورزی و اتاق‌های فکر مدعی مدیریت تحولات جهانی، در تحلیل و مدیریت راهبردهای غرب در مواجهه با ایران عاجزند و این عجز آن‌ها را وادار به دوره‌گردی‌های ذلیلانه‌ای کرده است که پمپئو، وزیر خارجه این کشور برای جلب همکاری شیخ‌نشین‌های مفلوکی که از حل کوچک‌ترین مسائل داخلی خود عاجزند، به دریوزگی افتاده و از این فرودگاه به آن فرودگاه درپی یافتن متحد برای فشار بر ایران به تکاپو بیفتد.


این صحنه‌ها نشان می‌دهد که هیچ‌گاه امریکایی که در مقطعی از تاریخ از درون کاخ سفید جهان را اداره می‌کردند، به این افلاس نیفتاده بودند که وزیر خارجه و پیش از آن رئیس‌جمهورش ناچار به دوره‌گردی در منطقه شوند تا به‌زعم خود ائتلافی را علیه ایران و آن هم برای مهار قدرت و نفوذ آن تشکیل دهند.


مقام معظم رهبری در دیدار هفته گذشته خود با مردم قم با اشاره به مصادیق تاریخی این اشتباه محاسباتی استکبار جهانی از ماه‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون و وعده‌های شش‌ماه آن‌ها در فروپاشی نظام اسلامی، ریشه اصلی این اشتباه محاسباتی غربی را در عدم شناخت واقعیت‌های انقلاب اسلامی توسط سردمداران غربی دانسته و واقعیت‌ها و ویژگی‌های حرکت انقلاب اسلامی مردم ایران را عامل اصلی این سردرگمی دانسته و با اشاره به حماسه‌مردم قم در ۱۹ دی سال ۱۳۵۶ و امتداد آن تا پیروزی انقلاب اسلامی، یادآور می‌شوند: قیام مردم قم صف‌بندی دو دستگاه محاسباتی، صف‌بندی دو نظام معرفتی و صف‌بندی دو الگوی تحلیلی درمقابل یکدیگر را نشان داد، یکی نظام معرفتی لیبرال دموکراسی دروغین پای در گل غربی، یکی نظام معرفتی توحیدی و اسلامی.

 

آن دستگاه محاسباتی امریکا که ایران را آن‌جور می‌بیند با آن محاسبات اول کار امریکایی‌ها که سنای امریکا در اولین ماه‌های پیروزی انقلاب ایران را تحریم کرد و بنا را براین گذاشته که تا پنج ماه دیگر، شش ماه دیگر انقلاب اسلامی از بین خواهد رفت - این محاسبات آنهاست- این هم دستگاه محاسباتی نظام اسلامی که امام بزرگوار گفت: «صدای خرد شدن استخوان‌های مارکسیسم را دارم می‌شنوم» و یک سال و دوسال بعد همه دنیا صدای خرد شدن استخوان‌ها را شنیدند. ایشان سپس نمادهای این دو نظام را برشمرده و یادآور می‌شوند: یک طرف انبوهی از ابزارهای چشم‌پرکن مادی - از نظامی، سیاسی، پولی و امثال این‌ها و یک‌طرف یک قدرت نوظهور معرفتی و تمدنی پرانگیزه، پرتحرک، آینده‌نگر که می‌داند چه می‌خواهد بکند، می‌داند چکار باید بکند و کجا می‌خواهد برود، این‌ها در مقابل هم قرار گرفته‌اند.


اما در عین حال آنچه به‌رغم حقانیت حرکت انقلاب اسلامی زمینه‌ساز بروز برخی از آسیب‌ها و ضعف‌ها در کشور گردیده است را باید در عدم باور برخی نخبگان و مسئولان به آن و انفعال و تحیر دربرابر دستگاه محاسباتی غرب دانست که علاوه بر مرعوب شدن در برابر آن‌ها به دلیل در دست داشتن قدرت در کشور منفعلانه سبب نفوذ و اثرگذاری دشمن در داخل شده و فرصت‌های انقلاب اسلامی را به هدر می‌دهند.

 

مقام معظم رهبری در این بیانات با اشاره به عمل این طیف از آنان به‌عنوان عده‌ای غربزده و امریکازده یاد می‌کنند که پُز قدرت محاسباتی و آینده‌نگری امریکایی‌ها را می‌دهند. ایشان متأثر از همین برآورد و عمل خاطرنشان کردند، هر جبهه‌ای که در راه خدا حرکت کند، وعده قطعی و بدون تردید پروردگار درباره نصرت و پیروزی او محقق خواهد شد. همچنان که در طول ۴۰ سال هرجا درست حرکت کردیم، پیروز شدیم و هرجا کوتاهی داشتیم پیروزی حاصل نشد.

 

 

 

 

 

سکوت در حیات، نقد در پساحیات!

