مبارزه با گروهکهای مسلح و رئیس جمهور خائن، فرماندهی نیروی زمینی ارتش در جنگ ایران عراق .جلوگیری از نفوذ منافقین به سرکردگی رجوی و حفظ مرزهای استانهای غربی کشور از مجاهدتهای این شهید عزیز است....
نویسنده :
/ میثم افروزمنش
کد خبر : 11502
پایگاه رهنما:
ساعت شش و نیم صبح روز ۲۱ فروردین ۷۸، مردم تهران تازه روزی نو را آغاز کرده بودند که صدای ۴ گلوله در خیابانی از شهر پیچید و بعد، بمب یک خبر همه شهر را که هیچ، کشور را لرزاند؛ سرلشگر علی صیاد شیرازی ترور شد. گروهک تروریستی مجاهدین خلق مسئولیت این ترور را بر عهده گرفت.
تصویر مردی نظامی نشسته در ماشین، منتظر آمدن فرزندانش که آنها را به مدرسه برساند، پسر در حال بستن در پارکینگ، فردی که در پوشش رفتگر و جارو در دست به پدر نزدیک میشود، نامهای دست او میدهد، سرلشگر مشغول مطالعه نامه میشود، ناگاه فردی که لباس رفتگری بر تن دارد، اسلحه درمیآورد و شلیک میکند. تمام سر او غرق خون میشود. ضارب سریع فرار کرده و سوار موتوری در انتهای کوچه میشود. پسر و اعضای دیگر خانواده سمت پیکر غرق در خون میدوند. به سرعت به بیمارستان میروند، اما این آخرین تصاویر زندگی مردی است که سالها جنگید؛ با عوامل حکومت پهلوی در دل ارتشی که محمدرضا پهلوی خود را مالک آن میدانست، با گروهکهای تروریستی، با رئیس جمهوری که تن به دفاع از کشور انقلاب اسلامی نمیداد، با بعثیهای متجاوز و با منافقینی که عنوان مجاهدین خلق را دزدیده بودند. صیاد شیرازی سالها برای ایران تلاش کرد و در این مسیر با هر فرد و گروهی که حرکتی در خلاف جهت امنیت و منافع ایران جنگید. تکههای تصاویر مختلف از سالهای عمر او، پازل مردی را تکمیل میکند که سالها برای دینش و کشورش مبارزه کرده است. او تا ۵ روز قبل از شهادت، درجه سرتیپی داشت و ۱۶ فروردین درجه سرلشگری را از دست امام خامنهای (مدظله العالی)، فرمانده کل قوا دریافت کرده بود.
هنوز انقلاب اسلامی روی نداده است. علی صیاد شیرازی ستوان دومی در ارتش شاهنشاهی است که به دلیل تسلط بالا بر زبان انگلیسی، از اساتید زبان انگلیسی ارتش شده است. تصمیم دارد با دختردایی خود، عفت شجاع ازدواج کند، اما ارتش پهلوی به او اجازه نمیدهد. علت مخالفت ارتش، سابقه مبارزاتی پدر دختر یا همان دایی علی صیاد شیرازی علیه حکومت پهلوی است. در نهایت صیاد شیرازی با اصرار زیاد و پیگیری مداوم، میتواند رضایت ارتش را برای این ازدواج بگیرد.
بعدها، اما خود صیاد شیرازی در دل همان ارتش، دارای سابقه مبارزاتی علیه حکومت پهلوی میشود و وقتی در نامهای که برای محمد مهدی کتیبه، یکی از افسران مذهبی، فرستاد، این جمله را نوشت که: «در مورد برنامههای مذهبی بحمدالله پیش میرویم، مخصوصاً در آن قسمت که میدانید»، حساسیت ضد اطلاعات ارتش را برانگیخت و او به شکلی شدیدتر از قبل تحت رصد اطلاعاتی قرار گرفت و در گزارشات سازمانهای امنیتی پهلوی به عنوان یک «متعصب مذهبی» معرفی شد. این وقایع برای زمانی بود که او از سفر به آمریکا برای تکمیل دورههای تخصصی نظامی بازگشته و به درجه ستوانی ارتقا یافته بود. هر چه زمان جلوتر میرفت، فعالیت مبارزاتی او بیشتر و سختگیریهای اطلاعات ارتش هم بر او بیشتر میشد. در سالهای آخر حکومت پهلوی، او آنقدر در میان نظامیان علیه حکومت سخن گفته بود که ضداطلاعات ارتش رسماً از قرار دادن جنگافزار در اختیار وی ممانعت کرد و اعلام نمود که از واگذاری مشاغل حساس به علی صیاد شیرازی خودداری شود. سرانجام هم او دستگیر و زندانی شد و در آستانه پیروزی انقلاب، در بهمن ۱۳۵۷ آزاد شد. کسی ارتش شاهنشاهی او را برای خدمت به حکومت پهلوی آموزش داده بود، عملاً تبدیل به یک نظامی مخالف حکومت شد.
