در نظریههای کلاسیک جنگ، از کلاوزِویتس تا سانتزو، یک اصل تغییرناپذیر وجود دارد: «هیچ نبردی بدون شناخت قصد دشمن و چیدمان متناسب نیروها پیروز نمیشود.» آنچه در بیانات اخیر رهبر انقلاب بدان اشاره شد، ترجمه همین قاعده به میدان تازهای از نبرد است؛ میدانی که فراتر از مرزهای جغرافیایی و البته تعیینکنندهتر از هر جغرافیاست: میدان رسانه و ادراک.
امروز جنگ، پیش از آنکه در آسمان و زمین رخ دهد، در ذهنها آغاز میشود و این یعنی آرایش نیرو، باید به آرایش پیام تبدیل شود. برای این موضوع، مصادیق تاریخی متعددی وجود دارد؛ مثلاً وقتی روایت، امپراتوری کلیسای کاتولیک در قرن شانزدهم را به زانو درآورد! اصلاح دینی پروتستان، پیش از آنکه یک جنبش الهیاتی باشد، یک «انقلاب رسانهای» بود. مارتین لوتر نه ارتش داشت و نه قدرت سیاسی؛ اما با استفاده هوشمندانه از چاپخانه، روایت کلیسای کاتولیک را شکست. پاپها ارتش داشتند، اما روایت را باختند! این یعنی، وقتی قدرت مسلط، در میدان روایت شکست بخورد، حتی با برتری نهادی هم فرو میریزد. پیروزی لوتر، مصداق «تهاجم روایتی» است...
دشمن کجا را میزند؟ وقتی «هویت» هدف عملیات است!
در ادبیات امنیتی غرب، مفهومی به نام Cognitive Warfare یا جنگ شناختی مطرح است؛ جنگی که هدف آن نه شکست نظامی، بلکه تغییر ادراک، باور و حافظه جمعی است. بیانات اخیر رهبر انقلاب دقیقاً همین واقعیت را توصیف میکند: دشمن دریافته که تصرف فیزیکی ممکن نیست، پس به سراغ تصرف معنایی رفته است.
هدفگذاری روشن است؛ معارف اسلامی، هویت شیعی و حافظه انقلابی. این همان چیزی است که جوزف نای، نظریهپرداز «قدرت نرم»، از آن بهعنوان «کنترل ترجیحات از طریق روایت» یاد میکند. در چنین وضعیتی، بیتفاوتی رسانهای یک خطای امنیتی است؛ در واقع، «آرایش رسانهای» دیگر یک توصیه فرهنگی نیست؛ یک ضرورت امنیت ملی است.
از آرایش نیرو تا آرایش پیام؛ رسانه بهمثابه یگان رزمی
در ادبیات نوین امنیت اطلاعات، مفهومی بهنام «Message Alignment» یا همگرایی پیام وجود دارد؛ یعنی همه پیامها، در نهایت، باید یک جهت راهبردی را تقویت کنند. تبدیل مفهوم نظامی «آرایش نیرو» به «آرایش پیام» دقیقاً همین معنا را دارد.
پیامهای رسانهای نباید صرفاً واکنشی به شبهههای دشمن باشند. دفاع صرف، میدان را به رقیب واگذار میکند. همانطور که در جنگ نظامی، صرف پدافند بدون ضدحمله به فرسایش میانجامد، در جنگ رسانهای هم انفعال، شکست تدریجی میآورد. در دکترینهای مدرن نظامی، آرایش نیرو فقط چیدن سرباز نیست؛ هماهنگی مأموریت، نقش و هدف است. همین منطق باید به رسانه منتقل شود.
اگر بپذیریم که رسانهها یگانهای خط مقدم این نبردند، دیگر نمیتوان با چینش پراکنده و واکنشی وارد میدان شد. آرایش رسانهای یعنی تعیین نقش هر رسانه، هر تریبون و هر کنشگر در یک «نقشه عملیاتی واحد».
درست همانطور که در جنگ نظامی، نیروهای زرهی، پیاده و پشتیبانی مأموریت متفاوت دارند، در جنگ رسانهای هم باید تفکیک مأموریت وجود داشته باشد: چگونه حمله کنیم؟ چه کسی تثبیتکنندهی دستاوردهاست؟ و پشتیبانی رزم با کیست؟ بدون این چیدمان، حتی تولید محتوای پرحجم هم به شلیکهای پراکنده شبیه میشود؛ پر سر و صدا، اما کماثر!
