- پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت حجتالاسلام صالحیمنش
- حنظله گوشی «نفتالی بِنِت» را هک کرد
- عکس / تصاویر دیده نشده از شهید رائد سعد
- بانک اهداف در جنگ شناختی
- کشتار دانشجویان در ۱۶ آذر و یک سند تاریخی از شکنجه مخالفان با «خرس» در دوره پهلوی!
- آیا نبرد حضرموت نقشه یمن را تغییر خواهد داد؟
- یادداشت ها / آیا پایان ماه عسل صهیونیستها در سوریه نزدیک است؟!
- قیام جوانان سوری | پیام عملیات «بیت جن» برای جولانی و صهیونیستها
- بسیج تمدنساز، نفس آخر استکبار
- دومین شب مراسم عزاداری شهادت حضرت فاطمه(س) با حضور رهبر انقلاب
- انصارالله: جنگافروزی عربستان علیه یمن عواقب سنگینی دارد
- منظور: برنامه هفتم با کار کارشناسی کمسابقه تدوین شد/ بخش بزرگ برنامه قابل اجراست
- ۶۵۶ میلیون دلار صادرات با «مجوزهای رد شده» /بازهم پای کارتهای اجارهای در میان است؟
- نصراللهی، استاد ارتباطات: مستند عبری تسنیم آغاز عصر جدیدی از حرکت رسانهای ایران است
- ایران لولای ژئوپلیتیک جهان
دوشنبه ؛ 08 دی 1404 چگونه چین بهار عربی را به سود خود تبدیل کرد؟
موسسه هادسون آمریکا : 23 دسامبر– 2 دی 1404
www.hudson.org
نویسنده: زینب ریبوآ
نشر محتوای مقالات در اندیشکده های خارجی صرفا به منظور درک مناسبات تحلیلی خارجی و هم افزایی تحلیلی مخاطبان بوده و موسسه تبیین محتواهای مزبور را رد یا تأیید نمی کند.
استراتژی امنیت ملی ایالات متحده در سال ۲۰۲۵ (NSS 2025) مهمترین تغییر در سیاست خاورمیانهای آمریکا از زمان جنگ عراق را منعکس میکند. این چارچوب جدید با هدف تخصیص مجدد منابع به رقابت با قدرتهای بزرگ طراحی شده و بر کاهش هزینهها و تقسیم بار امنیتی با شرکای منطقهای تأکید دارد. با این حال، منافع بنیادین واشنگتن تغییری نکرده است: امنیت انرژی، آزادی دریانوردی در تنگه هرمز و دریای سرخ، مهار ایران و تضمین امنیت اسرائیل، بهویژه از طریق توافقنامههای ابراهیم.
این بازتنظیم راهبردی دیرهنگام بود. برای بیش از یک دهه، سیاست ایالات متحده خاورمیانه را عمدتاً از دریچه پروژه دموکراسیسازی مینگریست. بهار عربی در ابتدا این فرض را تأیید کرد، اما زمانی که اعتراضات در سال ۲۰۱۱ سراسر منطقه را فراگرفت، واشنگتن میان حمایت از معترضان و حفظ روابط با متحدان اقتدارگرا دچار تردید شد؛ تردیدی که به سردرگمی راهبردی و تضعیف اعتبار آمریکا نزد تمامی طرفها انجامید.
در مصر، ایالات متحده عملاً حس رها کردن حسنی مبارک را القا کرد. در بحرین، در حالی که متحدان خلیج فارس به سرکوب مخالفان پرداختند، واشنگتن سکوت اختیار کرد. در لیبی، معمر قذافی بدون برنامهای روشن برای دوران پس از او سرنگون شد. در سوریه نیز آمریکا اعلام کرد «اسد باید برود»، بیآنکه اقدامات مؤثری برای تحقق این هدف انجام دهد.
این سردرگمی هزینههای پایداری به همراه داشت. دولتهای ضعیف و منازعات طولانی، ایالات متحده را به مدیریت واکنشی بحرانها واداشت و تمرکز راهبردی آن را محدود کرد. درست در همین مقطع، چین بهعنوان رقیب اصلی قدرت آمریکا سر برآورد. واشنگتن همچنان درگیر پیامدهای سیاستهایی بود که خود در شکلگیری آنها نقش داشت، و در این فاصله، رقبایش فرصت حرکت یافتند.