 

محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:

 

چند روزی است که مصاحبه آقای موسوی‏خوئینی‌ها جنجال به راه انداخته است. ایشان در این مصاحبه، مواضع بسیار تندی علیه مرحوم هاشمی گرفته است. او تقریباً کل حیات سیاسی و مقاطع زندگی هاشمی را به دست داوری خود سپرد و هیچ‏کدام را قابل دفاع ندانست. هرچند بدیهی است که نباید نقد هاشمی را تابو کرد اما پیدا است که این مواجهه با هاشمی نمی‌تواند درست باشد. مرحوم هاشمی حتماً قابل نقد است و زندگی سیاسی معصومانه‌ای نداشته است.

 

مانند همه شخصیت‌ها، کارنامه او نقاط ضعف هم داشته است. این‌ها نکاتی بدیهی است و نیاز به تاکید ندارد. بر همین اساس، امروز نقد مرحوم هاشمی امر سنگین و گران نباید باشد. دست‌کم هیچ‏کس مانند او در دوران حیاتش نقد نشد و مقابل نقدها تاب نیاورد. با این حال، هر نقدی نمی‌تواند درست باشد و باید نقدها را به کوره ارزیابی انتقادی بُرد تا سره از ناسره تمییز یابد.

 

ارزیابیِ انتقادیِ نقدها نمی‌تواند مخالفت با اصلِ «نقد کردن» قلمداد گردد. هاشمی می‌تواند پس از مرگش نقد شود (همانگونه که پیش از مرگش بیش از همه نقد شد)، اما می‌توان هم پرسید و معترض شد که این دیگر چگونه نقدی است؟ چرا انصاف در آن رعایت نمی‌شود؟ آقای موسوی‏خوئینی‌ها، مرحوم هاشمی را یک «چپ سوپررادیکال» معرفی می‌کند و ادعا می‌کند که او هیچگاه در خط اعتدال نبوده است!


اینکه مرحوم هاشمی مانند غالب قریب به مطلقِ انقلابیون در دهه شصت، گرایشات «چپی» داشته را می‌توان با تسامح پذیرفت اما ادعای اینکه هاشمی با اعتدال بیگانه بوده، بسیار غریب است.


مزاج میانه و معتدلِ هاشمی در سیاست، تقریباً از واضحات سیاست در ایران است. چندان میانه‌رو بود که گستره نفوذش و دامنه افرادِ جمع‌ناپذیر در میان حامیانش، بی‌سابقه است. این مسئله از بدیهیات است.

 

البته به طور مطلق امکانِ نظریِ قرائتِ غیرِمعتدلانه از زیستِ سیاسی هاشمی منتفی نیست، اما شایسته‌تر بود اگر قرار است خوانشی شاذ از هاشمی ارائه گردد (چندانکه او را بالمره خارج از خط اعتدال توصیف کرد)، نیازمند احتجاجات به مراتب جدی‌تر و قوی‌تر از آنچه آقای خوئینی‌ها ارائه داد، است. او نمی‌تواند با یک‌دو نقد کهنه بر هاشمی (مانند سکوت او نسبت به برخورد با نهضت آزادی)، و یک‌دو ادعای جدید اما غریب و اثبات‏نشده، از این ادعای به این‌سان بزرگ دفاع کند.


اطلاعات و ادعاهای جدید او پیرامون مرحوم هاشمی (مانند ادعایی که پیرامون نمازجمعه ۷۶ مطرح کرد) به قدری غریب بود که یک نفر نیز از آن دفاع نکرد. بهتر آن بود که بسیاری از این حرف‌ها را در زمان حیات مرحوم هاشمی به او نسبت می‌داد تا سنجش آن راحت‌تر بود.

 

آقای خوئینی‌ها که می‌دانست چند دهه است که مرحوم هاشمی ذیل ترم‌های خاصی تبیین می‌شود و روایت‌هایی که از هاشمی می‌شود چگونه است، چرا در زمان حیات هاشمی این روایات را به چالش نکشید و او را به پاسخ وانداشت؟! طبیعی است که ما اکنون بسیاری از این ادعاها که اینگونه طرح و شرح می‌شوند را چندان جدی نگیریم و برایش ارزش معرفتی قائل نشویم.