نظریه Agenda Setting در علوم ارتباطات هم میگوید رسانهها با انتخاب زمین و موضوعِ دعوا _فراتر از چگونگی درگیری_ افکار عمومی را هدایت میکنند. اگر رسانههای خودی فقط در حال پاسخ دادن به شبهات باشند، یعنی دستورکار را دشمن تعیین کرده است. این همان وضعیتی است که رهبر انقلاب صریحاً دربارهاش هشدار میدهند: "دفاع لازم است، اما کافی نیست".
دفاع تا کِی؟ شرط پیروزی، ابتکار عمل است
در نظریههای جنگ نامتقارن، تأکید میشود که بازیگری که ابتکار عمل را از دست بدهد، حتی با برتری عددی هم شکست میخورد. رسانهای که صرفاً «واکنشگرا» باشد، به تدریج فرسوده میشود؛ پس باید کنش رسانهای داشت، تهاجم رسانهای کرد؛ اما تهاجم رسانهای یعنی چه؟ یعنی برجستهسازی ضعفهای گفتمان رقیب: تناقضهای لیبرالیسم در آزادی بیان، بحران اخلاقی غرب، استانداردهای دوگانه حقوق بشر و شکستهای میدانی نظم موجود جهانی. اینها نقاط ضعف دشمناند؛ همان شکافهایی که باید بهطور مستمر بر آنها آتش گشود.
روایت، خط مقدمِ جنگِ جدید
در ادبیات امنیت ملی، مفهومی بهنام Narrative Security در حال تثبیت است؛ یعنی امنیت یک کشور، وابسته به توان آن در حفظ و بازتولید روایت خود. کشوری که روایتش فروبپاشد، حتی با موشک هم امن نمیماند! مقاومت امروز یعنی حفظ معنا. یعنی اجازه ندادن به فرسایش تدریجی مفاهیم انقلاب. این دقیقاً همان جایی است که میدان فرهنگ، رسانه و هنر به خط مقدم تبدیل میشود.
هر بازیگر کجای میدان میایستد؟
تغییر آرایش رسانهای، صرفاً یک توصیه اخلاقی یا فرهنگی نیست؛ یک تقسیمکار عملیاتی است. در جنگ روایتها، هیچ بازیگری بیرون از میدان نیست. تفاوت فقط در نقشهاست: فرمانده، یگان خط مقدم یا نیروی پشتیبان. اگر این نقشها تعریف نشوند، آشفتگی جای آرایش را میگیرد و ابتکار عمل به رقیب واگذار میشود.
در این میدان، سه بازیگر اصلی وجود دارند: رسانه ملی، فعالان و نخبگان رسانهای و مردم.
رسانه ملی؛ از بازتابدهنده رویداد به فرمانده صحنه روایت
رسانه ملی اگر بخواهد نقش خود را در آرایش جدید ایفا کند، باید از منطق «بازتاب خبر» عبور کند و به منطق «فرماندهی روایت» برسد. نقطه شروع این تغییر، طراحی دستورکاری خلاقانه مبتنی بر انتخاب آگاهانه موضوعات، زمانبندی پیام و زاویه روایت است.
فعالان رسانهای و نخبگان؛ از تولید محتوا به تولید معنا
مسئله اصلی در آرایش جدید، تولید فکر و معناست. بسیاری از مفاهیم عمیق حوزه و دانشگاه، بهدلیل زبان پیچیده یا فاصله از رسانه، هرگز وارد میدان عمومی نمیشوند؛ در حالی که دشمن دقیقاً روی همین خلأ کار میکند. وظیفه نخبگان، ترجمه این مفاهیم به زبان رسانه است.
مردم؛ هجرت از مخاطب منفعل به کنشگر فعال روایت
مشارکت مردم در تولید روایتهای بومی، واقعی و مبتنی بر تجربه زیسته، یکی از مهمترین سرمایههای جبهه خودی است؛ سرمایهای که هیچ رسانه رسمیای قادر به جایگزینی آن نیست. شرط بهرهگیری از این ظرفیت، ارتقای سواد رسانهای و درک این حقیقت ساده است که هر کلیک، هر بازنشر و هر کامنت، یک کنش سیاسی-رسانهای محسوب میشود.
تغییر آرایش رسانهای زمانی موفق خواهد بود که هر بازیگر، جای خود را در میدان بشناسد و بداند که در جنگ روایتها، بیطرفی وجود ندارد؛ یا روایت میکنی، یا روایت میشوی...!
میلاد خدائی؛ دکترای مدیریت رسانه
يکشنبه ؛ 23 آذر 1404
ارسال نظرات