ایران نخستین بازیگری بود که از این خلأ بهره برد. تضعیف دولتهای عربی بستر مناسبی برای گسترش نفوذ از طریق نیروهای نیابتی فراهم کرد. عراق، سوریه، لبنان و یمن به گرههای اصلی راهبرد منطقهای تهران تبدیل شدند. حزبالله به نیرویی نظامی با زرادخانهای متشکل از بیش از ۱۰۰ هزار راکت و موشک بدل شد. حوثیها یمن را به سکویی برای اعمال فشار منطقهای تبدیل کردند و پس از اکتبر ۲۰۲۳، حملات خود به مسیرهای دریاییای را تشدید کردند که بین ۱۲ تا ۱۵ درصد تجارت جهانی از آن عبور میکند. مدل ایران برای بهرهبرداری از ضعف دولتها بهینه شده است؛ نیروهای نیابتی آن در جایی رشد میکنند که اقتدار مرکزی قادر به انحصار اعمال زور نیست و مرزها متخلخلاند. بهار عربی دقیقاً چنین شرایطی را فراهم ساخت.
چین اما از این خلأ به شیوهای متفاوت استفاده کرد. همزمان با کاهش اعتبار ایالات متحده بهدلیل مداخلات متناقض، پکن خود را بهعنوان جایگزینی غیرایدئولوژیک معرفی کرد که بر حاکمیت، ثبات و تعامل اقتصادی بدون پیششرطهای سیاسی تأکید دارد. دولتهای منطقه که از پروژه دموکراسیسازی آمریکا سرخورده شده بودند، چین را بازیگری قابل پیشبینیتر و معاملهپذیرتر تلقی کردند.
گسترش نفوذ چین روشمند و تدریجی بود. در بازارهای انرژی، پکن به بازیگری حیاتی بدل شد و با خرید بخش عمده صادرات نفت ایران، به تهران شریان حیاتی اقتصادی داد که اثر تحریمهای آمریکا را کمرنگ میکرد. در سراسر خلیج فارس، شرکتهای چینی در پالایشگاهها و تأسیسات LNG سهام به دست آوردند. ابتکار کمربند و جاده به بنادر منطقه، از مدیترانه تا دریای عرب، گسترش یافت. هواوی شبکههای 5G ساخت و سامانههای نظارتی فروخت و وابستگیهایی ایجاد کرد که در معماری دیجیتال کشورهای منطقه ریشه دواند.
در اوایل دهه ۲۰۲۰، حجم تجارت دوجانبه چین و خاورمیانه از ۵۰۰ میلیارد دلار در سال فراتر رفت و از تجارت ایالات متحده با منطقه پیشی گرفت. با این حال، پکن هیچیک از بارهای امنیتی متناسب با این برتری اقتصادی را نپذیرفت. چین از نظمی بهرهمند شد که هنوز قدرت آمریکا آن را تضمین میکرد، در حالی که بهتدریج اهرمهایی برای استفاده آتی انباشت مینمود.
این دو پویایی در قالب محور نوظهور چین–ایران به هم رسیدند؛ محوری که مستقیماً راهبرد ایالات متحده را تضعیف میکند. چین از نظر اقتصادی ایران را سرپا نگه میدارد و بهطور غیرمستقیم به تقویت نظامی آن کمک میکند. خرید نفت ایران توسط چین، که اغلب از طریق شبکههای حملونقل غیرشفاف و با تخفیف انجام میشود، میلیاردها دلار درآمد سالانه برای رژیم ایران ایجاد میکند و بقای آن را علیرغم تحریمها ممکن میسازد.
بر این اساس، بازتعریف خاورمیانه در NSS 2025 نه بر پایه ترویج دموکراسی، بلکه در چارچوب رقابت قدرتهای بزرگ، منطقی به نظر میرسد. اما اجرای این تغییر مستلزم درک چرایی اهمیت منطقه در رقابت با چین است؛ امری که به سه عامل کلیدی بازمیگردد.
نخست، اهرم انرژی همچنان تعیینکننده است. خاورمیانه نزدیک به نیمی از ذخایر اثباتشده نفت جهان را در اختیار دارد. متحدان آمریکا در اروپا و شرق آسیا همچنان به این منابع وابستهاند. چین بیش از ۴۰ درصد نفت خود را وارد میکند که بخش عمده آن از مسیرهایی عبور میکند که نیروی دریایی آمریکا historically امنیت آنها را تضمین کرده است. پکن میکوشد این آسیبپذیری را از طریق سرمایهگذاریهای بالادستی و روابط مستقیم با تأمینکنندگان خلیج فارس کاهش دهد.