انقلاب اسلامی برای علی صیاد شیرازی تصاویر تازهای رقم زد تا بخشی دیگر از پازل عمرش اینگونه تکمیل شود. او پس از انقلاب به فرماندهی عملیات شمال غرب کشور منصوب شد و این آغاز حضور او در مبارزه با گروهکهای مسلح کرد بود. همزمان، ابوالحسن بنی صدر بنای مخالفت با او و البته خیانت به کشور داشت. مشکلی که بود اینکه در آن ایام، رئیس جمهور، فرمانده کل قوا هم بود و به همین دلیل دست بنی صدر برای مخالفت و بلکه دشمنی رسمی و عملی با صیاد شیرازی باز بود. اینگونه شد که بنی صدر صیاد شیرازی را دو درجه خلع کرد. بنی صدر که عزل شد، او دوباره دو درجهاش را دریافت کرد.
مبارزه با گروهکهای مسلح و رئیس جمهور خائن، تصویر روشنتری از صیاد شیرازی معرفی کرد، اما این پازل برای تکمیل شدن، هنوز تکههای بزرگ و مهم کم داشت. ارتش رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد و صیاد شیرازی فرمانده نیروی زمینی ارتش شد.
عملیات به عملیات جنگید، همراه ارتشیهایی که ایران برایشان مهم بود، همراه بسیجیها، همراه سپاهیها و همراه همه کسانی که داوطلب دفاع از کشور بودند. کشوری که حالا سرزمین اسلام شده بود و دفاع از آن، دفاع از اسلام هم بود. صیاد شیرازی از فرماندهان دفاع مقدس مردم ایران مقابل تجاوز بعثیها بود و خود این سالهای جنگ تحمیلی، به تنهایی بخشهایی مهم از پازل عمر او را تکمیل کرد.
پایان جنگ، برای صیاد شیرازی آزمون تازهای رخ داد. گروهک رجوی که سالها نقش ستون پنجم و جاسوسهای رژیم بعثی برای جنگ علیه ایران را ایفا میکردند، این بار رسماً به خاک کشوری که مثلاً کشور خودشان بود، حمله کردند! حمله از مرز کرمانشاه انجام شد و تسلط صیاد شیرازی بر منطقه غرب کشور، موجب شد تا بتواند به خوبی منافقینی را که با پیشروی، مشغول جنایت در شهر بودند، سرکوب کند. او فرمانده میدانی و عملیاتی نبرد «مرصاد» علیه منافقین بود تا هم تکههای مهم دیگری از عمرش را به تصویر بکشد و هم مقدمهای باشد بر قطعه پایانی این پازل.
همان مرصاد کافی بود تا منافقین کینه این مرد را در دل و فکر انتقام از او را در سر داشته باشند. ۱۱ سال پس از مرصاد، وقتی او را بدون محافظ دیدند، این کینه و این فکر، گلولههایی شد که جان صیاد شیرازی را نشانه رفت. منافقین با انتشار ویژه نامه ترور شهید صیاد شیرازی، هم مسئولیت آن را برعهده گرفتند و هم شادمانی از ترور راه انداختند. حتی تلاش کردند ترور انجام شده در شمال تهران را پیچیده و دارای طراحی عمیق نشان دهند، اما واقعیت آن بود که اگر سرلشگر شهید، محافظ داشت، این ترور موفق نبود.
مسئولیت عملیات ترور صیاد شیرازی با زهره قایمی بود. فردی که سال ۶۵ در زندان اعلام توبه کرد، اما بعدها روشن شد که این اعلام توبه، تنها یک تاکتیک فریب از سوی عوامل منافقین بوده است. چه آنکه او پس از اعلام توبه و آزادی از زندان، مخفیانه از کشور خارج و به همفکران منافقش در عراق پیوست و شروع به فعالیت علیه ایران کرد. بسیاری از دارودسته رجوی همین گونه به دروغ اعلام توبه کردند و بعد علیه مردم کشور خود دست به اسلحه بردند.
صدام حسین، رئیس جمهور معدوم عراق مراتب تشکرش از منافقین به دلیل این ترور را به آنان ابلاغ کرد و حتی به پسرش دستور داد که برای منافقین پاداشی در نظر بگیرد. گرچه تاسف میخورد که کاش این ترور در سالهای آغازین جنگ روی داده بود. منافقین به خیال خود انتقام مرصاد را گرفتند، اما دست آنها از ایران در مرصاد کوتاه شد و با انتقام گیری از فرمانده میدان هم دستشان به ایران نرسید و نخواهد رسید. منافقین خشنود انتقام بودند، این سو، اما شهادت قطعه پایانی پازل زندگی مردی شد که اگر شهید نمیشد، انگار تکهای از زندگیاش کم بود.
ارسال نظرات