گاهی شخصی به علت ملاحظاتی در زمان خودش نقد نمی‌شود؛ یا ناتوانی معرفتیِ تاریخی وجود دارد یا هژمون قدرت مانع می‌شود و یا موانع دیگر وجود دارد. اما در مورد مرحوم هاشمی اینگونه نبود. دست‌کم دو دهه است که هرکس اراده کرده است توانسته هاشمی را نقد کند. تخریب و تاختن بر هاشمی در این دهه، راحت‌ترین کارِ ممکن در سیاست بود. لذا چندان نمی‌توان دریافت که طرح ادعاهای غریب پیرامون هاشمی، پس از وفات او، چه توجیهی دارد؟


نه‌تنها پاره‌ای از ادعاها محلِ خدشه است، بلکه حتی نحوه داوری نیز (با فرض صحت همه اطلاعاتِ طرح‏شده) چندان موجه نیست؛ یعنی بدترین تبیین و بدبینانه‌ترین قضاوتی که می‌شد از این ادعاها کرد، همان بود که آقای خوئینی‌ها کرد. این میزان از بدبینی و بی‌انصافی، نمی‌گذارد که مخاطب نقدِ او را بر جای درستی بنشاند و روایت او از هاشمی را سالم قلمداد کند.

 

 

 

 

از ملانی فرانکلین تا مرضیه هاشمی


مسعود پیرهادی در رسالت نوشت:


۶ روز پیش، خبرنگار آمریکایی الاصل شبکه پرس تی وی، در آمریکا به دلیل نامعلوم بازداشت شد. ملانی فرانکلین، که پس از تشرف به دین اسلام به مرضیه هاشمی تغییر نام داده، در هفته گذشته به‌شدت خبرساز بوده و ازقضا شاخصی برای طرح چند دیدگاه پدید آورده است که گفتنش، نیاز امروز است:


۱. مرضیه هاشمی، یک زن سیاه‌پوست آمریکایی و مجری تلویزیون است که در سن ۲۲ سالگی مسلمان شده و حجاب اختیار کرده است. زن بودن او، مسلمان بودن او و رنگ رخساره‌اش، پرونده این خبرنگار را به آزمونی برای حقوق بشر غربی و آمریکایی تبدیل کرده است، آزمونی که تا بدین لحظه، نتیجه‌ای جز افتادن تشت رسوایی نظام ایالات‌متحده در پی نداشته است.

 

او بدون تفهیم اتهام بازداشت‌شده، تا دو روز هیچ‌کس از وضعیتش اطلاعی نداشته، بدون رفتن به بازداشتگاه مستقیماً به زندان منتقل‌شده، در زندان مجبور شده حجاب از سر بردارد و باوجودآنکه می‌دانسته‌اند مسلمان است، تنها به او گوشت خوک داده‌اند و حتی وقتی درخواست نان کرده، با پاسخ منفی روبه رو شده است. او در تماس تلفنی با خانواده‌اش گفته که تا این لحظه، فقط یک بسته بیسکویت خورده است.


۲. مسئله دوم که اتفاقاً در آستانه چهلمین سالگرد انقلاب اسلامی، مناسبت دارد گفته شود، تأثیر عمیق انقلاب مردم ایران بر نظام های فکری بشر است. مرضیه هاشمی، زنی ۶۰ ساله است کهدر سن ۲۲ سالگی، یعنی یک یا دو سال بعد از انقلاب اسلامی ایران، مسلمان شده است. او با توجه به این‌که در همان سن مجری یک شبکه تلویزیونی بوده و در جریان اخبار جهان قرار می‌گرفته است، به مطالعه و تحقیق در مورد ماهیت انقلاب ایران می‌پردازد.

 

هاشمی در مصاحبه‌ای گفته بیشترین چیزی که روی او تأثیر گذاشته، شخصیت الهی امام خمینی (ره) است که وقتی در حال بازگشت به ایران است، در جواب خبرنگاری که می‌پرسددر حال حاضر چه حسی دارید، می‌گوید «هیچ». او حتی می‌گوید تصاویر مردم در جماران که اشک می‌ریختند را هیچ‌وقت درک نمی‌کردم، تا زمانی که خودم به ایران آمدم و به دیدار امام (ره) شتافتم و اشک‌هایم جاری شد.

 

او تحت تأثیر امام خمینی (ره) و انقلاب اسلامی، نه‌تنها مسلمان و شیعه شده، بلکه زنی فعال در عرصه فرهنگ و سیاست و رسانه است و از باب نمونه، مصاحبه ارزشمندش با پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حقیقتاً منشور کاملی از حقوق زن در اسلام و غرب است.


۳. مرضیه هاشمی در زندگی آمریکایی خود هم فرد موفق و مجری توانمندی بوده، اما با افتخار، اسلام و تشیع را پذیرفته و امروز هزینه‌اش را می‌پردازد. درست است که نام خانم هاشمی بر سر زبان‌ها افتاده، اما امثال او فراوان‌اند. زنان و مردان آزاده‌ای که در هرکجای جهان منتظر و تشنه حقیقت‌اند و به‌محض دریافت آن، نه‌تنها حقیقت را می‌پذیرند، بلکه حاضرند پای آن هزینه دهند. باید قدر این نعمت را بدانیم و درراه ترویج و تبلیغ حقانیت، سرسختانه بایستیم.

منبع: مشرق

ارسال نظرات