دوم، جغرافیا خاورمیانه را به چهارراه اتصال آسیا، اروپا و آفریقا بدل کرده است. بابالمندب، دریای سرخ را به اقیانوس هند پیوند میدهد و این گذرگاهها جایگزینپذیر نیستند. سرمایهگذاریهای بندری چین، از پیرئوس تا گوادر و جیبوتی، شبکهای لجستیکی ایجاد کردهاند که امروز تجارت و فردا احتمالاً دسترسی نظامی را پشتیبانی میکند. واگذاری این جغرافیا به معنای پذیرش محدودیتهای پایدار در قدرتنمایی جهانی آمریکا خواهد بود.
سوم، نظم منطقهایِ پس از فروپاشی بهار عربی میتواند نظام بینالمللی به رهبری آمریکا را تقویت یا تضعیف کند. توافقنامههای ابراهیم، با تقویت همکاری امنیتی میان اسرائیل و کشورهای خلیج فارس، اهرم مهار ایران را افزایش دادند. در مقابل، نزدیکی فزاینده چین به تهران به پکن امکان داده است خود را بهعنوان میانجی کاهشدهنده تنش، نه بازدارنده، معرفی کند؛ نقشی که در میانجیگری عادیسازی روابط عربستان و ایران در پکن آشکار شد.
اگر توافقنامههای ابراهیم تعمیق یابند، مدل مشارکت آمریکا برتری راهبردی خود را حفظ خواهد کرد. اما در صورت تضعیف آنها، مدل تعامل اقتصادی چین- همراه با میانجیگری دیپلماتیک و بدون تعهدات امنیتی- برای بازیگران منطقهای جذابتر خواهد شد.
حوادث ۷ اکتبر ۲۰۲۳ این معماری را به آزمون کشید. حمله حماس به فشار هماهنگ نیروهای همسو با ایران در چند جبهه انجامید. حزبالله هزاران راکت به شمال اسرائیل شلیک کرد. حوثیها به کشتیهای دریای سرخ حمله کردند و یکی از شریانهای حیاتی تجارت جهانی را مختل ساختند. شبهنظامیان نیز مواضع آمریکا در عراق و سوریه را هدف قرار دادند.
در این پسزمینه، محور چین–ایران نقش پنهان اما مؤثری ایفا کرد. درآمدهای نفتی حاصل از خریدهای چین، ماشین نظامی ایران را تأمین مالی کرد. اتهام وزارت خارجه آمریکا به یک شرکت ماهوارهای چینی مبنی بر ارائه تصاویر به حوثیها برای هدفگیری کشتیها نشان داد که حمایت پکن چگونه میتواند مستقیماً به تهدید نیروهای آمریکایی تبدیل شود.
زمانی که ایران در آوریل ۲۰۲۴ بیش از ۳۰۰ موشک و پهپاد شلیک کرد، دفاع هماهنگ آمریکا، اسرائیل و شرکای منطقهای این تهدید را خنثی کرد و معماری امنیتی نوظهور کارآمدی خود را نشان داد. با این حال، تابآوری بهتنهایی به معنای تحکیم پایدار نیست.
وظیفه راهبردی واشنگتن فراتر از ترمیم آسیبهای گذشته است. ضرورت اصلی، تبدیل توافقنامههای ابراهیم از مجموعهای از عادیسازیهای دوجانبه به یک چارچوب امنیتی یکپارچه به رهبری آمریکا است؛ چارچوبی که همکاری صنعتی دفاعی، اشتراک رسمی اطلاعات و گسترش مشارکت تا عربستان سعودی را دربر گیرد.
آزمون فوری این راهبرد، سوریه است. سقوط اسد اگرچه نفوذ ایران را تضعیف کرد، اما خلأیی ایجاد نمود که در آن متحدان آمریکا، بهویژه ترکیه و اسرائیل، در مسیرهای متعارض قرار گرفتهاند. مدیریت این تنشها، در حالی که از بازگشت ایران یا فروغلتیدن مجدد سوریه به جنگ داخلی جلوگیری شود، معیاری کلیدی برای سنجش توان رهبری منطقهای واشنگتن خواهد بود.
در نهایت، NSS 2025 میکوشد خاورمیانه را آنگونه که هست ببیند، نه آنگونه که در سال ۲۰۱۱ تصور میشد. موفقیت این رویکرد به سرمایهگذاری بر شرکا بهجای پروژهها، رقابت در حوزههایی که آمریکا مزیت دارد، و پذیرش این واقعیت بستگی دارد که خاورمیانه نه مانعی در رقابت قدرتهای بزرگ، بلکه یکی از صحنههای تعیینکننده آن است.
ارسال نظرات